نازنین مننازنین من، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

نازنین زهرا زیباترین گل هستی

به یاد بچگیهامون

1393/9/16 15:34
نویسنده : مامان ریحانه
2,684 بازدید
اشتراک گذاری

امروز صبح که از خواب بیدار شدم احساس کردم که چقدر خسته ام باید بیدار میشدم و پسرم و راهی مدرسه می کردم  یهو دلم برای بچگیام تنگ شد .یهو دلم هوای اون روزا رو کرد به قول دوستان دلم هوای دهه ی 60 رو کرد اون روزا که سرشار از انرژی بودیم و خنده ،یادم اومد اون روزا می خواستند بعداز ظهرا ما رو با زور و التماس بخوابونند و یه موقع هایی وعده و وعیدهای شیرین بهمون می دادند و یه موقع هایی هم تهدید بود و دعوا اون وقتها نمی خواستیم بخوابیم آخه اگه می خوابیدیم پس کی مامان بازی می کردیم؟؟؟؟؟؟؟؟ کی به رویاهای بزرگسالیمون فکر می کردیم .....

ولی این روزا دیگه  خودمون مامانniniweblog.com شدیم فهمیدیم که مامان بودن الانمون با مامان بازی بچگیهامون خیلی فرق داره ،خیلی مسولیت داره اون موقع ها مهمونای تو بازی مامان بازیمونو با یکی دو تا فنجون پلاستیکی که از آب پر شده بود و مثلا حکم چاییو داشت پذیرایی می کردیم و به هیچکس هم بر نمی خورد ولی حالا .......

الان که بزرگ شدیم و خودمون مامان و دیگه به آرزوی دوران بچگیمون رسیدیم دلمون برای کودکیمون تنگ میشه می خوایم بچگی کنیم ولی از این می ترسیم که یکی بهمون بگه آدم به این گنده گی بچه شده اما من دلم می خواد دیگه بخوابم نه با زور و التماس حالا من به کودکم التماس میکنم که بگذار بخوابم آخه خیلی خوابم میاد خیلی خسته ام  شاید یکبار دیگه کودکیم را تو رویاهایم ببینم شاید سایه بانی که با برادرانم توی باغ کوچک خونمون میساختیم و بازم تو رویاهایم ببینم و شاید صدای خنده های کودکیم را در آرامش شب یکبار دیگر بشنوم شاید...........

همه ی اینها در حد دلتنگیه می دونم که اون روزها دیگه بر نمی  گرده پس باید این روزهامونو شیرین کنیم در کنار کوچولوهای دوست داشتنیمون من یکیشو دارم که اسمش نازنین خانومه سعی می کنم در کنارش لحظات خوشی داشته باشم هر چند یه وقتایی منو تا مرز انفجار niniweblog.comپیش می بره از بس عصبانیم میکنه ولی بازم عاشقشم ،دیونشم با یه سلام بیچارشم

بله همه ی اینا رو که گفتم خواستم توضیح بدم که نازنین خانومی ما خیلی زود شبها بخوابه ساعت 1 یا 2 و من بیچاره اون موقع می خوابم و دوباره صبح باید ساعت 6 بیدار شم تا آقا داداشو راهی مدرسه کنم بعد از اونم هر چی بخوابم دست و پا شکستس یعنی که یا تلفن زنگ میزنه یا زنگ خونه رو میزنند و یا موارد دیگر خلاصه چشم امید من بنده ی خدا به تعطیلی پنجشنبه جمعه هاست که اونم اگه مهمونی کسی نخواد بیاد درست مثل پنج شنبه جمعه ای که گذشت که خواهرم اینا و داداشم به همراه خونواده خواستن بیان خونمون نازنین خانم که از خوشحالی سر از پا نمی شناخت niniweblog.comو مدام سوال می کرد پس  خاله جون کی میان خلاصه پنج شنبه از راه رسید و منم که از همون اوایل ازدواج هر موقع می خواست مهمون بیاد استرس داشتم و صبح زود بیدار میشدم و به کارا میرسیدم niniweblog.comخلاصه عزیزان ساعت 3 بعداز ظهر مهمونای ما اومدن و بعد از نشستن وپذیرایی و رفع خستگی من و آبجی تو آشپزخونه مشغول آماده سازی شام بودیم niniweblog.comکه با یک صدای بلند از آشپزخونه زدیم بیرون و دیدیم بله پای پسر کوچولوی داداشم که نازنین بهش میگه علی کوچولو به ویترین خورده و پایه ویترین که چند وقتی بود تقریبا شکسته بود شکستگیش بیشتر شده بود و یه دفعه یک طرفش به زمین خورده بود وااااااای خدای من ، من که با دیدن این صحنه سر درد گرفتم و تصور می کردم اگه ویترین رو بچه ها میفتاد چی میشد و تا آخر شب فکرم مشغول بود و همش خدا رو شکر می کنم که به خیر گذشت بعد از عاقبت به خیری این ماجرا تازه ماجراها داشتیم با نازنین خانوم از اینکه با علی کوچولوی قصمون سر ناسازگاری داشت طفلی هر چی می رفت بخوره میومد و نمی ذاشت.niniweblog.com

سر سفره بودیم زنداداشم گفته یه دستمال بدید می خوام دست علی و تمیز کنم که یه دفعه نازنین از اون ور سفره داد زده نه هر کی می خواد دستمال برداره فقط علی کوچولو دستمال بر نداره دستمالامون حیف میشه دستمالامون تموم میشه دیگه دستمال نداریم

و همچنین طفلی می خواسته بره دستشویی جلوتر از اون رفته تو دستشویی یا اینکه داد و هوار و بزن بزن niniweblog.com که علی کوچولو دمپاییای منو می پوشه و بماند که با این کاراش چگونه اسباب خنده و قربون صدقه ی بقیه رو فراهم کرده بوده ...

و یا اینکه سر اسباب بازی با همدیگه دعواشون میشدniniweblog.com

پنجشنبه شب موقع خواب چه بر سر ما آورد افتاده بود رو دنده ی لج و نمی خوابید صدای صحبت از خونه ی همسایه ها می اومد و نازنین خانوم پرسید که صدای چیه باور کنید هر چی صدا از پیدایش ابوالبشر تا الان رو میدونستیم و براش گفتیم ولی خانوم طلا قانع نشد تا آخر آبجی یه جوری حواسشو پرت کرد تا یادش بره ولی مگه ول کن بود دوباره یه سوال دیگه رو مطرح می کرد و ما بیچاره ها باید جوابی که تو ذهن خانوم بودو بهش می دادیم یعنی یه جورایی باید فکرشو می خوندیم خلاصه اون شب دمار از روزگارمون در آورد و آخرش با جیغ و گریه خوابید

  حالا دیگه بعد از رفتن مهمونا و علی کوچولو دیگه روزگار خوش نازنین خانوم شروع شده چون هر چی خرابکاری می کنه میندازه گردن علی کوچولوی بیچاره، دیشب تازه برده بودم دستشویی 5 دقیقه ای نشده دیدم داره به باباش میگه بابایی نمی دونم چرا انقدر دستشوییم می گیره گفتم مامان دستشویی داری گفته آره بغل بابایی هم خوابیده بوده بعد همسرم گفته چرا ملحفه ی من خیسه نکنه نازنین خیس کرده گفتیم نازنین کار توه گفته نه فکر کنم علی کوچولو خیس کرده و دیدیم بععععععععله جلو شلوارش یه کم خیسه بیچاره این علی کوچولو اگه می دونست اینهمه اتهام بش وارد میشه عمرا نمی اومد خونمون 

یا اینکه جدیدا یاد گرفته مثلا یه چیزی که دستشه یکی دو بار هی بهش میگیم بده میگه بگیر عصابمو خورد کردی هی میگی بده بده!!!!

یه هفته پیش خسته بودم رفتم تو اتاق بخوابم من باید تو سکوت کامل بخوابم به همه گفتم سر و صدا نکنند تا من بخوابم پوریا و بابایی فوتبال تماشا می کردند و هر وقت گلی زده میشده خوشحالی می کردند نازنین خانوم بی سر و صدا وارد اتاق شده و بالای سر من بوده حالا من پتو رو سرم بوده و هنوز بیدار بودم و متوجه اومدنش شدم مثل موش بالای سر من بادوم زمینی می خورده و سر و صدا داشته وقتی بابایی و پوریا از زدن گل خوشحالی می کردن میرفته سرشون داد می زده بچه ها ساکت مامانی خوابه آخه یکی نبوده بهش بگه تو خودت با اون سر و صدا بالای سر من بادوم می خوری حالا به طرفداری من بلند شدی (قربون دوستی خاله خرسه ات بره مادر)

و چند روز پیش گل سرش دستش بوده باباش بهش گفته نازنین بیا بزن به موهای من گفته آخه تو که مو نداری کچلی گل سر به کجای سرت بزنم بابایشتعجبتعجبتعجبتعجب

نازنین خانوم ما غذا رو فقط برنج میدونه چند شب پیش کتلت داشتیم گفته غذا می خوام گفتم خوب این غذا یعنی گیس و گیس کشیه به راه انداخته که بیا و ببین که این غذا نیست غذا فقط برنجه ولی من محل ندادم و گفتم این غذاست اگه خواستی بخور که خانوم کوتاه اومده و تا آخرشو خورده

امروز خوراک سیب زمینی قارچ داشتیم میگم بیابخور میگه من دوست ندارم فلفل دمبه توشه من نمی خوام

یا برای هر چی یه "ب" اولش اضافه می کنه مثلا میگه بخوام برم ،داداشی بگه

به پالتو میگه مالتو

و حالا با وجود وروجکی مثل نازنین هر روز بچگیهامو به یاد میاورم ولی انصافا ما بچه بودیم و بچه های حالا هم بچه بگذریم..........

ببینیم عکسهایی متفاوت از نازنین خانوم

نازنین خانوم و بابایی در جشن تولد سه سالگی نازنین

نازنین بع بعی میشود

وقتی نازنین خودش  عینک میزنه

 

 

نازنین تو شهر بازی

 

 

نظرات (37)

مامان زهرا
16 آذر 93 18:59
خدا حفظش کنه! واقعا ما یک هزارم اینارو نمیدونیم
مامان ریحانه
پاسخ
از لطفت ممنون زهرا جون
مامان مهلا
16 آذر 93 22:51
نمیدونم چرا بچه ها انقد علاقه دارن عینکو چپه بذارن رو چشاشون خدا حفظش کنه!
مامان ریحانه
پاسخ
اینم از علائق بچه هاست که ما مادرا تو حکمتش موندیم
مامان زهرا
17 آذر 93 8:34
سلام ريحانه جون. ماششششششششالا چقد انرژي داره اين گل دخترخدا حفظش كنه عاشق دختر بچه سر زبون دارم, تو اين جامعه دختر بايد بلا باشه تا بتونه گليمشو از آب بكشه بيرون. به اندازه كافي به جنس مونث زور گفته ميشه بذار حداقل يه خورده روحيه جنگ آوري داشته باشهخدا حفظش كنه براتون. از طرف من نازنين زهرا جونو ببوسين
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی عزیزم که وقت گذاشتی البته ناگفته نمونه این نازنین خانوم فقط داخل خونه زبون داره بیرون که میره زیاد بلبل زبون نیست و من اینجوری دوست ندارم
مامان ماتیسا
17 آذر 93 9:20
آخ که گفتی چشمام از بی خوابی سوز میزنه.ماتیسای من شب که می خوابه تا صبح چندین بار بیدار میشه صبح هم که باید برم اداره ساعت3 هم که میام مشغول ماتیسا و آشپزخونه.خدا حفظشون کنه 24 ساعتمون و پر کردن
مامان ریحانه
پاسخ
خانمی خدا بهت قوت بده ولی کم خوابی هم خیلی مضره هر چند دوست ندارم وروجکم زود بزرگ بشه و دوست دارم حالا حالا ها از دنیای بچگیش لذت ببرم یه وقتایی آنقدر خستم می کنه که میگم کی میشه تو بزرگ بشی ولی بعدش پشیمون میشم
مامان فرخنده
17 آذر 93 10:59
قربون اون زبونت بشم كه شما اينقدر خوش سر وزبوني خاله جون يعني اونجا كه دستمال كاغذي نداده به علي كوچولو كلي از دست اين وروجك خنديدم واي ريحانه جون مليسا هم مثل نازنين زهرا ميمونه غذا فقط آش و برنج را دوست داره براي خودمون كه هرنوع كوكو درست كنم بايد براي خانم غذاي ديگه درست كنم نميدونم تا كي بايد اين روند را ادامه بدم خداييش بچه گي ما زمين تا آسمون با اين وروجكهاي دوست داشتني فرق داشت يادم رفت اونجا هم كه بالاي سرت بادوم ميخورد خيلي باحال بود از طرف من حسابي ماچ آبدارش كن
مامان ریحانه
پاسخ
فدای تو بشم من که وقت میذاری و همه مطلب رو می خونی عزیزم ما مثل موم تو دست پدر مادرمون بودیم خداییش من که همچین از مامانم حساب می بردم برعکس بود همه از باباشون می ترسیدن من از مامانم بچه های این دوره زمونه از هفت جدشونم نمی ترسند
مامان هستیا
17 آذر 93 11:19
واقعا بچگی های ما کجا و بچه های این دوره زمونه کجا ماشالله به این نازنین خانم گل خدا براتون نگهش داره اگه پیشم بودی همچین از اون لپهات ماچ می گرفتم...
مامان ریحانه
پاسخ
قربون تو خاله ی مهربون برممممممممممممممممممم من
مریم مامان آیدین
17 آذر 93 12:02
سلام ریحانه جون حسابی منو بردی به حال و هوای بچگی و خاله بازی و اون همه انرژی و آرامش قرربون این نازنین خانوم شیرین زبون فکر کنم علی کوچولو تا دامادیش دیگه اون ورا پیداش نشه طفلی آیدن هم عااااشق پلوست...اون هم خالی....حالا کتلت و گاهی کوکو و خوراک گوشت(جرخ کرده)و سیب زمینی و ....باز میخوره ولی سوپ و آش عمــــــــــــــــــــــرا!!! راستی مگه پوریا جون داداش نازنین خانومیه مانیست؟؟؟آخه اولش نوشته بودی من یکی از این وروجک هارو دارم و یه لحظه شک گردم شاید این آقا پوریا ما اصلا برادر شوهرتون باشه و من تا حالا قاطی میکردم!! راستی من اگه آیدین ظهر بخوابه حتما حتما عصر بیرونش میبرم یک بدو بدو کنه که شب خسته باشه....تابستون که هرروز میرفتیم ولی الان که هوا سرد شده کمتر و بچه ها انرزیشون میمونه و اخر شب به اوج میرسه این نازنین خانوم شیطون و شیرین زبون مارو حسابی ببوس عزیزم
مامان ریحانه
پاسخ
مررررررررررسی مریم جون که وقت گذاشتی و همه ی مطلبو تا آخر خوندی و به هم چیز دقت کردی نه بابا پوریا پسرمه اما مگه من دیگه جرات دارم به اون بگم وروجک ماشالله مردی شده برا خودش و از اون مردای پر ادعا زمانی که می خواستم وبلاگمو درست کنم گفتم پوریا می خوای عکس تو رو هم در قسمت توضیح وبلاگ بذارم کنار نازنین فکر می کنی چی گفت،گفت نه بابا من از این سوسول بازیا خوشم نمیاد تازه یه وقتایی میاد و کلی به بعضی چیزا می خنده میگه مامان شما خانوما چه دنیایی دارید عزیزم در مورد خواب ما هر کاری می کنیم نتیجه نمیده حتی یه موقع هایی شبا می بریم شهر بازی سر پوشیده تا بلکه خسته بشه و زود بخوابه اما هیچ فایده ای نداره در مورد علی کوچولو هم فکر کنم همونی که شما گفتی کلاهشم بیفته اینوری دیگه نمیاد برداره بماند که یه توپ از اسباب بازیای نازنینو یواشکی نازنین با خودش برد اینم تلافی مریم جون فدای تو دوست خوبم بشمآیدین نازمو خیلی ببوس
**مامان ایلیار**
17 آذر 93 12:43
سلام خانمی مرسی بهمون سر زدین ، مواظب نازنین خانم باش، بوس
مامان ریحانه
پاسخ
مررررررررررسی خانوم گل از محبتت شما هم ایلیار جونو خیلی ببوس
مامان راحله
17 آذر 93 12:45
آخ آخ حرف دل منو زدی خواهر ... من هم دلم برای بچه گیم تنگ میشه هم برای نوجوونی و شیطونی هاش ... بزرگترین درگیری فکریمون درسای نخونده و امتحان فرداش بود ... ولی اون روزها دیگه بر نمیگرده .. بازم خدا رو شکرکه این کوچولوهای شیطون و شیرین زبون زندگی رو در این دوران هم برامون شیرین کردن اشکال نداره بذار هر چی میخوان شیطونی کنن .. شیطونی مال بچه هاس . ان شالله همیشه سلامت باشن
مامان ریحانه
پاسخ
اره راحله جون ما که دور وورمون پر از باغ و بوستان بوده و بازی های کودکانمون بیشتر تو این مکانها گذشته بیشتر دلتنگ اون روزامون میشیم من که کودکیم رویایی رویایی بود خصوصا دمدمای بهار که عطر شکوفه های بادوم تمام فضا رو پر می کرد الان که دارم می نویسم اشک تو چشام جمع شده ما از آنهمه طراوت جدا شدیم و اسیر دود و آلودگی و غربت شده ایم ببخش خسته ات کردم فدای تو بشم بهار گلمو ببوس
مامان بهی
17 آذر 93 13:31
ماشاالله به اين نازنين خانم شيطون كلي به شيطونياش خنديدم واقعا يك موقعي ادم از دستشون كلافه ميشه ولي اينقدر بلدن چطوري از دلمون در بيارن بچه هاي الان خيلي باهوشن شايان تا ميبينه من عصبانيم ميگه مامان دوشت دالم عاخشتم
مامان ریحانه
پاسخ
بله عزیزم شما درست می فرمایید اگه اینا این زبونه را نداشتن کلاغه می بردشون خوب بلدن چجوری از پس خودشون بر بیان
ابجی سجا
17 آذر 93 14:04
نمی دانم محبت را بر چه کاغذی بنویسم که هرگز پاره نشود بر چه گلی بنویسم که هرگز پرپر نشود بر چه دیواری بنویسم که هرگز پاک نشود برچه آبی بنویسم که هرگز گل الود نشود برچه قلبی بنویسم که هرگز سنگ نشود
مامان ریحانه
پاسخ
عزیزم فدای شمای مهربون بشم من که همیشه با نظراتت به من انرژی میدی سجای ماهمو ببوس
سما مامان مرسانا
17 آذر 93 14:17
سلام گلم خوبي؟؟؟؟؟نازنين شما خوبي؟؟؟؟چقدر قشنگ نوشتي من اول از مدرسه بدم ميومد هميشه مامانم بهم ميگفت برو وقتي بزرگ شدي ميگي اي كاش الان ميرفتم مدرسه گلم مطلب گذاشتم من بيشتر به شما سرميزنم شوخي كردم ببوس اون روي نازنين جونو
مامان ریحانه
پاسخ
سما خانومی داشتیم بابا ما که همیشه تو وبلاگتون می چرخیم منم شوخی کردمم به دل نگیریا رو دل می کنی عزیزم الان میام سر می زنم
مامان نازیلا
17 آذر 93 16:41
سلام ریحانه جون حسابی منو بردی به حال و هوای بچگی و خاله بازی و اون آرامش ین نازنین خانوم شیطون و شیرین زبون رو حسابی ببوس عزیزم
مامان ریحانه
پاسخ
نازیلا جون خوشحالم که تونستم یه کم دوران خوش کودکیو به یاد دوستان بیارم مطمئنا همه ی ما روزگار خوشی رو در کودکی تجربه کرده ایم آه یادش به خیر
خاله مهديه
17 آذر 93 17:16
سلام همشهری عزیزم .خوبی گلم؟ اول که باید تشکر کنم ازت که همیشه پای ثابت نظردهندگان وبلاگم هستی ...بعد هم ماشششالا به این نازنین خانم ...چقدر حاضر جوابه هههههه در عوض در آینده خوب میتونه از پس خودش بر بیاد بخدا عکسای جالبی گرفتین ...از طرف من حتما ببوسیدش مرسی
مامان ریحانه
پاسخ
خواهش می کنم عزیز دلم فدای شما بشم من عزیزم وظیفه ی خود می دونم که حتما به همشهریام سر بزنم خانمی لطف داری در مورد نازنین و عکساش
مامان یاسی
17 آذر 93 21:46
چه کارای جالبی انجام میده این نازنین خانومه گل
مامان ریحانه
پاسخ
عزیزم جالب اما کلافه کننده
﹃رویــــا﹄
17 آذر 93 23:45
ریحانه جونم وقتی دلنوشته هاتو خوندم یاد گذشته افتاد یاد زمانی که از خواب بیدار میشدیم و همش خدا خدا میکریم که 5دقه بزارن تا بخوابیم...هر وقت ثمینم رو بیدار میکنم و التماسم میکنه که مامان بزار 5دقه بخوابم یاد زمان خودمون مافتم وپتوشو روش میکشم تا راحت بخوابه اخه خودم اون روزارا دیدم و تجربش کردم...عزیزم خدا نازنینتو سلامت کنه و باعث سر بلندی مامان و باباش باشهخوشال میشم به دنیای من هم سری بزنی...راستی منم دهه 60تی هستم خوشبختممممم
مامان ریحانه
پاسخ
رویا جون این 5 دقیقه مسریه پسر منم میگه مامان بذار 5 دقیقه بخوابم ولی من طبق عادت هی میگم پوریا ،پوریا بیدار شو دیرت میشه میگه مامان باور کن این 5 دقیقه اندازه ی کل خواب شب کیف میده دوست دهه ی شصتی خودم یادته چه دوران شادی داشتیم امیدوارم که روزگار بچه هامونم مثل مال ماها خوش و خرم باشه
بانو
18 آذر 93 10:34
چقدر قشنگ نوشتی رفتم تو دوران بچگی خودم یادش به خیر خیلی دلم گرفت چه زود بزرگ شدیم
مامان ریحانه
پاسخ
مرررررررررسی خانومی نمی خواستم ناراحتت کنم دیگه باید با زمان پیش بریم باید دنیامونو شیرین کنیم مثل شیرینیهایی که شما زحمتشو می کشی عزیزم دوست دارم و ممنون که بهم سر زدی
ابجی سجا
18 آذر 93 14:05
کاش میدانستی آن کس که در تو امید به زندگی را پرورش میداد خودش محتاج قطره ای از باران محبت بود
ابجی سجا
18 آذر 93 14:06
ااااااابيم
مامان ریحانه
پاسخ
چشم عزیزم الان میام
مامان آنیسا
18 آذر 93 15:17
کلی خندیدم از دست این شیرین زبونی های نازنین خانوم بیچاره علی آقا
مامان ریحانه
پاسخ
عزیزم یه آن فکر کردم همسرمو میگی آخه اسمه همسرم علی گفتم برا چی بیچاره علی آقا یه دفعه یادم افتاد علی کوچولو رو میگی کلی به خودم خندیدم عزیزم فدات بشم که اومدی آنیسای عزیزمو خیلی ببوس
مریم(مامان کیان)
19 آذر 93 11:56
سلام قربون این نازنین خانم زرنگم بشم که تا میتونسته از حضور علی کوچولو حتی تو نبودنش استفاده کرده مامانش خدا براتون حفظش کنه
مامان ریحانه
پاسخ
مرررررررررسی مریم جون خدا آقا کیان خوشگل و فرشته کوچولو نازتو برات نگه داره عزیزم روی ماهتو می بوسم
ابجی سجا
19 آذر 93 14:43
قشنگى دلتنگی اینه که هر جا دلش بخواد سرک می کشه این لحظه قسمت تو بود …
عمه فروغ
19 آذر 93 16:35
سلام ریحانه جون خوبی؟ هزار ماشاا.. به دخترک شیطون و شیرین زبونمون بیچاره علی کوچولو خدا حفظش کنه انشا ا.. ای جونم ببین چطور عینک زده
مهتاب مامان اشکان
19 آذر 93 21:11
ريحانه جونم شرمنده كه دير نطر دادم.راستش چند بار پستت رو خوندم اما اين ووروجكم نذاشته كامنت بذارم.آي گل گفتيا.من هم از وقتي اشكان بدنيا اومده يك روز نشده كه دل سير بخوابم فكر كنم الان 4 سال تمامه كه كمخوابي دارم مخصوصا هم كه بايد صبح برم سركار.تا ساعت 10 گيج ميزنم بعدش تازه خوابم ميپره.الهي فداي اين نازنين جون شيرين زبون و بلا بشم كه همه ساعات مامانش رو پركرده و هميشه حاضر جوابه.خيييييييييلي نازه اين نازنين جونم.ببوسش ماماني
مامان ریحانه
پاسخ
فدای شما عزیز دلم قربون محبت شما که برام وقت گذاشتی و نظر دادی هر چند وقتی دوستای گلم چند وقتی نباشن به خدا نگران میشم که چی شده پست نمی ذارن و یا خبری نیست در مورد شما هم نگران شده بودم دوست گلم مهتاب جون کم خوابی که نگو مریض کم خوابیم تازه پسرم داشت بزرگ میشد داشتم یه دل سیر می خوابیدم که نازنین اومد و دوباره دوران کم خوابی من شروع شد به همسرم میگم یه زمانی پیر میشیم و از پر خوابی گله می کنیم و کلافه میشیم پس باید قدر این روزا رو بدونیم قربون تو و اشکان جون برم من
مامان زهرا
19 آذر 93 23:24
سلام ریحانه جون .خوبی دوستم .نازنین کوچولو خوبه . ریحانه جون خیلی قشنگ نوشتی درمورد بچگیمون .منم گهگاهی یاد بچگیمون میکنم مخصوصا وقتی میرفتیم کاشون خونه آقاجونم باغ بزرگ . با بچه های خالم چقدر بازی میکردیم خیلی خوش بودیم . الان که تو خونه ی کوچیک دلم بحال بچه هام میسوزه .اگرم بریم کاشون درحد یکی دوروزه .وقتی هم که میریم امیررضام همش توخونه می شینه به زور بیرونش میکنم که بره بابچه ها بازی کنه .البته تقصیری نداره همبازی نداره همه ی بچه ها ازش کوچکترن . وای عزیزم دلم برات سوخت نتونستی راحت بخوابی ازدست پدروپسر ما هم موقع فوتبال ازین برنامه ها زیاد داریم . الهی همیشه سلامت وشاد باشی عزیزم .ببخش پرحرفی کردم .
مامان ریحانه
پاسخ
دوست و همشهری خوبم خواهش می کنم اتفاقا با نوشته هات کلی تو این غربت بهم انرژی دادی عزیز دلم آی گفتی از گذشته و روزگار خوش کودکیمون که رویایی بود به قول شما این روزا بچه ها تو چهار دیواری کوچیک محبوسن بازم ما دلمون خوشه چند وقت یبار می ریم کاشون خونه ی مامان و بابا و اونجا بچه ها کلی بازی می کنند خدا هر کی پدر و مادر داره رو براش نگهداره عزیزم خوشحالم کردی بهم سر زدی
مامان روژینا
20 آذر 93 8:46
عزییییییییییز دلممثل همیشه خیلی جالب توصیف کردی کارای این شیطون بلا رو عزیزممن عاشق این کاراشونم به خدامنم دقیقا مثل تو خیلی وقتا دلم می خواد دوباره به سالهای بچگیم برگردماون زمان خیلی شاد تر و راحت تر بودمآدمیزاده دیگه!!!تا بچس می خواد زود بزرگ شه و وقتی بزرگ میشه آرزو میکنه به بچگیش برگرده!
مامان ریحانه
پاسخ
آره عزیزم افسوس که اون روزها دیگه برنمی گرده حاضر بودم چشمامو ببندم و یه ساعت نه نیم ساعت به بچگیم بر می گشتم تا بازم یه کم بچگی کنم عزیزم فدای تو
مامان حديث
20 آذر 93 13:08
امان از دست اين دختر شيطون و بلا با اين كاراي بامزه اش بوووووووووووووس برات عزيزم
مامان ریحانه
پاسخ
مررررررررررررررسی عزیزم
ابجی سجا
20 آذر 93 13:30
زندگی تمامش خطای دید است من فقط تو را می بینم و تو فقط من را نمی بینی !
مامان دیانا
20 آذر 93 21:53
ماشالله به شیرین زبونی این خانم خانما....گذروندن زمان با این کوچولوهای وروجک یه جسم و روح پولادی میخواد.باز خوبه شما اگه شب خواب راحت نداری صبح میتونید جبران کنید ما مادرهای کارمند که داریم زیر بار این همه مسولیت و بی خوابی شبانه دولا میشیمبگذریم.......طفلی علی کوچولو....چه خاطراتی رو با خودش برد
مامان ریحانه
پاسخ
قربون محبتت عزیزم خانمی باور کن بعد از رفتن پوریا به مدرسه تقریبا خواب از سرم میپره و می ترسم تلفن و موبایلها رو هم قطع کنم چون پسرم میره مدرسه میگم یه موقع از مدرسشون زنگی چیزی میزنن یه داداشیم دارم که دیگه آخر آخر دیر زنگ زدنش هشت و نیمه بعدشم به ترتیب مامان و آبجی و ..... و زنگ درم که یا مامور آب و برق میزنه یا همسایه ویا..... ما دیگه عطای خواب و به لقاش می بخشیم همون منتظره پنج شنبه جمعه هستم که امروزم از شانس مهمون داشتیم فردا هم داریم میمونه پس فردا که اگه شانس ما هست پس فرداهم مهمون میاد دیگه باید چشم به راه تابستون باشم تا یه کمی بخوابم عزیز دلم خسته ات کردم شرمنده دیانای گلمو ببوس
مامان آرميتا و پارسا
21 آذر 93 14:00
سلام ريحانه جونمممممم خوبي؟؟؟؟؟خيلي دختر نازي داري به منم سربزن با اجازه لينك شدي اگه شما هم دوست داشتي بلينك
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی عزیزم چشم حتما
مامان روشا
22 آذر 93 11:29
اربعین حسینی تسلیت باد
مامان ریحانه
پاسخ
ممنون دوست خوبم و همچنین من هم اربعین سید و سالار شهیدان ابا عبدالله الحسین را به شما تسلیت می گویم
مامان حديث
23 آذر 93 0:06
سلام شب بخير دوست گلم مام ليينكيديمتون با افتخار بووووووووووووووووووووس برا نازنين زهرا ي خوشگلم
مامان ریحانه
پاسخ
مرررررررررررررسی دوست گلم
مامان ساينا
23 آذر 93 16:19
سلام دوست عزيزم ممنون ميشم به منم سربزني با افتخار لينك شدي شما هم بلينك
مامان ریحانه
پاسخ
حتما عزیزم
مامان راحله
23 آذر 93 20:08
________________________¶¶¶¶¶¶ ________________________¶¶¶___¶¶ ______________________¶¶¶______¶___¶¶ ___________________¶¶¶¶¶¶_¶____¶¶¶¶¶¶¶ __________________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶__¶¶ __________________¶___¶¶¶¶¶¶¶________¶¶ _________________¶¶_____¶¶______¶____¶¶ ________________¶¶________¶¶¶¶¶¶¶____¶¶¶ _______________¶¶__________¶¶¶¶¶_____¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶__¶___________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶__¶ _¶¶__¶¶¶¶_¶¶¶¶¶¶___________¶¶¶¶¶¶¶¶¶____¶¶ __¶¶___¶¶¶____¶¶_________¶¶¶¶___________¶¶ ___¶¶_¶__¶¶__¶¶¶____¶¶__¶¶______________¶¶ ____¶¶¶¶__¶¶_¶¶¶__¶_¶¶_¶¶_______________¶ _____¶¶¶¶¶_¶¶_¶¶¶¶_¶¶¶¶¶_¶_____________¶¶ ______¶¶¶¶__¶¶_¶¶¶¶¶¶¶¶__¶____¶_______¶¶ _________¶¶¶_¶¶__¶¶¶¶¶¶¶___¶¶¶¶_¶¶___¶¶ __________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶_¶¶¶¶¶¶¶ _____________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ _________________¶¶¶¶__¶¶____¶¶____¶¶¶¶ ________________¶¶¶¶____¶¶____________¶¶¶ _______________¶¶¶¶______¶¶¶¶___________¶¶ ______________¶¶¶¶_________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶__¶ ______________¶¶¶______________¶¶¶____¶¶¶¶¶ _____________¶¶¶¶_______________________¶¶¶ _____________¶¶¶_________________________¶¶ _____________¶¶¶ _____________¶¶¶ ______________¶¶¶ ____¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ____¶¶_________¶¶¶__¶_¶_¶_¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ____¶¶_________¶¶¶¶__¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ____¶¶__________¶¶¶¶¶_¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ____¶¶___________¶¶¶_¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ___¶¶¶__________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ___¶¶____________¶¶¶¶¶_¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ __¶¶¶_____________¶¶¶_¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ __¶¶_______________¶_¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ __¶¶______________¶_¶_¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ _¶¶¶_____________¶___¶_¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ _¶¶___________________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ _¶¶________________¶_¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ¶¶¶_______________¶_¶_¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ¶¶_________________¶_¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ¶¶__________________¶_¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ¶¶_________________¶_¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ¶¶________________¶_¶_¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ _¶¶__________________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ _¶¶_________________¶_¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ _¶¶______________¶___¶_¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ __¶¶________________¶_¶_¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ __¶¶¶______________¶_¶_¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ___¶¶¶______________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ____¶¶¶________¶_¶_¶_¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ______¶¶¶___________¶_¶_¶¶¶¶¶¶¶_¶¶¶¶¶ _______¶¶¶¶___________________¶¶¶¶¶ _________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶_¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ____________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ _______________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ _________________¶¶¶¶¶¶¶¶¶ __________________¶¶¶¶¶¶ ___________________¶¶_¶¶ ___________________¶¶_¶¶ ___________________¶¶_¶¶ ___________________¶¶_¶ ___________________¶¶_¶ ___________________¶¶¶¶ ___________________¶¶¶¶ ____________________¶¶¶ ____________________¶¶¶ ____________________¶¶¶ ____________________¶¶¶ ____________________¶¶¶ ___________________¶¶¶¶ ___________________¶¶_¶ ___________________¶¶_¶¶ ___________________¶¶_¶¶ ___________________¶¶¶¶¶ __________________¶¶¶¶¶¶¶ ________________¶¶¶¶___¶¶¶¶ ______________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ _________¶¶¶¶¶¶¶¶___¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ____¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
مامان ریحانه
پاسخ
راحله ی عزیزم مرسی از محبتت تو خودت گلی عزیز دلم
کیان
24 آذر 93 10:11
ایییییییییییییییی خاله بچگی من کجا بچگیهای مامانو بابا کجا. پس یکی به نفع ما بچه ها
مامان ریحانه
پاسخ
وجدانا آره خاله جون
مامانی ِ یسناجون
9 دی 93 11:05
شما لینکی عزیزم
مامان ریحانه
پاسخ
مرررررررررررررررسی عزیز دلم
مامان سوگند
13 دی 93 14:25
خیلی نازه دخترت خدا حفظش کنه مررررررررررررسی عزیزم