دخترم تو هنوز هم کوچکی
صدایت را میشنوم صدایت را تغیییر داده ای با دوستت بازی می کنی به قول دوستت خالک بازی در نظرم خنده دار میاد مگه ما مامان بازی نمی کردیم بازی ها هم نامهاشون عوض شدن اصلا صبر کن ببینم مگه تو هنوز هم کوچکی که داری خالک بازی می کنی پس چرا من فکر کردم بزرگ شدی چرا همچین اشتباهی را مرتکب شدم
همین چند دقیقه پیش بود که بابا ازم پرسید از نی نی وبلاگ چه خبر بغض گلویم را فشرد گفتم دیگه قدیمی ها زیاد نمیان گفت چرا گفتم دیگه بچه هاشون بزرگ شدن دیگه از خاطراتشون نمی نویسن گفتم چه روزهای خوشی داشتیم با همدیگه و قدر ندانستیم😔
یهو یادم اومد با اینکه کلاس سوم هستی تازه برایت پلنگ صورتی خریدم تازه بابا برایت اسباب بازی خریده تمامشونو بیشتر شبها میاری و کنار خودت می خوابونی
پس تو هنوز کوچکی هنوز هم آرزوهایت بچگانه است و دنیایت پر از لطف و صفای کودکیست
دیشب وقتی بچگیهایت برایم به اوج رسید که باز هم غلط غلوط حرف زدی باز هم ذوق کردم از زبان شیرینت مقصدمان فروشگاه رفاه بود ولی نه فروشگاهی که همیشه می رفتیم فروشگاهی در گوشه ی دیگری از شهر وقتی متوجه تغییر مسیر شدی گفتی نه من دوست ندارم این فروشگاه برم دوست دارم فروشگاهی برم که همیشه می رفتیم من به پنسلله اونجا عادت کردم به اون خانومه ای که رو وسیله هامون نور میندازه عادت کردم لبخندی به پهنای لب زدم به بابا رو کردم و گفتم پنسلل و حال اینکه من از کی توقع دارم تو ریاضی کسر یاد بگیره 😂
این سالها پشت سر هم گذاشتن و من یادم رفت که تو هنوز کودکی و بیام از کودکانه هایت بنویسم اگر بگویم وقت نداشتم دروغ گفتم چرا که وقتم صرف تلگرام و غیره میشد و هم اینکه دیگه از دوستان قدیمی خبری نشد تنها دو سه تا از دوستان فعال بودن ولی بقیه رفتن کاش گهگداری ی پست در حد یکی دو خط می گذاشتن تا از سلامتشون باخبر میشدیم هر چند اینجا دنیای مجازی بود ولی واقعا از دنیای واقعی شیرینتر بود دلم برای همتون تنگ شده دوستای قدیمی بیاید بار دیگه با هم باشیم بیاید از لابه لای حرفهای بچه هامون کودکی را جستجو کنیم و باز هم براشون به یادگاری ثبت کنیم منتظرتان هستم دوست قدیمیتان مامان ریحانه
کویر ابوزید آباد آبان 98
تولد 7 سالگی