نازنینم با تو بودن را دوست دارم
و در ادامه :
روزهای با تو بودن روزهای خنده از ته دل بر آوردنست عاشقانه دوست دارم تمام روزهای با تو بودن را
دوستت دارم ای گرما بخش زندگی تویی که در این روزها گرمای وجودت لطافت می بخشد جسم و روح ما را
با من باش تا از لطافت این روزهایت بگویم .........
و اما باز من هستم و شیرین زبونیهای وروجک ، جونم براتون بگه که
شبی از شبها نازنین در آغوش پر مهر مادریمان جای گرفته بود که زیرکانه چشمش خورد به شکم بنده با زیرکی گفت :
مامان چرا شکمت هه ذره گندست من هم با کمی ناراحتی گفتم وقتی تو به دنیا اومدی شکم من همینطور موند و کوچیک نشد بعد نازنین دوباره از اون خنده های ریز تحویل ما داده و گفته نکنه نی نی تو شکمت داری منم برای اینکه یه کم باهاش شوخی کنم گفتم آره دیگه نی نی دارم گفته نکنه بقیه ی من هنوز تو شکمت مونده با تعجب از این حرف گفتم بذار بگم آره ببینم چی میگه گفتم آره بقیه ی تو هنوز تو شکمم یه دفعه با حالت خبیثانه ای گفته پاشم برم چاقو بیارم دلتو ببرم خودمو بیارم بیرون منو میگی ( باور کنید با یه استرسی اونشب و به صبح رسوندم دوستان بدونید که با این گفته من دیگه امنیت جونی ندارم نکنه یه روزی بخواد بقیشو بیاره بیرون حلال کنید مرا دوستان )
خدا میدونه که در این شبای قدر در معیت این وروجک نتونستم یه دل سیر گریه کنم شب بیست و سوم بوده تلویزیون مداحی داشته اگه خدا قبول کنه دلمون شکسته و چشمامون خیس شده یه دفعه با مظلومی به من نگاه کرده و گفته چیه چرا گریه می کنی چرا ناحارتی گفتم چیزی نیست مامان جون شب قدره تلویزیون روضه پخش میکنه گریم گرفته از اون حالت مظلومی در اومده و دوباره با خباثت تمام دستشو برده طرف چشمام یه دستمال کاغذی برداشته و شروع کرده به خشک کردن اون دو تا قطره اشکی که تو چشام بوده باور کنید با چنان فشاری این کارو میکرده که چشمم داشته از حدقه در میومده داد زدم گفتم بسه دیگه کور شدم گفته بذار اشکاتو خشک کنم الان کور میشی دیگه گریه نکنیا ( خداوندا خودت شاهدی که مادر بنده در زمان طفولیتمان گریه که چه عرض کنم سیلی از اشک جلو ما راه می انداختن و مگه من جرات داشتم بهش بگم گریه نکنه دیگه بماند به اینکه بخوام برم مردمک و عنبیه و شبکیشو از جا در بیاورم پروردگارا از تو میخواهم که دیگر دلمان در جوار طفلمان نشکند چه بسا که با فشار آوردن بر چشممان چشمه ی اشکمان خشک شود و قطره اشک مصنوعی لازم شویم )
سریالهای این شبها هم موجبات خنده ی ما را توسط گل دخترمان فراهم کرده با شروع شدن سریال دردسرهای عظیم داد میزنه مامان بودو بیا سیلم دردهای عزیز شروع شد و همچنین با شروع شدن پایتخت میگه مامان بیا پاتختی شروع شد
عروسک بغل کرده میگه این نی نیمه بهش گفتم نی نیتو از کجا خریدی میگه نی نیو که نمیخرن نی نیو تو دلشون دارن گفتم حالا نی نی تو تو دلت بوده میگه نه خواهرم بهم داده میگم خواهرت کیه میگه دختر همسایمون ( امان از دست بچه های این دوره و زمونه باور کنید ما تا 12 - 13 سالگیم فکر میکردیم نی نیو میخرن ما کی بودیم اینا کی هستن )
یه روز یه بسته بادوم زمینی سرکه نمکی از این روکش دارا خریده بوده گفته مامان بیا بخور گفتم من روزه ام نگه دار بعد از افطار میخورم یه کمی ازش خورده و یه کم دیگه رو تو یه پیش دستی ریخته و کنار دستش گذاشته و مثلا داشته ازش مواظبت میکرده گفتم قربون دخترم برم که واسه مامانش بادوم زمینی نگه داشته لبخندی زده و گفته خواهش میکنم قابل شما رو نداشته باشه ( حالا با یه ناز و ادایی ) گفتم خوب بذار بستشو بیارم بریزیم تو بستش گفته باشه ریختم تو بستشو گذاشتم رو کابینت و تو آشپزخونه مشغول آماده کردن افطار بودم هی میرفته و میومده یکی میخورده گفتم بذار بزارم تو کشو ببینم سراغی ازش میگیره گذاشتم تو کشو اومده گفته مامان بادوم زمینیه کو گفتم مگه مال من نبود خوب گذاشتمش تو کشو گفته بذار ببینم جاش خوبه هه وقت نریزه گفتم خوب باشه ببین یه نگاه کرده و چند تایی برداشته و رفته گفته بقیشم باشه برا مامان جون خودم گفتم دستت درد نکنه ( حالا اگه چیزی مونده باشه البته اینو تو دلم گفتم ) دوباره لبخندی تحویل داده و رفته 5 دقیقه نشده برگشته گفت مامان فکرامو کردم دیدم این بادوم زمینی تا افطار خراب میشه الان من همشو میخورم بعد از افطار به بابا میگم یه بادوم زمینی نو واسه مامان جونم بخره و در کمال ناباوری بادوم زمینی رو مقابل چشمان حیرت زده ی من خورده و بسته ی خالیشو گذاشته و رفته ( این بزرگترین حسرتی بود که این وروجک به دل ما گذاشت افطارم شد شما بادوم زمینی دیدی منم دیدم حالا بگذریم تنمون سالم باشه )
اومده از تو یخچال شیر برداشته احتمال دادم شاید این شیر خراب باشه گفتم نخور یه وقت فاسد شده گفته چرا نخورم آدم شیر و چاق میکنه
داشتم میچلوندمشو الکی گفتم میخوام نانا رو بخورم گفته مگه گربه ای میخوای منو بخوری اخمامو کردم تو هم گفتم یه دختر خوب به مامانش میگه گربه گفته خوب ببخشید حباسم نبود مگه تو سگی که داری منو میخوری من همچنان ( و در این تفکر که سگ چه ارج و قربی دارد نزد دختر ما )
و از این دست فرمایشات یه شب به من میگه مامان تو چقدر شوتی گفتم ای بی ادب آدم به مامانش میگه شوت به قول معروف مگه میشه مگه داریم که دختر به مامانش بگه شوت گفته مامان ناحارت نشو شوت به معنی خوب
پنج شنبه شب به باباش گفته بریم پارک باباش گفته نه فردا میریم گفتم نازنین بابا چی گفت: گفته میگه نه فردا که شد دیشب میریم فدای تو بشه مادر که انقدر حال و گذشته و آینده رو خوب ادا میکنی
داشتیم قایم باشک بازی میکردیم گفتم خوب چشم بذار من قایم بشم گفته نه مامان جون باید من بهت بگم کجا قایم شی بعد چشم میذارم ( یعنی خوشم میاد بچم رو دست پت و مت بلند شده )
بستنی میخورده بهش میگم به منم میدی بخورم میگه انقدر بی مزست مامان جونم بخوره بدش میاد گفتم خوب اگه بیمزست بده مامان بخوره تو نخوری حالت بد میشه سریع بستنی رو قایم کرده گفته نه نه الکی گفتم میخواستم تو نخوری انقدر خوشمزست ( میگم این بچه ها یه جور دیگن باور نمی کنید )
لبشو آورده جلو میگه مامان بیا لق بدیم
گربه از رو دیوار رد میشده جیغ زده میگه گربه رو دیوار دیدم آبروم رفت ( منظور ترسیدنه)
یه شب با باباش رفته بوده مسجد اومده خونه با یه هیجانی گفته مامان برقای مسجد ارتلاسین کرده گفتم چی گفته ارتلاسین ( باور کنید که اگه علی اونجا نبود و نمیگفت منظورش اتصالیه عمرا اگه متوجه میشدم که چی میگه )
تو خواب بودم که آقا پوریا لطف کرده و دنبال نازنین کرده و نازنین یه جیغ بنفش از ته دل کشیده منم که تازه خوابم برده بود از ترس یه سه متری از خواب پریدم و بعد از غر و پر کردن و خواب از چشممان پریدن شبا هنگام زایده ای را بر گوشه ی لب خود مشاهده کردم و بنا بر اطلاعاتی که پارسال در مورد تبخال خونده بودم سریع تکه ای یخ گذاشتم که بزرگتر نشه و چه بسا که فرداش با این روش کلا خوب شد
خلاصه بعد از دیدن تبخال و گذاشتن یخ روی اون نازنین گفته مامان چی شدی گفتم مامانی این تبخال نباید بهش دست بزنی منم فعلا نمیتونم بوست کنم و اما مثل همیشه وروجک نزاشته حرف ما تموم بشه که دیدم دستشو میزنه به تبخال و میزنه به تمام قد صورت ما و دست و گردن و باز با یه حالت خبیثانه ای میگه میخوام همه جات تخبالی بشه ( یعنی خباثت تا چه حد )
اومده میگه چادر نمازمو بده میخوام نماز بخونم گفتم چادرتو گذاشتم بشورم یهو گریه سر داده و گفته حالا چیکار کنم من باید با موهام نماز بخونم ( منظور سر بدون چادره )
و غلط غلوط گفتنای این روزای دخملی
لفتن = همان لطفا است
کنارچی = همان کرانچی های خوشمزه است
وروجک= منظور جیرجیرک است
ناری= منظور رانی است در هر طعم و مزه ( و چه بسا با گفتن ناری یاد ناری ناری ناری تو گل اناری ناری میفتد و آوازی از این دست با صدای بلند سر می نهد )
آبروم رفت = وقتی دخترک از چیزی بترسد از این واژه استفاده می کند
و اینکه دو سه روز پیش نازنین از خواب بلند شد و گفت دلم درد میکنه و این دل دردها ادامه داشت خیلی منو نگران کرده بود و چون تعطیلات هم بود خیلی نگران بودم چون نمی تونستم ببرم دکتر خودش خلاصه سرچ بود که تو نت میکردم برای رفع دل درد دخترم که تو یه سایت پزشکی خوندم یه پزشک گفته بود تو یه لیوان آب یه قاشق نمک بریزید و بخورید برای هر دل دردی خوبه گفتم حالا من نمکشو کمتر میریزم بهش میدم ببینم چی میشه و همینکارو کردم و جالب اینکه این آب شور مزه رو عجیب دوست داشت حالا خواهرایی که شما باشید خدا رو شکر دل درده بهتره اما ناخن پاش درد میگیره میگه برو اون آب نمکیا رو بیار بخورم خوب میشه نیاریم خواهر جیغ و داد میکنه با این رویه ای که دختر ما پیش گرفته میترسم فشار مشارش بره بال خدا خدا میکنم از سرش بیفته و از دوستانی که جویای حال نازنین بودن صمیمانه تشکر میکنم سلامتی تک تک شما عزیزان آرزوی من است
و در ادامه عکسهایی از این روزهای نازنین
نازنین در حال نوشتن نسخه برای من
نازنین در حال خوردن شیر ( همان روزی که میگفت آدم شیر و چاق میکنه )
نازنین خانوم عشق ماشین
بازی دومینو با کتاب داستانهایی که از پوریا به نازنین رسیده
طرز تهیه ی این دسر خوشمزه رو میتونید در وبلاگ دوست عزیزم بانو جان مشاهده کنید
و قابل ذکر است که تمام دستورات آشپزی بانوی عزیز خیلی سهل و آسان و قابل دسترسه
با کلیک روی عکس میتونید با طرز تهیه ی این دسر خوشمزه آشنا شوید
دسر کرم طالبی ( خودم در عجبم تو ماه رمضون چه همتی کردم از من بعیده )
و شله زردی که شب بیست و سوم درست کردم و امسال برای افطار به مسجد دادم و چند تایی هم برای همسایه ها ( خداییش یه شله زرد با چه تزیین زیبایی درست کرده بودم ولی یه کار پیش اومد تا رفتم انجام بدم دیدم پوریا دستبرد زده و تمام زحمات منو هدر داده و این شله زردی بود که میخواستیم بدیم بیرون و دیگه در اوج خستگی بود )
روزی که داشتم تو حیاط بساط شله زرد و علم میکردم با این صحنه روبرو شدم
دوستان شادی روزگارتان آرزوی من است