از نازنین خانوم دیگه چه خبر؟
زیباترین گل هستی زیباترین روزهایم روزهای با تو بودنه آن روزهایی که آنچنان با صدا می خندیم که خودمان به خودمان می گوییم هیس!!!!!!
آرزوهایم با تو شکل آرزو به خود می گیرند و من رویایی ترین آرزوهایم را در تو جستجو می کنم
ای همدم روزهای پیش رو دوستت دارم به پهنای آسمان ماه و ستاره ها ،خورشید و فرشته ها
ای نوگل شیرین سخن همه ی آنچه خوبیست در این دنیا برای تو می خواهم فقط برای تو.....
گفتم امروز از شیرین زبونیهایت بنویسم اما پیش خود گفتم نه از تمام حقایقت بنویسم تلخ و شیرینت را با هم بگویم چرا که بدانی وقتهایی بوده که ناراحتم کردی و عصبانیتم را به اوج رسوندی و وقتهایی هم بوده که با یک شیرین زبونی خستگی رو از تنم در آوردی عزیزم می دونم هنوز زوده که مثل بچگیهامون خوبیها و شیطنت های کودکانه ات را از هم مجزا کنم و هر کدام را در یک طرف قلبم بگذارم چرا که قلب من می تواند شیطنتهای کودکش را به خوبیها و زیبایی ها معنا کند و با تمام و جود کودکش را دوست داشته باشد و شیطنتی در آن نبیند انگار شیطنتهایت را با قلمی نامرئی در وجودم می نگارند که به هیچ صورتی دیده نمی شود اما من شیطنت هایت را می نویسم فقط برای اینکه خاطره ای باشد از دوران طفولیتت پس شروع می کنم از آنچه باید از این روزهایت بدانی
امید باغ زندگیم 3 سال و 3 ماهه شده ای اوج روزهای لجبازی در یک جا خونده بودم که این لجبازی ها از سه سالگی تا پنج سالگی ادامه داره پس خداوندا به من مادر صبر ایوب عطا فرما تا بتونم از پس این وروجک بربیام
نازنین خانوم ما در روزگار سه سالگیش خیلی بهونه گیر شده ، هر موقع چیزی بر خلاف میلش باشه وسایلو به اطراف پرت می کنه ، جیغ میزنه ،با داداشی یکی به دو میکنه خلاصه کلافه می کنه منو.....
چند شب پیش آبمیوه دستش بود اومد از پله آشپزخونه که ارتفاع کمی هم داره بیاد پایین دادشی آروم بهش خورد و خیلی آروم رو زمین افتاد حتی آبمیوشم نریخت بعد خانمی لیوان آبمیوشو همونجا روی فرش خالی کرده منم که طبق معمول عصبانیگفتم نازنین برای چی آبمیوه رو ریختی میگه چون داداشی منو انداخت زمین (دلیل و برهان بهتر از این)
همون شب موقع شام دستاشو قشنگ تو غذاش شسته منم از دست کاراش شاکی گفتم نازنین کثیف کاری نکن بعدش با اون دست چربش تمام لباسای منو کثیف کرده بعدم تمام غذا رو ریخته تو سفره یعنی واقعا اشک تو چشمای من جمع شده بود و می خواستم گریه کنم(اما بازم صبر صبر صبر)
و باز همون شب همچین تبلته داداشی رو رو سینه اش پرت کرده که طفلی از درد به خود می پیچید اون شب بهش کم محلی می کردم هی می گفته مامانی چیه چرا باهام قهری بهش تو ضیح دادم به خاطر کارای بدشه ولی زهی خیال باطل انگار نه انگار که اتفاقی افتاده یا اینکه تازه اتاقشو جارو کرده بودم که تخمه آفتابگردونو برداشته و همه رو تو اتاق ریخته یعنی تو یه روز کلی کار بد واقعا اون روز مستاصل شده بودم اما شب شد خوابیدیم صبح شد با صدای نازنین خانوم که مامان پاشو تامپ آسمون روشن شده چقدر می خوابی (منظور لامپه)از خواب بلند شدم و انگار دیروزی و قهری و ناراحتی وجود نداشته چرا که با گفتن تامپ آسمون آی گرفتم بوسش کردم و چلوندمش
حالا دیگه بریم به مطلب اصلیمون بپردازیم که واقعا جز عاشقانه های ما مادراست یعنی شیرین زبونیهای بچه هامون
از پله آشپزخونه که میریم بالا یه دیوار کاشی شده است و پایین ترش یه دیوار سفید از بس نازنین خانوم دست کثیف می زد به این دیوار کاشی شده بهش یاد دادم که این دیوار خودته و اون سفیده هم دیوار داداشیه ببینم کی دیوارشو از همه تمیزتر نگه می داره یه روز نگاه کردم دیدم خداییش دیواره تمیز مونده گفتم نازنین آفرین مامان دیوارت چقدر تمیزه گفته آره مامان دیوار خودمو تمیز نگه داشتم عوضش دستمو زدم به دیوار داداشی تا دیوار اون کثیف بشه دعواش کنی ذره بین چشمامو که به کار انداختم دیدم بعععععععله جای پنج تا انگشت کوچولو رو این دیوار سفیده است یعنی دهنم از تعجب اینطوری وا مونده (یعنی خصومت خواهر و برادری تا این اندازه)
عزیزای دلم کار ما شده که هر شب یه ماهی قزل آلا رو از فریزر بیاریم بیرون و با صدای ماهیه بگیم صدا همچین کلفت(ماهی بیا نازنینو بخور)مجبورم می دونید مجبور
میگه مامان من گفتم مایع دستشویی بنفش بخریم میگم آره میگه من اشببا (اشتباه) کردم مگه ما نمی خوایم ماشینه سفید بخریم میگم چرا میگه ماشین سفید مایع دستشویی سفید حالا شما دوستان وجدانا (ربط این دو تا رو با هم دیگه پیدا کنید)
این روزا همه چیزو برعکس میگه مثلا میگه مامان داداشی هوا گرمی رفته بیرون (منظور هوا سردیه)من خانومم نرفتم بیرون
یا کلی لباس تنش کردم میگه وای مامان چقدر من سبک شدم (منظور سنگینه)
یا اینکه به باباش گفته بود خامه بخره بابایی یادش رفته بود اومده میگه بابا دیدی اولش خامه یادت رفت بخری(منظور آخرش)
داشتم اندر فواید خامه ساده باهاش حرف می زدم اینکه شما همیشه خامه شکلاتی می خوری و خانم دکتره می گفت خامه شکلاتی کلسیمش کمه گفت مامان کلسیم چیه گفتم مامان استخوناتو قوی می کنه گفته خانوم دکتره بده نمی گه استخون بره تو گلوم گیر کنه خفه میشم می گه کلسیم بخورید بازم ما (آخه یکی نیست بگه مادر خوب بچه ی سه ساله چه می دونه کلسیم چیه!!!!!)
همچنین داشتم نماز می خوندم اومده رو کمرم نشسته نذاشته پا شم بعد از کلی دست و پا زدن و الله اکبر دوباره اومده جلو ام نشسته نذاشته برم سجده گفته بیا رو پا من سجده کن همچین خبیثانه بعدش که نماز تموم شده گفتم نازنین برا چی اینکارو کردی خدا منو میبره جهنم می سوزما گفته خوب بسوزی چند روز بعدش با پوریا دعواش شده میگه خدایا مامانمو دیگه تو جهنم نسوزون بیا داداشمو ببر جهنم بسوزه یعنی قربونت برم خدا که این وروجک باید برات تعیین تکلیف کنه!!!!!!!!
یا آینده رو به جا گذشته به کار میبره میگه فردا رفته بودم خونه عمو
نوه ی عموش ده ماهشه بهش میگه حلما بدو بیا بغل خاله نازنین آخه بگو فنچ مامان تو خودت هنوز نی نی ای خاله گفتنت باقیه
میگه مامان گردمت (منظور گردنه ) درد می کرد خوب شد میگم آره میگه خدا نکنه با تعجب نگاش کردم حالا خوب شد ادامه ی حرفشو زود زد اگه نه خیلی از زندگی نا امید می شدم گفته خوشحالم که گردمت خوب شد منو میگی دیدم طفلی می خواسته بگه خدا رو شکر گردنت خوب شد بلد نبوده گفته خدا نکنه ( شرمندگی از خود)
و از غلط غلوط گفتنای عسل مامان :
تامپ تتاق(لامپ اتاق) مسارفت (مسافرت) تصااف (تصادف) پنگوال(پنگوئن)
صندق(فندق) قرچی (قیچی) فروشگاه های پیسان (فروشگاه هایپر سان)
فلش گاند( فلش تانک)
واینم عکسهای عزیز دل مادر که با التماس گرفتم آخرشم وعده ی اسباب بازی بهش دادم که بعد مجبور شدم موتوری که چند سال پیش عمو محمد برای پوریا از مکه آورده بوده و بهش بدم هر چی گل پسرم اسباب بازی تمیز نگه میداشت نازنین خانوم تو طرفة العینی داغونش می کنه (و همچنین باید متذکر بشم نازنین خانوم از بچگی با کلیپس و کش مو و گیره سر وتل و اینجور چیزا مشکل اساسی داره و ما حسرت به دلمون مونده موهای دخترمونو خوشگل کنیم یعنی دو دقیقه ای درش میاره محض تذکر)
بقیه ی عکسها در ادامه ی مطلب