نازنین مننازنین من، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

نازنین زهرا زیباترین گل هستی

ما هم از یلدایمان می گوییم

گل همیشه بهارم باز من اومدم با خبرهای جدید هر چند الان هم زیاد  دل و دماغ نوشتن ندارم آخه یه ویروس بدجنس سرزده وناخونده اومده و داداشی و نازنین خانوم و در چنگال خودش اسیر کرده و بهمین خاطر نازنین با سرفه های شدید و داداشی هم با تب و لرز و سردرد دست به گریبان شدن و امیدوارم که هردو زود زود خوب بشن چون واقعا بچه ها که مریض میشن پدر و مادر ها مریض ترن درست مثل الان من حالا بعد از دعا و آرزوی عافیت برای هر دو گلم می پردازیم به تمام خاطرات این چند روز ... تازه خبر اینکه: مامان جان عزیزم طی پیغام و پسغام هایی که برایمان فرستاد اینگونه به سمع و نظرمان رساند که امسال شب یلدا می افته برای چهارشنبه شب و ما هم خوشنود از آنکه بازم...
6 دی 1393
2838 37 47 ادامه مطلب

پا درد نازنین

چند روزیه می خواستم بیام و برات مطلب بذارم ولی نمی شد آخه زنعمو رفته بود کربلا و منم چند وعده ای ناهار و شام به عمو اینا گفتم بیان خونمون به خاطر همین زیاد فرصت نداشتم امروز هم زنعمو داره بر می گرده خدا  زیارت امام حسین قسمت همه ی مسلمونا بکنه (الهی آمین) در این چند روز که زنعمو نبود دختر عمو حمیده میومد و به خاطر اینکه تنها بودنازنین و  می برد خونشون دو شب قبل وقتی نازنین و  آورد خونه گفت مامان پام درد می کنه و زانوی پای چپشو نشون میداد منو میگی رنگ از روم پرید و مثل این کاراگاها شروع کردم به بازجویی که پات به جایی خورده که حمیده گفت از پله زیاد پایین و بالا رفته گفتم فکر نکنم برای پله باشه سر سفره ب...
24 آذر 1393
2244 28 51 ادامه مطلب

به یاد بچگیهامون

امروز صبح که از خواب بیدار شدم احساس کردم که چقدر خسته ام باید بیدار میشدم و پسرم و راهی مدرسه می کردم  یهو دلم برای بچگیام تنگ شد .یهو دلم هوای اون روزا رو کرد به قول دوستان دلم هوای دهه ی 60 رو کرد اون روزا که سرشار از انرژی بودیم و خنده ،یادم اومد اون روزا می خواستند بعداز ظهرا ما رو با زور و التماس بخوابونند و یه موقع هایی وعده و وعیدهای شیرین بهمون می دادند و یه موقع هایی هم تهدید بود و دعوا اون وقتها نمی خواستیم بخوابیم آخه اگه می خوابیدیم پس کی مامان بازی می کردیم؟؟؟؟؟؟؟؟ کی به رویاهای بزرگسالیمون فکر می کردیم ..... ولی این روزا دیگه  خودمون مامان شدیم فهمیدیم که مامان بودن الانمون با مامان بازی بچگیهامون خیلی فرق د...
16 آذر 1393
2713 31 37 ادامه مطلب

از نازنین خانوم دیگه چه خبر؟

زیباترین گل هستی زیباترین روزهایم روزهای با تو بودنه آن روزهایی که آنچنان با صدا می خندیم که خودمان به خودمان می گوییم هیس!!!!!! آرزوهایم با تو شکل آرزو به خود می گیرند و من رویایی ترین آرزوهایم را در تو جستجو می کنم ای همدم روزهای پیش رو دوستت دارم به پهنای آسمان ماه و ستاره ها ،خورشید و فرشته ها ای نوگل شیرین سخن همه ی آنچه خوبیست در این دنیا برای تو می خواهم فقط برای تو..... گفتم امروز  از شیرین زبونیهایت بنویسم اما پیش خود گفتم نه از تمام حقایقت بنویسم تلخ و شیرینت را با هم بگویم چرا که بدانی وقتهایی بوده که ناراحتم کردی و عصبانیتم را به اوج رسوندی و وقتهایی هم بوده که با یک شیرین زبونی خستگی&nbs...
2 آذر 1393
2037 41 43 ادامه مطلب

یه سفره غیره منتظره به کاشان

سلام عزیز دلم  نگو که تنبلم  آخه این روزا عضلات گردنم بد جوری گرفته بود تا جایی که کارم به دکتر و اینجور چیزا کشید خوب وقتی عضلات گردنت می گیره و درد میاد  مسلما نمی تونی بیای و تایپ کنی و نتیجه اش این میشه که مطالبت دیر به دست ملت میرسه حالا  برای جبران این دیر اومدنم اینو داشته باش: روزنامه روزنامه خبرای داغ از نازنین خانوم و مامانش - نازنین خانوم به کاشان میرود - طی یک سفره غیره منتظره نازنین خانوم به دیدار اقوام میرود .... خوب حالا بریم سر اصل ماجرا سه شنبه بود که خاله جون زنگ زد و گفت داره میاد تهران خونه ی سلمی جون و از من اصرار که اومدی یه سر خونه ی ما هم بیا و از خاله انکار که نه نمی تونم باید زود ب...
25 آبان 1393
1160 37 38 ادامه مطلب

یا علی اصغر مددی

                                کربلا آتش به جان آسمان ها می زند      کودک بی شیر را بر دست بابا می زند                    شیرخواره آمده میدان تیر حرمله                      طعنه بر حرف حسین و مشک سقا می زند          التماس دعا ...
10 آبان 1393
1152 14 12 ادامه مطلب