نازنین مننازنین من، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

نازنین زهرا زیباترین گل هستی

تمام اتفاقهایی که این روزها برایمان افتاد

1394/6/4 18:58
نویسنده : مامان ریحانه
4,042 بازدید
اشتراک گذاری

سلامی گرم به همه ی دوستان عزیز و مهربانم تمامی دوستانی که در نبودم جویای حالم بودن و با پیام های پر مهرشان به من محبت داشتند و همچنین تولد نازنینمو تبریک گفتن و شرمنده از اینکه نتونستم از همه تشکر کنم همینجا از همه ی شما عزیزان تشکر میکنم بابت اینهمه لطف و مهربانی و بزرگواریتون خیلی دوستتون دارم مهربانان محبتمحبتمحبت

و اما در اینجا آنچه را برایم اتفاق افتاده در این ایام بازگو میکنم از خوب و بد....

 

و در ادامه:

 

ماجرا از آنجا شروع شد که  چهارشنبه هفتم مرداد رهسپار کاشان شدیم تا آماده بشیم واسه عروسی داداش وحید با سلمی جون که تهران بودن قرار گذاشتیم تا اونا هم با ما بیان و کلی هم تو ماشین آهنگ گذاشتیم و دست زدیم وشاد بودیم............

تا اینکه رسیدیم خونه ی بابام اینا همه با ما روبوسی میکردن ولی ترییپ تریپ غمگینی بود خاله و دختر خالمم اونجا بودن زیر چشمی دیدم که خالم داره واسه دخترش چشم و ابرو  میاد و همچنان این چشم و ابروها در بین دیگرانم ادامه داشت برام سوال شده بود که چرا  اینا اینهمه چشم و ابرو میان  گفتم شاید بین خودشون یه چیزیه ( خدایش ذهنمو از آکبندی در نیاوردم که شاید یه اتفاق بدی چیزی افتاده باشه ) بگذریم اومدم بگم حالا یه کل بزنید عروسی داداش وحیده که دیدم عااااااااااااااااااقا ابروا 20 متر رفت بالا لبا سخت گزیده شد که اوا  مگه خبر نداری گفتم چیو گفتن شوهر عمت فوت شده گفتم  ای داد بیداد آخه چرا ؟؟؟؟؟ خیلی ناراحت شدم از آنجا که شوهر عمم پسر دایی بابامم بود  بابام خیلی ناراحت بود ( بنده خدا چند سالی بود که بیماری دیابت خونه نشینش کرده بود و جدای اون این بیماری آبش کرده بود ) خلاصه به این فکر افتادیم که سور و سات عروسی به هم خورد و عروسی رفت برای بعد چهلم،  بنده خدا زنداداشم بیشتر از بقیه از این موضوع ناراحت بود یادم چند روز کارمون شده بود مشورت کردن با همدیگه که حالا چکار کنیم عروسی بگیریم یا نه و از آنجا که همه ی دعوتها شده بودو تالار و آرایشگاه و لباس عروس و همه چیز از قبل هماهنگ شده بود ما مونده بودیم این وسط که چکار کنیم  خلاصه ما کارمون شده بود اینکه هم به مراسم ختم و عزاداری برسیم هم اینکه در مورد عروسی بحرفیم خداییش اوضاع خنده داری داشتیم و بالاخره به این نتیجه رسیدیم که مراسمو بندازیم بعد از هفتمو شوهر عمه ی مرحومم ( و یاد آور بشم که ما کاشونیها مراسم  هفتم و درست در شب هفت برگزار میکنیم ) بدین ترتیب عروسی که قرار بود دوشنبه 12  مرداد برگزار بشه 15 مرداد برگزار شد یعنی درست فردای هفت شوهر عمه ی مرحومم و بماند که عده ای از مهمونامون از طرف پدری نیومده بودن ولی باز مجلس عروسی شلوغ بود و بنده ی حقیر سنگ تمام گذاشتم در عروسی آقا داداش گلم 

خداییش عروسی داداش یه چیز دیگست متنظر

 

و چون خواهر شوهر خوبی بودم مدام راه میرفتم و به مهمونا خوش آمدگویی می گفتم فکر کنم از بس این کارو کردم مهمونا می خواستن خفم کنن اینو از چشماشون میشد فهمید خداییش اونا هر نیتی داشتن کاری ندارم پاهای خودمو کار دارم  که تاول زده بودن تو این کفشای پاشنه بلند  مجلسی حالا خوبه من از اون ده سانتاشو نپوشیده بودم همون 5 سانتشم پدر پامو در آورده بود به قول همسرم  که بهم میگفت مجبوری به خاطر یه عروسی خودتو عذاب بدی و منم مظلومانه نگاش میکردم خوب آره دیگه......( حالا جالبه یه جاهایی هم کفشامو در میاوردم یهو فیلمبرداره گفت خواهر شوهر بیاد عکس بگیره بدبختی تا خواستم کفشامو بپوشم تخته گاز برم بالا عکس بگیرم کفشا تو پام نرفت و یک جفت دمپایی راحتی جایگزین کفش سوسولام شد و من عاجزانه از خانوم فیلمبردار خواستم که از پاهای بنده هیچ مدرکی در دست نباشد خندونک(تا من باشم انقدر الکی راه نرم و خوش آمد گویی نکنم )

و از خود که بگذریم بخوانید اندر احوالات نازنین خانوم را در این مراسم که دختری بودن به شدت عبوس و اخمو که اگر خدایی نکرده اندکی از خانوم دور میشدم سریع بغض می  کرد و میزد زیر گریه و وقتی منو میدید گردنم رو محکم می چسبید و ول نمی  کرد  و حتی چند نفری پیشنهاد دادن که نازنین جون بیا پیش ما مامانت کار داره و این بندگان خدا غافل از آن بودن که فردای عروسی جد و آبادشون توسط نازنین  به وسط آمد فقط به خاطر آنکه چرا این خانوم بی ادب به من گفت بذار مامانت بره کار داره پیش ما بمون ( خداییش جرم بالاتر از این خندونک)

و با دیدن این اوضاع ما بهتر آن دیدیم که نازنین خانوم را به طرف مردانه شوتش  کنیم  تا نفسی به راحتی بکشیم ولی چه بسا باز سر و کله خانوم خانوما پیدا میشد و باز  آش همان آش بودو کاسه همان  کاسه بدبو

و اما بعد از عروسی یه سفر کوتاه به مشهد اردهال یک سفر یک روزه به پارک سراوان نطنز و یک سفر سه روزه به مازندران داشتیم  و علت نبود ما سفرها یی بود که به ترتیب برامون  پیش آمد

و اما تولد نازنین خانوم که در دو مرحله اجرا شد اولین تولدش 20 مرداد بود که کاشان بودیم تو باغ دایی حمید برگزار شد و باز ماجرا از این قرار بود که زنداداش جدید بنده اظهار داشتن که خوبه کیکی که از تزیینات یخچال عروس است رو بیاریم خورده بشه خراب میشه حیفه ما هم به شوخی گفتیم که کاش تولد نازنین بود و دیگه نیازی نبود ما کیک بخریم همینو میذاشتیم زن داداشم گفت خوب اشکال نداره تولدشو زودتر میگیریم چون ما به خاطر اینکه کلاسای پوریا شروع میشد مجبور بودیم زود بیام خلاصه قرار بر همین شد که تولدی بگیریم و کیک باشه برا تولد نازنین بعد از اونم دایی وحید از شرکت زنگ زد و گفت شنیدم تولد نازنینه گفتم آره دیگه گفتیم کیکتون حیف نشه تولدو چند روز جلو انداختیم ( خواهر به پر رویی من نوبره ) دایی وحیدم گفت پس من یه کیک دیگه هم میخرم که کم نباشه نازنین خانومم دستور فرمودن که دایی کیک قبلی بخر ( منظور همون قلبیه ) و شب دایی جان با یه کیک قبلی اومدن و بدین صورت تولدی در کاشان گرفتیم 

و وقتی هم خونه ی خودمون بودیم شب تولد اصلی نازنین پوریا گفت چه خوبه به بابا زنگ بزنم شیرینی بخرره تولد نازنینه طفلی گناه داره شب تولدش هیچی نباشه ( حالا خدا میدونه که سنگ خودش  و به سینه میزد برای خوردن شیرینی ، نازنین بهونه بود ) و بعد از اتمام مکالمه ی تلفنی دیدیم که آقای همسر با کیکی در دست وارد شدن و ما مجددا خوش به حالمون شد خندونک

و اما نازنین خانوم در روزهای آغازین پنج سالگیش شیرین زبانی های میکند که بازگو کردنش خالی از لطف نیست

در اتاق بودم و پشت کامپیوتر نشسته بودم که نازنین خانوم که به همراه عمه اش به خونه ی عموش رفته بود از در وارد شده سریعا خودمو قایم کردم تا واکنششو نسبت به نبود خودم ببینم وسط هال روبروی آشپزخونه نشسته چند بار منو صدا کرده مامان جونم مامان جونم و وقتی از من صدایی نشنیده اومده طرف اتاق به عمه اش گفته ببینم مامانم تو اتاقه منم که پشت در قایم شده بودم اومدم جلو و زدم زیر خنده یهو نه گذاشته نه برداشته گفته مامانی تو اتاق بودی ما فکر کردیم تو مُردی که صدات نمیاد و بنده در عین ناباوری هیپنوتیزمتعجب

شبی از شبها همسر جان پوریا را خطاب قرار دادن که پوریا شهریه ی کلاسهای تابستونیتون چقدره و پوریا گفته هنوز نگفتن چقدر میگیرن و پدر جان با خیالی زهی باطل روبه پوریا کرده و گفته نکنه کلاساتون مجانیه این کلمه از دهن همسر جان در نیامده که دیدیم نازنین با وحشت خودش و پرت کرد تو بغل بابا با تعجب پرسیدیم چی شد چرا اینجوری کردی گفته من میترسم گفتیم آخه از چی میترسی گفته من از مجانی میترسم مجانی خیلی بده بزنیدش از اینجا بره حالتهای ما دسته جمع در اون موقعمتفکر خطاتعجبخندهقه قههقه قهه

پدر جان برای خانوم زغال اخته خریداری فرمودن وقتی از بیرون اومدیم خونه داداش پوریا در خواب ناز بودن گفتم داداش و بیدار کن دیگه خواب بسشه بگو پاشو زغال اخته بخوریم و نازنین با مظلومی و به دور از هر خباثتی بالای سر داداش،  داداش پاشو زغال تخته بخوریم و منی که منفجر شدم از خنده قه قههقه قهه و بعد اومدم و با آب و تاب برای همسر جان تعریف کردمو همسر هم که نیشش تا بناگوش باز بود رو به نازنین :

نازنین بابا بگو به پوریا گفتی پاشو چی بخور سوال

و نازنین نمیخوام بگم نه

و باز جناب همسر ملتمسانه نازنینم برا بابا یه بار بگو چی گفتی

و باز نازنین با جیغ و شیون و عصبانیت نمیخوام بگم گریهعصبانینه

و تلاشهای همسر همچنان ادامه دارد و به دور از هر شکستی نازنین گلم دخمل ناز بابا بگو به داداش چی گفتی

و نازنین که دید اینهمه پافشاری فایده ای ندارد دل پدر جان را نشکست  و گفت چخالت میکشم ( منظور همان خجالته )

و بابا: نه قربونت بره بابا چخالت نکش بگو چی گفتی و نازنین با اعتماد به نفسی مثال زدنی گفت به داداش گفتم پاشو زغال لخته بخوریم و باز ما بودیم که نازنین در آغوشمان اینگونه میشد بغلبغلبوسبوس

و از کردارهای نادرست خانوم در این روزها اینکه گاه گاهی حرفهایی نه چندان خوب به زبان میراند و هیچ زبانی از خوش و ناخوش  در سر به راه شدنش تاثیری نداشته و جالب این است که بیشتر این کل کل ها با آقا جونه

و از این دست کل کلها این است که روزی آقا جون بهش گفت من میرم خونه ی عموت خونه ی شما نمیام تو حرف بد میزنی و بعد آقا جون ادامه داد میام خونه ی عموت دختر عموت میره  از مغازشون برام بستنی میاره و نازنین به آقا جون نگاهی انداخت و گفت نه بیا خونه ی خودمون و با غیظ رو به آقا جون گفت بیا خودم برات بستنی خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر میخرم البته با عرض معذرت خجالت( هر چند که این گفته باعث خنده ی آقا جون و حضار شده ولی برای من مادر مایه تاسف  است و شدیدا سعی در این دارم که این واژه های زشت از دهان دخترکمان بیفتد )بدبو

و اینکه چند وقت پیش لطف فرمودند و جلو شلوارشونو اندکی خیس کردن چشمهام چهار تا شده گفتم نازنین جیش کردی گفته نه من جیش نکردم جیش خودش اومدهچشمک

 و همچنین از این دست خرابکاریها این بود شبی که میرفتیم شمال وقتی به مقصد رسیدیم من از شدت خستگی بیهوش افتادم غافل از اینکه بچه ای دارم ( و البته این خستگی دلیل داشت چون وقتی ما از کاشان اومدیم دو روز بعد تمام کسانی که با هاشون همسفر بودیم اومدن خونه ما که شامل داداش حمید و خانواده آبجی و خانواده و مامان و بابا بودن و این در صورتی بود که بعد از دو هفته که از کاشون اومده بودم خونه یه خونه تکونی اساسی لازم داشت و همچنین باید آماده ی پذیرایی از مهمان هم میشدم مسلما که دیگه برام رمقی نمانده بود خصوصا که مهمانها شب هم می خواستن بخوابن که به قول دوستان هیچی بدتر از این نیست که مهمان شب بخواد بخوابد حالا باز خدا رو شکر خونه ی ما حیاط داره و آقایون کلهم  حیاط را برای خواب انتخاب میکنن که اگر اینگونه نبود خودمان با وجود اینهمه مهمان باید ایستاده میخوابیدیم خندونک

و اما از بحث خارج نشویم گفتم که بیهوش افتادم و متوجه هیچ چیزی نشدم نیمه های شب از خواب بلند شدم و دیدم نازنین نیست مثل شبه ی تو تاریکی خواب آلود خواب آلود بلند شده بودم و یکی یکی زیر پتو ها رو نگاه میکردم و میگفتم ای وای بچم  نیست حتما بیدار شده  از خونه رفته بیرون  حسابی ترسیده بودم ترسوتا اینکه رفتم تو یه اتاق دیگه که دیدم نازنین مظلومانه بغل آبجی خوابیده و صبح که از خواب بیدار شدم دیدم آبجی اومده و میگه ترسیدی گفتم کم نهشاکی گفته خوب تو خواب بودی نازنین بغض  کرده بود منم بردم پیش خودم خوابید گفتم خوب دستت درد نکنه گفته حالا یه سورپرایز برات دارم من خوش خیال خودمو برای هر چیزی آماده کرده بودم غیر از اینکه آبجی بگه نازنین خودشو تشکش و پتوشو فرش و.... خیس کرده دهنم از تعجب باز موندهتعجب گفتم نه بابا اصلا سابقه نداشته تا الان نازنین شب خودشو خیس کنه گفته حالا که شده و دوستان اینگونه بود که باز خستگی ما را در بر گرفت چرا که  بشور و بسابی داشتیم حسابی بدبو

و باز از این دست خرابکاریها این بود که چند شب پیش خیر سرمون اومدیم محبت مادرانه را در حق طفلمان تموم کنیم و کودکمان را هی قلقلک دادیم و  و بسی باعث خنده ی طفلمان شدیم که در کمال ناباوری دیدم که خانوم دولا شد و همانطور ریلکس بر روی فرش جیش کرد و وقتی اعتراض مرا نسبت به کار خود دید طلبکارانه گفت به من چی خودت باید حباستو جمع میکردی  نباید منو قلقلک میدادی که من بخندم  خندیدم جیشم باز خودش اومد ( و بنده به این نتیجه رسیدم که  قلقلک و خنده با جیش رابطه ی تنگاتنگی دارد که بایدحتما  در موردش بحث کارشناسی شود )متفکردلخور

شبی که مهمون اومده بو د خونمون که فرداش بریم شمال رفته وسط دختر خواهرم و شوهرش خوابیده دختر خواهرم هر کاری کرده نتونست نازنینو دکش کنه آخرش بهش گفت برو پیش مامانت بخواب من تو رو له میکنما گفته نه تو خانومی منو له نمیکنی اگه پیش بابام بخوابم لهم میکنه خندونک

سویشرتشو پوشیده کلاهشم گذاشته سرش اومده پیش من میگه مثلا من عروسم میام پیشت کلاه شنلمو بر میداری بعد کل میکشی ( چه کنم که بچم همیشه عشق عروس و عروسیه خندونک)

خونه ی مامانم بودیم موقع خواب رو تخت مامانم  مثل این پادشاها دستشو زده زیر سرش و دراز کشیده رو شو کرده طرف مامانم که رو صندلی میز تلفن نشسته بوده با یه حالت دستوری گفته چرا نمیخوابی مامانم لبخندی بهش زده و گفته الان می خوابم بعد بدون ذره ای مهلت به مامانم که یبار نکنه بگه تو رو تختم خوابیدی  من نمیتونم بخوابم گفته ببین من رو تختت خوابیدم خودت برو تو مبل بخواب و مامان بنده همچون بچه ی حرف گوش کنی سریع تاج و تختو به خانوم بخشیده و رفته به قول نازنین تو مبل خوابیده و اعتراضهای بنده که مامان لوسش نکن بذار از جات بلند شه فایده ای نداشته و باز هم مهربانیهای مادر بزرگانه نازنین خانوم رو پیروز کرده راضی

مامانم یه صندلی تاشو داره که چون پاهاش درد میکنه هر جا مسافرت میریم با خودش میاره ولی موقع مسافرت به شمال یادش رفته بود بیاره که مجبور شدیم با کلی جستجو از یه مغازه که تنها یک عدد داشت اونم به رنگ صورتی و سبز بخریم دیشب نازنین میگه  عزیز جون حالا دو تا از اون چیزا داره گفتم اون چیزا چیه گفته همونا که رفتیم شمال آقا جون و دایی حمید واسه عزیز خریدن همون که رنگش صورتیه متوجه شدم که منظورش همون صندلیست گفتم خوب حالا چکار کنیم گفته هیچی عزیز جون اون که رنگش کرمه رو بده به یه زن پیر اون صورتی رو برا خودش نگهداره گفتم چشم حتما به سمع و نظر عزیز میرسونم اوامر شما رو (  ستاد بذل و بخشش اموال مادر بزرگ)

پشت کامپیوتر بودم اومده گفته خانوم میشه تو خونتون بخوابم گفتم خوب بخواب بعد گفته مثلا صدام میکنی از خواب می پرم بعد منم گفتم خانوم پاشو شوهرم اومد بعد شاکی شدهشاکی  میگه نذاشتی بخوابم گفتم خوب شوهرم میگه این خانومه کیه میگه خوب بگو این خانومه ملتلمه ( منظور محترمه ) گفتم محترم کیه گفته محترمه خاله ( خدا میدونه به عمرمون اگه خاله ایی داشته باشیم که اسم بچش یا خودش محترم باشه متفکر)

داشته بازی میکرده هی میگفته محمد حسین گفتم محمد حسین کیه گفته عمه ی خواهرم گفتم کدوم خواهرت مگه تو خواهر داری گفته آره بابا همون که محمد حسین عمشه تعجبتعجب

دخترم به منوچهرم میگه ملوچل خندونک

و اما اینکه حرف و حدیث بسیار زیاده در مورد کارهای خانوم طلا که انشالله به محض اینکه یادم اومد تو پستهای بعدی میزارم

و در ادامه شما را دعوت میکنم به دیدن یکسری از عکسهای نازنین خانوم که با سختی فراوان گرفته شده شاکی

 

صورت گریان نازنین 

اصلا رضایت نمی داد ازش عکس بگیرم به زنداداشم گفتم ببرش خونتون ازش عکس بگیر چون زنداداشم طبقه

پایین خونه ی مامانم اینا میشینن بردش پایین و چند تایی عکس ازش انداخت به محض اینکه من رفتم پایین دیگه خانوم خانوما هیچ رقمه حاضر نشد عکس بگیره عصبانی

پارک سراوان نطنز

تنها عکسی که تونستم تو پارک سراوان ازش بگیرم خندونک

دو تا کیک تولد نازنین در کاشان

و خود نازنین در تولدش

نازنین و دریا

نازنین خانوم و  آقاصابر( در آغوش خوشبختی )خندونک

غروب خورشید دریا

کیک تولدی که دوباره برا نازنین خریدیم

نازنین در کنار کادوی تولدش

نازنین ( پارک چیتگر) جمعه 30 مرداد94

 

و اینکه یکسری عکسها و همچنین عکسهای آتلیه نازنین مونده که به محض آماده شدن در پستی جداگانه میذارم

نظرات (40)

مامان ندا
6 شهریور 94 23:33
اول از همه بگم عکسا یکی از یکی قشنگتر..خیییییلی قشنگن..عالی.. مخصوصا اون عکسایی که لباس عروس تن گلدخترمونه ..ماه شده..ولی آخه چرا گریون؟!! وبازم تولدت مباااارک نازنینم..وبازم ازدواج داداشتونو تبریک میگم ریحانه جون ایشاا.. خوشبخت شن.. ویه خسته نباشید حسسسسسسابی...مخصوصا واسه مهمونا و دست گلهای نازنین وایشاا.. همیشه به گردش و شادی... بووووووس برای هردوتون خوشگلا..
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی ندا جون که اینقدر به من لطف داری واقعا شرمندم دوست خوبم در مورد عکسها چشمهای قشنگت قشنگ می بینن ممنون برای همه ی محبتت دوست عزیز و خوبم صاینا طلای منو خیلی ببووووووس
مامان هانیه
6 شهریور 94 23:51
سلام دوست خوبم تولد نازنین زهرا جون مبارک باشه و همچنین تبریک میگم بابت عروسی برادرتون ایشالا همیشه شاد باشین
مامان ریحانه
پاسخ
سلام دوست گلم مررررررررسی عزیزم از همه ی محبتی که نسبت به من داری ممنونم از دعای قشنگت. عزیزم شادی مهمون هر روز خونتون باشه
مامان مبینا
7 شهریور 94 1:49
ریحانه جون سلام دیگه داشت غیبتتون طولانی میشد ومنم نگران ک نکنه خدای نکرده اتفاقی افتاده باشه ...خدا رو شکر ک ب تفریح وخوشی بوده بازم عروسی داداشتون وتولد نازنین جون مبااااااااااااااااااااااارک ایشالله همیشه خوش وخندون باشین من فدای شیرین زبونی نازنین جون بشم چقد از ملوچل خندیدم عکسات عاااااااااااااااااااالی شده خاله
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیزم فدای دل مهربونت بشم که نگران شدی مرسی عزیزم بابت تبریک مجدد و دعای قشنگت خدا نکنه خاله جون انشالله همیشه لبتون خندون باشه شما لطف داری خاله جونم مبینا جونو خیلی ببوووووووس
مامان هستیا
7 شهریور 94 7:45
ریحانه جون سلام .بازم تولد نازنین جونو عروسی داداش گلتونو تبریک میگم انشالله همیشه به خوشی و تفریح.وووووووووووووووووووویییییییییی می فهممت وقتی خودت از مسافرت برمی گردی و با خودت مهمون هم میاد تازه شب هم بخواد بمونه چقدر سختی داره ولی خب بازم فامیل نزدیک بوده و مسلما چون خودتم مسافرت بودی انتظار زیادی نباید ازت داشته باشن.کلی به شیرین زبونی های نازنین خانم خندیدم عکساشم خیلی عالی شدن مخصوصا عکسهای عروسی خیلی هم لباس عروس بهش میاد انشالله روزی بیاد که بیای عکسهای عروسی خودشو بزاری. البته با این توصیفاتی که از نازنین جون کردی فکر کنم زودتر باید به فکر جهیزیه باشی نازنین جونو ببوس عزیزم
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیزم مرسی بابت تبریک مجدد واقعا سخته درسته فامیل نزدیکن چون خونوادم از ما دورن خوب زیاد نمیان به خاطر همین حالا سالی یکی دوبارم که می خوان بیان دوست دارم سنگ تمام بذارم و اونشبم بعد از یه خونه تکونی اساسی اونم دست تنها خیلی خسته شده بودم دیگه رمق نداشتم بعدم یه اخلاق بدی که من دارم هر کی میخواد بیاد خونمون باید خونه مرتب و تمیز باشه حتی اگه یه دوستای پوریا باشه ممنون عزیزم چشمای قشنگت قشنگ میبینن یعنی میشه من اون روزو ببینم که نازنین عروس بشه فکر کنم همینطوره که شما میگی فدای شما دوست خخوبم هستیا جونو خیلی ببووووووووووووووس
مامان ِ یسنا
7 شهریور 94 8:44
سلام سلام صد تا سلام ... خوبی ریحانه خوبم؟ اول از همه عروسی داداش وحید خیلی مبارک باشه .ایشا.. خوشبخت بشن ... و یه خسته نباشی اساسی به دوست گلم که سنگ تموم گذاشته ... اون قسمت دمپایی و عکاسی یعنی خیلی باحالی ... عاشقتم دوستم همیشه به سفر عزیزم ... حالا کدوم شهر مازندران اومدین؟ تولد نازنین کوچولوی خوشگلم مبارک باشه نه یک بار نه دو بار بلکه هزار بار
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیزززززززززززززززززززززم مرسی از احوالپرسیت و ممنون بابت تبریک مجدد عروسی داداشه دیگه سنگ تموم نمیذاشتم چکار میکردم حالا خوبه خالم یه جفت صندل سایز پای من با خودش آورده بود تازه از بس پام تاول زده بود اونم به سختی پام کرده بودم مرسی دوست گلم پسر خواهرم پیشنهاد کرد بریم رویان ما هم اطاعت کردیم البته ساری خیلی اومدم فدای تو دوست خوبم بشم که خیلی با محبتی
مامان منصوره
7 شهریور 94 9:04
سلام عزیزم.ان شالله همیشه به شادی وگردش عزیزم. چه عکسای خوشگلی شدن.تولدت هم مبارک گل دخملی.
مامان ریحانه
پاسخ
سلام منصوره جونم مرسی دوست گلم از لطف و محبتت چشمای قشنگت قشنگ میبینن ممنون بابت تبریک
مامان ِ یسنا
7 شهریور 94 9:08
قربون نازنین دوست داشتنیم بشم من که اینقد شیرین حرف میزنه. الان که دارم فکر میکنم به بچه حق میدم ... مجانی یه جوریه ... منم از مجانی میترسم یعنی هر جور بخوایم مواظب مکالمات روزانه مون باشیم باز هم این وروجکا نمیدونم از کجاشون این واژه هارو میارن. پس رابطه مستقیم بین قلقلک و جیش وجود داره عکسای فرشته کوچولومون خیلی قشنگ شدن همشون ... راستی چرا تو عروسی گریه میکرد؟ یسنا هم بعضی وقتا تو باشگاه وقتی حرکتشو خوب نمیتونه بره بغض میکنه و بعدشم اشک و جالب اینه که سعی میکنه اشکاشو پاک کنه تا کسی نبینه اما اشکه همینطور میاد عکسای نازنین طلا خیلی خوشگل شدن همشون کادوی تولدش هم مبارکش باشه ... ببوسش حسابی از طرف من
مامان ریحانه
پاسخ
خدا نکنه عزیزم فکر کنم اولین بار بود این کلمه رو میشنید فکر نمیکردم از یه واژه تا این حد بترسه بیخود نیست قدیمیا میگن بچه ها ضبط صوتن نمونشم همین تکرارهاست طفلی خودشم میگفت می خواستی قلقلک ندی چشمای قشنگت قشنگ میبینن نمی دونم والا به قول مامانم که میگفت این چند روز دنبال کارای عروسی بودی بچه کمبود محبت از طرف خودت داره به خاطر همین بهونه می گرفت و گریه می کرد ای جانم فداش بشم اصولا دخترا یه غرور خاصی دارن نمی خوان دیگران متوجه ناراحتیشون بشن لطف داری عزیزم یسنا جونو خیلی ببووووووووووووس
مامان فاطمه
7 شهریور 94 12:14
سلام ریحانه جون عروسی داداش مبارک باشه خواهرشوهرمهربون همیشه در سفر عزیزم... نازنین جونم تولدت مبارک کیکهای قبلی هم خیلی خوشگل بودن نازنین جونم خیلی شیرین زبونه باران جونم هم به خاطر پوشک نشدن روزی یه بار فراموشش میشدو ما مجبور شدیم دوباره پوشک بشه ...حالا چرا قلقلک دادی بچه رو ...آها حباست نبود اینکه وسطشون خوابیده و به هیچ بهونه ای نرفتهچه بهونه ای هم آورده قربون بذل و بخشش نازنین جون وایییی فدای عروس گریان برم من...لباست خیلی بهت میومد نازنین جون وای چه عاشقانه در آغوش هم نشستنکادو تولد هم مبارکت باشه خاله جون منتظر پست بعدی و عکسهای دختر ناز هستیم
مامان ریحانه
پاسخ
سلام فاطمه ی گلم مرسی بابت تبریک و محبتی که نسبت به من داری خیلی سخته گذر از این دوره بله دیگه حباسم نبود نتیجشم دیدم واقعا هیچ رقمه نمیتونستن دست به سرش کنن برا هر حرفی یه دلیلی میاورد آخرش خودم آوردمش با ترفندهای مختلف خدا نکنه عزیزم لطف داری فاطمه جونم بله دیگه در آغوش خوشبختیه چشم حتما عزیزم
الهام
7 شهریور 94 12:28
سلام ریحانه جون ای وای چه بد که شوهر عمه اتون به رحمت خدا رفتند، خدا رحمتشون کنه و عروسی داداشتون که خداروشکر خیلی عالی برگزار شده، براشون آرزوی خوشبختی می کنم از کفش عروسی نگو که منم بخاطرش زیاد تو عروسی ها جنب و جوش ندارمراستی اگه لباست بلند بود که اصلا میخواسته بی خیال کفش پاشنه بلند بشی چون زیر لباس دید نداره اتفاقا بچه ها دقیقا روزهایی که سر آدم شلوغه و یا مهمون داره میان سراغمون چون بهشون کم توجهی میشه و اونا توجه میخوان تولدهای چند گانۀ نازنین جون هم مبارک و ایشالا تولد 120 سالگیش باز خوبه از یک چیزی مثل "مجانی" می ترسه ای واااای درکت می کنم ریحانه جون، لابد جاش عوض شده یا آبجی تون خوب نپوشونده ش سردش شده که خیس کرده و عکس های عروسی و خونۀ نوعروس واقعا زیباست ریحانه جون الان که عکس بچه ها رو کنار هم دیدم می بینم که نازنین جون و پوریا جون چقدر شباهت دارند به همدیگه حالا بیشتر شبیه کی هستند؟شما یا پدرشون؟ ایشالا که همیشه سرتون به عروسی و جشن تولد و مسافرت گرم باشه عزیزم
مامان ریحانه
پاسخ
سلام الهام جونم مرسی خدا رفتگان و گذشتگان شما رو هم رحمت کنه ممنونم از آرزوی قشنگت دوست خوبم وای الهام جون یادم نیار که تا دو سه روز پاهام تاول زده بود لباسمم بلند بود اما خوب یه جورایی کفشه قشنگترت میکنه حالا شده با هر جبری بپوشی وای الهام جون حالا من یادم رفت تو پستش عنوان کنم دیگه از همون تالار با عرض معذرت جیشش قطره قطره میومد داشتم دق میکردم از غصه چون برا نازنین با توجه به برگشت ادرارش خیلی وضعیت خطرناکیه فردا صبحشم اصلا جیش نکرد و اون روز سعی کردم تمام روز در خدمتش باشم خیلی بهونه گیری میکرد مامانم گفت مادربه خاطر اینه که این چند روز نتونستی زیاد پیشش باشی وقتی فردای عروسی تمام وقت در خدمتش بودم تمام مشکلاتش رفع شد و کلی هم می خندید مرسی بابت تبریک مجدد الهام جونم و آرزوهای قشنگت اولین بار بود این کلمه روبروش گفته میشد نمیدونستم انقدر بترسه نمیدونم دفعه ی قبل هم که رفته بودیم شمال ( اردیبهشت ماه ) همیشه قبل از اینکه بره دستشویی جلو شلوارشو خیس میکرد نمیدونم شاید با آب و هوای شمال سازگارنیست چشمهای قشنگت زیبا میبینه عزیزم درسته خیلی شبیهن والا نمیدونم من تشخیصم در مورد قیافه ها چندان صحیح نیست عکس باباشونو که دیدید حالا خودتون قضاوت کنید اگه شبیه باباشون نیستن حتما شبیه من هستن فدات بشم دوست خوبم و همچنین روزهای شادی رو برای شما آرزومندم
مامان فاطمه
7 شهریور 94 15:28
ریحانه جونم خصوصی منتظرتم
مامان ریحانه
پاسخ
اومدم عزیزم
مامان فرخنده
7 شهریور 94 16:04
سلام ريحانه جوووووووونم خداروشكر كه پست جديد گذاشتي داشتم كم كم نگران ميشدم كه خداروشكر سرگرم عروسي و مسافرت بودي هميشه به جشن وشادي عزيزززززززززم من نمي دونم چرا اين وروجكها وقتي ادم ميخواد خودش را يكجا نشون بده ميشند مامور امر به معروف ونهي ازمنكر ومحبتشون نسبت به مادرهاشون گل ميكنه قربون نازنين جون بشم كه هيچ جوره همكاري نميكنه بابت عكس گرفتن كيك قبليت هم خيلي خوشگله خاله تولدت هم دوباره مبارك باشه زغال تخته بود يا زغال لخته حالا كدومش درست تره راستي عروسي داداش گلت هم مبارك باشه وعاشقانه روزهاي قشنگي را باهم سپري كنند
مامان ریحانه
پاسخ
فدات بشم فرخنده ی مهربونم و قربون دلت بشم که نگران شده بودی والا فرخنده جون نمیدونم چرا این روزا انقدر فرصتام کمه اعصابم ریخته بهم به خاطر این کمبود وقت وای از این امر و نهیاشون نگو که منم حسابی کلافم خدا نکنه عزیزم باور میکنی نطنز رفته بودیم هر چی به این بچه گفتم بیا بریم کنار آب و درخت و گل و بلبل ازت عکس بگیرم قبول نکرد منم فقط تونستم موقع خواب یه عکس ازش بگیرم مرسی فرخنده جون بابت تبریک مجدد خاله دیگه از بس من شورشو در آوردم متاسفانه یا خوشبختانه یاد گرفت همون زغال اخته ی خودمون ممنون دوست گلم بابت تبریک و سپاس از آرزوهای قشنگت
مامان اعظم
7 شهریور 94 23:15
متشکرم آبجی عزیز به لطف دعای شما بهتره. فکر کنم رفلکسم داشته باشه. نمی دونم واقعا چکار کنم
مامان ریحانه
پاسخ
اعظم جون امیدوارم که الان که پاسخ ممیدم حال محمد کوچولومون خوبه خوب خوب شده باشه در ضمن بچه ها اگه رفلاکس داشته باشن تو همون نوزادی خودشو نشون میده و علامتش اینه که شیری که میخورن رو به صورت پرتابی بیرون میریزن نازنین اینطوری بود بردم دکتر دارم داد بهتر شد
مامان اعظم
7 شهریور 94 23:17
الان فقط تونستم عکسای دوست داشتنی بچه های گلت رو ببینم سر فرصت میام که پست قشنگت رو بخونم ریحانه جون
مامان ریحانه
پاسخ
فدات بشم اعظم جونم لطف میکنی خواهر
مامان علی
7 شهریور 94 23:32
سلام عزیزم،الهی چقدر پرماجرا. بودین روزهای گذشته، برای تازه عروس ودومادتون ارزوی خوشبختی دارم وسلامتی. تولد دوگانه نازنین جان روبازم تبریک میگم،عین همیشه با بند بند خاطراتتان لبخند به لبم اومد واز ته دل براتون روزهای شادی آرزو کردم.برای تازه درگذشتتون هم ارزوی مغفرت وارامش دارم. نازنین عزیزم رو ببوس
مامان ریحانه
پاسخ
سلام زهرا جونم واقعا پر ماجرا بود ممنونم دوست گلم برای آرزوی قشنگت و مرسی بابت تبریک مجدد تو لطف داری زهرای گلم منم از خوندن پستات نهایت لذت و میبرم اما چه کنم که زهرا جونم دیر به دیر پست میذاره و ما رو از این لذت محروم میکنه زهرای با محبتم منم آرزو میکنم روزهای شادی داشته باشی ممنون عزیزم خدا رحمت کنه گذشتگان شما رو علی نازمو خیلی ببووووووووووس
مامان زهرا
8 شهریور 94 0:46
سلام ب مامان مهربون خدا رحمت کنه شوهر عمه رو انشاالله . عروسی داداشی هم مبارک خوشبخت بشن . خواهر شوهر نمونه . انشاالله همیشه ب تفریح باشی عزیزم . عکسای عزیز دردونه هم عاالی بودن . دیگه خوشگل خانوم و قلقلک ندی ک دسته گل ب اب نده همیشه شاد باشی گلم
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزززززززززززیزم مرسی خدا رحمت کنه گذشتگان شما رو ممنون بابت تبریک شما لطف داری نسبت به من فدات بشم شما هم همینطور این نظر لطفتونه نه بابا دیگه قلقلک نمدم میخوای واسه خودم کار درست کنم مرسی دوستم شما هم شاد باشی در کنار عزیزانت
مامان مهراد
8 شهریور 94 9:02
به به.. ریحانه خانووووم. همیشه به گردشها... به تولد ها..... خدا شوهر عمه جان رو بیامرزه. بنده خدا چه موقعی هم فوت شدن.! عزرائیل هم بیکار بوده! جالبه که عروسی برادرشوهر من هم 15 مرداد بود. من نمیدونم چرا بچه ها اگه بخوان یه شب بد قلقی کنن اون هم دقیقا توی همین شب هاست. مهراد هم تو عروسی چسبیده بود به من و باباش. که البته با اومدن مادرم من خلاص شدم تا خدای نکرده از حرکات موزون عقب نمونم. خوشم میاد همین اول کاری خواهر شوهر بازی در آوردی و از کیک یخچال عروس استفاده بهینه کردی شادی هاتون پایدار . دوباره تولد نازنین جون مبارک. کادوش هم خیلی خیلی قشنگه.
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی مهری خانوووووووووم آره بنده خدا خیلی ساله مریض بود حالا درست نزدیک عروسی ما فوت شد عزرائیله دیگه شوخی با کسی نداره اتفاقا منم به این فکر بودم که عروسی برادر شوهر ت مرداده و باید بگم چه تفاهمی حالا خوبه مهراد رفته بغل مامانت نازنین پیش هیچ کس نمی رفت به غیر از باباش آقایونم که میشناسی سریع بچه رو شوت میکنن طرف مادرشون حالا خدا رو شکر از حرکات موزونت عقب نموندی وگر نه دلت می سوخت باور کن به شوخی میگفتم این کیکه چشم منو گرفته محاله این کیک رو نخورده از اینجا برم آخرشم تصمیممو عملی کردم مرسی مهری مهربونم برای شما هم همینطور چشمات قشنگ میبینه عزیزم
مامان بهی
8 شهریور 94 9:32
سلام ریحانه جون مبارکه عروسی داداش گلتون و امیدوارم همیشه به شادی و مسافرت مشغول باشین نازنین ماشاالله چه ماه شده از طرف من صورت ماهشا ببوس
مامان ریحانه
پاسخ
سلام بهجت جونم مرسی عزیزم بابت تبریک و آرزوی قشنگت فدات بشم لطف داری نسبت به نازنین شایان گلمو خیلی ببوس
زری
8 شهریور 94 15:10
سلام ریحانه جون💞 خوبین؟💞 خدابیامرزه شوهرعمتونو،روحشون شاد ایشالاکه عروس وداماد خوشبخت بشن 💞 چه عکسای نازی🌼 بازم تولدنازنین جونوتبریک میگم،چه کیفی کرده بادوتاجشن تولد 💞 ایشالاهمیشه به گردش وشادی💞
مامان ریحانه
پاسخ
سلام زری جونم مرسی بابت احوالپرسی خدا رحمت کنه اموات شما رو ممنون از دعای قشنگت فدای محبتت عزیزم واقعا خوش به حالش شد سپاس بابت همه ی خوبیهایت
مونا
8 شهریور 94 23:40
سلام ریحانه جون. اتفاقا امروز به وب تک تک دوستام سر زدم از جمله شما . لطف داری همیشه . وای که چه خندیدم که با دمپایی رفتی برای عکس با عروس داماد . ماشاله حتما خودت هم مثل نازنین ناز و خوشگل شدی . وای که چه کیکهای قشنگی و چه داداش پوریا عاشق کیک خریدن برای تولد آبجیش بوده . چه روزهای شلوغ و پر از مهمونی رو گذروندی . راستی خدا رحمت کنه شوهر عمه ات رو . بقای عمر پدر و مادر عزیزت باشه . مجدد تولد نازنین گل هم مبارک 120 سالگیش ان شا . . . . و البته شیرین زبونیهای خوشگل خانم رو عشق است . . . .
مامان ریحانه
پاسخ
سلام مونای گل و عزیزم خواهش میکنم عزیزم لطف ما به پای لطف و محبت شما نمیرسه وای مونا جون اون صندلا رو هم نمیتونستم بپوشم بغلای پام تاول زده بود قربونت برم تو نسبت به من لطف داری چشمهای قشنگت قشنگ میبینه عزیزم آره بچم خیلی به فکر آبجیشه خدا اموات شما رو هم رحمت کنه خصوصا مادر عزیز و نازنینتو و بقای عمر پدر مهربونت باشه سپاس بابت تبریک مجدد و لطفی که نسبت به نازنین داری
مامان زهرا
9 شهریور 94 2:40
سلام خواهرشوهر جدید .خداقوت عزیزم تسلیت میگم بابت شوهر عمت ، خدا رحمتش کنه .آفرین به تو خواهر شوهر که هوای مهمونا رو داشتی ومهربون بودی ،و البته آخرش اون روی خودتو نشون دادیو کیک یخچال عروس خانم صاحب شدی تولد نازنین جونم مبارک . ریحانه حرفای نازنین خیلی شیرین بود خدا برات حفظش کنه وچشم بد ازش دورباشه . همیشه خوش باشی .
مامان ریحانه
پاسخ
سلام زهرا جونم مرسی عزیزم ممنون زهرا جونم خدا رحمت کنه اموات شما رو خصوصا پدر بزرگوارتونو زهرا جون منی که جلو صحنه فعال بودم باید یه جورایی پشت صحنه هم فعال میبودم و تلاشم را کردم برای دستیابی و رسیدن هر چه زودتر به کیک یخچال عروس مرسی عزیزم بابت تبریک مجدد فدات بشم زهرا جون لطف داری شما سپاس از دعای خیرت
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
9 شهریور 94 16:39
سلام عزیزم . دلتنگت بودم اول پستت را که خوندم ترسیدم ولی بقیه اش را که خوندم گفتم خدا خفت نکنه ریحانه . تولد و عروسی مبارک. چه عروس قشنگی بشه نازنین جون. می دونی وسط متنت پاشدم رفتم تنقلات خریدم آمدم آخه نوشته هاتون از فیلمهای امروزی جذابتره. الهی فدایه شیرین زبونی های این دخمل خوشگل برم. همیشه به سفر و شادی . مامان و بابا و ... که مهمون حساب نمی شن. از خودن.
مامان ریحانه
پاسخ
سلام مرضیه جونم مرسی عزیزم دل به دل راه داره منم دلتنگتون میشم شما نسبت به ما لطف داری ممنون از تبریک مجدد مرضیه گلم فدات بشم خداییش مرضیه رفتی تنقلات خریدی حالا اگه امضایی چیزی خواستی حاضرم الکترونیکی بهت بدم خواهر شوخی کردم فدات بشم که انقدر نسبت به من لطف داری خدا نکنه خاله مرضیه ی مهربون مرسی از دعای قشنگت آخه میدونی مرضیه جون چون راه ما دوره پددر و مادرم شاید سالی یکی دو بار بیشتر نیان و من دوست دارم خیلی ازشون پذیرایی کنم
مامان محمدطاها
10 شهریور 94 13:40
سلام ریحانه جون ... بذار اول از همه عروسی داداشتو بهت تبریک بگم ... خوش بحالت که خواهرشوهر شدی من که هیچ وقت خواهر شوهر نمیشم تولد گل دختر مبارک باشه با کیک قبلیش ایشالله تولد صد سالگیش الهی قربونش برم که تو عروسی داییش اینقدر ناز شده بود راستی امان از دست این کفشهای پاشنه بلند که دیگه آخرای عروسی برای ما خانمها رمقی برای راه رفتن نمیزارن شیرین زبونی های اینا هم که تو این سن زیاده ... هرچقدر هم با این کاراشون قربون صدقشون بری کمه والا
مامان ریحانه
پاسخ
سلام مرجان جونم مرسی عزیزم بابت تبریک فدای دل مهربونت بشم اشکال نداره عزیزم انشالله یه ددختر ناز میاری اون م میشه خواهر شوهر مرسی مرجان گلم شما لطف داری نسبت به نازنین واقعا امان از دستشون من موندم این چه اصراری که ما باید انقدر به خودمون زجر بدیم یعنی واقعا میخوای یه وقتایی درسته قورتشون بدی از بس شیرینن خدا همه ی بچه ها را واسه پدر مادراشون حفظ کنه محمد طاهای نازمو ببوس
کیان
10 شهریور 94 14:01
کلا نازنین جون همه کارهات با حاله خیلی دوست دارم
مامان ریحانه
پاسخ
شما هم خیلی با حالی آقا کیان بماند که نسبت به ما لطف داری دوست ناز نازی خودم
مامان لیلا
10 شهریور 94 17:29
سلام عزیزم تولد گل دختری رو بهتون تبریک میگم شرمنده من مدتی نبودم و از قافله ی تبریک عقب موندم. انشاءالله روزهای خوب و خوشی داشته باشید.
مامان ریحانه
پاسخ
سلام دوست گلم خوشحال شدم از حضور گرمت ممنون بابت تبریک دشمنت شرمنده عزیزم انشالله که هر جا بودی خوشی و شادی باشه برات سپاس از دعای خیرت
هدیه
10 شهریور 94 20:46
سلام مامان ریحانه جان خیلی خیلی خوش آمدین به کلبه درویشی من دوستم خواهش می کنم کاری نکردم انجام وطیفه است نازنینم ممنونم از دعای خیرتون عزیزم انشالله تولد کوچولوی نازتون هم دوباره تبریک می گم انشالله جشن عروسیشو بگیرید مامان خانمی
مامان ریحانه
پاسخ
سلام هدیه جونم خواهش میکنم عزیزم وظیفه بود فدات بشم دوست مهربونم مرسی بابت تبریک و دعای قشنگتون
مامان عطرین
12 شهریور 94 3:45
اول از همه اینکه تولد نازنین جان مبارک باشه با این عکسای خوشگلش. بعد هم خواهر اونچه سر پاهای تو اومد تو عروسی داداش سر پاهای منم اومد تا یکهفته نمیتونستم راه برم درکت میکنم اساسی انشالله همیشه به شادی
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی دوست گلم چشماتون قشنگ میبینه عزیزم منم پاهام تاول زده بود تا چند روز نمیتونستم راه برم تا ما باشیم این کفشا رو نپوشیم فدات بشم عزیزم شما هم همینطور
مامانی و بابایی دخمل طلا
12 شهریور 94 11:59
سلام ریحانه جوووووون تبریک میگم تولد نازنین جونو و عروسی داداشی درسته واقعا عروسی داداش یه چیز دیگه است انشاالله همیشه به شادی و دل خوش لباس نازنین خیلی نازه حسابی هم بهش میاد انشالله همیشه به شادی بپوشه
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیزم ممنون بابت تبریک من که دلم برا اون روز خیلی تنگ شده مرسی دوست خوبم برای شما هم هر روز شادی باشه این نظر لطفتونه حلما جونمو خیلی ببوس
♥ مه آ سا ♥
12 شهریور 94 15:43
....................................................................... ....................................................................................@@@@@.. ..........................................................................................@........ .........................................................................................@........ .........................................................................................@....... .........................................................................................@........ ........................................................................................@....... ..................................................................................@@@@@.. .....................................@@@.......@@@................................... ...................................@@@@.....@@@@............................. ..................................@@@@@..@@@@@.......................... ...................................@@@@@@@@@@........................ ....................................@@@@@@@@@...................... .......................................@@@@@@@..................... .........................................@@@@@..................... ............................................@@@..................... ..............................................@..................... .................................................................. .........@................@................................. .........@................@.............................. .........@................@............................ .........@................@.......................... ..........@..............@........................ ...........@............@...................... .............@........@................... ...............@@@....................
مامان ریحانه
پاسخ
مرررررررررررررررررسی مه آسا جونم
مامان راحله
12 شهریور 94 17:19
سلام گلم .. همیشه به سفر و شادی گلم .. خب من الان تسلیت بگم یا تبریک ؟!!! خدا شوهر عمه تون رو رحمت کنه .. بیچاره چقدر براش عزا نگه داشتید ... واسه عروستون هم ناراحت شدم حتما خیلی بهش سخت گذشته خب خدا رو شکر که بالاخره به خیر گذشت .. کی میشه من داداشمو دومادش کنم
مامان ریحانه
پاسخ
سلام راحله جون رسیدن به خیر دوست عزیزم نمیدونم والا هر جور دوست داری نه اینکه کاشونیا خیلی عزا نگه میدارن فکر کنم ما جز اولینها بودیم که این قانونو نقض کردیم ممنون راحله جون خدا اموات شما رو هم بیامرزه خداییش نمیشدما تمام کارامونو انجام داده بودیم هر چند که خونواده ی عمم زیاد راضی نبودن چون گفته بودن عروسیو بندازید بعد از چهلم ما خودمونم میایم عروسی اما خوب اصلا نمیشد اینکارو کرد انشالله به این زودیا یه پست بذاری و از عروسی داداشت بگی واقعا راحله نمیدونی عروسی داداش چه شور و حالی داره خصوصا اینکه داداش آخریتم باشه
مامان راحله
12 شهریور 94 17:20
راستی یه جا نوشتی : و اما نازنین خانوم در روزهای آغازین چهار سالگیش شیرین زبانی های میکند..... اشتباه نوشتی دیگه .. روزهای اول پنج سالگی دقت رو حال کردی ؟
مامان ریحانه
پاسخ
اِ راست میگیا ممنون راحله جون رفتم درستش کنم
مامان راحله
12 شهریور 94 17:22
به به چه کیک هایی
مامان ریحانه
پاسخ
جاتون حسابی خالی
عمه فروغ
13 شهریور 94 12:27
سلام ریحانه جون خوب هستید؟نازنین گلم خوبه؟ اول از همه تبریک میگم داماد شدن داداش گلتون رو ان شاا.. که سالیان سال در کنار هم شاد و خوش باشند تسیلت میگم فوت شدن شوهر عمه تان رو ان شاا.. که غم آخرتون باشه روحشان شاد و قرین آرامش به به چه عکس های خوشگلی و چه کیک های خوشمزه ایهمیشه به جشن و شادی باز هم تولدت مبارک نازنین گلم 100 سال به این سال ها ای جوووووووونم فدای شیرین زبونی هات با اون طرز زغال اخته گفتنت ای واااای رختخوابش رو خیس کرده خودت چشمش زدی ریحانه خانوم به به پس سفر هم رفته بودید همیشه به گردش ما هم مرداد ماه شمال بودیم هوا بس ناجوانمردانه گرم بود آرشیدا هم همین طوری هست هر وقت میخوام ازش عکس بگیرم نمیذاره ولی اگه یک نفر که دیگه بهش بگه خیلی خانوم میشینه و براش کلی هم ژست میگیره به به چشمات روشن ریحانه جون ببین با آقا صابر عکس هم گرفته و چه لبخندی هم بر لب داره دوچرخه هم مبارکت باشه نازنین گلم به شادی ازش استفاده کنی ریحانه جونم دختر گلت رو هم از طرف من ببوس
مامان ریحانه
پاسخ
سلام فروغ جونم مرسی بابت احوالپرسی ممنون بابت تبریک و دعای قشنگت خدا تمام گذشتگان شما رو هم رحمت کنه مرسی فروغ جونم چشمای قشنگت قشنگ میبینه برای کیکها هم جاتون حسابی سبز بود و سپاس بابت تبریک مجدد خدا نکنه عزیزم بله کاری کرد که اصلا سابقه نداشت چه خوب امیدوارم سفر خوبی رو پشت سر گذاشته باشید واقعا خیلی گرم بود انگار آتیش میخورد تو صورتت فقط دوست داشتی بشینی روبروی باد کولر در مورد نازنین هم هر موقع آقا صابر دستور بدن اطاعت می فرماید اینم از آقا صابری که حرف و حدیث در موردش زیاده در مورد نسبتش با نازنین مرسی بابت تبریک کادوی تولد خیلی خوشحال شدم فروغ جون از حضور گرمت آرشیدای گلمو خیلی ببوس
همراه رایانه
13 شهریور 94 21:25
همراه رایانه همراه رایانه یک مرکز پاسخگویی تلفنی (شبانه روزی) به مشکلات رایانه ای و موبایل می باشد. تماس از سراسر کشور با تلفن ثابت : 9099070345 اطلاعات بیشتر: http://www.poshtyban.ir
مامان دوقلوها
15 شهریور 94 10:40
سلام ریحانه جون .مبارک باشه عروسی برادرتون و خدا رحمت کنه سوهر عمه تون رو . هزار ماشالله به این عروسک زیبا چقدر ناز شده بود تو لباس عروس . همیشه به گردش و سفر و شادی عزیزم .
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیزم مرسی بابت تبریک خدا رحمت کنه رفتگان شما رو شما لطف دارید نسبت به نازنین ممنون از لطفت دوست عزیزم
مامان آنیسا
15 شهریور 94 11:27
باز هم نازنین خانوم و خاطرات قشنگش که با هر بار خوندنش کلی می خندیم باز هم تولد خوشکل خانومو تبریک میگم ریحانه جون ایشالا جشن تولد 120 ساگیش یا بهتر بگم عروسیش که انقدرم خودش مشتاقه یادمه واسه عروسی دادش منم همین اتفاق افتاد جند روز مونده بود به عروسیش که یکی از فامیلای پدرم فوت کرد و درصدی ار جمعیت عروسیشونو کم کرد ایشالا که همیشه خوشبخت باشن داداش گلت آنیسا هم هر از گاهی از این آبیاری های شبانه رو داره مخصوصا وقتایی که دور و برمون شلوغه از مهمون ببوس نازنین خانوم بلای شیطونوو
مامان ریحانه
پاسخ
لطف داری عزیزم ممنون بابت تبریک و آرزوی قشنگتون خدا رحمتشون کنه درست عین ما که یکسری از فامیلا نیومدن مرسی از دعای خیرتون وای که چقدر آدمو کلافه میکنه این آ؛بیاری های شبانه آنیسای نازمو ببووووووس
مامان مهلا
16 شهریور 94 14:34
سلام عروسی داداش مبارک انشالله خوشبخت بشن و به پای هم پیر بشن میگم فک نکنی من مردم نه زنده م فقط کم میام نت خیلی خندیدم به حرفاش مخصوصا همون مردنه لباس عروسشم خیلی نازه و بهش میاد
مامان ریحانه
پاسخ
سلام مهلا جون مرسی بابت تبریک و دعای خیرت دور از جونت مهلا جون این چه حرفیهاتفاقا بهترین کار رو میکنی واقعا وابستگی به نت خیلی بده انشالله همیشه لبت خندون باشه عزیزم لطف داری مهلا جون ببووووووووس یسنا جونو
مامان کیانا و صدرا
16 شهریور 94 17:28
سلام خواهر جونمخب میبینم که حسابی سرت شلوغ پلوغ بوده آبجی خانم و اما تبریک فراوان به جناب برادر عزیزتان بابت جشن عروسی تبریک فراوان به شما که رفتین مسافرت و خوش گذروندین. و خسته نباشید فراوان به مناسبت کارهای فراونی که انجام داده اید عکسها خیلی خوشگلن علی الخصوص عکس عروس خانم نازنین جان راستی خواهر خدایی اگه من جای شما میبودم و بچم بعد از قلقلک اون کارو میکرد اینجوری میشدم
مامان ریحانه
پاسخ
سلام مرضیه گلم نمیدونم داداش مجرد داری یانه اما واقعا عروسی داداشم از آرزوهام بود درسته داداش چهارمی بود ولی چون آخری بود و پشت سر همی بودیم یه جور دیگه ذوق داشتم مرسی مرضیه گلم سپاس بابت تمام تبریکات خواهر یعنی فر میکنی من عصبانی نشدم عصبانی شدم در حد انفجار
مامان کیانا و صدرا
16 شهریور 94 17:29
رفیق خوبم سلامتی و نشاطتان آرزوی قلبی من استخوش و خرم باشید
مامان اعظم
16 شهریور 94 21:27
عروسی داداشیت رو بهت تبریک میگم آبجی ان شالله که همیشه به شادی و سلامتی باشید مثل همیشه دست به قلمت عاااااااااالی بود عزیزم و خیلی خوب خاطره ی قشنگ عروسی و تولد نازنین جون و گردش و کاشان و ... توصیف کرده بودی. قربون اون خواب ناز زهرا جون که مثل فرشته ها شده بود بشم لباس عروسش که دیگه نگو ماشالله فکر کنم رو دست عروس داداشت هم زده باشه مواظب خودتون باشید. شبت شیک و مهتابی
مامان ریحانه
پاسخ
مررررررررررررسی اعظم جونم فدات بشم دوست مهربونم لطف داری گلم خدا نکنه اعظم جونم گفتم بهترین راه عکس انداختن همون موقع خوابه این نظر لطفته اما چه فایده اعظم جون همش عنق بود و بغض کرده بود شما هم همینطور گلای نازتو ببوووس
مامان اعظم
21 شهریور 94 16:27
سلام دوست عزیزم من یه سوال تو بخش پرسش و پاسخ مطرح کردم اگر امکان داره میای ببینی ؟و نظرت رو بگی بهم خیلی حیاتیه و واقعا نمی دونم چکار کنم که بعد پشیمون نشم ممنون