نازنین مننازنین من، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

نازنین زهرا زیباترین گل هستی

روزهایی که بر ما گذشت

سلام خرگوشک مامان ببخشید که اینقدر دیر اومدم راستشو  بخوای یه شب کلی مطلب نوشتم و متاسفانه saveنکرده بودم و به اندازه ی یک برنج آبکشی کردن رفتم آشپزخونه  داداشی همه رو حذف کردو من هم از حرصم چند شبی از خاطرات دخمل گلی ننوشتم اما امشب دوباره اومدم تا برات بنویسم از آن روزها روزهایی که عروسکم اولین بار به عروسی دعوت شد اونم عروسی پسر خاله مامی که سید هم بود و شما 1 ماهه بودی بعد از برگشتن از عروسی افسردگی مامان شدیدتر شده بود حال و حوصله ی هیچ چیز نداشتم هر کجا که شما را می بردم وقتی متوجه می شدند که تو nicu  بودی میکفتند همه تستها باید تکرار شود مثل تست پاشنه ی پا ،  تست شنوایی سنجی و..... من مدام گریه می کردم که چرا باید...
24 مهر 1393

دلنوشته های مادرانه

دخترم  تمام زیباییهای دنیا را دوست دارم چرا که تو گنجینه ای از  زیباییهایی تمام  آسمانها را دوست دارم چرا که تو تحفه ای از آسمانی تمام گلها را دوست دارم چرا که تو معطرترین وزیباترین گل جهانی  و تورا دوست دارم چرا که هدیه ای از جانب خدایی پس زیباترین فرشته بالهای کوچک کبریایت را باز کن و اینبار تو مرا در آغوش بگیر شاید که بوی خدا را از تو استشمام کنم تویی که نفسم به نفست بسته است .                          عاشقانه می پرستمت.   ...
19 مهر 1393

بدون عنوان

  تو که باشی بس است. مگر من جز نَفَس چه می خواهم ...؟!!   بازم سلام   امان از دست این مامان تنبل که انقدر دیر به دیر خاطراتتو می نویسه  فرشته کوچولو منو ببخش به قول خودت دیده تکلال نمیشه  خوب بله داشتم می گفتم اونجای داستان بودیم که نازنین خانم خواستنی شد برای مامانی  اما مامان دیگه اون مامان سابق نبود شده بود یه مامان افسرده که فقط دلش می خواست بشینه و گریه کنه  از بیمارستان که به خونه اومدم خونه سوت و کور بود خاله اینا روز قبلش به اصرار من رفته بودند داداشی رو هم با خودشون  برده بودند  حوصله ی شرط و شروطای بیمارستان رو هم نداشتم اما خوب برای سل...
19 مهر 1393

دوران طلایی مامانی

سلام جوجوی مامان  باز هم اومدم برایت بنویسم از گذشته ای نه چندان دور  از روزهایی که با تمام امید و آرزو در وجودم جا گرفتی  روزهای سختی را برای به دست آوردنت پشت سر گذاشتم ولی این سختیها به شیرینیش می چربید خصوصا روزی که دکتر کامبیز طارمیان سونوگرافیست با صدای بلند داشت می گفت جنین 16 هفته و 5 روز همه چیز نرمال و جنسیت دختر وقتی این قسمت رو شنیدم ازش پرسیدم آقای دکتر چی گفتید بچم چیه که دوباره گفتند دختر وای جیگر طلای مامان نمی دونی اون موقع چه حس زیبایی داشتم مونده بودم این خبرو چه جوری به بابایی بدم آخه میدونی بابایی خیلی دختر دوست داره اندازه همه ی دنیا وقتی اومدم بیرون اولش یه کم اذیتش کردم گفتم پسره  قیافش اینطوری شد ...
14 مهر 1393

صدای قلب کوچکت امیدم را زنده کرد

پرنسس کوچولوی من از روزگاری برایت می نویسم که خداوند شیرینی و حلاوت وجودت را در وجودم قرار داد نه سالی بود مادر شدن را با تمام وجودم حس کرده بودم ولی انگار بار دیگر برای اولین بار می خواستم مادر شوم چه حس زیبایی بود .در کنار آنهمه زیبایی سختیهایی هم داشت مثلا در ابتدای سونو گفتند که ساک حاملگی تشکیل شده ولی جنین نیست و باید سقط کنی خدایا چه روزهایی بر من گذشت  کارم شده بود گریه تا اینکه بابایی اومد گفت یه خانم دکتر هست که میگن خیلی کارش خوبه  اگه بخوای بریم  خانم دکتر ویزیتت کنه انگار همه چیز دست به دست هم داده بود و خدای مهربون می خواست که شما باشی و قند عسل همه بشی چون پیش اون خانم دکتر رفتن همانا و ماندن شما تو این...
8 مهر 1393