نازنین مننازنین من، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

نازنین زهرا زیباترین گل هستی

نازنین و خباثتهایش

سلام مامانای عزیز  نی نی وبلاگی امروز من اومدم تا از زبان خودم واستون بنویسم مثل دوستام علیرضا جون و مهراد جون .... جونم براتون بگه من اینجورایی هم که مامان نینانه میگه نیستم ( من واقعا اسم مامانمو میگم نینانه هنوز بلد نشدم بگم ریحانه ) مامانمم بی جنبه آی ذوق میکنه هی میگه اسم مامان چیه منم واسه اینکه تو ذوق مادر جانمون نخوره هی میگم نینانه نینانه و تصویر مادرمون بعد از گفته های بنده اینجوریه خلاصه از بحث خارج نشیم داشتم میگفتم من اینجوریام نیستم یعنی آنقدر گوگولی مگولی و آروم که شما فکر میکنید نیستم  امروز فرصت و غنیمت شمردم تا بیام چند چشمه ای از کارام براتون بنویسم دیگه قضاوت با خودتونه و بعد از اون ازتون خواهش میکنم...
21 شهريور 1394
3713 25 52 ادامه مطلب

تمام اتفاقهایی که این روزها برایمان افتاد

سلامی گرم به همه ی دوستان عزیز و مهربانم تمامی دوستانی که در نبودم جویای حالم بودن و با پیام های پر مهرشان به من محبت داشتند و همچنین تولد نازنینمو تبریک گفتن و شرمنده از اینکه نتونستم از همه تشکر کنم همینجا از همه ی شما عزیزان تشکر میکنم بابت اینهمه لطف و مهربانی و بزرگواریتون خیلی دوستتون دارم مهربانان و اما در اینجا آنچه را برایم اتفاق افتاده در این ایام بازگو میکنم از خوب و بد....   و در ادامه:   ماجرا از آنجا شروع شد که  چهارشنبه هفتم مرداد رهسپار کاشان شدیم تا آماده بشیم واسه عروسی داداش وحید با سلمی جون که تهران بودن قرار گذاشتیم تا اونا هم با ما بیان و کلی هم تو ماشین آهنگ گذاشتیم و دست ز...
4 شهريور 1394
4059 32 40 ادامه مطلب

برای داداش مهربانم

انگار همین دیروز بود که یه نوزاد ناز و قشنگ رو دستای خاله قرار گرفته بود  خاله با لبخندی که تحویلم داد گفت ببین این داداش کوچولوته... یادم رفته بود که ساعتها به همراه یدونه خواهرم پشت در منتظر نشسته بودیم تا مامان از بیمارستان بیاد و برام یه نی نی خوشگل بیاره چرا که وقتی نگام بهش خورد لبخندی تصنعی روی لبم نشست انگار من باید مجوز ورودش به خونه رو صادر میکردم  چرا که صورتای خندون همه طرف من بود به ظاهر پذیرفته بودمش ولی در باطن نه و اینو خوب میشد فهمید چرا که از زمانی که اومد مکان جلوس من پاهای بابا شده بود و تشکی هم که درست کنار تشک نی نی کوچولو انداخته میشد اعتراضی نمیتونست بشه چون همراه میشد با بغض و گریه ی من  این...
2 مرداد 1394
2377 28 70 ادامه مطلب

نازنینم با تو بودن را دوست دارم

  و در ادامه : روزهای با تو بودن روزهای خنده از ته دل بر آوردنست عاشقانه دوست دارم تمام روزهای با تو بودن را   دوستت دارم ای گرما بخش زندگی تویی که در این روزها گرمای وجودت لطافت می بخشد جسم و روح ما را با من باش تا از لطافت این روزهایت بگویم ......... و اما باز من هستم  و شیرین زبونیهای وروجک ،  جونم براتون بگه که شبی از شبها نازنین در آغوش پر مهر مادریمان جای گرفته بود که زیرکانه چشمش خورد به شکم بنده با زیرکی گفت : مامان چرا شکمت هه ذره گندست من هم با کمی ناراحتی گفتم وقتی تو به دنیا اومدی شکم من همینطور موند و کوچیک نشد بعد نازنین دوباره از اون خنده های ریز تحویل ما داد...
20 تير 1394
3023 33 51 ادامه مطلب

تولد قمریت مبارک نازنینم

من باشم و تو باشی و فرشته های آسمون چراغونی جشنمون، ستاره های کهکشون به جای شمع میخوام برات غمهاتو آتیش بزنم هر چی غم و غصه داری یک شبه آتیش بزنم تو غمهات و فوت بکنی منم ستاره بیارم اشک چشاتو پاک کنم نور ستاره بکارم… کهکشونو ستاره هاش دریا و موج و ماهیاش بیابونا و برکه هاش بارون و قطره قطره هاش با هفت تا آسمون پر از گلای یاس و میخک بال فرشته ها و عشق و اشتیاق و پولک عاشقتو یه قلب بی قرار و کوچک فقط می خوان بهت بگن . . . تولدت مبارک تو در بهترین ماه خدا دیدگانت را به روی جهان هستی گشودی      عززززززززززززززززززززززززززززیززززززززززززززززززززززززززترینم تولدت قمریت مباااااااااا...
13 تير 1394

و باز هم خاطره

                                                خدایا در زیباترین ماهت ، ماهی که درهای خیر و رحمتت به روی بندگانت باز است  وخوانهای بیکران رحمتت گسترده یکی از فرشته های ناز وکوچکت را به ما هدیه دادی فرشته ای که با آمدنش  برکت را با خود برایمان به ارمغان آورد و زندگیمان را حلاوتی دو چندان بخشید   اکنون در دانه ای در آغوش دارم بهتر و برتر از هر دری خالق این دردانه ،هزاران بار شکرت به خاطر وجودش. آری دخترم  در ماه ع...
8 تير 1394
2053 29 52 ادامه مطلب