نازنین مننازنین من، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

نازنین زهرا زیباترین گل هستی

نازنین و خباثتهایش

1394/6/21 12:49
نویسنده : مامان ریحانه
3,709 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامانای عزیز  نی نی وبلاگی امروز من اومدم تا از زبان خودم واستون بنویسم مثل دوستام علیرضا جون و مهراد جون ....

جونم براتون بگه من اینجورایی هم که مامان نینانه میگه نیستم ( من واقعا اسم مامانمو میگم نینانه هنوز بلد نشدم بگم ریحانه ) مامانمم بی جنبه آی ذوق میکنه هی میگه اسم مامان چیه منم واسه اینکه تو ذوق مادر جانمون نخوره هی میگم نینانه نینانه و تصویر مادرمون بعد از گفته های بنده اینجوریهniniweblog.com

خلاصه از بحث خارج نشیم داشتم میگفتم من اینجوریام نیستم یعنی آنقدر گوگولی مگولی و آروم که شما فکر میکنید نیستم  امروز فرصت و غنیمت شمردم تا بیام چند چشمه ای از کارام براتون بنویسم دیگه قضاوت با خودتونه و بعد از اون ازتون خواهش میکنم به کارام از 0 تا 20  نمره بدید حواستون باشه هر چی بیشتر تشویق بشم بیشتر سعی میکنم اعمال ناشایست خود را به نحو احسن تغییر بدم و به راه راست هدایت بشم خندونک

پس پیش به سوی این روزهای نازنین بلا

و در ادامه

وقتی متوجه شدیم که ما  دیگه زیادی بد شدیم زمانی بود که کاشان رفته بودیم واسه عروسی دایی وحیدممان از آنجا که دو هفته ای آنجا بودیم آخرای اقامتمان  من بسی بیشتر از بسی بد شده بودم چرا که وقتی تو باغ دایی حمید واسم تولد گرفته بودن آخرای شب بین من و فاطمه دختر داییم جدال لفظی پیش اومد niniweblog.comو وقتی آتش این جدل بالا گرفت  من برای خاموش کردن دختر داییمون حربه ای غیر از کف دستمان نیافتم و همین شد که شترق زدم niniweblog.comپایین چشم دختر دایی بیچاره مان و آنگاه بود که صدای گوشخراش دختر دایی مان به هوا رفتniniweblog.com و با چشمی قرمز راهی آغوش مادرشان گشت و منم که انگار نه انگار اتفاقی افتاده باشد خبیثانه به همه نگاه می کردم و وقتی مادر جانمان دعوایم کرد که چرا زدی تو چش فاطمه طلبکارانه گفتم من نزدم تو چشش زدم  پایین چشش یه چنگم انداختم و مادرمان غضبناک niniweblog.comپرسید اگه نزدی تو چشش پس چرا چشش قرمزه و بنده باز هم با همان حالت گفتم من چه میدونم شاید چشش حساسیت گرفته الکی میگه من نزدم و اینگونه  شد که با تمام شواهدی که بر علیه ما بود خود را تبرئه کردم niniweblog.comو بی خیال از همه چیز چشمانمان را خوابی خوش در بر گرفت و راحت و آسوده در بسترمان آرمیدیم خواب

و از آنجا که ما مهره ی مار داریم و بسی اقبال niniweblog.comعوض آنکه فردایش که به خانه امان آمدیم من زنگ بزنم و از فاطمه جان معذرت خواهی کنم فاطمه جان زحمت کشیدن و با ما آشتی کردنniniweblog.com و به ما این نوید و دادن که دارن میان خونمون تا با هم بریم شمال و اینجا بود که مادرمان گوش مفت ما را پیدا کرد و هی از این نصیحتهای مادرانه کرد niniweblog.comکه رفتیم شمال ال نمیکنی و بل نمیکنی و از آنجا که بنده سیاستمدار ماهری هستم چشمی گفتم و در دل به مادرمان خندیدم niniweblog.comکه آره خوابشو ببین که من خوب باشم چرا که در همان روزهای شمال بودنمان بر سر اینکه کی قندون رو ببره با فاطمه جان دعوایم شد niniweblog.comکل قندون رو روی فرش خالی کردم و مادرمان مجبور شد تمام قندها رو بریزه توی سطل زباله و نشون به اون نشون که ما این کار را سه بار انجام دادیم و مادر  جانمان شده بود انباری از باروت که فقط منتظر یک جرقه بودعصبانی

خلاصه شمال رفتنمون بدون خون و خونریزی به اتمام رسید و ما آمدیم سر خونه زندگیمان خاله های عزیز فکر کردید من در طرفة العینی خوب شدم نه این فکرها را نکنید که غیر از  خسته شدن اذهانتان چیز دیگه ای حاصلتون نمیشه خندونک

بله داشتم می  گفتم اومدیم خونه ، خونه اومدن همانا و دل پر خون مادر همان از زمانی که چشم باز می کردم عینهو یه سریش می چسبیدم به مادر جانمانniniweblog.com رحم و مروت و که حرفشو نزن انگار تو ذاتم نبود یکسره به مادر جان میگفتم بیا با من بازی کن مثلا من عروس میشم niniweblog.comتو بیا بگو چقدر لباسش خوشگله عروس چه گوشیه موبایل خوشگلی داره تمام کفش پاشنه دارا  و بی پاشنه های مادرمو ردیف می کردم و میگفتم بیا بگو عروس چه کفشای خوشگلی داره چادر مشکی مادر را روی سر مینداختم و می گفتم مثلا من عروسم و بیا شنلمو کنار بزن و خلاصه سرتونو درد نیارم یه وضعی  و هر بازی دیگه ای که مادر پیشنهاد میداد با قاطعیت میگفتم نه و فقط دلم عروس بازی می خواست بیچاره مادرمان برای نماز خوندن باید به لطایف الحیلی دست میزد تا این فریضه ی الهی را به جا بیاورد نمیدونم چی شده بودم که با خدا هم سر ناسازگاری گذاشته بودم کارهایی که تو دو سالگی انجام نمی دادم الان انجام میدادم مهر نماز مادر بدبختمان را بر می داشتم و میذاشتم میون دو تا پاش تا میرفت برداره قل می خورد و میرفت عقب و من خبیثانهشیطان می خندیدم و تازه پوریا را هم در جریان خباثتهایم niniweblog.comقرار میدادم یا اینکه مادر وقتی به سجده میرفت بر پشتش سوار میشدم و این مادر بود که بال بال میزد niniweblog.comتا از پشتش بیام پایین و دعای آخر نمازمادرمان این بود که خدایا این بنده ی شرور از آفریده های خودت است پس  خودت نمازمان را قبول کن ( امان از دست این بنده های خدا )

فقط تنها موقعی که مادر می توانست از دست من یک نفس راحت بکشد niniweblog.comموقعی بود که ماجراهای خانه ی ما از شبکه پویا پخش میشد انگار همه ی دنیا را به مادر میدادن قند تو دلش آب میشد niniweblog.comو تا زمانی که تنهایی لیلا را هم نشان میدادن کم وبیش میدیدم ولی وقتی تمام شد زیاد علاقه ای به سریال آقا و خانم سنگی نشان ندادم ولی مادر که می خواست بیشتر از دست ما در آسایش  باشد سعی می کرد ما را علاقمند به این سریال کند و به خاطر همین در قسمت اول این سریال هی الکی می خندید niniweblog.comمنم که گهگاهی زیر چشمی سریال رو دنبال می کردم به نظرم چیز خنده داری نمیومد فکر کردم خدایی نکرده مادر دچار زوال عقل شدن که هی الکی می خندن ولی کمی که آی کی یو را به کار انداختم دیدم بله همه ی این خنده های الکی برای این است که ما به این سریال علاقمند شویم که عزیز دل مادرniniweblog.com متبحرانه باعث اشتیاق ما به این سریال شدن و ما علاوه بر تماشای اصلش تکرارش را هم میبینیم و این یعنی اینکه مادرمان خیلی خیلی خوش به حالش  می شود ( آخر یکی نیست به من بگه  بچه مجبوری آنقدر شیطنت کنی که مادرت برای اینکه از شرت راحت بشه به انواع حیله ها متوسل میشه )

و از خباثتهایشیطان دیگرمان اینکه  چند وقت پیش زنبوری گردن پدر جانمان را نشانه گرفته بودن و پدر آخ و اوخ کنان niniweblog.comبه خانه آمدن وقتی مادر ازش سوال کرد که زنبور کجا بود این میون که تو را زد گفت رفته بودم پمپ گاز گاز بزنم متصدیش گفت بیا این طرف  گاز بزن گفتم این پمپتون که همیشه خاموشه گفت نه الان روشنش کردیم و ما هم خوشحال از اینکه سریع گاز میزنیم رفتیم گاز بزنیم که زنبور گردنم رو نشونه گرفت و منو زد جالبه اینه که مسئولشون اومد گفت برا چی این پمپو روشن کردید این باید خاموش باشه و پدرمان به این نتیجه رسیدن که این زنبور مامور عذاب ایشان بوده که باید این پمپ گاز خاموش روشن بشه  و بعد از نیش زدن  این زنبور باید دوباره خاموش می شد و اما مادرجان به پدر جان پیشنهاد دادن که بیا برویم دکتر چرا که بدجور گردن پدرمان متورم و قرمز شده بود و مادر مان گفت احتمالا به نیش زنبور حساسیت داری و پدرمان با ایراد اینکه  زمان بچگی خوراکم نیش زنبور بود به حرف مادر گوش  نکرده و از دکتر رفتن سر باز زدن و خواب را بر دکتر رفتن ترجیح دادن و اما وقتی از خواب برخاستن مادر مشاهده کرد که قرمزی تا قفسه ی سینه ی پدر را گرفته پس تاخیر را جایز ندانسته و بالفور پدر را به درمانگاه شبانه روزی رساندن و آنجا بود که پدرجان متوجه شدن باید چند تایی آمپول نوش جان کنن و از آنجایی که مادر جان دستی در تزریقات دارد پدر پیشنهاد داد که چرا این پول در جیب دیگری ریخته شود برویم خانه و خودت آمپول را تزریق کن و اما ما وقتی فهمیدیم پدر جان آمپول دارد انگار دنیا را به من داده باشندniniweblog.com همچنان خوشحال بودم و مسرور چرا که وقتی مادر به من گفت برو برام یه  پد الکی بیاور بی هیچ بهونه ای رفتم و آوردم و شادمان در کنار مادر نشستم و با ذوقی فراوان به مادر میگفتم بیا اینجا بزن محکم هم بزن و بعد ریز ریز می خندیدم niniweblog.comبسیار دیده بودم یا شنیده بودم بچه هایی که به خاطر آمپول زدن پدر و مادرشون گریه می کنن ولی من نمیدونم چرا اینطوری شدم اصلا شاید ژن من با دیگران فرق میکنه که از زجر کشیدن والدینم خشنودمم خدایا مرا به راه راست هدایت فرما آمین

و از  دست موارد دیگر اینکه هفته ی گذشته مادر مهربانمان در حال پختن برنج بودن که همزمان مرا صدا زدن و گفتن نازنین جان کاهو می خوری مامان، ما با مهربانی گفتم بله که میخورم عزیزم بعد که اومدم تو آشپزخونه گفتم نه من اینجوری نمی خوام من اونجوری میخوام مادرمان پرسید چه جوری منظورته و من گفتم اونا که سس میزنی مامان گفت  آها سالاد می  خوای گفتم آره سالاد میخوام و مادر هول هولکی چند برگ کاهو را خرد کرد و کمی سس ریخت و گذاشت تا من  بخورم و مادر رفت تا به داد برنج برسد که یکهو صدام رو بردم بر بالای سر و گفتم این کمه من انقدر نمی خوام من از ابّلش ( منظور همان اول ) زیاد می خواستم مادر جان قربون صدقه کنان گفت حالا همین قدر رو بخور برنج و که آبکش کردم برات  بازم درست میکنم  مگه من حرف حالیم میشد گفت نمیخوام بااَس (باید) به من زیاد بدی و تقریبا مرغ من یک پا داشت وقتی دیدم مادرمان به ما اعتنایی نمیکند برای انتقام از مادر دست به  کار شدم و دستم را تا ساعد در ظرف سالاد فرو بردم و تا میتونستم کاهو ها رو درون دستهایم له کردم مادر بینوایمان فکر می کرد سکوت من نشانه ی سر عقل اومدن من است و با لبخندی ملیحی وارد هال شد و وقتی با صحنه ی فجیع سر رو روی سسی من رو برو شد جیغ بنفشی کشیدو گفت واسه چی کاهو ها رو حیف کردی و بنده نیز پر رو تر از این حرفها گفتم می خوام حِرف (حیف ) کنم و مادر که دید حریف زبان مان نمیشود از راه مسالمت آمیز وارد شد و  وگفت اصلا مامان سالاد درست میکنه تو سالاد و تزیین کن و ما خوشنود از این حرف که سالاد را تزیین کردیم و به موقع سرو سالاد گفتیم من سالاد رو تضمین کردم قشنگ شده اما نمیدونم چرا همه خندیدن نمیدونم به تضمین سالاد خندیدن یا ... نمیدونم والا  به قول عزیز جون هر کی به من میخنده انگار به گل می خنده

و و باز اینکه سه شنبه عروسی niniweblog.comنوه دایی های بابایمان دعوت بودیم اشتباه نکنید دو قلو نبودن دختر عمه و پسر دایی بودن که میشدن نوه دایی های بابایمان عصر آن  روز  من خانه ی عمویمان بودم که وقتی اومدم خونه بلا فاصله  سطل شن بازیمو بر داشتم و رو به مادرمان که من میخوام برم خاک بازی مادرمان متعجبتعجب از این حرف گفت الان میخوایم بریم عروسی اگه بری خاک بازی کثیف میشی نه اینکه مادرمان فکر میکرد من بچه ی حرف گوش کنیم  حرف مادر را که گوش نکردم هیچ بر توقعاتمون افزوده شد که تو هم بیا تو حیاط وایسا من از گربه می ترسم مادرمان که دوباره تا مرز انفجار پیش رفته بود عصبانیهیچ رقمه حریف ما نمیشد که از رفتن ما به حیاط ممانعت کنه در نتیجه به حرف ما گوش نکرد و نه گذاشت من برم و نه خودش اومد و ما نیز که اوضاع را از این قرار دیدیم تا یک ربع به رفتن دهانمون و باز کردیمو چشممونو بستیم و زدیم زیر گریه niniweblog.comو تا خودمان خسته شدیم و ساکت شدیم و در راه عروسی وقتی مادر از من پرسید چرا امروز انقدر منو اذیت کردی لب خشک انداختمو گفتم شیطون بلا niniweblog.comگولم زد و گفت مامانتو اذیت کن و گرنه من که دختر خوبیم و مامانم با نیشخندی گفت بر منکرش لعنت خندونک

و اینکه دیشب هی نق میزدم و میگفتم از اون قهبه ایا سپیدا میخوام ( قهوه ای و سفیدا ) پدر و مادر بدبختمون هر چی به مخشون فشار آوردن نتونستن متوجه بشن که من چی میگم آخرش خودم گفتم من نسخابه می  خوام ( نسکافه ) نمیسمید البته ( نسکافه به همراه کافی میت ) و بعد از کلی خندیدن پدر و مادر به ما و ده بار پرسیدن که نازنین چی میخوای و اعصاب خردی بنده مادر فهمید که الان باید عصبانی باشد نه اینکه بخندد به ناگاه نگاه به ساعت کرد و گفت نازنین میدونی الان ساعت چنده ساعت 2niniweblog.com تو تازه نسکافه میخوای ( مادر خوش خیالمون که فکر میکنه من زمان حالیمه داشت به من امر و نهی میکرد ) و بعد چون بی رمق افتاده بود رو کرد به پوریا( که داداشی هم در دیر خوابیدن عین بنده است ) و گفت برای نازنین نسکافه درست کن داداشی هم که حاضر بود یه میلیون بده همچین کاری نکنه با اکراه پذیرفت و با غضب به من گفت آخه این موقع شب موقع نسکافه خوردن است خوابت نمیبره و من نیز که در حاضر جوابی کم نمیاورم اشاره ای به استکان چایی درون دستش کردم و گفتم هه هه الان وقت چایی خوردنه خوابت نمیبره خیلی از خودم خوشم اومدراضی به خاطر جوابی که بهش  دادم و بعد از این مکالمات داداش پوریا غر غرکنان رفت نسکافه را از کابینت بالا بردارد که دستش خورد به شیشه ی زردچوبه و تمام زردچوبه ها ریخت روی فرش آشپزخانه مادرمان بر سر زنان بلند شد و غرولندی به پوریا کرد و سریعا فرش و انداخت توی حیاط و  با فریادی بلند از من خواست که سریعا بخوابم تا دوباره دسته گلی به آب نداده ام و باز من بودم که خنده ای تحویل مادر دادم و انگار نه انگار که اتفاقی افتاده چشمک

و از دیگر خباثتهای من اینکه هم اکنون که مادر دارد این پست را می  نگارد انواع حقه ها را به کار می برم تا مادر مان را ازادامه ی کار باز دارم بدین جهت که به مادرمان گفته ام مثلا شما دکتری(یک جور هندونه زیر بغل گذاشتن مادرمانچشمک) و من بچم مریضه، میارم پیش شما مادر با صبوری قبول کردن و برای بچه امان دارو نوشتن  و گفتن برو خانوم دکتر کار داره  ولی ما مگر از رو رفتیم ثانیه به ثانیه یه عروسکمونو آوردیم گفتیم مثلا خانوم دکتر این پاش شکسته گچ بگیر اون یکیو اوردیم  و گفتیم چشمش ضعیفه براش عینک بنویس دامادو آوردیم و گفتیم نیاز به عمل دارد حالا کدوم عضوش خدا میدونه یکی دیگه رو آوردیمو گفتیم دلش درد میکنه خلاصه تا مادر بینوا میرفت کلمه  ای تایپ کند نمی گذاشتیم  خوب مگه بد است مادرمان متخصص تمام بیماریها شد

یک روز هم سارینا رو آوردیم دادیم دست مادرمان گفتیم خانوم میشه بابا بزرگمونو نگه داری مامانم با تعجب گفته این بابا بزرگتو گفتم آره دیگه کوچیکیاشه  دیگه

مادرمان از حمام اومده بهش میگم غافیت باشه و باز مادر بی جنبه امان است که اینگونه میشود بغل

از خباثتام هر چه بگم کم گفتم ولی به یه چیز ایمان دارم و اونم اینه که باعث تمام این خباثتها شیطون بلااست من بی تقصیرم خندونک

 

 

این نمایی از حمام رندایی وحیده که ایده و چیدمانش از مادر جانمان است

و نمایی دیگر از حمام

ژله رویایی از هنرهای سلمی جون دختر خاله ی بنده

داخل یخچال زندایی

ماهی عروس و داماد

داخل فریزر

فروغون من

نازنین و نوه ی عموش حلما

نازنین و پت و متش

و یکسری از عکسهای نازنین داخل تبلت پوریا بود که نمیدونم چرا نشد که انتقالش بدم به کامپیوتر که انشالله هر زمان مشکل حل شد میذارمشون

 

نظرات (52)

رویــــا
22 شهریور 94 3:15
ریحانه مردم از خنده .خدا به دادتون برسه خواهرررررر...نازنین جونم ماشالله افرین به این انرژی که داری...ولی خداییش یه پازلزله ای برا خودت ریحانه جونم دست گلت درد نکنه هنرمند هجب تزیین توپییییی..ایشالله خوشبخت بشن حالا برسیم به امتیاز نازنین جون و شیطنت هاش...نازنین از ۲۰ نمره ۱۸میدم البته با اینکه میدونستم هرچی کمتر امتیاز بدیم وروجک خانم بیشتر به راه راست هدایت میشی ولی حیفم اومد کمتر بدم چون عاشق این شیطنت هات هستم
مامان ریحانه
پاسخ
سلام رویا جون خدا نکنه عزیزم رویا جون الان یکی دو روزه دلم واسه همه ی شیطنتای بچم تنگ شده نازنینم مریض شده داره تو تب میسوزه یه جا بیحال افتاده هر چی هم میگم نازنین بیا بازی بچم حال نداره نمیاد خوش به حال وقتی که شیطنت میکرد مرسی رویا جون من خیلی عاشق اینکارام زنداداشم خواهر نداره خودش خواست که من و سلمی دختر خواهرم بریم کمکش ما هم قبول کردیم مثل خواهر میمونه برام فدات بشم ممنون از محبتت دوست گلم رویا جون تو امتیازی که دادی تجدید نظر کن نمی خوای بچم به راه راست هدایت بشه قربونش برم
مامان فرخنده
22 شهریور 94 10:39
اي جانم قربون اون غلط غولط حرف زدنت خداكنه هيچ وقت تلفظ صحيح كلمات را ياد نگيريد ولي چه فايده به مرور زمان ياد ميگيريد وفقط خاطرات اين روزها ميمونه بچه امون خوب نسكاپه سپيد ميخواست امان از دست اين وروجگها كه يك كار را درست انجام نميدند ولي خوشم مياد سريع به پوريا جون چه جوابي داده واي از لج بازيهاشون نگو كه وقتي گير ميدند يه چيز را ميخواند ديگه كسي جلودارشون نيست ونميدونم كي اين لجاجتها تموم ميشه ريحانه جون حموم خيلي خوشگلي درست كردي خيلي خيلي داشت.ان شاء الله وسايل حموم عروست را بچيني بوس براي نازنين خوش زبون
مامان ریحانه
پاسخ
خدا نکنه فرخنده جونم یعنی فرخنده جون وقتی غلط غلوط حرف میزنه می خوام قورتش بدم ولی به قول شما به مرور زمان یاد میگیرن کاریش نمیشه کرد فکر کن ساعت 2 شب نسخابه می خواسته و افتضاحاتی که در پی این نسخابه خواستن پیش آمد خیلی خیلی بده لجبازیشون والا پوریا که بزرگ شده هنوز یه وقتایی لج میکنن اینا که هنوز بچن لطف داری فرخنده ی عزیزم انقدر هم که شما میگید نیست مرسی از دعای قشنگت عزیزم ملیسا جونمو خیلی ببوس
عمه فروغ
22 شهریور 94 15:43
سلام نینانه جون خوب هستید؟پس از این پس ما هم شما رو نینانه صدا میزنیم ای جووووووووووونم ماشاا..به نازنین خبیثو بیچاره فاطمه که برای جلوگیری از خشم نازنین برای آشتی پیش قدم هم شد به به پس نازنین هم مثل آرشیدای ما عشق آمپول هست منم چند شب پیش مریض بودم آرشیدا هم اومد بهم گفت بیا ببرمت دکتر 2 تاآمپول بزن خوب بشی بعد از این که رفتم بیمارستان و پس از نوش جان کردن 2 تا آمپول کلی بهم نق رده که چرا فقط 2 تا زدی باید 3 تا میزدی ای جووووووووونم عزیزم غلط غلوط حرف زدن هاش رو قربون بله دیگه این ها همش کار شیطون بلاست و گرنه که نازنین خانوم حسابی دختر خوبی هست در این مورد هم کاملا شبیه هم آرشیداست مدام میچرخه و میگه آرشیدا خانوم خیلی دختر خوبیه به به 1000 آفرین به مامان ریحانه هنرمند چه حمام خوشگلی چقدر خوشگل تزیین کردیددستتون طلا نازنین گلم رو هم ببوسید
مامان ریحانه
پاسخ
سلام فروغ عزیزم به خدا انقدر دوست دارم بهم میگه نینانه کاش لاقل تا یسال دیگه بلد نشه موقع مدرسه رفتن یاد بگیره نگن اسم مامانت چیه بگه نینانه بهش بخندن شما صاحب اختیاری فروغ جون هر جوری راحتی صدا کن عزیزم واقعا خیلی خبیثه راست میگی فکر کنم فاطمه از ترس جونش پیش قدم شده واسه آشتی بلا دوره فروغ جون واقعا آرشیدا میگفت چرا 3 تا نزدی نازنینم رحم نداره کلی خوشحال میشه ما آمپول میزنیم حالا همین فاطمه دختر داداشم مامانش وقتی می خواست آمپول بزنه آنقدر گریه می کرد فروغ جون انشالله که الان حالت بهتر شده باشه خدا نکنه فروغ جون آره دیگه یکی از این شیطون بلاها تو خونه ی ما استخدام شده برای اینکه نازنینو از راه بدر کنه خواهش میکنم فروغ جون خجالتم ندید آرشیدای نازمو ببوس
مامان اعظم
22 شهریور 94 17:12
سلام ریحانه جون بیچاره فاطمه کوچولو که چشمم قرمز شده بود. ای نازنین شیطون بلا حساابی بدجنس کوچولوی دوست داشتنی شدیاااا ای جانم من قلبون اون نینانه ( ریحانه) گفتنش برم . . . راستی ریحانه جون نظری از شما درباره پرسشم تو وبم ثبت نشده بود
مامان ریحانه
پاسخ
سلام اعظم جون واقعا بیچاره فاطمه چون نازنین بدجور زد تو چشش مزد این یکی دو هفته ای که فاطمه هواشو داشت حسابی داد لطف داری خاله اعظم مهربون خدا نکنه اعظم جون این کوچولوی شیرین زبون داره تو تب میسوزه گلو درد داره اصلا بچم حال نداره بردم دکتر کلی دارو داده چرک خشک کنشو خیلی بد میخوره آزیترومایسینه با بدبختی میخوره اعظم جون دعا کن زود خوب بشه
رویــــا
22 شهریور 94 22:14
ماماننننننننننننننن من مامانمو میخوامممممممممم
مامان ریحانه
پاسخ
گریه نکن رویا جون انشالله درست میشه
رویــــا
23 شهریور 94 0:40
ریحانه جونم درست شد..برا صفحه اصلی وبلاگم کپی راست رو حذف کرده بودم مشکل از اونجا بوداخرش به این نتیجه رسیدم که هیچ کاری ممکن نیست الهی بمیرم برا نازنینم که تب داره ...گلم نگران نباش یه دوره کمی داره طی کنه برمیگرده به شیطنتهای شیرینش..از روی ماه نازنین و پکریایی جونم ببوس گلم
مامان ریحانه
پاسخ
خدا رو شکر رویا جون بله درسته هیچ کاری غیر ممکن نیست خدا نکنه عزیزم وقتی شیطنت میکنه هی بهش میگم نازنین این کارارو نکن الان که تب داره هی بهش میگم نازنین پاشو با هم بازی کنیم دلم خیلی برا شیطنتاش تنگ شده ممنون رویا جونم ببوس روی ماه گلای خوشگلتو
مامان هستیا
23 شهریور 94 7:26
ریحانه جون سلام فدای نازنین جون بشم من با این همه خباثتش کلی خندیدم انشالله همیشه بخندید خب مامانی راست میگه دیگه کار شیطون بلاست دیگه کار نازنین گلی نیست که آخیییییییییییییییی فاطمه جون ببین چقدر ترسیده خواسته راه آشتی رو در پیش بگیره شاید از دست نازنین در امان بمونه واااااااااااااای ریحانه جون عجب حمام جالبی تزیین کردید دستتون در دنکنه داخل یخچالش هم عالی شده مخصوصا ماهی عروس و داماد چه ذوقی دارین شما واقعا هنرمندید انشالله مبارک باشه عزیزم نازنین جونو ببوسش نمرتم بیست بیست عزیزم
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیزم خدا نکنه دوست عزیزم انشالله که همیشه لبت خندون باشه امان از دست این شیطون بلاه که ول کن نازنین نیست نمیذاره ما هم یه نفس راحت بکشیم واقعا همینطوره طفلی به خاطر جونشم که شده تصمیم به این کار گرفته خواهش میکنم عزیزم خجالتم ندید مرسی شما هم هستیای خوشگلمو ببوسید ممنون بابت نمره ی بیست خدا کنه که نازنین با این بیستا سر به راه شود
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
23 شهریور 94 8:22
اول بگم توی نظر اول خوندم که نازنین جون تب داره نگران شدم منم اینجور وقتها می گم تو خوب باش زندگی را بهم بزن . انشاءالله که تا حالا کسالت برطرف شده باشه. عاشق متنهای بامزتون هستم . الآن هم هی نگاه می کردم ببینم ساعت چنده برم تنقلات بخرم بیام دیدم ممکنه مغازه ها بسته باشه . خوب عاشق خباثتهای دخمل مامان نینانه هم هستم . سالم باشن بخندن حالا به مامان و باباشون هم خندیدن مهم نیست . من یه دلیل این شیطون بلا که همش به ریحانه سر می زنه را ربط می دم به مریضی ای که داشت . حتما توی اون زمان ها که دارو می خورد به اقتضای مادرانه هاتون بیش از حد چشمتون را روی اشتباهاتش بستین. شایدم اشتباه می کنم فقط حدس می زنم. ولی این چیزها هم یه دوره ای داره تموم میشه . شایدم دلش همبازی می خواد البته به نظرم فعلا تو فکر بچه نباشین می ترسم یه بلایی سرش بیاره ولی بگذارین مهد یا حتی نگه دارنده یعنی گاهی وقتها مهد بگذارین. شاید تغییر کرد . یه تحقیقی هم در مورد لجباری هاش بکنین چون نمی شه لجبازی را با لجبازی جواب داد . اگه من جای شما بودم و بچه ها کاهو ها را له می کردن با خونسردی می گفتم الهی شکر پاشو تو کاهو نمی خوای . و ظرف را می بردم و دستاشو می شستم . این کاری هست که من الآن برای بچه ها می کنم . نازنین جون توجه خیلی زیاد شما را طلب می کنه و از راه نادرستی هم به خواسته هاش رسیده و من به این نمره 20 را می دم البته همه بچه ها 20 را می گیرن. اصلا نمی تونم تصور کنم وقتی زرد چوبه روی فرش ریخت چی کار کردین من که شنیدم اعصابم خورد شد آخه مگه به این راحتی ها تمیز میشه . حقشه که از بچه ها هم برای شستن فرش کمک می گرفتین. چقدر مامانبزرگ شدم باز . آخه اینقدر راحت تسلیم نازنین جون هستی که هر بلایی سرت میاره دلم سوخت . اما خوب به نازنین جون نمیشه کمتر از 17 داد . البته من همیشه از نمره 17 بدم میامده حاظر بودم 16 بگیرم اما 17 نگیرم نمی دونم چرا؟ همه این روزها می گذره و بعد با خودت می گی چطور تحمل می کردم حالا دیگه اونقدر اعصاب ندارم ها. عاشق حرف زدن بچه ها توی این سن هستم . الهی که همیشه شاد باشین .
مامان ریحانه
پاسخ
سلام مرضیه جون خدا رو شکر یه کم بهتره واقعا همینطوره یه مادر تحمل 5 دقیقه بی حالی بچشو نداره فدات بشم نظر لطفته عزیزم و همچنین به نازنین لطف داری گلم نه مرضیه جون ما چون تقریبا تنها هستیم و به دور از پدر و مادر و اقوام خودم و فامیل شوهرمم درجه یکاش زیاد نیستن به خاطر همین نازنین خیلی تنهاست با پوریا هم که خیلی تفاوت سنی داره همین باعث میشه من بشم همبازیش خواهر منم که الان حوصلم نسبت به وقتی پوریا کوچیک بود نصف شده و این طفلی هم تقصیری نداره در مورد بچه ی دیگه که مرضیه جون حرفشو نزن ما دو تا بچه می خواستیم که خدا رو شکر داریم هیچ تصمیمی برای بچه سوم نداریم فکر کن من بچه ی سوم داشته باشم دیگه اون موقع حوصله ی خودمم ندارم مرضیه جون بابای نازنین خیلی نازنیین و لوس کرده و زمانی که کار اشتباهی میکنه و من دعواش میکنم میره طرف باباش و باباش ازش حمایت میکنه و منم خیلی ناراحتم از این کار حالا فکر کردی نمی خواد بیاد و فرش بشوره از خداشه من به خاطر اینکه اعصابم راحت باشه وقتی خواب بود فرش و شستم درست میگی مرضیه جون یه زمانی بشه که دلمون برای تمام این لحظات تنگ بشه فدات بشم عزیزم ممنون از حضور گرمت
مامان فاطمه
23 شهریور 94 9:58
سلام خوبی ریحانه جونم امیدوارم که نازنین جونم زودی خوب شه....باران جون منم چند روزی تب داره و دمای بدنش بالا میره...شربت رو با کلی داستان و ناز کشیدن میخوره اونم نصفشو...ایکاش شیطونیشون همیشه باشه ولی مریض نشن سلام نازنین جونم خوبی خاله جون....حتما شیطون بهت گفته بزنه زیر چشم فاطمه جون...دیگه حرف شیطونو گوش نده بارانم یاد گرفته سر نماز اذیت کنه..البته نه اندازه شما حالا خوبه مامان توجهتو جلب کرد که سریال و ببینی.... خدا رو شکر که بخیر گذشت ولی نیش زدن زنبور اونم گردن خطرناکه....دوست داشتی آمپول بزنه...خوشحال شدی نه باران جون مث شما اونم دوست داره مریض شدم آمپول بزنم حتی دکتر نمیخواست آمپول بده هی یادآوری میکرد که آمپولم دادی نازنین جون میتونی بگی چطوری میشه سالاد رو تضمین کرد...یه دوره تضمین سالاد بذار این شیطون بلا چرا گولت زد تا بهونه بیاری ومامان مهربونتو اذیت کنی و کلی گریه کنی...دیگه گوش به حرفش نده فدات بشم که نصفه شب نسخابه میخواستی ....حاضرجوابی کردی ...داداشی هم که چای میخورده...پس کلا میخواستین نذارین مامانی بخوابه........حالا خدا رو شکر داماد بهترن ...عمل موفقیت آمیز بود نازنین جونم این کارایی که انجام میده خیلی دوست داشتنی و خوردنی میشی....با حرفای نازت که تو دل خاله نشستی من بهت 20 میدم چون باید شیطنت داشته باشی.....منم همیشه میگم باران یکم شیطونه البته نصف شما شیطنت داره...ولی اگه زمانیکه ساکت باشه و نتونه شیطنت کنه مریض شده و اون موقع هست که دلم برا کاراش تنگ میشه و میخوام هر چه سریع تر خوب شه....اصلا به مامان ریحانه جونتم بگو که کارات خیلی به دل میشینه ما که خوشمان آمد ادامه بده خاله جون فک کنم مامانت با این پیام دوستیشو بهم بزنه....خوب باید بگم ما عاشق این کارای نانین جون هستیم.... فدای ریحانه جونم هم برم
مامان ریحانه
پاسخ
سلام فاطمه جون ببخش دیر جوابتو دادم ممنون از دعات دوست خوبم وای ما هم ماجرا داریم با شربت خوردن نازنین شربت شیرینا رو بدون درد سر می خوره امان از این تلخا دیشب تمام موهاشو با شربت یکی کرد اعصاب ما رو هم بهم می ریزه با این کاراش آره به خدا خدا کنه هیچ بچه ای مریض نشه خاله جون هر دفعه تصمیم میگیرم به حرف شیطون بلاه گوش ندمما ولی این شیطونه خیلی مکاره هی منو گول میزنه والا نمیدونم نازنین کوچیک بود نماز می خوندم کاری به کارم نداشت نمیدونم الان چرا اینجوری شده اصلا فاطمه جون خیلی لجباز شده خارج از شوخی اشکمو در آورده با بدبختی تونست منو علاقمند کنه پس حالا متوجه شدم بییشتر بچه ها از این امر خوشنود میشن والا دختر برادرم همین فاطمه خانوم خدا نکنه مامانش آمپول داشته باشه چه گریه ای سر میده خاله جون حتما تو تلگرامم میذارم براتون خاله جون تازگیا که مامانمو خیلی اذیت می کنم خیلی تا دلت بخواد خواهر این دیر خوابیدن کار هر شبشونه خدا رو شکر بهترن خاله جون نمی دونم کدوم عضوشو مامان دکتر عمل کرده ولی اینو میدونم هر چی بوده عملش مثل آب خوردن بوده چون بعد از عمل خیلی شاد و شنگول بود نظر لطفتونه خاله جون دستت طلا که بهم 20 دادی دلگرمم کردی خاله ی گلم قول میدم بازم شیطنت کنم مامان بیاد براتون تعریف کنه البته به گوش مامانم نرسونیا چون خیلی کار کدریه این کاری که می خوام بکنم فدات بشم فاطمه ی عزیزم روی ماه خودتو باران گلمو می بوسم
الهام
23 شهریور 94 10:27
سلام نازنین جون عزیزم اتفاقا ما اصلا فکر نکرده ایم که شما خیلی آروم و گوگولی مگولی هستی! چون نوشته های قبلی مامان نینانه ت کاملا مشخص میکنه که بسیار شیطون هستی خاله جون تو دعوا خونسردی ت و حفظ کن و فقط صداتو بالا ببر! چون ممکنه چش و چار بچۀ مردم و ناکار کنی عجب عروس بازی باحالی کردی با مامانت و شک نکن که مامانت خیلی لذت برده و اما خانۀ ما که علیرضا هم خیلی بهش علاقه داره طفلی آقای پدرحالشون بهتر شده؟ و این خوردن های سرِ کاری که علیرضا هم زیاد داره آخه بچه شما نون تون کمه، آب تون کمه، چتونه که ما رو سرکار میذارید قهبه ای ها و سپیدا هم نوش جونت البته من اصلا خوشم نمیاد ازشون عجب مامان همه فن حریفی! دکتری هم به سایر نقش ها اضافه شد تزئینات مامانت هم بسیار عالی و هنرمندانه ست! هزار آفرین
مامان ریحانه
پاسخ
سلام خاله الهام مهربون اِ خاله جون پس شما رو من کاملا شناخت داری حالا گفتم بزار همه ی تقصیرا رو بندازم گردن شیطون بلاه اون که اینهمه کار بد میکنه کارای بد منم روش ازش که کم نمیاد خاله خواستم نزنم ولی خون جلوی چشمامو گرفته بود گفتم نزنم پر رو میشه یعنی یه جورایی چون میدونستم داریم با هم همسفر شمال میشیم گربه رو دم حجله کشتم تا حساب کار دستش بیاد دیدید که خوبم جواب داد خودش پیشقدم شد و آشتی کرد نه خاله جون مامان دیگه همچین حالتی داره بهش دست میده دیگه عروس بازی دلشو زده ولی متاسفانه تو دو سه قسمت جدیدش دوبلوراش عوض شدن واصلا صداهاش به دل من نمیشینه انگار بیگانه شدم با این مجموعه کاش صداهاشون عوض نمیشد و به خاطر همین یکم اولشو که میبینم دیگه دوست ندارم ببینمش و اینجاست که دوباره آه از نهاد مادر جان بلند میشه خدا رو شکر با اون دو سه تا آمپولی که نوش جان کرد خوب شد فکر کنم خاله جون همش بهونه بود مامانم ظرف پر سالادم میذاشت پیشم همین کارو باهاش میکردم خوب یه جورایی رگ بهونه گیریم زده بود بالا این ادا و اصولا رو در آوردم فکر کن خاله الهام ساعت 2 نسخابه می خواستم خودم یه وقتایی از بعضی از خواسته های بیجام متفکر میشم در عالم واقع که مامانم عرضه ی دکتر شدن نداشت مادر بزرگم که بنده خدا خیلی دلش می خواست مامانم دکتر بشه اما نشد که بشه لاقل من تو بازیام دکترش کنم بنده خدا رو خاله جون مامانمو خجالت زده نفرمایید کاری نکرده دو تا وسیله اینور و اونور کرده خاله جون ممنون از حضور گرمت
مامان بهی
23 شهریور 94 11:03
سلام ریحانه جون خدا هدادت برسه با این نازنین خانم شیطون شایانم جدیدا به حرف گوش نمی کنه هر چی می گی دقیقا عکسشا انجام میده خدا حفظش کنه نازنین گل را یک عالمه خندیدم با کاراش به قول شایان نازنین ماساچ داده فاطمه را تازگیا وقتی کسی را اذیت میکنه می گیم چرا کردی میگه ماساچش دادم ماشالله به این مامان خوش سلیقه . وای خوندم نازنین مریض شده ان شالله زودتر خوب بشه بچه که مریض بشه ادم داغون میشه کاش همیشه شیطونی کنن ولی مریض نشن
مامان ریحانه
پاسخ
سلام بهجت جون لطف کردی عزیزم که اومدی واقعا بهجت جون دست هر چی پسره از پشت بسته این دخمله تازه حالا بذار نی نی بیاد یه مدتی باید بیشتر هواشو داشته باشی آخه طفلی شایان هنوز خودش کوچیکه و به محبت احتیاج داره فدای ماساچ دادنش منم کلی خندیدم از ماساچ دادن شایان ناز نازی نظر لطفته بهجت جون خدا رو شکر بهتره فقط دکتر براش شربت آزیترومایسین داده خیلی بد می خوره خیلی تلخه با بدبختی من و باباش بهش میدیم از یه جهت که 24 ساعت یکباره خوبه چون بقیه ی آنتی بیوتیکا 8 ساعتیه و مواقعی که نازنین خوابه خیلی سخته که بهش بدیم ولی از حهت دیگه که تلخه خیلی بده انشالله هیچ بچه ای هیچ وقت مریض نشه چرا که واقعا مریضی بچه پدر و مادر رو بیشتر مریض میکنه شایان نازمو خیلی ببوس
مامان ِ یسنا
23 شهریور 94 11:36
سلام ریحانه گلم ... خوب و خوش و سلامت هستین ؟ انشااله که همینطوره وااااای ریحانه میدونی الان جندمین باره دارم این پستو میخونم؟ سومین باره... دیروز تو اداره دیدم پست گذاشتی فوری اومدم وبت ، اما مگه ارباب رجوها میزارن خیلی خندیدم البته تو دلم تا بقیه فکر نکنن عقلم کم شده خیلی خندیدم ... خیلی
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیزم مرسی خوبیم ممنون از احوالپرسیت دوست خوبم عزیزززززززززم چقدر به زحمت افتادی انشالله که خواهر همیشه تندرست باشی و از روزگارت لذت ببری خدا نکنه این چه حرفیه حالا یه دوستام میگفت داشته یکی از خاطرراتممو میخونده یهو میزنه زیر خنده مدیر عاملشون وارد میشه و علت خنده رو می پرسه بعد می گفت براش خوندم اونم خندید گفتم شانس آوردی از مدیر عاملتتون از این قانونمندا نبوده وگر نه خندیده که هیچی یه وقت خدای نکرده اخراجت می کرد قربونت برم انشالله همیشه لبت خندون باشه
مامان ِ یسنا
23 شهریور 94 11:50
یعنی من عاشق غلط غلوط حرف زدناشم و وروجک بازیهاش نمرشم بیست بیسته ... نازنین که مقصر نیست همه اینا کار شیطون بلا و بدجنسه . قربونش برم با اون نینانه گفتنش نینانه جون ببوس دختر قشنگتو جای من خیلی زیاد
مامان ریحانه
پاسخ
خودمم همینطور ولی خوب هر چی بزرگتر میشن این غلط غلوط گفتناشونم کمتر میشه آفرین به خاله ی مهربون که به نازنین 20 داد شما قبول داری که همه ی اینا زیر سر شیطون بلا است و گرنه نازنین تا خوابه بچه ی خوبیه وای من عاشق نینانه گفتنشم فدات بشم دوست خوبم یسنای گلمو خیلی ببوس
مامان ِ یسنا
23 شهریور 94 12:12
آفرین به دوستم ... خودمونیما هنرمند بودی و خبر نداشتیم تزیین حموم خیلی خوشگل شده خصوصیتو چک کن عزیزم
مامان ریحانه
پاسخ
نه بابا پیش هنرمندیای خیلی از دوستان این هیچیه نظر لطفته عزیزم میام پیشت دوست گلم
زهره مامانی فاطمه
23 شهریور 94 14:30
سلام ریحانه جونم قربون نازنین جون وخباثتهاشخباثتهاشم شیرینه ولی خیالت راحت فاطمه هم گاهی واقات از درد کشیدن من به واسطه موم اندازی چنان ذوقی میکنه که همه متعجب میمونن بعدهم به خالش میگه خاله محکم بکش وخودش یک خنده از سر بی عاری سرمیده بلا دور باشه ازتون آخی واقعا انگار زنبوره مامور بوده ها چه دست هنرهایی روکردید درود برشما بوووس برای نازنین عزیزم
مامان ریحانه
پاسخ
سلام زهره جونم خدا نکنه عزیزم وای زهره جون موم اندازی خیلی درد داره من حاضرم دو سه تا پنی سیلین بزنم موم اندازی نکنم حالا نازنینم اگه یه جات و بریده باشی میگه مامان دستتو بریده بودی نشون بده بعد من نشون میدم همچین با انگشتش فشارمیده که دلم از حال میره خیلی خبیثه خواهر خیلی فدای فاطمه جون بشم که با موم اندازی مامان گلش شاد میشه اینجور که علی تعریف میکنه غیر از این نمیتونه باشه خجالتم ندید نظر لطفته زهره جون شما هم فاطمه ی خوشگلمو ببوس
مامانی و بابایی دخمل طلا
23 شهریور 94 16:28
ریحانه جون تزئینات خونه خیلی عالی شده بود مبارک باشه انشاالله خوشبخت باشن
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی عزیزم نظر لطفته سپاس از دعای خیرت
زری
24 شهریور 94 0:49
سلام ریحانه جون وای که چقدخندیم چه شیطون بلاییه این نازنین خانم خیلی باسلیقه تزیین کردین آفرین ایشالاکه همیشه شادباشین
مامان ریحانه
پاسخ
سلام زری جون انشالله همیشه لبت خندون باشه خواهر این یکی دو روزه که مریض شده به شیطون بلا مرخصی داده نظر لطفته عزیزم فدات بشم ممنون از دعای پر مهر و محبتت
کیان
24 شهریور 94 11:28
نازنین جون نمره شما که بیست بیسته . همون طور که خودت گفتی همه اینها تقصیر شیطونه و شما هیچ تقصیری نداری. من فقط برای خانوم مامان که باصبر فراوان با شما سر وکله میزنه از خداوند متعال صبر ایوب تقاضا دارم راستی سلیقه تزئینات هم بسیار بسیار عالی بودفقط من نفهمیدم فروقون شما اون وسط چه کار می کرد
مامان ریحانه
پاسخ
دستت درست کیان جون خیلیی مردی اومده بودم وبت دیدم خودتم که تازگیا با شیطون بلاه قرداد بستی سیم جارو از پریز میکشی بادکنک می ترکونی و کارای دیگه حالا نمیخواد غصه ی مامان منو بخوری بذار منم بیام وبت غصه ی مامانتو بخورم میشیم یر به یر فدات بشم شما خیلی خیلی لطف داری خوب فرغونه رو رفتیم شمال خریدیم مامانم گفت بذارم این وسط جو عوض بشه قر و قاطی گذاشت حالا شما به بزرگی خودت مامانمو ببخش تقصیری نداره خواست یه عکس از فرغونه منم باشه لطف کردی کیان جون اومدی دوست دارم
(̲̅P̲̅)(̲̅E̲̅)(̲̅G̲̅)(̲̅A̲̅)(̲̅H̲̅)
24 شهریور 94 11:35
خدا آن حس زیبایست که در تاریکی صحرا زمانی که هراس مرگ می دزدد سکوتت را یکی همچون نسیم دشت، می گوید: کنارت هستم ای تنها ودل آرام می گیرد..
مامان ریحانه
پاسخ
مررررررررررسی دوست عزیز
مامان زهرا
24 شهریور 94 12:16
سلام ب دختر ناز و دووس داشتنی و مامان طفلکی خدا به دادت برسه خواهر با این وروجک البته دختر خوشگلمون از این کارای بد انجام نمیده شیطون گولش میزنه. انشاالله همیشه شاد باشی و لبت خندان گلم
مامان ریحانه
پاسخ
سلام خاله زهرای مهربون خاله الان یکی دو روزیمریضم مامانم هی بهم میگه پاشو بازی کن پاشو شیطونی کن معلوم انقدرم بدش نمیاد از این کارای من مرسی عزیزم از دعای پر مهرت سلاله ی نازمو خیلی ببوس
مامان زهرا
24 شهریور 94 12:21
الان نظر بقیه رو خوندم گلم انشاالله ک شیرین زبون و زوود خووب بشه و مشغول شیرین کاری و خنده از روی لباتون دوور نشه . نمره دختر عسل هم 20 چوون دخترمون مقصر نیس کار شیطون بلایه
مامان ریحانه
پاسخ
فدات بشم زهرا جوووووون خدا رو شکر بهتره مرسی خاله زهرا به خاطر نمره ای که به من دادی شما به من انگیزه دادی سعی میکنم از این به بعد شیطون بلاه رو همچین فیتیله پیچش کنم که ددیگه جرات گول زدن منو نداشته باشه فکر کرده پشتشو به خاک میزنم
مامان زهرا
24 شهریور 94 16:34
سلام نازنین جونم .خوبی ، عزیزم خوندم که مریض شدی ایشالله که زود زود خوب بشی . عزیزم هرچی شیطونی کردی ایراد نداره فدای سرت ،تقصیر مامان نینانس که شمارو کلاسی ، مهدی ثبت نام نکرده تا شما با همسنای خودت باشی وتخلیه بشی. ایشالله که شما وروجکا سلامت باشین وشیطنت کنین .
مامان ریحانه
پاسخ
سلام خاله زهرای مهربون ممنون خاله جون دارم داروهامو می خورم خدا رو شکر بهترم باور کن زهرا جون می خوام بذارمش کلاس اما مهد خوب نزدیکمون نیست موندم چکار کنم خودمم خیلی اعصابم خورده اینجام که طفلی تنهاست دوست دارم با بچه های همسنش باشه ممنون خاله ی مهربون
رویــــا
24 شهریور 94 18:55
سلام ریحانه جونم...اره شکر خدا مشکلم حل شد دهشتم دق میکردم که اگه درست نشه باید چیکار کنممممشکر خدا درست شد و جیگرم حال اومدتنهاترین رژی که اینجوری به دلم نشسته بود ولی فکر کنم حدیث جون بیشتر از من دوستش داشتراستی عزیزم حال نازنین جون خوب شده؟امیدوارم زوده زود خوب بشه که دلم برا شیرین زبونیاش و شیطنتهاش ضعف میکنه
مامان ریحانه
پاسخ
سلام رویا جون وا خواهر خدا نکنه حالا به خاطر یه رمز فوقش میومدی تو وبلاگامون موضوع پستتو خصوصی میذاشتی ما هم میومدیم برات نظر میدادیم باور کن منم دلم سوخت یه رژ 5 تومنی گم کردم اعصابم خورد شده خدا رو شکر بهتره اما بهونه گیری خیلی می کنه ممنون از لطفت رویا جون
مامان فرح
25 شهریور 94 0:13
سلام عزیزم من که کلی خندیدم بابت این شیطنت ها، عزیزم من بهت بیست میدم چون خیلی کارات باحاله،مراقب خوزت و مهربونیات باش خوشکل خانوم
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیزم انشالله همیشه لبتون خندون باشه دوست عزیز لطف کردی خاله جون که به من 20 دادید سعی میکنم حفظ کنم این نمره ی عالیو ممنون از حضور گرمتون
مونا
25 شهریور 94 1:23
سلام ریحانه عزیز . . با اجازه همین اول کار به خودت 20 میدم . نکارشت عالی . انگار که خود نازنین تایپ میکنه . دخترت هم 20 . همه کارها بامزه و جالب بودن . منتها ریختن زرد چوبه رو فرش قسمت سخت ماجرا بود . چون این نوع لکه به سختی از روی فرش پاک میشه . راستی تب نازنین چطوره ؟ خوب شد ؟ ممنون که بهم سرزدی و نظرات قشنگ گذاشتی . . . . دوستتو ن دارم .
مامان ریحانه
پاسخ
سلام مونا جونم شبت به خیر می بینم که شما هم مثل من در این تایم از شب بیدارید واقعا از دیر خوابیدنهای بچه ها خیلی عذاب می کشم فدات بشم دوست خوبم نظر لطفته هر چند من هم باید بیاموزم از شما صبوری و مهربانی را مادر نمونه یعنی مونا جون وقتی متوجه شدم زردچوبه ریخته انگار آوار رو سرم خراب شده انقدر که حرص خوردم خدا رو شکر بهتره گلوش عفونت داشت یکشنبه تا بیدار شد گفت مامان گلووم درد میکنه و بععد از نیم ساعت بی حال شدو از سردرد و دل درد شکایت می کرد ما هم اول وقت بردیم پیش دکترش که گفت گلوش عفونت داره حالا هم فقط یه کم آخرای شب احساس می کنم داغه که یه کم بهش پروفن میدم خواهش میکنم مونای عزیزم وظیفست خواهر شما هم برایم خیلی عزیزید دوست خوبم دوستتون دارم روی ماهتونو می بوسم
مامان هانیه
28 شهریور 94 2:45
ای جووووونم عزیزدلم قربون اون غلط و غولط حرف زدن و نینانه گفتنت ماشالا چه قدر هم دخترشیطون و دوست داشتنی هستی.نمره ات بیست بیسته.می بوسمت
مامان ریحانه
پاسخ
خدا نکنه خاله جون شما به من لطف داری دستتم درد نکنه که بهم بیستن دادی اینا همه باعث میشه انگیزه پیدا کنم واسه خوب شدن مرسی خاله ی مهربون
مامان زهرا
29 شهریور 94 0:50
نازنین جونم خداروشکر که داری خوب میشی .من منتظرم بیای ودوباره از شیطنتات برامون بگی ریحانه جونم نگران نباش ایشالله که یه جای خوب وباب میلت پیدا میکنی .خداروشکر که نازنین جونم یه مامان صبور ومهربون داره که کلی برای دخترش وقت میذاره وبازی میکنن . راستی نزدیک خونتون سرای محله نیست ؟؟؟؟
مامان ریحانه
پاسخ
ممنونم زهرا جون از محبتت لطف داری به نازنین شرمنده می کنی اینجوریام که میگی صبور و مهربون نیستما ناراحتیمو ندیدی مهد و این چیزا هست یه کم از نظر من دوره پیاده روی داره باباشم که یه هفته صبحیه یه هفته بعد از ظهری یه هفتشو میتونه ببرو بیاره یه هفته دیگش واقعا برام سخته خیلی دست و پاهام زود درد می گیره خودشم که لاغر و ضعیفه بخواد راه بره هم زود خسته میشه هم دیگه چیزیش نمیمونه منم نمی تونم بغلش کنم سرویس گرفتن براش چون دختره سخته دعا کن یه موقعیت نزدیک و خوب برامون به وجود بیاد
رویــــا
2 مهر 94 1:18
نینانه جونم کجایی؟دلمون گرفتاین روزا خیلی دیر بخ دیر به وبلاگ سرمیزنی گلم امیدوارم سرت به شادی ها گرم باشه و خبرهای خوبی برای تعریف کردن دهشته باشی ریحانه جونم حال نازنین زهرا چطوره؟خوبه؟بهتر شد۶؟امیدوارم که خیلی زود زود خوب بشه گلمعزیزم اپم
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی رویا جونم بابت نگرانی دوست دارم دوست خوبم
تک دختر مامانش(kosar)
2 مهر 94 12:10
سلام خاله جان. کجایید? دلمون واسه شما تنگ شده بود
مامان ریحانه
پاسخ
سلام کوثر جون مرسی عزیزم حتما میام پیشت
مریم مامان آیدین
2 مهر 94 15:53
سلام ریحانه عزیزم...حالت خوبه دوستم تو کامنت ها دیدم که نوشتی نازنین مریضه...حالش بهتره؟واقعا که وقتی شیطنت میکنن دلت میخواد حداقل هرروز دو ساعت خواب ظهر داشته باشن و وقتی مریض میشن دلت میخواد کل خونه رو بزارن سرشون ولی لحظه ای خوابیده نبینیشون امیدوارم تا الان دیگه خوب خوب شده باشه و من چقدر خوشم اوم که نازنین بدون ننر بازی خودش رو معرفی کرددیدی بعضی بچه ها همش میخوان ادای خانوم بودن و ماه بودن رو دربیارن و یعنی ما اصلا کارای بچگونه نداریم و شیطون گولمون نمیزنه و بادمجون هم بلد نیستیم پای چشم کسی بکاریم؟؟؟ و آمپول خوردن....خیلی جالبه که میخندیده به باباش...من هفته پیش دکتر بودم و آیدین رو هم برده بودیم که کامل مراحل رو و البته لبخند من رو ببینه و تو همون قسمت فشار گرفتن دکتر دیگه قاطی کرد و طبق علاقه جدیدش مثل دایناسور ها گارد گرفت و پاهاش رو کوبید و غرید به دکتر بخت برگشته حتما حدس میزنی که چثدر خجالت کشیدم درباره کاهو خوردن...چه خووووووب که میخوره...نوووش جونش...قسمت کثیف کاری اصلا به چشم من نیامد چون در حسرت این خوراکی برای آیدینم...اونم با سس!!!به تازگی موفق شدم چند حلقه خیار بغل غذاش فرو کنم به عنوان سالاد...کاهو . گوجه که جزو رویاهاست و هنرنمایی هات واسه زن داداش عاااالی بود دست هنرمند یخچال هم درد نکنه که کارش بیست بود ایشالا همیشه با شادی و عروسی و مهمونی باشین و لبتون خندون باشه و چراغ خونتون نازنین ناز براتون بدرخشه
مامان ریحانه
پاسخ
سلام مریم جون ممنون دوست خوبم بابت احوالپرسیت نازنینم خدا رو شکر خوبه واقعا همینطوره که میگی مریضی بچه ها خیلی دلگیره مریم جون نازنین هر چی شیطنت داره برای توی خونست و بعد از اون خونه ی مامانم که نزدیک تره اونشبم که زد پای چشم فاطمه مطمئنم اونا که الان کلاس پنجمن یه چیزی بهش گفته بودن یعنی مطمئن که نه حتما یه چیزی گفته بودن و اونشب یه زنداداش دیگم که فاصله ی سنی پسرش با نازنین یک سال و خورده ایه به من گفت دختر شما تمام بچه ها رو مجروح میکنه خیلی دلم گرفت گفتم ممن اصلا دوست ندارم دخترم اینجوری باشه و مثل بعضی از بچه ها که مادراشون حمایتشون می کنن نیستم خوب بچه است دیگه یه وقتایی اینجوری میشه حالا بعضی وقتا که فکر می کنم می بینم خیلی خوبه که از فامیل دوریم چون احتمالا هر روز باید دعوا مون میشد به خاطر کارای نازنین وای پوریا رو هم واکسن آنفولانزا میزنیم همسرم نازنینم با خودش برده بود برای تزریق واکسن پوریا می گفت ریحانه وقتی پوریا واکسن زد نازنین هر هر می خندید فدای آیدینم بشم که اونجوری گارد گرفته مریم جون تجربه به من ثابت کرده که پسرها خیلی نسبت به مادرها دلسوزترن چون شبایی که من مریض میشدم وقتی پوریا کوچیک بود چقدر گریه می کرد برای من خجالت نداره مریم جون دکتر متوجه میشه که چقدر گل پسرمون مامانشو دوست داره مریم جون اصولا غذای نازنین خیلی کمه یعنی وقتی نگاه به همسن و سالاش میکنم خیلی غصه می خورم خیلی لاغره یعنی اگه تا ساعت 4 بعد از ظهر هم با زور بهش غذا ندی نمیگه گشنمه الان میشینه کارتون میبینه و من بازی بازی بهش غذا میدم یعنی اشکمو در آورده این کاهو رو هم نمی خواست بخوره از اولم نیتش همین بود که ریخت و پاش کنه خواهش میکنم دوستم در برابر هنرهای دیگه هیچی نیست بله واقعا خیلی قشنگ درست کرده بود از اقوام زنداداشم بود که آموزش سفره آرایی دیده بود ممنون مریم عزیز از دعای خیرت الهی که هر چه خوبیست برای شما باشد
مامان راحله
2 مهر 94 16:56
بوسسسسسسسسس برای دختر شیطوووووووووووووون بلااااااااااااااااا
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی خاله راحله ی مهربون
مامان ندا
2 مهر 94 18:06
سلام ریحانه جون خوبی گلم؟ واااااای چقد شما هنرمندی...وچه خواهر شوهر مهربونی هستیخییییییلی قشنگه... راستی عزیزم ببخش دیر اومدم یه کدت نت نداشتم.. حالا بریم سراغ نازنین جوووون سلام عشششششق من..خوبی نازنازی.. واااااای که من عاااااشق تو و کارهاتم...اصلا هم خبیث نیستی عسسسسسسلم...باحالی باحال خوش بحال مامان جونت که اسمشو اینقد ناز میگی..نینانه... وقتی بابا رو آمپول میزدن تو خوشحال بودی؟ عزیزدلم خب مامانتم حق داره دیگه یکم سریال ببین تا چند دقیقه مامانت بتونه به کاراش برسه... خلاصه که باهمه ی این شیطونیا که به قول خودت شیطون گولت میزنه عزززززززیز تر میشی خوشگل خاله.. نمره ت بیسته بیسته.. ریحانه جون شرمنده نمیتونم کمتراز بیست به این وروجک تودلبرو بدم اگه تازه دلم میخواست بدم ۲۱ هردوتونو میبوسم هزززززززارررررررتااااااااا...
مامان ریحانه
پاسخ
سلام ندای گلم مرسی عزیزم بابت احوالپرسیت به من محبت داری دوست خوبم وگرنه من شایسته ی اینهمه تعریف نیستم خواهش میکنم این چه حرفیه اصل سلامتی شماست که خیلی برام مهمه و اما نازنینو اینهمه شیطنت دستت درد نکنه ندا جون 20 میدید این وضعیتش شاید به مدد این نمره کمی به خودش بیاد و از شیطنتاش کم بشه لطف کردی ندا جونم صاینا گلی رو ببوس
مامان فرخنده
5 مهر 94 10:11
سلام ريحانه جون كجايي خبري ازت نيست اميدوارم همه چي روبراهه باشه مواظب خودتون وشيرين زبون باش
مامان ریحانه
پاسخ
سلام فرخنده ی گلم همینجاهام میام پیشت
مامان فاطمه
5 مهر 94 15:27
سلام ریحانه جون خوبی عزیز دلم نازنین جون خوبه کم پیدا شدی فدات شم نگران شدم ...تونستی بیا پیشم
مامان ریحانه
پاسخ
سلام فاطمه گلی خوبیم ما مرسی دوستم از احوالپرسیت
مامان آنیسا
6 مهر 94 10:11
بله خاله جون ما تا حالا همه فکر و ذهنمون این بود که بفهمیم این اذیت و آزاری آنیسا به کی رفته که باخوندن این پست به یقین معلوم شد به هیچ کس جز نازنین خانوم شبیه نیست و من هم شبیه مامان ریحانه که مدام در حال انفجارم از دست کاراش ایشالا همیشه سالم باشید و در حال شیطنت برام خیلی جالبه با وجود این همه تغییر ژنتیکی تو بچه ها چرا هنوز دختر بچه ها مثل سابق عاشق لباس عروس و عروس شدن هستن ما هم از این بساطا تو خونمون داریم ببوس نازنین بلای خوشکلمو ریحانه جون
مامان ریحانه
پاسخ
شرمنده خاله جون که آثار مخرب ما در آنیسا جون هم حلول کرده شطرنجی بفرمایید ما را انفجار را که نفرمایید شده ایمم یک انبار باروت و دینامیت و هر چه مواد محترقه است از دست دخمل بلامون فکر کنم که تنها چیزی که دست نخورده مونده تو این دنیای پر هیاهو همین عروس بودنه اگه این یه موردم با تکنولوژی پیشرفت نکنه و بشه الکترونیک مرسی عزیزم از حضور گرمت آنیسای خوشگلمو ببوس
مامان نازنین زهرا
8 مهر 94 16:05
خصوصی دارین نینانه خانم
رضوان
8 مهر 94 22:58
سلام عزیزم.در قسمت پرسش و پاسخ نظر شما را در مورد واکسن آنفلوانزا خوندم.ی سوال دوز واکسن واسه بچه ها شما اطلاع دارید چقدره؟پسر منم 4سالشه
مامان ندا
8 مهر 94 23:28
ریحانه جون من تازه تو نظرا دیدم که نازنین تب کرده...الهی بمیرم...الان حالش چطوره؟ توروخدا زودتر یه خبری ازش بده نگراااانم
مامان ریحانه
پاسخ
سلام ندا جونم خدا نکنه عزیزم شکر خدا بردیم دکتر با خوردن داروهاش خوب شد ممنون دوست عزیزم بابت احوالپرسی و نگرانیت الهی که همیشه تن خودت و عزیزانت صحیح و سلامت باشه ببوس صاینا جونه نازمو
رویــــا
9 مهر 94 1:49
سلام ریحانه جونم..خدا بد نکنه گلموالا چند روزه ثمین و حدیث هردوشون سرما خوردن و از اون طرف هم شوهر جان پاشون شکسته و من به تنهایی شدم کوزت خونههمش پرستاری میکنم و میشورم و میسابمولی شکر خدا گل دخترا خوبن و بابای خونمون هم که باید ۴هفته پاشون توی گچ باشه...فقط از خدا میخوام هیچ بنی بشری رو زمین گیر نکنه چون از حال شوهر جان میفهمم چی میکشهنازنینم چطوره؟خوب شده؟پوریا جونم هم که امیدوارم خوب باشه مرسی خاله ریحانه جونم از بابت تبریک تولدعزیزم در مقابل هنر شما من که هنری ندارم کدبانو جونم
مامان ریحانه
پاسخ
سلام رویا جون انشالله که بلا دوره عزیزم دور از جونت خواهر کوزت چیه حالا میگی کوزت من یه چند روزی یه ویروس افتاده بود به جون شوهر جان ما هم شده بودیم همینی که شما می فرمایید هی براش آبمیوه بگیرو کمپوت آناناس باز کنه هیچی خواهر با پرستاری خوب من شکر خدا سر پا شد بهش می گفتم وجدانا من مریض بشم تو اینهمه بهم سرویس میدادی رک و راست گفت وجدانا نه آره خواهر دست ما نمک نداره ممنون عزیزم بچه ها خوبن امیدوارم ثمین و حدیث عزیزم تا الان خوب شده باشن خواهش میکنم عزیزم من که کاری نکردم ماشالله شما هنرمندی حالا بیا هی بهم تعارف کنیم تا روی هر چی هنرمنده کم کنیم
مامان راحله
9 مهر 94 13:43
امروز نبی هم به علی(ع) می بالد تا روز ابد نام علی(ع) می ماند عالم به هزار لهجه در عید غدیر آوای قشنگ یا علی(ع) می خواند دوست عزیزم عیدتون مبارک
مامان ریحانه
پاسخ
عید شما هم مبااااااااااااااارک راحله جونم
آلیز
9 مهر 94 17:38
انواع شیک ترین شال و کلاه دخترانه و پسرانه و .... خانم ها و آقایون خوش سليقه از فروشگاه آلیز ديدن نماييد : http://alizeshop.mihanblog.com خواهشمندیم ما را لینک نمایید با تشکر
رویــــا
10 مهر 94 20:04
عیدتون مبارک باشه ریحانه جونم و ممنونم که توی این روز عزیز خواهرت رو فراموش نکردی گلم...مرسی نازنینم
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی رویا جونم این چه حرفیه گلم وظیفست روی ماهتو می بوسم
بانو
10 مهر 94 20:29
سلام ریحانه جان خوبی سلامتییی شرمنده این مدت من نتوستم بهت سر بزنم راستش جابه جایی داشتیم و یه مدتی نت نداشتم نتم تازه وصل شده مطالب وبلاگ هم از قبل اماده کرده بودم و چون ثبت موقت میکنم وقتی که مطلب ارسال میشه تو لیست به روز شده ها نمیاد من این مدت با گوشی میومدم ایشاله در اولین فرصت میام و تک تک پست هاتون میخونم
مامان ریحانه
پاسخ
سلام بانوی مهربونم خدا رو شکر خوبم دشمنت شرمنده گلم این چه حرفیه انشالله که هرجا رفتید ارمغانش براتون شادی باشه و شادمانی انشالله که نت هم سریعا وصل بشه تا ما از هنرنمایی های دوستمون زودتر آگاه بشیم لطف داری عزیزم روی ماهتو می بوسم
مامان زهرا
11 مهر 94 7:09
سلام ریحانه جونم .خوبی عزیزم عیدت مبارک . خانمی بلا دورباشه ازتون .همیشه شاد وسلامت باشین .و دلت همیشه گرم .
مامان ریحانه
پاسخ
سلام زهرا جونم ممنونم عید شما هم مبارک فدات بشم سپاس از دعای خیرت
مامان فاطمه
12 مهر 94 10:10
سلام خوبی ریحانه جون ...نازنین خوبه دیدم آنلاینی گفتم یه سلامی عرض کنیم
مامان ریحانه
پاسخ
سلام فاطمه گلم مرسی از احوالپرسیت خوبیم عزیزم خدا رو شکر فدای محبتت دوست خوب و مهربونم
ابجی سجا
12 مهر 94 13:03
پشت دریا شهریست که یک دوست در آن جا دارد هر کجا هست ، به هر فکر ، به هر کار ، به هر حال ، عزیز است خدایا تو نگهدارش باش . . .
مامان ریحانه
پاسخ
ممنون عزززززززززززززززیزم شما کجایی دلمون تنگ شده برات پس چرا نمیای سجا جونو خیلی ببوس
بانو
20 مهر 94 21:19
سلام ریحانه جون یه مدت نبودم دلتنگ خاطرات خودت و شیطون بلا بودم الهیییی نگو دخملمون بد جنس نیس یه وقتاییی شیطنتش زیاد میشه هزارماشاله خیلی بیشتر از سنش میفهمه هاااا اسفند یادت نره
مامان مهراد
21 مهر 94 11:30
سلام ریحانه جون و نازنین خانوم شیطون بلا.. اول ز همه خیلی متعجبم. چون هر چی قسمت نظرات رو بالا و پائین کردم نظر خودمون ر و ندیدم. نمیدونم چرا ثبت نشده. حسابی شرمنده شدم. حالا بریم سراغ خاطرات نازنین جون که ماشاله دست شیطون رو از پشت بسته.! یعنی شیطون هم خودش الان شرمنده است و کم آورده. طفلی فاطمه . خوبه که تو دنیای بچه ها قهر و آشتی شون کوتاه و فاطمه به دل نگرفته وگرنه اگه بزرگ بودن ممکن بود کلا قطع رابطه بشه. خدا رو شکر که چشمش هم چیزی نشده. شیطنت بچه ها رو میشه یجوری تحمل کرد ولی اگه خدای نکرده چشم فاطمه چیزی میشد غیر قابل جبران بود. ریحانه جون به نظر یه راهی برای این هم لجبازی های نازنین پیدا کن.... خیلی خیلی سخته. هر چند که خباثت هاش خیلی ترسناکه ولی چشمهای مهصوم و چهره ناز و شیرین زبونی هاش دل آدمو می بره . غلط و غلوط هاش هم که معرکه است. یه دلداری هم بهت بدم ریحانه جون ، معمولا بچه هایی که تو کوچیکی اینقدر شیطون هستن در آینده آروم میشن. امیدوار باش خواهر. آینده روشنی در راهه.
مامان مهراد
21 مهر 94 11:34
تزئینات جهیزیه عروس خانوم هم که خیلی خیلی شیکه . دستت درد نکنه. مخصوصا اون شمع های روشن توی حموم. یخچال هم خیلی خوشگله. جالبه که شما و دخترخاله تون هم تو تزئینات شریک بودین. چون معمولا این کارها رو خانواده عروس میکنه. ان شاله خوش بخت بشن. فرغون نازنین هم خیلی قشنگه. مبارکش باشه. مهراد هم تا حالا چند بار گفته ولی من موکول کردم برای زمانی که کار خوبی انجام داد.
مامان مهلا
2 آبان 94 13:50
واااااای از دست تو نازنین و وااااای از دست مامانت یه مامان با نویسندگی درجه یک و یه دختر با شیطنتای درجه یک عالی بوووود خانوماااا رمزمو خصوصی میفرستم
مامان مبینا
5 آبان 94 0:00
من عااااشق اون غلط حرف زدنتم خاله غافیت باشه نینانه جون مبینا هم چن وقتیه منو صدا میزنه مریم یا مریمی بووووووووووووووووس واسه دخمل شیرین زبونم
مامان مبینا
5 آبان 94 0:01
ریحانه جون ماشالله چ خوش سلیقه هم هستی