پا درد نازنین
چند روزیه می خواستم بیام و برات مطلب بذارم ولی نمی شد آخه زنعمو رفته بود کربلا و منم چند وعده ای ناهار و شام به عمو اینا گفتم بیان خونمون به خاطر همین زیاد فرصت نداشتم امروز هم زنعمو داره بر می گرده خدا زیارت امام حسین قسمت همه ی مسلمونا بکنه (الهی آمین)
در این چند روز که زنعمو نبود دختر عمو حمیده میومد و به خاطر اینکه تنها بودنازنین و می برد خونشون دو شب قبل وقتی نازنین و آورد خونه گفت مامان پام درد می کنه و زانوی پای چپشو نشون میداد منو میگی رنگ از روم پرید و مثل این کاراگاها شروع کردم به بازجویی که پات به جایی خورده که حمیده گفت از پله زیاد پایین و بالا رفته گفتم فکر نکنم برای پله باشه سر سفره بودیم که نفهمیدم چی خوردم فقط نگران پای نازنین بودم انگار فقط می خواستم یه چیزی پیدا کنم و پا درد نازنینو به اون ربط بدم آخر شب دیدم داره لنگ میزنه می خواستم از نگرانی خفه شم انگار یه بغض سنگین گلومو گرفته بود به نازنین گفتم مامانی پات به پله نخورده گفت چرا خورده گفتم پس چرا اول نگفتی گفت حباسم نبود شب یه کم پاشو ماساژ دادم و خوابید اما من همچنان تو فکر بودم یاد دوستم مریم جون افتادم که چقدر نگران پا درد پسر گلش بود و ما دلداریش می دادیم می خواستم اون موقع شب یکی باشه و منو دلداری بده صبح که بیدار شدیم اصلا پا درد نازنین و به روش نیاوردم پیش خودم گفتم بذار ببینم خودش چه جوری رفتار می کنه می خواستم بهش صبحانه بدم که گفتم نازنین بدو بیا لقمتو بخور از جلو تلویزیون شروع به دویدن کرد وقتی به من رسید زد زیر گریه که آی پام درد می کنه وای خدای من دوباره غم دلمو گرفت به همسرم علی زنگ زدم و گفتم بعداز ظهر نازنینو ببریم دکتر به خاطر پاش بعدش انگار بخوام با یکی درددل کنم زنگ زدم آبجی و ماجرای پای نازنین و گفتم و آبجی هم تاکید کرد که حتما ببر دکتر ویزیتش کنه بعد از اون یه کم پای نازنین و دوباره ماساژ دادم و بعد از اونم شروع به بازی کرد و دیگه از پادرد شکایتی نداشته و خدا کنه که دیگه هم سراغش نیاد و منم دکتر نبردم ولی همچنان خاله نرگس از دیروز تا حالا زنگ می زنه و حال نازنین و می پرسه و همچنان نگران جوجوی خواهر، قربون دل مهربونت بره خواهر
هر چند که خیلی ناراحت بودم ولی بازم می خوام یکی دو تا از شیرین زبونیهای این روزهای همه ی وجودمو بگم آخ عسل مامانی سه روز دیگه سه سال و چهار ماهه میشه خدایا انگار همین دیروز بود که نازنین و تو آغوشم گذاشتی و یه بار دیگه بهم اجازه دادی مادر بودن و با تمام وجودم حس کنم خدایا ممنونم که چنین لطفی در حقم کردی و چنین هدیه ی زیبایی به من دادی خداوندااااااااااا سپاسگزارم پیشاپیش سه و سال و چهار ماهگیتو بهت تبریک میگم ای همراه روزهای تنهایی
حالا جونم براتون بگه:
چند وقت پیش داشتم براش لقمه نون و پنیر و سبزی می گرفتم و همچین خانمی میل به خوردن نداشته طبق معمول اومدیم پیش خودمون گفتیم بذار یه خاطره بگم شاید بهتر بخوره گفتم نازنین من که کوچولو بودم آنقدر نون و پنیر و سبزی دوست داشتم حالا به بحث اصلی که خوردن بوده هیچ توجهی نکرده و سر سوزنی نذوقیده هاج و واج گفته تو که کوچیک بودی من کجا بودم ما که باروحیات دخمل کوچولومون آشنا بودیم دیدیم حالا هر جوابی بدیم از قبیل تو نبودی و من هنوز ازدواج نکرده بودمو تو خونه خاله بودی و از این قبیل حرفها تو مخش نمیره که نمیره و تا مخ بنده ی حقیر رو تو فرغون نریزه ول کن نیست پس از همون اول آب پاکیو رو دستش ریختیم و گفتیم تو تو دل من بودی یه دفعه دیدم در برابرم موضع گرفته و گفته ای بی ادب ما هاج و واج گفتم آخه چرا گفته پس بگو لباسام نون و پنیر سبزیی شده بود تو ریخته بودی منو میگی یعنی واقعا ببین نبوغ تا چه حد و من مادر تا چه حد ساده بگو آخه بیکاری ازبچگیات میگی آخه بیکاری برا خودت دردسر درست می کنی بگو دیگه تکرار نمیشه
و یا اینکه یه روز پرسیده تو عروس شده بودی و بابا دوماد من کجا بودم گفتم عزیزم خدا شما رو هنوز به ما نداده بود گفته نه البته به همراه یک جیغ بنفش و شاکی و منم درمانده از جواب گفتم خوب چی بگم خودت بگو کجا بودی گفته حباست نبود من تو دلت می رقصیدم دوستان خواهشا خودتونو کنترل کنید من که دلم درد اومد از بس خندیدم
قربون این زبونه کوچولوت بره مادر که نیش و نوشش معلوم نیست یه موقع هایی میای و با اخم سرم داد می زنی میگی می خوام اینکارو بکنم و بعدش که من مثلا باهات قهر می کنم 5 ثانیه نشده میای میگی مامان جون خودمی و منو بوس می کنی و معذرت خواهی می کنی
علی کوچولو که خاطرتون هست هنوز اتهامات وارد شده بهش کم نیست چند روز پیش دستمو بریده بودم اومده میگه دستت چی شده میگم با چاقو بریدم میگه نه خودت نبریدی میگم چرا خودم بریدم و دوباره از اون جیغ بنفشا که نه خودت نبریدی علی کوچولو بریده آخی طفلی علی کوچولو ...
یا اینکه دیشب پایین روشویی خیس بوده میگه کی خیس کرده میگم داداشی میگه نه علی کو چولو خیس کرده یکی نیست بگه دختر بعد دو هفته دست از سر این علی کوچولو بر دار دیگه
ماه رمضان که بود نزدیک افطار بابایی می رفت و حلیم می خرید حالا اذان که میشه میگه مامان اعظم شده (به اذان میگه اعظم) بابا چرا نمیره حلیم بخره؟؟؟؟
دوستی خواهر و برادری (تابستان 93)
نازنین و عسل خانوم عروسکش (بهار 93)
نازنین خانوم وقتی از خونه ی عمو میاد و میگه سلام به همگی
نازنین وقتی خودش لباس می پوشه و تو گرمای تابستون دستکش دستش می کنه
نازنین خانوم وقتی با مامان قهر می کنه و میره یه گوشه خوابش میبره