نازنین مننازنین من، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

نازنین زهرا زیباترین گل هستی

روزهایی که بر ما گذشت

1393/7/24 0:58
نویسنده : مامان ریحانه
1,700 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خرگوشک مامان ببخشید که اینقدر دیر اومدم راستشو  بخوای یه شب کلی مطلب نوشتم و متاسفانه saveنکرده بودم و به اندازه ی یک برنج آبکشی کردن رفتم آشپزخونه  داداشی همه رو حذف کردو من هم از حرصم چند شبی از خاطرات دخمل گلی ننوشتم اما امشب دوباره اومدم تا برات بنویسم از آن روزها روزهایی که عروسکم اولین بار به عروسی دعوت شد اونم عروسی پسر خاله مامی که سید هم بود و شما 1 ماهه بودی بعد از برگشتن از عروسی افسردگی مامان شدیدتر شده بود حال و حوصله ی هیچ چیز نداشتم هر کجا که شما را می بردم وقتی متوجه می شدند که تو nicu  بودی میکفتند همه تستها باید تکرار شود مثل تست پاشنه ی پا ،  تست شنوایی سنجی و..... من مدام گریه می کردم که چرا باید برای شما این اتفاق بیفتد روحیه ام روز به روز ضعیف تر می شد انگار مشکلات شما تمومی نداشت یه مدت که کولیک داشتی و تا ساعت 5 صبح بغلم بغلبودی و نمی خوابیدی یعنی مادری باور کن هی تو بغلم خوابت می برد تا می اومدم بزارم تو تختت بیدار می شدی یعنی مامانی باور کن یه 20 باری با من اینکارو می کردی تا می اومدم بگم آخی خوابش برد شما بیدار میشدی چشمام از خستگی داشت در می اومد بابایی هم که می خوابید و یک ساعتی یه بار بیدار میشد و میگفت  ریحانه جان منم بیدارما خوابم نمیبره اما دریغ از اینکه یه بار پا شه شما رو بغل کنه  با این مشکل کم کم داشتم کنار می اومدم که دومی شروع شد یه روز که شما شیر خورده بودی بغلت کردم که آروغتو بگیرم دیدم تمام شیر و به حالت پرتابی بیرون ریختی وحشت کرده بودم اونجوری که ترسیدم باز بهت شیر بدم روز جمعه هم بود و دکترت نبود زنگ زدم به خاله جون و موضوع رو گفتم خاله گفت طبیعیه من گفتم نه آبجی طبیعی نیست من یه بچه ی دیگم داشتم اگه شیر حالت پنیری باشه طبیعیه نه حالا که همه ی شیر را بالا میاره خلاصه تا فرداش با ترس ولرز به شما شیر دادم و دو سه بار اون مورد برات پیش اومد پیش دکتر که بردیمت ایشون گفتند که رفلاکس داری و تو بعضی بچه ها نیاز به عمل میشه وای دوباره اسم عمل و بیمارستان را که شنیدم زدم زیر گریه که آقای دکتر که خیلی مهربونه گفتند که شاید از 100 نوزاد یکیشون اینجور ی باشه من تو این چند سال طبابتم با یه مورد روبه رو شدم بعدش برات رانیتیدین تجویز کرد و قسمت سختش این بود که باید نیم ساعت قبل و نیم ساعت بعدش شیر نمی خوردی و شما هم شکمو حالا این مامان بودو بغل کردن بغلشما تا کمتر غر بزنی  واقعا حس آن روزهای من این بودعصبانیخوب حالا چند تا عکس از فسقلی مامان میذارم که ببینه چی بوده چی شده

اگه کیفیت عکسها پایینه ببخشید چون اون موقع با گوشی موبایلم گرفتم و گوشیه هم زیاد جالب نبود البته

دایی جون امیرش  از نازنین خانم فیلم زیاد  گرفته ولی خوب عکساش همینه

 

                                                         

 

 

                   

 

پسندها (7)

نظرات (5)

hanieh
25 مهر 93 13:29
سلام. وبلاگ زیبایی دارین اگه به من هم سر بزنین و نظرتونو بگین خوشحال میشم
مامان ریحانه
پاسخ
عزیزم شما لطف دازی چشم در اولین فرصت به وبتون سر می زنم
مامانِ بهار
25 مهر 93 15:50
آخی عزیزممممممم چقدر بانمک بوده اشکالی نداره مامانی .. خوبیش اینه که این روزها میگذره . مهم اینه که الان دخملی سالم و سلامته . خدا رو شکرررررررر .
مامان ریحانه
پاسخ
آره خوب عزیزم اما هنوز بقیه داره
مامانِ بهار
25 مهر 93 15:51
داداشش الان چند سالشه؟
مامان ریحانه
پاسخ
سلام مهربانم 13 سالشه
مامان
25 مهر 93 18:58
سلام عزیزم. خانم خانما چه ناز بودهممنون که به وبلاگ دخملی سرزدید.شما هم جز دوستای ما شدید و این باعث افتخارمون.دخملی طلات رو هم می بوسم مررررررررررسی عزیزم با وجود دوستهایی مثله شما به خودم می بالم وجودتان همیشه سبز
مامانِ بهار
26 مهر 93 17:02
ماشالله پس آقا پسرت دیگه مردی شده واسه خودش . ان شالله همیشه موفق باشه و در آینده بهش افتخار کنی
مامان ریحانه
پاسخ
مررررررررررررررررسی عزیزم انشالله بهار جونم تو زندگی حال و آیندش همیشه موفق و موید باشه