ما هم از یلدایمان می گوییم
گل همیشه بهارم باز من اومدم با خبرهای جدید
هر چند الان هم زیاد دل و دماغ نوشتن ندارم آخه یه ویروس بدجنس سرزده وناخونده اومده و داداشی و نازنین خانوم و در چنگال خودش اسیر کرده و بهمین خاطر نازنین با سرفه های شدید و داداشی هم با تب و لرز و سردرد دست به گریبان شدن و امیدوارم که هردو زود زود خوب بشن چون واقعا بچه ها که مریض میشن پدر و مادر ها مریض ترن درست مثل الان من
حالا بعد از دعا و آرزوی عافیت برای هر دو گلم می پردازیم به تمام خاطرات این چند روز ...
تازه خبر اینکه:
مامان جان عزیزم طی پیغام و پسغام هایی که برایمان فرستاد اینگونه به سمع و نظرمان رساند که امسال شب یلدا می افته برای چهارشنبه شب و ما هم خوشنود از آنکه بازم بار سفر بر می بندیم و راهی شهر و دیار مادری میشویم و همین کار را هم کردیم و به خانه ی عزیز جون که رسیدیم آنچه از مادر جان فهمیدیم دهانمان اینگونه شد و موضوع از این قرار بود که مراسم یلدای عقب افتاده ی ما در باغ دایی جون حمید بر گزار میشد که واقعا این باغ در بهار خیلی رویایی است و در زمستان هم زیبایی خاص خودشو داره
به هر حال به طرف باغ دایی جون رفتیم ولی حیف که هوا تاریک بود و بنده و بچه ها به سرعت برق و باد و از ترس سرما خودمان را به اتاق رساندیم و(جالب اینکه آخرش بچه ها سرما خوردن ههههههههههههه) بعد از سلام و علیک و خوش و بش به زیر کرسی هجوم آوردیم درست مثل کرسی ندیده ها حالا بساط پذیرایی بیشتر دل رو می برد از شیرینی و آجیل و میوه وانار و هندوانه و.....
راستی تا یادم نرفته بگویم که ما هم سهم خودمونو برده بودیم نصف هندوانه ی شب یلدامونو جناب آقای همسر که بنده از زمانی که با ایشان پیمان زناشویی بستم یاد ندارم یک هندوانه ی خوب و آبرو مند خریده باشه شب یلدا هم رفت و برای خونه یه هندوانه خرید که باز با دیدنش ما در دلمون بهش خندیدیم و نصف این هندوانه را با زجر فراوان و برای اینکه آقایمان ناراحت نشه خوردیم ونصف اون را با خود به کاشان بردیم و دیگران را مدیون کردیم که اگر فکر کنید ما سهم شب یلدایمان را نیاوردیم ولی وقتی هندوانه های خوشرنگی که دایی حمید خریده بود را دیدیم از خود به شدت خجالت کشیدیم و هندوانه امان را در گوشه ای پنهان کردیم و فردا هم کاشف به عمل اومد که دایی حمید هندوانه ی ما رو به مرغ و خروسهاش داده حالا اومدیم خوبی کنیم اما نشد!!!!
اون شب دایی امیر از اسباب و وسایل قدیمی گفت و جوک وطنز و خاطره مجلس ما رو شیرین تر کرد به هر حال شب به یاد ماندنی بود و نازنین خانوم که از شادی در پوست خود نمی گنجید و آخر شب هم خودش را مهمان ناخوانده ی خاله نرگس کرد و ما هم به همراه ایشان به خونه ی خاله نرگس رفتیم فردا شب هم به محض اینکه خونه ی عزیز جون رختخواب ها رو پهن کردیم که بخوابیم نازنین خانوم بود که جیغ و فریاد به راه انداخت که من می خوام برم خونه ی خاله جون و ما هم برای اینکه آقا جون از خواب بیدار نشه باز هم رهسپار خونه ی خاله شدیم و شب باز هم این نازنین خانوم بود که شادمانه به این طرف و آن طرف می دوید و فردا هم رهسپار خانه شدیم و یلدای به یاد ماندنی دیگری را در ذهنمان به خاطره سپردیم تا باشد که خاطرات این روزها حلاوتی باشد برای آینده ی بچه هایمان......
راستی یلدای امسال ما دو تا عروس و داماد داشت که اولین یلدای با هم بودنشان رو جشن می گرفتند عروس و داماد اول (سلمی جون دختر خاله ی نازنین به همراه همسرش آقا وحید) و عروس و داماد دوم ( دایی وحید به همراه همسرش زندایی مرضیه ) که در همین جا آرزوی خوشبختی برای هر دو این زوج جوان رو دارم
و طبق قرار همیشگی می پردازیم به شیرین زبونیهای نقل مجلس خانه امان یعنی نازنین خانوم عسل طلا
با خواهش و اصرار خواستم بهش غذا بدم و باز این نازنین خانوم بوده که از خوردن امتناع می کرده بهش گفتم غذاتو بخور گفته نمی خوام بخوام بمرم( بمیرم) و منم گفتم دشمنت بمره گفته یعنی تو بمری منو میگی باز دهانم اینجوری شده یعنی مادر باش بعد در نظر بچت دشمن باش امان امان........
درست فردای شب یلدا یعنی قشنگ روز اول زمستان گفته مامان سردته گفتم آره مامانی سردمه رفته باد بزنو از تو کشو آورده و با تمام قدرت منو باد زده ما هم همچین از سرما به خود لرزیدیم بعد خانومی ما نیشش تا بنا گوش باز گفته گمر(منظور گرمه) شدی گفتم خدا خیرت بده مادر آره حسابی گرم شدم ( شما ببینید تضاد تا چه حد اول میگه سردته بعد میره بادبزن میاره بعد از فوران مهربانیش میگه حالا گرم شدی )
یه شب پشت کامیوتر نشسته بودم اومده میگه مامان شما بشین پشت کامپیوتر منم کارها رو انجام میدم (دنیای وارونه و رویایی به این میگن )یه دفعه بعد از خجالت از خود یاد آهنگ معروف (همه چیز آرومه من چقدر خوشبختم افتادم ) ولی کاش همیشه همه چیز آروم بود
دیشب به من میگه بند این کفشا رو باز کن میخوام خودم شفت و مشکلش کنم (منظور سفت و محکمه) به فرهنگ زبان این کوچولوها ایرادی وارد نیست از این به پس شما هم می تونید به جای محکم از واژه ی نازنین پسند (مشکل ) استفاده کنید
و همچنین امشب بهش گفتم سفره پهن کن میگه مامان جون من گنده شدم دیگه دستام جون نداره خودت بنداز اواااااااااااااااا من چقدر باید تعجب کنم
و از کارهای ناپسند این روزهای نازنین خانوم
کشیدن موی علی کوچولو با آخرین توان، کشیدن خودکار روی فرش بنا به گفته ی خودش به تبعیت از علی کوچولو و همچنین اذیت و گاز گرفتن داداشی و بعدش بلند بلند خندیدن و فرار کردن وای وای از اینهمه کار بد
و از کارهای خطرناکش اینکه یک روز تو آشپزخونه مشغول شستن ظرف بودم که یه قابلمه ی سرد روی شعله ی جلو اجاق گاز بوده که نازنین خانوم بی توجه به سرد یا گرم بودن قابلمه دست دراز کرده و قابلمه رو از روی گاز برداشته وحشت سراسر وجودمو گرفته اگه قابلمه داغ بود چی میشد
و در این هفته نازنین خانوم به یک جشن عقد و همچنین به جشن تولد نوه ی عمو محمد (حلما جون ) دعوته نازنینم که عاشق این جور مراسمه امیدوارم بهش خوش بگذره
و در ادامه عکسهایی از این روزها خانومی
نازنین خانوم و دایی وحید گلی
معرفی وسایل قدیمی توسط دایی امیر به بچه ها (در شب یلدا) باغ دایی حمید
خونه ی خاله نرگس بیدارش کرده بودم صبحانه بخوره تا برم چایی بیارم دیدم خوابش برده
سلفی خواهر برادری
(و قابل توجه که صورت خوشگل خانوم لاکیه)