نازنین مننازنین من، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

نازنین زهرا زیباترین گل هستی

برای پسرم پوریا

1393/10/17 10:05
نویسنده : مامان ریحانه
3,621 بازدید
اشتراک گذاری

همه ی امید مادر امروز فقط می خواهم از تو بنویسم تنها از تو ای اولین مونس و همدم تنهایی مادر

از روزهایی بنویسم که خداوند تو را در آغوش من قرار داد و تو چه گرما بخشیدی به وجودم نفسم به نفس تو بسته بود چشمانم زیبایی چشمانت را می خواست و همه ی فردایم پر شده بود از آرزوهای شیرین برای تو متنظر

 

امروز می خواهم از بزرگ مرد کوچکم بنویسم پسر مهربان دوست داشتنی و خواستنی خودم که هنوز هم رضایت نمیده تو نی نی وبلاگ اسمی ازش برده شود و به قول خودش یه جورایی بزرگ شده و به غرور مردانه اش بر می خورد که در خانه ی مجازی نی نی ها از او هم نام ببرم و حتی به من گفته اگر از من اسمی ببری ازت ناراحت میشوم ولی من با اجازه ی مادری خود از او می نویسم و بعد گل پسرم را در برابر عمل انجام شده قرار می دهم  تعجبتعجب

شروع می کنم هر آنچه باید بنویسم برای پاره ی تنم ....

 

31 خرداد 81  در سن 22 سالگی توانستم برای اولین بار  لایق نام زیبای مادر شوم و رایحه خوش این نام را با تمام وجودم حس کنم و چقدر خداوند را شاکرم که چنین فرصتی  به من داد تا سرخوش باشم با صدای نام مادر ....

انگار روی زمین جایی نداشتم آسمانی ترین لحظات زندگیم تولد فرشته ناز و کوچکم بود که فروغ چشمانش چشم ودلم را روشن کرد روزگارم آذین بسته شد به نفسش روزگاری سراسر حلاوت و شیرینی .....

 

 

 ادامه مطلب :

 

 

 

در ابتدا کمی واهمه داشتم پیش خودم فکر می کردم چه جوری می تونم بزرگت کنم اونم دست تنها و به دور از مادر و خواهر و خانواده تا 40 روز خونه ی عزیز جون موندم بعد از 40 روز که می خواستیم برگردیم خونه ی خودمون غمهای عالم توی دلم بود پیش خودم می گفتم آیا من می تونم به خوبی ازت مراقبت کنم یانه چون خیلی سال بود توی خانواده بچه ی کوچیک نداشتیم تقریبا هیچی از بچه داری بلد نبودم و همیشه نگران بودم خطاخطا

 

البته عمه فخری به ما نزدیک بود ولی من دوست داشتم خودم تمام کارهاتو انجام بدم وقتی برای اولین بار خودم حمامت کردم بعد از برگشت از خونه ی عزیز جون بود با ترس و لرز تن کوچولوتو شستم سخت ترین قسمت سرت بود هر موقع آب می ریختم نیگاه می کردم ببینم نفس می کشی یا نه و وقتی نگاه آروم و خوشگلتو می دیدم یه نفس عمیق می کشیدم عزیز دلم شما موقع حمام کردن خیلی ساکت و آروم بودی بر خلاف نازنین گلی که حمام رو رو سرش میذاره هنوزم از سر شستن متنفره خندهخنده

 

وقتی برای اولین بار ناخنهای کوچولوتو گرفتم یه کمی از گوشه ی ناخنتو گرفتم و انگشت کوچولوت خون اومد با گریهگریه رفتم در خونه ی همسایمون که تو یک واحد زندگی می کردیم و خاله جون منو دلداری داد که هیچی نیست خوب میشه و بازهم با اولین تجربه ترس از وجودم رفت...

 

وقتی متوجه شدم که  واقعا مادری هستم برای خودم، موقعی بود که شما بعد از مدتی که به خونه ی عزیز جون رفتی هیچکس شما رو نشناخت چون ماشالله خیلی تپل و ناز شده بودی موقع تولد 3/250 بودی و تو اون چهل روزهم زیاد تپل نشده بودی ولی اون روز هیچکس شما رو نشناخته بودو عزیز جونو خاله جون مدام قربون صدقه ات می رفتند و همیشه  بین همه دست به دست می گشتی ...

عزیزم تولدت به کلبه ی سرد ما گرمای خاصی بخشیده بود خیلی آروم و ساکت بودی همه جا تعریف از آقایی شما بود هر موقع از خواب بیدار میشدی می خندیدی و قند تو دل من آب میشد بغلبغل

اولین خنده هات ،اولین غلت زدنت ، سینه خیز رفتنت ، و بعد از اون چهار دست و پا رفتنت اولین مرواریدهای کوچولویی که تو دهنت روییدن و اولین قدمهای ناز و قشنگت که همزمان شده بودن با تولد یکسالگیت هیچ وقت از یادم نمیره ....

ماشالله از همون اول باهوش بودی یه شب که نمی خوابیدی فکر کنم شش ماهه بودی که مثل سربازها سینه خیز می رفتی و اتاقها رو تجسس می کردی بابایی برای اینکه شما بخوابی آروم چند تا ضربه به پشتی زد یه کم به ما نگاه کردی بعد یه لبخند شیرین تحویلمون دادی و بعد با سرعت از اتاق اومدی بیرون و به پشتی زدی یعنی اینکه من متوجه شدم که شما به پشتی زدید فدای تو بشه مادر با اون هوش بالات بغلبغلبغل

 

دیگه با وجود تو تنهایی معنا نداشت همیشه با تو سرگرم بودم برات کتاب می خوندم ،با هم شعر می خوندیم زبان کار می کردیم برات یه عالمه پازل می خریدم اوایل ده دقیقه ای مرتبشون می کردی ولی بعد از یه مدت دو دقیقه ای همه سر جاشون بود واقعا لذت می بردم حالا یه روز برای نازنین خانوم یه پازل خریدم همچین با ذوق نشستم و نگاه کردم ببینم چه چوری مرتب میکنه با کمال تعجب تعجبتعجب دیدم تمام قطعات پازل رو کوبید به زمین و همچین قالبی در آورد بعد یه خودکار دم دستش بود تمام صفحه رو خودکاری کرد بعد تمام قطعات پازل رو ریز ریز کرد بعدشم برد ریخت تو سطل زباله اومد گفت مامان اینا چیه برام خریدی من از اون لبازم آرایشی اسباب بازیا می خواستم منو میگی متفکر متفکرمتفکر از خیال خام خودم بعدشم گفتن زهی خیال باطل و پشت دستمو داغ می کنم که دیگه اینکارا رو نکنم و از این دست موارد و بعدشم حالا بخند و کی نخند از دست این وروجک قه قههقه قههقه قهه

 

کلا تمام افکار شما دو تا با هم فرق می کنه سه ساله بودی که چند تایی سوره ی کوچک قرآن رو بلد بودی ولی به آبجی خانم که میگم بیا برات قرآن بخونم یادبگیری از سر بازیگوشی اصلا گوش نمی کنه مثلا یه روز اومد و به من گفت مامان فرخ (اسم کاسکو پسر عمو حمید) بلد نیست قرآن بخونه گفتم مگه چه جوری می خونه سوره ی توحید رو دست و پا شکسته خوند و گفت دیدی فرخ بلد نیست گفتم وای قربون تو برم خوب خودت بخون ببینم( و باز رگ سادگی ما زد بالا و فکر کردیم دخملی از قاریان برتر جهانه ) و شروع به خوندن کرد که بسالله رحمن رحیم قل هبالله احد انااعطیناک الکوثر شانئک هبالابتر لم یلد بلم یول کفوون احد و بعدم برای خودش دست زده و میگه دیدی مامان من بلدم فرخ بلد نیست منم که هنوز هاج و واج نبوغ دختر گلی بودم گفتم هااااااااااااااااا آره مامان بر منکرش لعنت .............

پوریا جان مامان می بینی چه آبجی باحالی داری درست عین خودت و فکر می کنم در کنار هم با بزرگ شدن جوجو کوچولو بتونید روزهای خوشی رو داشته باشید پر از درد و دل های خواهر و برادری....

از نقاشیهایت بگم که حرف نداشت یعنی تمامشو نگه داشته ام عشق مرد عنکبوتی بودی لباسشو ، دستکششو ،وسی دی 1 تا 4 و تمام آنچه یه جورایی به مرد عنکبوتی ربط داشت رو برای شما خریده بودم نقاشی مرد عنکبوتی رو با تبحر خاصی می کشیدی

عاشق سی دی خریدن و لپ لپ بودی و سی دی گارفیلد و دیو دلبر رو دهها بار دیدی مرد عنکبوتی که از دهها بار هم گذشته بود و من هم مثل یک مادر فداکار تحمل می کردم

فوتبال رو که دیگه نگو 24 ساعته فوتبال بازی کنی خسته نمیشی و همیشه آرزو داری فوتبالیست بشی

زمانی که کلمات را جفت و جور می کردی و با زیبایی خاصی ادا می کردی چه ذوقی می کردم  فیلم بود که فراوان ازت می گرفتم و هنوز هم یه وقتهایی به سراغشون میرم و یادی از گذشته می کنم گذشته ای که زود پسر کوچکم را بزرگ کرد

عزیزم در میان واژه های زیبایت آنچه بیشتر از همه به دل میشست اینها هستند

آب :با          چهارپایه :پارچایه          مجسمه : ناجسمه           مغازه :امامه           آدامس شیک :ناناس ایک

آشپزخونه :آشزخونه                        رختخوابا: رختبابا               آبگوشت :آشگوشت        آقاجون: آاو

و خیلی واژه های زیبای دیگر....

از میان غذاها جوجه کباب ، کباب تابه ای ،کتلت و فست فود هم که بی اندازه عاشقشی ولی با مخالفت من کم می خوری

گل زیبای زندگی شاید نتوانم تمام و کمال از همه ی  زندگیت بنویسم و لی اینو بدون که از وقتی که شدی همدم روزهای تنهاییم با خودم عهد بستم که بتوانم به خوبی از عهده ی تربیتت برآیم و وقتی از کسی میشنوم که پوریا پسر مودبی است واقعا احساس غرور می کنم دوست داشتم پسری مودب و درسخوان داشته باشم به خاطر همین از پیش دبستان تا امروز همیشه حواسم به درسهایت بود در دوران دبستان همیشه تعریف از تو بود از اینکه نمراتش عالی عالیه و آموزگار کلاس ششم وقتی که از علاقه مندی من برای شرکت کردن شما در آزمون تیزهوشان با خبر شد واقعا تلاششو کرد و همیشه تاکید بر قبولی شما داشت ...

و بالاخره آن روز آمد روزی که تمام هوش تو نتیجه داد روزی که نامت رو سرچ کردم و با واژه ی زیبای قبولی در استعدادهای درخشان رو برو شدم آن موقع فقط اشک ریختم و اشک ریختم انگار زبانم یارای سخن گفتن نداشت به همه ی سالهایی فکر می کردم که در غربت و تنهایی و دست تنها توانستم تو را بزرگ کنم و حالا ثمره ی تلاشم را می دیدم  یعنی مادر بودن را به معنای واقعی حس کردم

شادی می کردم و شادیم رو به همه منتقل می کردم و وقتی پیام های تبریک دیگران رو می شنیدم در پوست خودم نمی گنجیدم و قدردان زحمات تو جشنی بود که اینبار همه ی فامیل برایت گرفتند به پاس سرافرازیی که برایشان به ارمغان آورده بودی...

حرفهایم به درازا کشید  در آخر می خواهم همانند بچگیهایت تو را در آغوش بگیرم و پیشانیت را ببوسم و آهسته در گوشت زمزمه کنم که:

آرام جانم زندگیم با وجود تو ونازنین است که زیباست شما که گلهای بوستان زندگیم هستید از عطر وجودتان سرمست و از شوق بودنتان شادمان هستم دوستت دارم عاشقانه با یه عشق مادرااااااااااااااااااااانه......

 

و در ادامه عکسهای پسر عزیزم که شاید چون بعضی ها از روی عکس گرفته شده زیاد با کیفیت نباشن ولی باز بهتر از هیچیهآرام

 

 

 

تولد یکسالگی پوریا در بغل مادربزرگ مهربانم که الان پیش خداست

روز پدر و تبریک پوریا به بابایی

پوریا در یازده ماهگی

نازنین در یازده ماهگی

خاله جون اصرار داشت که پوریا یه عکس تو یازده ماهگی (عکس بالا) روی این تشک داشته از نازنین هم یه عکس تو این سن بگیریم که نتیجه شد این

 

پوریا

 

پوریا بغل پسر عموش(آقا رضا) که حالا خودش یه دختر به اسم حلما داره

پوریا و یک روز برفی (سال 84)

 

پوریا و شکوفه های بهاری باغ آقاجون

پوریا و بابایی تو شهر بازی قمصر کاشان

پوریا

 

نازنین

 

پوریا اسلحه به دست جاده ی شمال

پسر قایق سوار من


 

 

 

پوریا در گذر زمان

 

 روزهایی بدون غم و سرشار از شادی از خدای مهربان برایت خواستارم

                                   مهربانی را به همه بیاموز عزیز دل مادر

 

 

نظرات (46)

مریم مامان آیدین
17 دی 93 18:17
سلام ریحانه جون خیلی قشنگ بود عزیزم خدا پوریای گل و اقامونو براتون حفطش کنه چقدر خوب که بچگی ارومی داشته و چقدر قشنگ که انقدر موفقه عکس های بچگیش هم خیلی شبیه نازنینه خدا خیلی دوست داشته که دست تنها بودی و کوچولوت هم انقدر آروم و ماه بوده دوستم ایشالا خواهر و برادر قشنگ ترین لحظات رو با هم داشته باشن و همیشه حامی و پشت هم باشن ببوس دسته گل هات عزیزم مریم جون ازت ممنونم که مثل همیشه از اولین ها هستی و برایم نظر قشنگ و با احساستو میذاری از اظهار لطفت ممنون و امیدوارم همه ی بچه های سرزمینمون موفق باشند چون مگر جز این است که ما پدر و مادرها تمام تلاشمونو فقط برای موفقیت بچه هامون می کنیم پس امیدوارم با موفقیتشون در تمام عرصه های زندگی خستگی رو از تنمون در بیارن از بذل توجهت بی نهایت سپاسگزارم
عمه فروغ
17 دی 93 18:19
سلام ریحانه جان خیلی زیبا نوشتید این مطلب رو از خوندنش لذت بردم خدا فرزندانت رو برات حفظ کنه ان شاا.. بهترین افراد رو به جامعه تحویل بدی ان شاا.. جشن فارغ التحصیلی از دانشگاه رو برای گل پسرت بگیری عزززززززززیزم چشمان قشنگت زیبا دیده ممنون از دعای قشنگت با دعای شما دوستان خوبم
مامان دیانا
17 دی 93 19:51
آفرین به شما مادر خوش ذوق که انقدر با احساس گذشته پسرتونو نگاشتید.مخصوصا فرهنگ لغاتشون که خوب یادتون مونده بود.خدا جمع چهارنفرتون رو در پناه خودش محفوظ کنه و پاره های تنتونو خوشبخت و عاقبت بخیر
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی عزیزم از دعای قشنگت
مامان راحله
17 دی 93 22:46
سلام عزیزم .. چقدر تو عکس هاشون شبیه همن کم کم دیگه باید عروس بگیری هااااااااا مادر شوهر خوبی باشه خدا هر دوتاشون رو حفظ کنه
مامان ریحانه
پاسخ
بله راحله جون همه میگن از بعضی از دو قلوهای پسر و دختر هم بیشتر بهم شبیهن آره عزیزم دیگه دارم پیر میشم دوران کهولت و پشت سر میذارم خدا کنه یه عروس خوب گیرم بیاد که کمک حالم باشه مادر راحله ی گلم ممنون از دعای قشنگت
مامان زری
18 دی 93 1:55
سلام عزیزم خیلی لذت بردم هزارماشالابه این گل پسر
مامان ریحانه
پاسخ
مرررررررررررررررسی از لطفت خانمی
مهتاب مامان اشکان
18 دی 93 7:58
سلام ریحانه جون . این پستت واقعا عالی بود و حرف نداشت.پر از حس زیبای مادری بود. خدا پوریا خان و نازنین جونو واست نگهداره. خیلی خوبه که پوریا اینقدر پسر خوب و موفقیه و تمام زحمات مادرش رو به نتیجه رسونده ایشالا روزی برسه که از قبول شدن تو بهترین دانشگاه و فارغ التحصیل شدنش بگی . ببوس بچه های مثل دسته گلت رو .
مامان ریحانه
پاسخ
از همه ی آنچه گفتی بی نهایت ممنون من لایق اینهمه تعریف نیستم انشالله که شما هم شاهد موفقیتهای بیشمار اشکان گلی باشی شما هم روی ماه عزیز دل خاله رو ببوس
مامانی(برای دخترم زهرا)
18 دی 93 9:08
خدا حافظ هر دوتا گل زیبات باشه عزیزم خوب کاری کردی از پوریا نوشتی ومن ممنونم همش فک می کردم پسر هم به اندازه ی دختر میتونه شیرین و خواستنی باشه یا زمخته ؟البته ایرادی بر من نیست تا الان مادر هیچ پسری نبودمالانم که تو شکممه و هنوز نیومده بشناسمش امیدوارم مثل پسر شما آقا و مودب باشه
مامان ریحانه
پاسخ
عزیزم باور می کنی من در بارداری اول بیشتر دوست داشتم پسر باشه احساس می کنم پسر با مادر راحت تر می تونه ارتباط کلامی برقرار کنه و حرف دلشو راحت تر بزنه به گذشته که فکر می کنم می بینم پوریا خیلی بیشتر از نازنین با من صمیمی تر بود الانم تمام حرفهاشو به من میزنه تا اینکه بره به باباش بزنه مثلا در مورد فوتبال که عاشقشه( و من یادم نبود تو پستم توضیح بدم ) همیشه با من صحبت می کنه و من با اینکه از بعضی اصطلاحات فوتبالی سر در نمیارم با حوصله حرفشو گوش می کنم و بعد تایید می کنم بعد منو می بوسه و میگه قربون مامان فوتبالیم برم من و من هم میگم خدا نکنه عزززززززززیزم در کل عزیزم پسر هم شیرینیهای خاص خودشو داره
*شبنم* مامان ساغر و سارينا
18 دی 93 11:26
سلام عزیزم چقدر قشنگ نوشتی گلم خدا هردو فرشته هاتو حفظ کنه خوشحال میشم پیش منم بیاید و نظر گلتو بگید با افتخار لینک شدید لطفا شما هم بلینک
مامان ریحانه
پاسخ
حتما عزیزم
مامان هستیا
18 دی 93 11:41
سلام عزیزم خیلی زیبا و با احساس نوشتید. احساستون کاملا مادرانه بود بهتون و به آقا پوریا تبریک میگم از بابت قبولی در آزمون تیزهوشان. انشالله همیشه موفق و موید باشند.خدا هر دو گلتون رو براتون نگه داره
مامان ریحانه
پاسخ
ممنون عززززززززززززززیزم به خاطر تبریکت بی نهایت ممنون به دعای شما عزیزان نیاز دارم برای موفقیت بیشتر پسرم امیدوارم شما هم موفقیتهای روز افزون هستیا جونو ببینید
مامان یاسی
18 دی 93 14:03
انشاا... خدا بچه هاتون رو زیر سایه شما حفظ کنه. پوریا هم در همه کارهاش موفق باشه والبته نازنین شیطون و بانمک هم همینطور.
مامان ریحانه
پاسخ
ممنونم عزیز دلم از دعای قشنگت و همچنین خدا یاسی جونو برای شما حفظ کنه
مونا
18 دی 93 14:28
سلام ریحانه جون. عالی بود. ماشاله پوریای عزیز چه آروم و آقابوده....حتماازاین پست خوشش میاد.آفرین مامان نمونهوبا تربیت درست و آفرین پوریا جان که با قبول شدنش تو مدرسه تیزهوشان جواب زحمتای مامان بابا رو داد. شادباشید.چه عکساااااای قشنگیییییییی
مامان ریحانه
پاسخ
بابت همه ی تعاریفت ممنونم مونای عزیزم باور کن من لایق اینهمه تعریف نیستم امیدوارم که عزیزای دل شما هم به آنچه برایشان آرزو داری برسند. در مورد عکسها هم عزیزم چشمان زیبایت قشنگ می بینند
مامان عسل 
18 دی 93 15:49
سلام ریحانه جونم ...پست بسیاربسیارزیبایی بودلذت بردم ازخوندن مطالبات ..ایشالله که دوتادسته گلت زیرسایه خداوپدرمادربزرگ بشن وبه درجات بالاتربرسن عکسای بسیارقشنگی گذاشتی پوریاجون هم بایدبه داشتن همچین مادرمهربون وبااحساسی افتخارکنه..منم به داشتن همچین دوستی به خودم میبالم..همگیتونودوست دارم
مامان ریحانه
پاسخ
شما هم خیلی خیلی لطف داری دوست عزیز و گلم یه دنیا ممنون بابت اینهمه محبت من هم شما رو دوست دارممممممم
مامان راحله
18 دی 93 15:58
عید شما مبارککککککککککککککک ________________________¶¶ _______________________¶__¶ _______________________¶___¶ _______________________¶____¶ _________¶¶¶¶¶_________¶____¶ _________¶__¶¶¶¶¶¶_____¶____¶ _________¶____¶¶__¶¶___¶____¶___¶¶ __________¶_____¶¶__¶¶_¶____¶¶¶¶¶¶¶ ___________¶______¶¶__¶_¶¶¶¶____¶¶¶ ¶¶¶_________¶¶______¶__¶¶__________¶¶ ¶__¶__________¶¶¶____¶¶________¶¶¶¶¶¶¶ ¶___¶__________¶¶¶¶_______________¶ ¶__¶_____________¶________¶_¶¶¶___¶ _¶_¶_____________¶_______¶_¶_¶¶___¶ _¶¶______________¶_________¶_¶¶___¶ _¶_¶_____________¶_________¶¶¶_____¶¶¶ _¶_¶_____________¶__¶__________¶¶____¶ _¶_¶______________¶___¶________¶_¶¶__¶ _¶__¶_____________¶____¶¶_______¶¶¶¶¶ __¶__¶¶¶¶¶¶¶¶____¶¶______¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ___¶_________¶¶¶¶¶¶________¶ __¶________________________¶ __¶________________________¶ __¶________________________¶ ___¶________¶_________¶¶___¶ ____¶_______¶___¶______¶__¶¶¶¶¶¶ __¶¶_______¶____¶______¶¶¶_____¶ _¶______¶¶¶¶¶¶¶_¶_____¶¶¶¶¶¶¶___¶ __¶___¶¶__¶__¶_¶¶¶___¶______¶__¶ ___¶__¶____¶__¶__¶__¶____¶¶¶__¶ ____¶__¶____¶__¶ ¶__¶___¶¶__¶¶ ____¶__¶_____¶¶¶¶¶__¶___¶¶¶¶ ____¶¶¶¶______¶¶¶¶__¶ ____¶¶¶¶__________¶__¶ ___________________¶¶¶¶ ___________________¶¶¶¶
مامان ریحانه
پاسخ
و همچنین یه بار دیگه عید شما مبااااااااااااااااااارک
مامان
18 دی 93 20:13
سلام ریحانه جون.خدا آقا پوریا و نازنین جون رو برات حفظ کنه.وخوش به حالشون با این مامان خوش ذوق و با احساسشون.
مامان ریحانه
پاسخ
عززززززززززیزم ممنون از لطفت
اعظم
18 دی 93 22:38
سلام خداییش کیف کردم ناقلا قلم گیرایی داری ریحانه جون آجی میگما خوبس یه سفارشم برا ما بیگیری احساس و لاو ترکونده بودی در حد........پایتخت بزرگ ازاین ناشی کاریها هممون داشته و داریم اما چقد یاد آوریش شیرینه از طرفی این شبا هتتها تازگی نداره ماشالله به هر دو گل ماهت خیلی دلم میخاست از پسرت بدونم که خدا را شکر در کعبه گشوده شد و خاطراتش آشکار منظورم شمه ای از خاطرات کودکی پوریا جان خدا به حق قاسم بن الحن نوجوان امام غریبمون حفظش کنه برات واجب شد یه دختر بیارم دوماد تهرونی ام بر خودش کلاسیه راستی یه سوال راست میگن تهرانی ها از اصفهانی جماعت بدشون میاد البته عمه وخاله خانباجیامون تهران شوهر کردن عمرا گیرشون بیاد امثال ریحان گل بانو جون خودم موفق باشید راستی عکس مامانمو گذاشتم
مامان ریحانه
پاسخ
ممنون عزیزم از لطفت قلم ما که به پای قلم شما نمی رسه با بدبختی این متنو نوشتم چون همنطور که اول متن توضیح دادم پوریا اصلا دوست نداره عکس یا خاطره ای ازش تو نی نی وبلاگ باشه امروز به من میگه منو با نی نی ها یکی کردی
مامان روشا
19 دی 93 1:48
سلام عزیزم خدا گل پسرو دخترنازت واست نگه داره وقتی درمورد ساکت بودن وبخصوص ناخن گرفتن پسری حرف زدی یاد خودم افتادم خدایی سخته انشاالله منم بتونم روشاجون و مثل بچه های توبزرگ کنم مثل پوریاجون همه ازش تعریف کنن آخه روشاجونم الان خیلی مودبه خداکنه همیشه اینجور بمونه درپناه حق باشید
مامان ریحانه
پاسخ
قربونت برم دوست خوبم بله عزیزم تو غربت زندگی کردن سخته اما وقتی شیرین میشه که بچه هات به یه موفقیتی برسند و سرافرازت کنند اون وقت می بینی چقدر خوب تونستی از عهده ی سختیها اونم دست تنها بر بیای ممنون دوست عزیزم ببوس روشا جونو
مامان 3جوجه طلایی
19 دی 93 13:49
تبریک می گم به داشتن چنین پسری و به پویا جان برای داشتن شما. همیشه شاد و با هم باشین.
مامان ریحانه
پاسخ
مرررررررررررررسی عزیز دلم اما زحمات ما هر چقدر هم باشه به پای زحماتی که شما برای سه پسر کاکل زریت می کشی نمیرسه عزیزم همیشه سالم و تندرست باشی و ممنون از دعای قشنگت
مامان و بابا
19 دی 93 19:28
سلام مامانی نازو مهربون خوبی ؟ نینیت بسیاااار نینی نازو خوشگلیه خدا برات نگهش داره و همیشه سالم و سلامت باشه عزیزم منم مامان دوتا نینی نازو خوشگلم به ما هم سر بزنی خوشحال میشیم عزیزم
مامان ریحانه
پاسخ
مرررررررررررررررسی از لطفت عزیزم حتما سر میزنم
مامانی ِ یسنا
19 دی 93 22:40
خدا حفظش کنه پسر گلتونو. پست قشنگی بود . ایشالا آقا پوریای عزیز در تمام مراحل زندگیش موفق باشه و خوشبخت. جمع 4 نفره تون گرم و شاد نازنین قشنگمو ببوس جای من
مامان ریحانه
پاسخ
مرررررررررسی عزیزم همچنین یسنا جون شما رو خدا حفظ کنه عززززززیزم ممنون از دعای قشنگت
مامان مهراد
20 دی 93 10:51
سلام. به به چه پسر آقایی . ماشاله مردیه واسه خودش. خوش به حالت ریحانه جون که پسری به این سن داری...... ان شاله دانشگاه رفتش....
مامان ریحانه
پاسخ
مرررررررررررررررسی عزیزم خوش به حال شما هم که آقا پسر زیبایی مثل مهراد جون دارید ممنون از دعای قشنگت عزززززززززززززززززززیزم
مامان نازنین جون
20 دی 93 11:07
سلام عزیزم ،خیلی قشنگ و با احساس نوشتی خدا حفظش کنه گل پسرت رو و هم چنین دخمل نازت رو همیشه شاد باشید
مامان ریحانه
پاسخ
ممنون عزززززززززززززززیزم و امیدوارم در سرای پر مهر شما هم همیشه شادی باشد و شادمانی
مامان بهی
20 دی 93 12:15
سلام خوبي عزيزم ماشاالله اقا پوريا مردي شده واسه خودش ان شاالله جشن ورود به دانشگاه و فارغ التحصيلي واسش بگيري خيلي شبيه نازنين گليه
مامان ریحانه
پاسخ
ممنون عزیز دلم امیدوارم همه ی آنچه گفتی برای شایان جون باشه
مامان فرخنده
20 دی 93 14:06
واي چقدر قشنگ نوشتي وكلي اشك من را درآوردي اونجايي كه پوريا جان با قبول شدن در تيزهوشان تموم زحمتهات را جبران كرد خودم را گذاشتم جاي تو يعني ميشه مليسا من هم اينقدر بزرگ و خوب و باهوش بشه باز هم بهت تبريك ميگم بابت داشتن همچين پسر با استعداد و باهوشي واي امان از دست اين وروجك نازنين زهرا با اون خوندن سوره و پاره كردن پازل واقعا كه دوتا بچه از يه خانواده چقدر باهم فرق دارند ولي به نازنين جون زياد سخت نگير اون هم با اين دلبريهاش باعث ميشه شماها هميشه بخنديد
مامان ریحانه
پاسخ
وای فرخنده جون من نباشم اشکتو ببینم عزیزم همیشه به آینده امیدوار باش انشالله که ملیسا جونم تیزهوشان قبول میشه و شما یه دنیا خوشحال میشی آره والا هر چی تو گذشته با پوریا کار می کردم و پوریا سریع می گرفت نازنین این مدلی نیست یه موقع هایی پوریا بهش میگه آی کی یو جلبک نازنینم هر هر می خنده میگه مامانی داداشی به من میگه آی پیو جبلک ملیسا جونو خیلی ببوس
کیان
20 دی 93 14:21
به به چه پسری. البته اقاپسریما اصلا از ایشون خبر نداشتیم. خوشحال شدیم که با آقا پوریا آشنا شدیم. فقط یک نکته خاله تو عکس پایان نامه دوره دبستان آقا پوریا اون (ر) اون وسط افتاده شده (پویا) نمیشه با یک فتوشاپی چیزی اصلاحش کرد.
مامان ریحانه
پاسخ
فدای تو دوست با دقتم بشم من عزیز دلم اول که ممنون از اظهار لطفت بعد قربونت برم اونجا اسم مدرسه پوریا نوشته شده اسم مدرسه اش پویا بوده
مریم(مامان کیان)
20 دی 93 17:32
سلام ریحانه جان چقدر خوب و واضح احساستون و به پوریای عزیزم نوشتین امیدوارم خود آقا پوریا هم زلالی این احساسات مادرانه رو درک کنه و ذهنش پر از آرامش بشه چقدرم ناز و تپل بودهالبته هنوزم هستا ولی مرد شده دیگه باید از آقاییش تعریف کنیم..... امیدوارم خدا هر دو تا گلت و برات نگه داره و این خواهر و برادر خوشگل بشن بهترین خواهر و برادرای دنیا
مامان ریحانه
پاسخ
مریم عزیز بابت همه ی تعاریفت سپاسگزارم خانمی انشالله آقا کیان و فرشته کوچولوت هم بهترین خواهر و برادر دنیا میشن ببوس کیان گلم رو
مامان آنیل
20 دی 93 22:49
نوشته ها و احساس مادرانه تان زیبا و دلنشین بود همیشه شاد و سلامت باشید
مامان ریحانه
پاسخ
ممنونم عزززززززززیزم
مامان کیانا و صدرا
21 دی 93 9:05
سلام ریحانه جان.تقریبا با اختلاف یک سال مادر شدیماختلاف سنی بچه هامونم مثل همهتفاوتش در پس و پیش شدن جنساشونهایشا...سالیان سال سلامت و شاداب کنار خونواده روزگارو سپری کنیداز پازل گفتین یاد کیانا افتادم که چقدر دوست داشت و صدرا که اصلا نیگاه به پازل نمیندازهدنیای متفاوت کودکانمان هم زیباست.شاد باشید عزیزم
مامان ریحانه
پاسخ
عزیزم ممنون از اینکه اومدی اتفاقا من هم دوست داشتم بچه ی بزرگم دختر و کوچیکه پسر باشه فکر می کنم با این تفاوت سنی این مدلی بهتر می تونستند هم دیگه رو درک کنند حالا من که تجربشو ندارم نمی دونم شما بهتر می دونی یعنی در مورد صدرا جون هم همینطوره یعنی کاراش برعکس کیانا جونه نمی دونم چرا بچه های دوم حرف شنویشون از اولی کمتره در بعضی از موارد که نازنین این شکلیه
مامانی فاطمه
21 دی 93 9:55
ماشااله هزار ماشااله به پریای عزیز. نمیدونستم دوتا دسته گل داری مامانی مهربون خدا بهت بخشدشون
مامان ریحانه
پاسخ
مررررررررررسی عزیزم ممنون از دعای قشنگت
مامانی
21 دی 93 11:01
سلام دوست عزیز خدا پسرت رو برات نگه داره ماشاالله هزار ماشاالله به این بزرگ مرد کوچک چقدر همه چیز رو زیبا توصیف کردی انشاالله خدا دو تا دسته گلات رو حفظ کنه
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی عزیزم خدا دسته گلای شما رو هم برات نگهداره
مامان نازیلا
21 دی 93 18:36
سلام ریحانه جون خدا حفظ کنه بچه های گلتو خیلی با احساس نوشتی منم این روزا مشغول امتحانای ارشدم هستم ولی به زودی آپ می کنم. مرسی دوستم که به یادم بودی. یه لحظه وقتی پستت خوندم سرشار از احساس و عشق شدم اشک اومد چشمم.
مامان ریحانه
پاسخ
مرررررررسی عزیزم و همچنین خدا رادین جونتو حفظ کنه نازیلا جون امیدوارم در امتحانات موفق بشی و ممنون از اینکه برام وقت گذاشتی ببوس رادین عزیزمو
نوشین
21 دی 93 18:54
قربونه مهربونیات ممنونم از این که بهم قوت قلب میدی خدا بچ هاتو برات نگهداره گلم ولی یه کم سخته نگران نبود خیلی اذیت شدم خدا به همه کمک کنه
مامان ریحانه
پاسخ
عزیزم درکت می کنم اما تا می تونی توکل کنه به خدا انشالله که خودش همه ی کارها رو برات سهل و آسون میکنه
محمد
22 دی 93 7:05
به ما هم سر یزن. با مطلب جدید "طرز تهیه چیزبرگر پنیری" آپ شدم .... امیدوارم از این غذا خوشتون بیاد ... منتظتونم ...
مامان ریحانه
پاسخ
حتما
مامانی
22 دی 93 8:38
ماشاالله به اين پسر نازمون خدا حفظش كنه و انشاالله كه هميشه موفق و سربلند باشه و مرد بزرگي بشه
مامان ریحانه
پاسخ
مررررررررررررسی عزیزم و همچنین نازنین زهرای شما در تمام عرصه های زندگی موفق بشه
مامان حديث
22 دی 93 10:15
سلام سلام سلام من حديث جون با خبرهاي خوب اومدم بهم سر بزنيد...
مامان ریحانه
پاسخ
سلام مامانی حدیث خانوم من بمحض به روز رسانی وب حدیث جون اومدم و نظرمو دادم شما هنوز رویت نکردیدا
مامان روژینا
22 دی 93 17:12
عزیز دلمریحانه مهربونمخدا جفت فرشته هاتو برات حفظ کنه و خوشبختی و عاقبت بخیری شون رو از خدا آرزومندم دلم برات تنگ شده بودآره یه کم درگیر جشن تولد دخملی هستم ایشالا جمعه همین هفتههمین روزا با یه پست پر ملات برمیگردمدوستت دارم خیلی زیادببوس بچه ها رو
مامان ریحانه
پاسخ
قربون ریحانه جون مهربون برم من و مرررررررررررسی عزیزم از دعای قشنگت منتظر پست قشنگت می مونم و منم شما رو دوست دارم خیلی زیاد
محمد
22 دی 93 23:46
سلام با مطلب جدید "گوشت شترمرغ مفید حال زنان" آپ شدم ... به منم سر بزن. منتظرتونمااااا ....
مامان ندا
22 دی 93 23:58
به به چه پسری....خدا حفظش کنه.. ان شاا..موفق باشه..وسایه پدر و مادر مهربونش بالای سرش
مامان ریحانه
پاسخ
ممنونم عزززززززززززیزم
مامان کیانا و صدرا
23 دی 93 8:55
سلام ریحانه جونم.چطورین؟بچه ها خوبن؟؟ممنونم از اینکه اومدین پیشمون.شاد و سلامت و موفق باشید
مامان ریحانه
پاسخ
خواهش می کنم عزیزم و مرررررررررررسی از لطفت
الهام مامان علیرضا
23 دی 93 11:01
سلام ریحانه جون پایان دورۀ دبستان آقا پوریا رو تبریک میگم و خداوند مثل همیشه نگهدارش باشه و به شما برای تربیت یک همچین پسر آقایی تبریک میگم خدا نازنین زهرای نازنین و هم براتون حفظ کنه از آشنایی باهاتون خیلی خوشحال شدم عزیزم
مامان ریحانه
پاسخ
ممنون دوست عزیز و مهربان منم همینطور خدا گل پسر شما رو هم برات حفظ کنه
الهام
23 دی 93 17:08
سلام ریحانه جان برام باعث افتخاره شما رو لینک کردم دوستی مون پایدار
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی عزیزم پایدار پایدار
مامان ماتیسا
24 دی 93 8:34
خیلی خیلی قشنگ بود و چقدر جالب 12 سال رو تو یه صفحه جا دادی من که خیلی لذت بردم خدا حفظشون کنه
مامان ریحانه
پاسخ
عزیزم چقدر خوشحال شدم که اومدی ممنونم عزیزم از لطفت ببوس ماتیسای گلم رو
مامان زهرا
24 دی 93 9:01
سلام گلم همون رمز قبلی! ! آهنگت عالیه! انشالله ک همیشه خوشبخت باشید! کاش که ما همیشه قدر داشته هامون رو بدونیم! بعضی وقتا انقدر غرق خواسته هامون و دنیای اطرافمون میشیم که زندگی رو برای خودمون سخت میکنم! دائما این آهنگت رو گوش میدم! انشاله که همیشه آروم و شاد باشید
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی زهرا جون از لطفت خودم من هم یه وقتایی که همه چیز برام آروم نیست به این آهنگ گوش می کنم تا بلکه با شنیدنش تصور کنم همه چیز آرومه من چقدر خوشحالم ....
مامان زهرا
24 دی 93 9:17
عزیزم یادم رفت خصوصی کنم! رمز رو پاک کن بعد تایید کن حتما ! راستی خدا پسرت رو برات نگه داره
مامان ریحانه
پاسخ
خانمی خدا گل دخترای شما رو هم حفظ کنه
بانو
25 دی 93 10:10
عزیزم خیلی با احساس نوشتی خدا گل پسرتو همچنین ریحانه جون رو برات نگه داره ایشاله سالیان سال سایه ات بالای سرشون باشه و شاهد بالندگی شون باشی
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی خانومی از لطفت امیدوارم شما هم نظاره گر پیشرفتهای عزیز دلت باشی ببخشید خانومی من خودم ریحانه هستم اسم دخترم نازنین زهراست تورو خدا ببخشید دوست مهربونم
مامان فاطمه
27 دی 93 12:03
ای وای مامان ریحانه جون من این پست رو ندیده بوذم. توی کامنت قبلی گفتم دلم چنین چیزی می خواد. چقدر دل به دل راه داره. وای خدا خیلی خوشحال شدم که این عکسا رو دیدم. ماشالله پوریا جون چقدر ناز بوده. الان هم برای خودش مردی شده. خدا حفظشون کنه عزیزم
مامان ریحانه
پاسخ
الان داشتم تو نظر پست جدیدت میگفتم برای پوریا پست گذاشتم اگه دوست داشتی بخون نگو شما زرنگتر از این حرفهایی و جلو جلو خوندی ممنونم عزززززززززززززززززیزم از تعریفت به امید موفقیتهای فاطمه و محمد جان در زندگی راستی اعظم جون محمد طاها یا محمد
مامان اعظم
6 بهمن 93 23:34
اول شلام خخخخخخ محمد شد آخرش و الان با وجود حوادث اخیر اهانت مجدد اون کوته فکرابه ساحت مقدس نبوی خیییییییییلی خوشحالم که نام پسرم رو " محمدگ گذاشتم ریحانه جون
مامان ریحانه
پاسخ
آفرین به تو مامان مومن و با ایمان انشالله که به حق هم اسمش حضرت محمد همیشه در زندگی پیروز و سعادتمند باشه ببوس عزیزم روی ماهشو