نازنین مننازنین من، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

نازنین زهرا زیباترین گل هستی

پا درد نازنین

1393/9/24 10:52
نویسنده : مامان ریحانه
2,234 بازدید
اشتراک گذاری

چند روزیه می خواستم بیام و برات مطلب بذارم ولی نمی شد آخه زنعمو رفته بود کربلا و منم چند وعده ای ناهار و شام به عمو اینا گفتم بیان خونمون به خاطر همین زیاد فرصت نداشتم امروز هم زنعمو داره بر می گرده خدا  زیارت امام حسین قسمت همه ی مسلمونا بکنه (الهی آمین)

در این چند روز که زنعمو نبود دختر عمو حمیده میومد و به خاطر اینکه تنها بودنازنین و  می برد خونشون دو شب قبل وقتی نازنین و  آورد خونه گفت مامان پام درد می کنه و زانوی پای چپشو نشون میداد منو میگی رنگ از روم پرید و مثل این کاراگاها شروع کردم به بازجویی که پات به جایی خورده که حمیده گفت از پله زیاد پایین و بالا رفته گفتم فکر نکنم برای پله باشه سر سفره بودیم که نفهمیدم چی خوردم فقط نگران پای نازنین بودم انگار فقط می خواستم یه چیزی پیدا کنم و پا درد نازنینو به اون ربط بدم آخر شب دیدم داره لنگ میزنه می خواستم از نگرانی خطاخفه شم انگار یه بغض سنگین گلومو گرفته بود به نازنین گفتم مامانی پات به پله نخورده گفت چرا خورده گفتم پس چرا اول نگفتی گفت حباسم نبود شب یه کم پاشو ماساژ دادم و خوابید اما من همچنان تو فکر بودم یاد دوستم مریم جون افتادم که چقدر نگران پا درد پسر گلش بود و ما دلداریش می دادیم می خواستم اون موقع شب یکی باشه و منو دلداری بده صبح که بیدار شدیم اصلا پا درد نازنین و به روش نیاوردم پیش خودم گفتم بذار ببینم خودش چه جوری رفتار می کنه می خواستم بهش صبحانه بدم که گفتم نازنین بدو بیا لقمتو بخور از جلو تلویزیون شروع به دویدن کرد وقتی به من رسید زد زیر گریه که آی پام درد می کنه وای خدای من دوباره غم دلمو گرفت به همسرم علی زنگ زدم و گفتم بعداز ظهر نازنینو ببریم دکتر به خاطر پاش بعدش انگار بخوام با یکی درددل کنم زنگ زدم آبجی و ماجرای پای  نازنین و گفتم و آبجی هم تاکید کرد که حتما ببر دکتر ویزیتش کنه بعد از اون یه کم پای نازنین و دوباره ماساژ دادم و بعد از اونم شروع به بازی کرد و دیگه از پادرد شکایتی نداشته و خدا کنه که دیگه هم سراغش نیاد و منم دکتر نبردم ولی همچنان خاله نرگس از دیروز تا حالا زنگ می زنه و حال  نازنین و می پرسه و همچنان نگران جوجوی خواهر، قربون دل مهربونت بره خواهر محبتمحبتبغلبغلبوسبوس

هر چند که خیلی ناراحت بودم ولی بازم می خوام یکی دو تا از شیرین زبونیهای این روزهای همه ی وجودمو بگم آخ عسل مامانی سه روز دیگه سه سال و چهار ماهه میشه خدایا انگار همین دیروز بود که نازنین و تو آغوشم گذاشتی و یه بار دیگه بهم اجازه دادی مادر بودن و با تمام وجودم حس کنم خدایا ممنونم که چنین لطفی در حقم کردی و چنین هدیه ی زیبایی به من دادی  خداوندااااااااااا سپاسگزارم پیشاپیش سه و سال و چهار ماهگیتو بهت تبریک میگم ای همراه روزهای تنهایی جشنجشنجشنجشنجشنجشن

حالا جونم براتون بگه:

چند وقت پیش داشتم براش لقمه نون و پنیر و سبزی می گرفتم و همچین خانمی میل به خوردن نداشته طبق معمول اومدیم پیش خودمون گفتیم بذار یه خاطره بگم شاید بهتر بخوره گفتم نازنین من که کوچولو بودم آنقدر نون و پنیر و سبزی دوست داشتم حالا به بحث اصلی که خوردن بوده هیچ توجهی نکرده و سر سوزنی نذوقیده هاج و واج گفته تو که کوچیک بودی من کجا بودم ما که باروحیات دخمل کوچولومون آشنا بودیم دیدیم حالا هر جوابی بدیم از قبیل تو نبودی و من هنوز ازدواج نکرده بودمو تو خونه خاله بودی و از این قبیل حرفها تو مخش نمیره که نمیره و تا مخ بنده ی حقیر رو تو فرغون نریزه ول کن نیست پس از همون اول آب پاکیو رو دستش ریختیم و گفتیم تو تو دل من بودی یه دفعه دیدم در برابرم موضع گرفته و گفته ای بی ادب ما هاج و واجتعجبتعجب گفتم آخه چرا سوال گفته پس بگو لباسام نون و پنیر سبزیی شده بود تو ریخته بودی منو میگیقه قههقه قههقه قهه یعنی واقعا ببین نبوغ تا چه حد و من مادر تا چه حد ساده بگو آخه بیکاری ازبچگیات میگی آخه بیکاری برا خودت دردسر درست می کنی بگو دیگه تکرار نمیشهخندونک

و یا اینکه یه روز پرسیده تو عروس شده بودی و بابا دوماد من کجا بودم گفتم عزیزم خدا شما رو هنوز به ما نداده بود گفته نهنه البته به همراه یک جیغ بنفش و شاکیشاکی و منم درمانده از جواب گفتم خوب چی بگم خودت بگو کجا بودی گفته حباست نبود من تو دلت می رقصیدم دوستان خواهشا خودتونو کنترل کنید من که دلم درد اومد از بس خندیدمقه قههقه قههقه قههقه قههقه قههقه قهه

قربون این زبونه کوچولوت بره مادر که نیش و نوشش معلوم نیست یه موقع هایی میای و با اخم سرم داد می زنی میگی می خوام اینکارو بکنم و بعدش که من مثلا باهات قهر می کنمقهر 5 ثانیه نشده میای میگی مامان جون خودمی و منو بوس می کنی و معذرت خواهی می کنی بوسمحبت

علی کوچولو که خاطرتون هست هنوز اتهامات وارد شده بهش کم نیست چند روز پیش دستمو بریده بودم اومده میگه دستت چی شده میگم با چاقو بریدم میگه نه خودت نبریدی میگم چرا خودم بریدم و دوباره از اون جیغ بنفشا که نه خودت نبریدی علی کوچولو بریده آخی طفلی علی کوچولو ...

یا اینکه دیشب پایین روشویی خیس بوده میگه کی خیس کرده میگم داداشی میگه نه علی کو چولو خیس کرده یکی نیست بگه دختر بعد دو هفته دست از سر این علی کوچولو بر دار دیگه

ماه رمضان که بود نزدیک افطار بابایی می رفت و حلیم می خرید حالا اذان که میشه میگه مامان اعظم شده (به اذان میگه اعظم) بابا چرا نمیره حلیم بخره؟؟؟؟

 

 

دوستی خواهر و برادری (تابستان 93)

 

نازنین و عسل خانوم عروسکش (بهار 93)

 

نازنین خانوم وقتی از خونه ی عمو میاد و میگه سلام به همگی

 

نازنین وقتی خودش لباس می پوشه و تو گرمای تابستون دستکش دستش می کنه

 

نازنین خانوم وقتی با مامان قهر می کنه و میره یه گوشه خوابش میبره

 

نظرات (51)

مامان زهرا
24 آذر 93 13:09
سلام ريحانه جون. خوبي؟ ماشششششششالا به اينهمه شيرين زبوني و حاضر جوابيعزيزم نگران نباش خوب شايدم واقعا خورده جايي بچه س ديگه شما كه بهتر از من ميدوني بچه با همين زمين خوردنا و دردا بزرگ ميشه وگرنه چه اتفاق ديگه اي ممكنه افتاده باشه؟؟!! فقط يه نصيحت خواهرانه من جاي خواهر كوچيكتره شما بي ادبي نباشه ها فقط دخترتو هيج جا اجازه نده بره بمونه مگر اينكه خودتم باشي نميخوام بدبين باشم اما نذار بره جايي. ببخش اگر فضولي كردم در عوض آدم خيالش راحته هميشه. از طرف من نازنين جونو بوس و براش اسفند دود كن. يه خورده هم پاشو زير آب گرم ماساژ بده خوب ميشه ايشالا كه چيزي نيس
مامان ریحانه
پاسخ
خواهش می کنم عزیز دلم خودمم با نظر شما موافقم آخه نه که مامانم اینا به ما دورن و فقط برادر شوهرم نزدیکمونه یه موقع هایی نازنین بهونه ی رفتن بهخونشونو می گیره منم اجازه میدم البته دختر برادر شوهرم تو سن دانشگاهه به هر حال خانومی از دلسوزیتون بینهایت ممنون
زهره مامانی فاطمه
24 آذر 93 15:23
ایشااله که چیزی نبوده ودیگه پاش خوبه خوب بشه دقیقا دختره منم عکس وفیلم عروسیمونو که میبینه میگه مامان من کجا بودم میگم تو شکم مامانی بعد فاطمه میگه نهههههه مامان میخوام بیام بیرون
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی از دعای قشنگت حالا زهره جون خوبه فاطمه خانوم می خواد بیاد بیرون نازنین که تو دل من می رقصه ببین چه آشوبی بشه دل ما
مامان ساينا
24 آذر 93 15:31
سلام عزيزم مطلب گذاشتم اگه بياي خوشحال ميشيم فقط نظر يادت نره
مامان ریحانه
پاسخ
چشم عزیزم حتما میام
مامان امیر عباس و ارغوان (دوقلوها)
24 آذر 93 15:33
سلام مامانی نازنین زهرای عزیزم چطوره؟بوس برا فرشته نازم
مامان ریحانه
پاسخ
از لطفتون خوبه خدا رو شکر عزیزم جوجوهای خوشگل خاله رو حسابی ببوس
مریم مامان آیدین
24 آذر 93 15:58
سلام ریحانه جون کککخوبی دوستم حالت رو درک میکنم عزیزم....نگران نباش خانومی پادرد بعد بازی اون هم تو زانو همون علتش خوردن به جایی میتونه باشه چندروزی درد داره و تموم میشه.....کار خوبی میکنی اصلا به روش تیار و تا تو ذهنش بزرگ نشه که بدونه نگرانی و هی بیانش کنه حتی وقتی خوب شد ایشالا که دیگه درد نمیگیره و پست بعدی خبر خوب شدنشو مینویسی برامون آیدین هم هی به عکسای عروسیمون نگاه میکنه و میگه تو عروس شدی...چند باری هم پرسیده من کجام و ما هم میگیم هی بهت گفتیم بیا عکس بگیر ولی نمیومدی و بازی میکردی !!!یادته؟؟؟ این برای تشویق به اینه که تو عکاسی بیشتر همکاری کنه قربون شیرین زبونیش....سر اون نون و پتیر و سبزی خیییای خندیدم من هم جات بودم وقتی کفت بی ادب یه فکر دیگه میکردم خیلی ببوسش دوستم
مامان ریحانه
پاسخ
عزیزم باز ممنون که همه ی مطلبو با دقت می خونی فدای تو دوست خوبم بشم من آره عزیزم منم به روش نیاوردم امروز میگه مامان پام خوب خوب شده دیگه عزیزم این ماجرای عروسی هم برامون معضلی شده فکر کنم تنها راه سرگرمی نازنین خانوم اینه که بشینه روزی چند بار فیلم عروسیمونو ببینه تا بلکه به یقین برسه دوست گلم ممنونم از اینکه همراهمی
مریم مامان آیدین
24 آذر 93 16:01
راستی من از خدامه یه جای امن و مطمئن بود تا آیدین رو هرروز شده دو ساعت بفرستم بازی کنه خیلی خوبه که نازنین جون وابسته نیست و خونه عموش میمونه آیدین هم خونه مامانی ها میمونه ولی دوست داشتم جاهای بیشتری بود تا میرفت و بازی میکرد و استقلال رو تجربه میکرد....سلامت روحیش برام خیلی مهمه
مامان ریحانه
پاسخ
مریم جون من زیاد راغب نیستم به هوای این اتفاقات ریز و درشتی که امکان داره برای بچه بیفته اون موقع کی قبول می کنه میگن خودتون فرستادی البته شاید فامیل خودم بود زیاد دغدغه نداشتم اما متاسفانه تمام فامیل من کاشان هستند و هیچ کس و اینجا ندارم به خاطر همین هم نازنین بهونه که می گیره مجبور میشم بفرستمش خونه ی عموش و انصافا هم نازنین و خیلی دوست دارند البته برادر شوهرم خودشون بچه ی کوچیک ندارن فقط یه نوه ی یازده ماهه دارن که بیشتر اوقات خونه ی برادر شوهرمه و نازنین تنها می تونه با اون بازی کنه البته اونا هم خیلی به بچه همچین حساسن ومنم به نازنین میگم زیاد دور و برش نره برعکس خودم که زیاد حساسیت نشون نمیدم عزیزم ببخش خسته ات کردم خیلی گلی مریم جون
مامان زهرا
24 آذر 93 16:13
سلام عزیزم . بلا دوره خانمی .اینقدر این بچه ها ماشششششالله پر ازجنب وجوش هستن که وقتی یه قسمتی ازبدنشون به جایی میخوره اون موقع متوجه نمیشن بعد که آروم میشن تازه دردا شروع میشه .ایشالله که دردپای نازنین خانم ساکت شده باشه .ماشالله به این سروزبون . ریحانه جون چقدر خندیدم که گفت لباساشو نون و پنیری کردی تا شما باشی از بچگیات تعریف نکنی .عزیزم ماکجاو این روجکا کجا .اینا مال یه دنیای دیگن ..نازنینم الهی که همیشه بادادشی خوب ومهربون باشی
مامان ریحانه
پاسخ
قربونت برم زهرا جون خدا رو شکر بهتر شد می دونی که خودتم مادری وقتی بچه ها بگن آخ ما مادرا دنیامون زیر و رو میشه منم که به قول آبجیم حساس همش بهم میگه تو از مرگ خدایی هم نمیری از غصه این بچه ها دق می کنی یه خورده دل داشته باش خداییش آبجیم در برابر من پادشاهه آره عزیزم هی پشت دست داغ می کنم چیزی نگم ولی حافظه یاری نمی کنه و دوباره یادم میره زهرا جون فکر کن از بچگیم تا حالا نازنین تو دلم بوده باشه چه شودممنون عزیزم که سر زدی می بوسمت
مامان راحله
24 آذر 93 16:32
سلام عزیزم .. خدا نکنه عزیزم پاش درد بگیره .. ان شالله که چیز مهمی نیست نگران نباش .. واااااای از دست این بچه های شیرین زبون .. احیانا شما تو لباس عروسی حالت تهوع نداشتی؟ چون نازنین داشته تو دلت میرقصیده میگم حالا جریان نون پنیر سبزی رو گفتی یادم اومد .داداشم به شدت از پنیر متنفره .. کوچیک بود .. خواهر بزرگم حامله بود . داداشم بهش میگفت آبجی پنیر میخوری میره به بچه ت ؟البته با این حالت
مامان ریحانه
پاسخ
مرررررررررررررررسی راحله ی گلم از دعات نه عزیزم خدا رو شکر بهتر شد نمی دونم عزیزم حالا فکر کن من کی بودم یکی داشته تو دلم ایروبیک میرفته منم همچین ریلکس سرم گرم عروس بودنم بوده خداییش من چقدر متعادلم راحله جون نه بگو آخه وروجک غصه ای دیگه نداری که غصه ی لباساتو می خوری
مریم(مامان کیان)
24 آذر 93 18:28
وای ریحانه جون من انقدر این جریان و تجربه کردم و هر بار هم با ترس رفتیم بیمارستان و رادیولوژِی و عکس و ... که تا میشنوم باور نمیکنی قلبم درد میگیره..... واقعا احساست و درک میکنم تو اون لحظه اما خوب خدا رو شکر که پای نازنین عزیزم خوب شده و اتفاق بدی نیفتاده بوده
مامان ریحانه
پاسخ
مریم عزیزم اصلا نمی خواستم با کوچولویی که تو وجودت هست خودتو ناراحتی کنی خدا رو شکر دیگه از پا درد حرفی نزده الهههههههههههی من فدای مهربونی شما بشم عزیز مهربانم
مریم(مامان کیان)
24 آذر 93 18:31
وای از دست نازنین خانم خوشگل با این زبونش این جریان نون پنیر سبزی فوق العاده بود مامانش براش حتما اسپند دود کن
مامان ریحانه
پاسخ
مرررررررررررسی گلم آره برای هر کی تعریف می کنم کلی می خنده
مامان روشا
24 آذر 93 20:32
عزیزم خدانکنه پات درد کنه فدات شم بیچاره این مامان باباها تا بچشون بگه یه جام درد میکنه شب و روز ندارن انشاالله هرچه زودتر دخترگلمون پاش خوب میشه ، واقعا شیرین زبونی خاله جون ازهمین الان توفکرلباسی بزرگ شی چی میشه
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی خانومی که اومدی آره به خدا من تا حالا نصف العمر شدم از دست این بچه ها خوب خانمی زندگی بالا و پایین زیاد داره باید با همش یه جورایی بسازیم فدای شما که مهربونی
مامان بهی
25 آذر 93 8:02
انشاالله پات زودتر خوب بشه نازنين گل ماشاالله به اين شيرين زبونيات عزيز خاله
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی خاله جووووووووووون
مامان هستیا
25 آذر 93 11:47
سلام دوست عزیزم نگران نباشید بچه تو این سن و سال زیاد جنب و جوش داره و به احتمال خیلی زیاد جایی خورده بهترین کارو می کنید که بهش یادآوری نمی کنید. انشاالله که زودتر پادردش خوب میشه مادر ها همیشه نگران بچه هاشون هستند بچه که دنیا میاد تجربه شخصی خودمو میگم خودمو فراموش کردم. این به نظرم تو ذات همه مادرها هست دختر شیرین زبونمون رو حتما از طرف من ببوسید
مامان ریحانه
پاسخ
ممنونم عزیزم از تمام آنچه گفتی و دلداری خواهرانه ات لطفت بیکران عزیزم
مامان فرخنده
25 آذر 93 13:57
ريحانه جونم در مورد پاي نازنين زهرا نگران نباش احتمالا يه خرده ورم كرده بود بخاطر همين درد داشت وزود خوب ميشه واي قربونت بشم خاله جون كه تو اينقدر شيرين زبون هستي يعني من موندم اونجا كه بهت گفت پس تو بودي روي لباسم نون وپنير ريختي يا من داشتم توي دلت ميرقصيدم را چه شكلي به ذهنش رسيده بيچاره علي جون نازنين زهرا حالا حالاهااااااااااول كن ماجرا نيست تموم خرابكاريها به علي ختم ميشه آخه چرا با مامان ريحانه قهر ميكني ومجبور ميشي اون شكلي بخوابي عزيزززززززززززززززززززدلم
مامان ریحانه
پاسخ
عزیزم ممنون که اومدی فرخنده جون احتمالا همون نظر شماست چون الان خدا رو شکر خوبه فرخنده جون می بینی من از دست این وروجک چی می کشم خداییش آدم میمونه این حرفها چه جوری به ذهن این وروجکا میرسه
مامان عسل 
25 آذر 93 15:38
سلاااام ریحانه جونم خوبی عزیزم ...نازنینم چطوره ؟ ایشالله که دردپاش خوب شده باشه عزیزمی ازبس که ورجه وورجه دارن این شیطون بلاها..دلم براتون تنگ شده بود..ایشالله که دیگه بدنبینه خوشگل خاله ..قربون قهرکردناشون برم من..عسل منم هروقت چیزی بخوادبهش ندیم بدو بدوگریه میکنه میره تواتاق..ماهم بهش میخندیم..فداتون
مامان ریحانه
پاسخ
فدای دوست مهربونم بشم من خانمی منم دلم تنگ شده بود آخه بدجوری به شما دوستان خوب و مهربونم عادت کردم امان از دست این وروجکای دوست داشتنی
مامان مهلا
25 آذر 93 17:33
چه دختر کنجکاوییییییییییییییییییییی !! چه سوالا می پرسه این دختر بلاخره یکیو دیدم رو دست زبون یسنای ما بلند شه.........!
مامان ریحانه
پاسخ
خاله جون بذار یسنا جونم سه سال و چهار ماهه بشه میبینی ما دخترا چه زبونی داریم
عمه فروغ
25 آذر 93 17:39
سلام ریحانه جون خوبی؟ خدا نکنه دخترک مریض باشه ان شاا.. همیشه شاد و تندرست باشه الان پاهاش بهتره؟ 3 سال و 4 ماهگیت پیشاپیش مبارک نازنین جون فدای شیرین زبونیات عزیزم آخه مامان چرا لباس نازنین رو کثیف میکنی و روش نون و پنیر میریزی
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی فروغ جونم خدا رو شکر الان خوبه عزیزم از تبریکتم بی نهایت ممنون فروغ جون می بینی من از دست این نازنین خانوم چی می کشم اما با همه ی این احوال من فدای شیرین زبونیهای همه ی بچه ها بشم که دنیایی دارن واسه خودشون آرشیدا جونو خیلی ببوس
مهتاب مامان اشکان
25 آذر 93 19:18
سلام ريجانه جون.واااااااي از اين پا درد.اشكان من هم خيلي اين ور و اون ور ميپره،شب هم كه ميرسه پادردش شروع ميشه البته بعضي وقتها.نگران نباش چيز خاصي نبوده اما من خودم خيلي نگران پاي اشكانم ،از بس هم باباش بي تفاوته به اين مسائل ما هم تا حالا نبرديمش دكتر اما بايد به زودي ببرمش. راستي امان از اين حرفهاي نازنين جون.انقدر خنديدم واسه ماجراي نون و پنير و سبزيش كه اشكان ميگفت مامان باز تو لبلاگ منظورش وبلاگه چي نوشتند كه ميخندي ماجراي عروسي هم خوب بود.الهي فداش بشه خاله.ببوس اون دختر شيرين زبون خاله رو.
مامان ریحانه
پاسخ
گلم ممنون از دلداریت عزیزم حتما اشکان جونو ببر یه چکاپ بشه ضرر نداره نازنینم خدا رو شکر بهتره عزیزم خوشحالم که با این خاطره دل خیلی از دوستان شاد شده خدا همه ی کوچولوها و همچنین کوچولوی منو بهمون ببخشه عزیز دلم اشکان جونمو ببوس دوستیهامون پایدار
مامان یاسی
25 آذر 93 23:16
انشاا... که پاش طوری نیست. اگه خدای نکرده چیزی شده باشه اصلاً راه نمیرن یا اگه درد تو دستشون باشه نمیتونن تکون بدن که البته اونموقع خطرناکه و حتما باید به پزشک مراجعه کرد. نون پنیر سبزی هم خیلی خنده دار بود. میدونستی بهتره که پنیر همراه گردو خورده بشه! البته سبزی هم خوبه ولی در کنارش کمی گردو هم بهش بده. بچه ها از بعد سه سالگی میل به اجتماعی شدن دارن و در واقع نیاز به گروه همسالان دارن و اینکه چجوری میشه این شرایط رو فراهم کرد تو دور زمونه ای که دوست خوبی که بچه هم سن و سال خودمون داشته باشه دور و برمون نیس یا حتی یه مهد خوب ...
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی عزیزم از حضورت خانمی خدا کنه نازنین گردو بخوره هر چی پسرم نون و پنیر و بدون گردو نمی خوره نازنین اصلا لب به گردو نمی زنه مجبورم گردو را به واسطه ی کوکو و کتلت و از این جور چیزا که تقریبا می خوره به خوردش بدم عزیزم سبزی رو هم به هوای یبوستی که داره بهش دادم چون احساس می کنم اینطوری تاثیرش بیشتره و در مورد مهد کودک هم خودش خیلی راغبه که بره منم به خاطر اینکه از مامانم اینا دوریم بدم نمیاد برای پر شدن تنهاییاش ببرمش مهدکودک و باید در این مورد با همسرم مشورت کنم تا ببینیم به چه نتیجه ای می رسیم در کل عزیز دلم خوشحال شدم که نظر گذاشتی یه دنیا ممنون یاسی عزیزمو ببوس
فایضه مامانه عسل
25 آذر 93 23:22
سلام مامان نازنین زهرا جان .... خوبین ؟ دختر من هم توی جشنواره نی نی وبلاگ شرکت کرده ... میشه بهش رای بدین ؟ تا شانسمون برای برنده شدن بیشتر شه ؟ فقط کافیه با تلفن همراهتون عدد 4 رو به شماره 1000891010 ارسال کنین .... مرسی از لطفت دوست مهربونم...
مامان ریحانه
پاسخ
چشم حتما عزیزم
مامان عارفه
26 آذر 93 0:25
سلام ممنون سر میزنید خوشحال میشم گل من
مامان ریحانه
پاسخ
خواهش می کنم عزیزم شما جز دوستان من هستید و وبتون تو قسمت مطالب دوستانم هست و به محض به روز رسانی مطلع میشم و از مطالب مفیدتون هم ممنونم
مامان روژینا
26 آذر 93 8:59
عزییییزمآخه چقد تو شیرینی عشق خالهوقتی پستاتو میخونم کلی میخندمز دست تو خاله جونمعاشقتم به خداریحانه جونم واسه اینکه خیالت راحت شه بهتره یه دکتر ببریش!
مامان ریحانه
پاسخ
قربونت برم ریحانه جون امیدوارم همیشه خنده رو لبات باشه عزیزم مرسی که به فکر نازنینی خدا رو شکرالان خوبه یه دنیا ممنوم دوست خوبم
نسرین مامان امیرصدرا
26 آذر 93 10:40
سلام خانومی خیلی نگران شدم عزیز ولی من جای شما بودم حتما به کسی نشون میدادم پای نازنین جونو اخه به نظر من خوردن به جایی باعث نمیشه که بلنگه , ما توشهرمون یه افرادی داریم که به صورت سنتی برای شکستگی ها نگاه میکنن احتمالا اونجا هم هستن حداقل به اونا نشون بدین مثلا اگه ضربه باشه زرده تخم مرغ طبیعی رو با یه کم نمک میمالن به یه پارچه ای یا باندی و به مدت یه شب می بندن به پا که باعث میشه هم دردش کم بشه هم اگه ضریه ای داشته باشه درست شه البته مونده به درد پا درمون هم میدن که باید حتما نشون بدین انشالا که چیز خاصی نیست روی گل نازنین جون رو ببوسین و مواظب شیرین زبون ما باشین
مامان ریحانه
پاسخ
ممنون عزیزم از محبتت
مامان علی
26 آذر 93 15:41
سلام دوست خوبم.ممنون که به کلبه مجازی ماسرزدین ماشالله چه کوچولوی بانمک وناز ودوست داشتنی خداحفظش کنه ایشالله وپادرد خانم خوشکله زودی خوب بشه وصحبتهاش پیرامون عکس ونون وپنیر و....واقعا ته خلاقیت کودکانه هست.ببوسش دختر خوش زبون و
مامان ریحانه
پاسخ
خواهش می کنم خانمی ممنون از دعای قشنگتون درمورد نازنین نظر لطفتونه
مامان روژینا
27 آذر 93 9:25
مامان ریحانه
پاسخ
I LOVE YOUعزززززززززززززیزم
ابجی سجا
27 آذر 93 11:04
عشق بعضی وقت ها از درد دوری بهتر است بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است توی قرآن خوانده ام ، یعقوب یادم داده است دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است
الينا
27 آذر 93 15:00
سلام عزيزم خيلي دختر شيريني و بانمكي داري خدا حفظش كنه اگه بياي پيشمون خوشحال ميشيم شما لينك شديد بوووووووووووووس واسه نازنين جون
مامان آنیل
28 آذر 93 19:09
خدا حفظش کنه چقدر این نازنین جون شیرینه منم باشم اصلا نمیزارم بچه م یه ثانیه ازم دور بشه و به غیر از بودن کنار مامانم هیچ جای دیگه خیالم راحت نیست البته بعضی وقتا ناچاریم ازشون دور بشیم و نگرانی ها رو تحمل کنیم
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی عزیزم بله به قول شما بعضی مواقع ناچاریم مثل من که از مامانم دورم یه وقتهایی بعضی جاها که می خوام برم و مجبورم نازنین و خونه ی عموش بذارم
مریم مامان آیدین
29 آذر 93 20:06
مگر می شود زندگی مرا به هم ریخته آفریده باشد، خدای دانه های انار... یلدا مبارک
مامان ریحانه
پاسخ
ممنون مریم عزیز یلدای شما هم مبارک عزززززززززززززززیزم
مامان راحله
29 آذر 93 23:50
مگر مے شود زندگے مرا به هم ریخته آفریده باشد، خداے دانه هاے انار... یلدا مبارڪ ___________________¶¶¶¶¶¶¶ _____________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ __________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ _________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶_________¶$ _________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶_________¶¶¶¶$$ __________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶_________$$$$¶¶¶¶$$ ___________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶_______$$_$$$$_¶¶¶¶¶ ___________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶_______$$$_$_$$$_$ ___________¶¶¶¶¶¶¶¶¶_______¶¶¶________$$$$$__$$ ___________¶¶¶¶¶_______¶¶___$_________¶¶_$$$$$ ___________¶¶____¶¶_$$$____$$________¶¶$ __________$$$_______$$$$$$_$_________¶¶ ___________$$______________$________¶¶$ _____________$___¶¶___¶¶_$$_$$$_____¶¶ _____________$$$___¶¶¶_$$$_____$$$_¶¶$ __________$$$___$$$$$$$$__________$¶¶ _________$________________________¶¶_$$ _______$$_____________¶¶_________¶¶$___$ _______$_________________________¶¶_____$ ______$_________________________$$$_____$ ______$________$$_____¶¶_______$_________$ ______$_________$$$___________$__________$ ______$____________$$__________$________$$ _______$____________$__¶¶______¶$$$$$$$$$ _______$$___________$__________¶¶_$$ _______$_$$$$______$__________¶¶__$ _______$____$$$$$$$____¶¶_____¶¶_$$ _______$$____________________¶¶____$$ ______$$_____________________¶¶______$$ _____$$________________¶¶___¶¶________$$ ____$$______________________¶¶_________$ ____$______________________¶¶__________$$ ___$_______________________¶¶___________$ ___$______________________¶¶¶___________$ ___$______________________¶¶____________$ __$$_____________________¶¶¶____________$ ___$____________________________________$ ___$____________________________________$ ____$$_________________________________$ _____$$________________________________$ _______$$_____________________________$ _________$$$ ______________________$$$ ___________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
مامان ریحانه
پاسخ
یلدای شما هم مبارک عززززززززززززیزم
فایضه مامانه عسل
30 آذر 93 15:41
سلام عزیزم .... مرسی از اینکه بهمون رای دادین ... ایشالله بتونم جبران کنم... دختری رو ببوس از طرفم خواهش می کنم عزیز دلم قابلی نداشت
مامان کیمیا
30 آذر 93 19:59
سلام عزیزم ،خوبی؟ ما تو مسابقه نی نی وبلاگ شرکت کردیم.ممنون میشم اگه بهمون رای بدین،لطفا عدد47رو به1000891010پیامک بزنین
مامان ریحانه
پاسخ
چشم حتما
عمه فروغ
30 آذر 93 21:35
سلام ريحانه جون خوبي؟ نازنين جون خوبه؟ يلداتون مبارک دوست خوبم
مامان ریحانه
پاسخ
یلدای شما هم مبارک عززززززززززززززززیزم
مامان اعظم
1 دی 93 0:07
سلام عزیزم. بعله دیگه بالاخره هلال ماه رویت شد خدا نکنه عزیزم. فاطمه خیلی خوشحاله که یه داداشی خدا بهش داده. چشم عزیزم. ممنون که تو فکر ما بودی حال نازنین زهرای من چطوره. مامن خوبش هم حالش روبه راهه ان شالله. ان شالله در زیر سایه ی حق همیشه خودت و خونوادت سالم باشید آبجی یلدات مبارک گلم
مامان ریحانه
پاسخ
وااااااااااااااااااااااای خدای من ببین کی اومده خدایا چقدر خوشحالم بد از اینهمه مدت خواهر گلم اعظم جون نمی دونی چه ذوقی کردم وقتی اومدم نظرتو دیدم حال نی نی گلت چطوره فاطمه جون گلم چطوره عزیز دلم یلدای شما هم مبارک و اینهم یه عالمه بوس برای خواهر گل خودم و گلهای بوستان زندگیش
مامان اعظم
1 دی 93 0:09
ای جانم دوستی خواهر برادری خیلی خوبه. الهی من قربون اون خواب نازشکه چقدر معصوم خوابیده. مواظب خودتون باشید عزیزم
مامان ریحانه
پاسخ
خدا نکنه عزیز دلم انشالله محمد طاها بزرگ میشه این مدلیشو می بینی عزززززززززیزم فدای تو
نوشین
1 دی 93 8:40
سلام مامان ریحانه جون مطالب زیبای وبه دخمله نازتو خوندم خدا حفظش کنه انشاا.. تا الان پا دردشم خوب شده باشه بچه های الان آنقدر باهوشن که همه جوره پیششون کم میاریم
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی عزیزم نظر لطفتونه
مامان روژینا
1 دی 93 9:47
یلدای شما هم هزاران بار مبارک عزیز دلم
نوشین
1 دی 93 13:55
ممنون میشم عزیزم حتما منم شما رو با افتخار لینک کردم.
مامان ریحانه
پاسخ
مررررررررسی عزیزم
مامان روژینا
1 دی 93 16:01
مامان ریحانه
پاسخ
عززززززززززززززیزمی
مامان زهرا
2 دی 93 19:05
در آخرین روز از ماه صفر دعا میکنم پیامبر مشکل گشای غم هایتان . غریب مدینه شفاعت کننده قیامتتان . حسین خریدار اشک هایتان . خورشید طوس ضامن دعاهایتان ومهدی فاطمه سایبان دلتان باشد . فرا رسیدن ماه ربیع الاول برشما مبارک .
مامان ریحانه
پاسخ
عزیزم ممنونم از دعای زیبایت هر آنچه خوبیست در این ماه و همیشه ی ایام برای شمای مهربان و خانواده ی گلتان باشد خواهر عزیزم
مامان
2 دی 93 20:43
سلام مامانی.ماشاالله به دخمل شیرین زبون.هزار ماشاالله.ممنون که به ما سر میزنی و واقعا ببخشید که دیر به دیر میام.خوشگل خانم رو از طرف من ببوس
مامان ریحانه
پاسخ
عزیز دلم ممنون که اومدی خواهش می کنم عزیزم من به محض به روز شدن وبت جویای احوالت میشم و انشالله همیشه شاد و سلامت باشی
مامان بهی
3 دی 93 7:50
خانمي نظرم را تائيد نكن خصوصي بود
خانم خانما
3 دی 93 9:16
سلام شما یه محبت خاصی دارید که قابل تحسینه دوست یابیت درجه یکه از طرف من نازنین زهرا را ببوس
مامان ریحانه
پاسخ
عززززززززززززززززیزمی و همچنین من هم می خواهم بگم شما پشتکار عالی داری و همیشه مطالبتون به روزه همیشه سلامت باشید و سایتون بر سر خانواده
مامان ساينا
4 دی 93 14:45
سلام ريحانه جونمممممم خوبيد؟؟؟؟؟؟؟نازنين جون خوبن؟؟؟؟؟؟؟عزيزم مطلب گذاشتم اگه بياي خوشحال ميشيم بوووووووووووس واسه نازنين جووووووووووووونمممممم
مامان ریحانه
پاسخ
حتما میام
مامان سارا و بابا بابك
5 دی 93 11:15
سلام دوست خوبم چه دختر زيبا و پرمهري خدا حفظش كنه خوشحال ميشيم به وبلاگ ما هم بيايد و نظرتونو بگيد با افتخار لينك شديد ببوسيد اون روي قشنگه دخمل بهشتي رو
مامان نیلوفر
6 دی 93 16:25
عزیزم انشاالله که نازنین جون خوب شده باشه عجب دختر بلا و شیرین زبونی مامانی اینطور که معلومه دیگه از پس زبون این گل خانم بر نمیایی
مامان ریحانه
پاسخ
ممنون عزیزم بله خدا رو شکر خوب شد بله دیگه ما مامانا از پس زبون این وروجکا بر نمیام دوره زمونه ی ما کجا دوره زمونه ی این وروجکا کجا
مامان پارسا
7 دی 93 11:18
سلام دوست عزیز، دختر نازی دارید خدا حفظش کنه. یه خواهشی ازتون دارم پسرم پارسا بعد از یک غیبت نسبتا طولانی به نی نی وبلاگ برگشته و تو جشنواره عکس شرکت کرده، برای حمایت از اون لطفا عدد 81 رو به شماره 1000891010 پیامک کنید، پیشاپیش از لطفتون ممنونم.
مامان ریحانه
پاسخ
چشم خانمی حتما
مامان نازنین زهرا و یاسمین
13 دی 93 15:42
سلام عزیزم خداحفظش کنه ماشالله لینک تون رو تو هردو وبم گذاشتم با اجازه
✓ مامان زهراღ
15 دی 93 13:08
سلام خدا حفظش کنه این دختر شیرین زبون رو منم بی صبرانه منتظرم که دخترم شروع کنه به صحبت کردن تا ما کلی از شیرین زبونی هاش کیف کنیم.... راستی ایشالله که پا دردش هم چیزی نباشه و زودی خوب شه..نگران نباش ریحانه جون
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی خواهر گلم ممنون که سر زدی انشالله شما هم به زودی شاهد پیشرفتهای زهرا جونم میشی و لذتشو می بری
♥ دنیای دســر ♥
16 دی 93 20:30
از ♥دنیای دسر♥ دیدن کنیـــــــــد . . . ^_^
مامان زهرا
4 بهمن 93 16:01
سلام دوست خوبم .ماشالله به آقا پوریا .چه جالب خانمی امیررضای منم متولد 81 البته تیرماه .منم 22سالم بود که اولین بار مادرشدم .فک کنم همسن باشیم . خدا این دختر وپسر خوشگلو برات حفظ کنه . آفرین به آقا پوریا که درسخونه الهی که موفق باشه وهمیشه سربلند . .
مامان ریحانه
پاسخ
چه جالب زهرا جون پس پسرامون تقریبا همسن و سال خودمون تو یه سال مادر شدیم همشهری هم که هستیم تقریبا همسن و سال هم که هستیم چی از این بهتر پس به خاطر اینهمه تشابه ممنون عزیزم از دعای قشنگت