نازنین مننازنین من، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

نازنین زهرا زیباترین گل هستی

خبر خبر خبر دار پستم اومد به بازار ( مامانی یه بار دیگه شاد میشه)

1393/7/28 12:31
نویسنده : مامان ریحانه
1,054 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عقشم

وای خدای من بازم گفتم عقشم یادمه چند روز پیش به دخملم گفتم تو عقشمی گفت مامانی جون عقشم نه عشقم درسته، بگو عش + قم معلمم  داشت برام قشنگ بخش میکرد یعنی منقه قههقه قههقه قههبعدش  اونوبغل کردم و بعدمبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوس ش کردم طفلی میگفت مامان بسه دیگه منو مرده کردی می خواستم بخورمش اما جلو خودمو گرفتم یعنی مامان فدات بشه الهییییییییییییییییییییییییییییییی تو عزیززززززززززززززززززززززززز دل مامانییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

یا اینکه کافیه بفهمه من از دست داداشی ناراحتم میگه مامان داداشو دوست نداری میگم نه میگه بابارو هم دوست نداری میگم نه میگه منو فقط دوست داری میگم بله بعد خودشو میندازه تو بغلم و میگه قربون مامان گلم بشم الهی منم میگم خدا نکنه عزیزم میگه مامانی جون تو خیلی مهربونی خیلی خانومی

دوست دارم مامانی جون یعنی شیرین زبونی در حد لالیگا

یا بازم مورد داریم که خانم طلا رو که می خوام ببرم شهر بازی چپ میره راست میره میگه مامانی جون دوست دارم کاری نداری برات انجام بدم خوب حالا شما اسم این کارو چی میذارید سوالسوالسوال             و همچنین دو شب پیش از شهر بازی که اومده براش انار دون کردم بخوره داداشی گفته به من میدی برای اینکه نده با یه قیافه ی معصومانه ای گفته داداشی جون من سرماخوردگی دارم می ترسم دهن زده ی  من سرما خوردگیت بده نخوریا  باشه... یعنی واقعا سیاستو داشته باش وااااااااااااااااااااای که تو جیگر منی

 

حالا از اینا که بگذریم بریم بقیه ی زندگینامه ی دخمل کوچمولومو بخونیم  حالا خوبه خوندن بلد نیست اگه نه دوباره یه کلاسه دستور زبان فارسی برام میذاشت و می گفت کوچمولو نه بگو کوچولو اصلا نمی خوام من عاشق غلط غلوط حرف زدن بچه هام یعنی میمیرم برای یه وقتایی که نازنین یه چیزیو اشتبا ه میگه

 جونم براتون بگه که آلرژی دختر گلی هم به کلکسیون غمای ما اضافه شد دوباره به خودم قوت قلب دادم که خوب چیزی نیست تحمل میکنم(وای خدا این روزا چقدر من باید تحمل میکردم ) این ماجرا تقریبا همزمان شد با واکسن دو ماهگی نازنین از نظر من سخت ترین زمان واکسن یه بچه دو ماهگیه .  اگه بگم از ظهر تا ساعت 5 عصر یکسره گریه کرد دروغ نگفتم یعنی همش تو بغلم بودو طفلی از درد به خودش می پیچید حتی موقع شیر خوردن هم ناله می کرد منم ساعتی بهش قطره استامینوفن میدادم بابایی هم خونه نبود تا کمک حالم باشه خلاصه شب اول با سختی سپری شد وروز بعد اوضاع و احوال دخمله بهتر شدکه خاله جونیم (خاله خودم) زنگ زد و ما رو برای عقد کنون دخترش مونا جون دعوت کرد دوباره وسوسه ی رفتن تو سرم افتاد به بابایی گفتم بریم گفت آخه من جمعه تا 5 بعد از ظهر کلاس دارم  و آخر شب هم باید برگردیم ببین ارزششو داره با این بچه که حالا واکسنم زده بریم. من یه دل می گفتم بریم یه دل می گفتم نریم خلاصه تا جمعه ساعت 2 بعداز ظهر بابایی زنگ زد گفت تصمیمتو برا رفتن گرفتی اولش الکی گفتم اگه سختته می خوای نریم بابایی هم  الکی برا دلخوشی من گفت اگه می خوای از استاد اجازه بگیرم و بیام بریم فکر کرد من حالا فداکاری میکنم میگم نه نمیریم منتظر همین جواب بود که گفتم نه بریم بابا یه چند ثانیه ای مکث کرد بعدش خیلی همچین مغموم گفت باشه بریم فکر کنم قیافه ی بابایی اون موقع پشت تلفن اینطوری بودغمناکغمناک بعدشم عصبانیعصبانیخلاصه منم با خوشحالی لباساتو آماده کردم و ناناز خانومو حمام کردم تا بابایی اومد بازم برای سومین بار رفتیم کاشون برای یه جشن دیگه وایجشنجشنجشن همیشه به جشن و سرور باشی نازنین خانوم همه چقدر از دیدن گل دخترم خوشحال شدن خاله جون سر از پا نمیشناخت و طبق معمول فداکاری کرد(که آبجی فداشششششششششش بشه الهی که انقدر مهربونه خداییش دنیایی از عاطفه و محبته) و گفت من نازنینو نگه میدارم تو برو با خیال راحت بشین ،عقد کنون خاله مونا تو خونه ی مادر بزرگم یعنی عزیز جون خدا بیامرزم بود یعنی خونه ی مادربزرگ مهربونم که من براش بمیرم و الان پیش خداست واقعا محشره وخیلی زیباست خلاصه ما سرگرم تماشای عروس و داماد بودیم که یه دفعه صدای خوش شما بلند شد خاله جون از پس شما بر نیومده بود و گفت شاید گرسنه باشی و از من خواست بیام بهت شیر  بدم شما حالا مگه راحت شیر می خوردی صدای گریهت تمام سالنو پر کره بود فرار و بر قرار ترجیح دادم و به خونه ی آقا جون اینا رفتیم پوشکتو عوض کردم ولی فایده ای نداشت مامانی می دونی چیه خدا منو بکشه اصلا یادم نبود که شاید برای واکسنت باشه که اینطوری  ضجه میزنی من به حرف بابایی گوش داده بودم و به هوای اینکه روز سوم تموم شد و دیگه قطره نمیخواد استامینوفنت رو بهت نداده بودم ولی به محض خوردن قطره ات دوباره شدی خانم طلا اما مامانی تو پرونده ی کاریت اون گریه ها برات سابقه ی بدی شد چرا که تا یکسال بعدشم زندایی میگفت بچه ی آرومی می گفتم چطور مگه می گفتند اون شب ندیدی چقدر گریه کرد حالا هی بیا براشون توضیح بده که برای چی بوده اما بازم حرف حرف خودشون بود حالا بیخیاله این ماجرا الانو بچسبیم که ماشالله برا خودت خانم شدی امروز که بردم واکسن آنفولانزا بزنی آخ نگفتی پرو پرو میخندیدی خانم پرستاره رو میگیتعجب کرده بود حالا آخر خوش ماجرا رو بشنویم که با رفتن این عقد کنون افسردگی مامان کاملا از دور و ورش رفت که رفت  یعنی همچین فرداش چادر به کمر زدم و به جون خونه افتادم و همه جا رو تمیز کردم که عمه فاطمه که  اومده بود خونمون فکر کرده بود یه چیزه جدیدی برا خونه خریدیم حالا شما  که غریبه نیستید 2 ماه بود خونه رو گردگیری نکرده بودم  همه ی این تحولاتو مدیون خاله مونا هستیم با اون عقد آسمونیش راستی خاله مونا خودش الان یه فینگیلی کوچول موچول داره که تقریبا یه ماهشه حالا با هم دیگه بگیم خاله مونا مچکرییییییییییییییییییییم

و حالا قسمت اصلی ماجرا عکس های دو ماهگی نازنین گل نیلوفر من

 

 

If the picture does not load, press F5!

 

 

بقیه عکسها در ادامه مطلب

                                    

 

 

                   اینم عکس لباسی که تو جشن  عقد کنون خاله مونا پوشیده بودی جوجوی مامان به قول خودت چه لوباسه خوشملیه               

جوراب پیشی دخملم داشت یادم میرفت

قربون بره مامانش

 

اینم فینگیلیه خاله مونا اسمش سامیار ه(البته هول هولی شد عکسش زیاد جالب نشد یه عکس قشنگ ازش می گیرم و تو وبت میذارم) 

پسندها (6)

نظرات (19)

مامان اعظم
28 مهر 93 23:09
ایشالاه جشن عقد خودت خاله جون[
مامان ریحانه
پاسخ
ممنون خاله جون اعظم خجالتم ندید
مامانِ بهار
29 مهر 93 17:00
آخرش عشق این دخملی های شیطون و شیرین زبون ما رو میکشه وای نگو عزیزم یعنی روز به روز شیرین زبون تر میشن از دیروز تا حالا یه کم سرماخوردگی همراه با آلرژی شدید پاییزه گرفتم امروز میگه یه دختر خوب وقتی مامانش مریضه باید بذاره مامانش اسحلالت (منظورش استراحته) کنه تا مامانش زود خوب بشه یعنی اگه سرما نخورده بودم بوسه بارونش می کردم حیف
مامان محجوب
29 مهر 93 19:25
نی نی وبلاگی ها به هواداران علی اصـــــغر بپیوندید تنها یا یک کلیک بروی کلمه ی می پسندم... برنامه های ما برای هوادارن متعاقبا اعلام خواهد شد.. اعتبار این طرح تا روز عاشوراست اسامی شما و کوچولو های عزیزشمادر کنار وبلاگ ثبت میشود.. پس بسم الله ...
مامان زهرا
29 مهر 93 22:29
سلام خانومی چه خاطره جالبی..خیلی قشنگ مینویسی..ادبیاتت جالبه
مامان ریحانه
پاسخ
نظر لطفتون عزیزم برگ سبزیست تحفه ی درویش زهرا جون در چه حالیه قبل از اینکه پاسخ کلام محبت آمیزتونو بدم یه سر به وبتون زدم خوش به حالتون چه جای بکری رو برای تفریح انتخاب کردید عکسهای زهرا طلا هم خیلی باحاله زهرا جون رو از طرف من ببوس
مامانِ بهار
29 مهر 93 22:32
سلام گلم .. نمیدونم به قسمت پرسش و پاسخ سر زدی یا نه ؟ اونجا مامانها با هم در تبادل نظر هستند .. هر سوالی تو هر زمینه ای داری میتونی بپرسی
مامان ریحانه
پاسخ
بععععععععععله اونجا رو که یکی دو سالی هست سر می زنم باید بگم از این طریق با نی نی وبلاگ آشنا شدم ولی همیشه تنبلیم می اومد ایجاد وبلاگ کنم یعنی قبل از ایجاد وبلاگم همیشه در مواقع بیکاری یا تو سایت پرشین وی بودم یا نی نی وبلاگ نمی دونم یه دفعه چی شد تصمیممو قطعی کردم عزیزم تو بخش پرسش و پاسخ چند تا سوال هم مطرح کرده ام و از دوستان جواب گرفته ام باز ممنون از لطفت خواهر گلم شب خوبی داشته باشی عزیزم شبت رویایی
مامان و باباي امير
30 مهر 93 8:04
سلام خانومی چقدر ماشالا انرژی دارین صبح که میام پیامای پرانرژی تو رو میبینم باور کن سرحال میشم خیلی خوشحالمون کردی دوباره به ماسرزدین موقع بوس کردن نازنین زهرا یه بوس اضافه هم از طرف و امیرصدرام داشته باش مرسی گلم قربونت برم عزیزم من عاشق آشپزی و ایده های جدید تو آشپزی هستم تنها هنر تو هنرهای زنونه به غیر از خیاطی و گلدوزی و.................که اصلا خوشم نمیاد البته عشق کارهای بیرون از خونه رو بیشتر دارم یه دوسالی هم به صورت آزاد تو شیفت مخالف مدرسه همسری دفتر دار بودم خداییش تعریف از خود نباشه یه سال کارای دفتریشون تو کل مدارس یک شد ولی خوب نازنین جون که اومد دیگه نرفتم دوست عزیزم بازم تصویر این غذاهای خوشمزتونو بذار در ضمن من عاشق آش دوغ اردبیلی هاهستم فدای تو امیر صدرا جونو خیلی ببوس
سما مامان مرسانا
30 مهر 93 17:00
سلام به ريحانه جون و نازنين گلم حالتون خوبه؟؟؟؟؟؟؟عزيزم نگران من نباش من حالم خوبه گلم بوووووووووس براي نازنين جونمدوستون دارم
مامان ریحانه
پاسخ
عزیزم خوشحالم که حالتون خوبه امیدوارم همیشه ی ایام خوب باشید شما و قند عسل مامانی یه عالمه بوس برای دو تا فرشته
سما مامان مرسانا
30 مهر 93 17:06
دوستون دارممممممممممممممم
مامان ریحانه
پاسخ
ارادتمند شما دوست خوبم مگه میشه ما دوستتون نداشته باشیم پس به افتخار دوستیهامون
مامان آنیل
30 مهر 93 20:36
تشکر که به وبلاگ آنیل اومدین دختر گل تونو ببوسید
مامان ریحانه
پاسخ
خواهش عزیزم قابلی نداشت آنیل کوچولو رو ببوس شبتون شیک وزیبا
✓ مامان زهراღ
30 مهر 93 21:14
سلام مجدد عزیزم..آره واقعا کویر جای خیلی خوشگلیه...ما خودمون با اینکه دریا هم رفتیم ولی همیشه توی کویر خیلی بیشتر بهم خوش میگذره
مامان ریحانه
پاسخ
سلام مامانی زهرای عزیز انشالله همیشه به گردش و تفریح باشید یعنی بچه ها هر چه بزرگتر میشوند نیازشون به گردش بیشتر میشود به امید لحظاتی شاد برای شما و خانواده (خصوصا عضو کوچک خانواده اتان زهرا گلی
مامان نازنین زهرا و یاسمین
1 آبان 93 1:24
عزیزم خدا حفظ کنه این گل نازو
مامان ریحانه
پاسخ
مرررررررررررسی عزیزم خداوند عزیزای دل شما را هم حفظ کنهسرما خوردم با کمی احتیاط
مامان روژینا
1 آبان 93 8:49
سلام عزیز دلممرسی که به ما سر زدی خوشحالم از آشناییتدخملی ناز و ملوس و شیرین زبونی داریخدا نی نی هاتو حفظشون کنه برات گلممن لینکت میکنم
مامان ریحانه
پاسخ
خواهش می کنم عزیزم منم از اینکه تونستم تو این فاصله ی کمی که وبلاگمو ایجاد کردم دوستان زیادی پیدا کنم بینهایت خوشحالم دخمل شما هم خیلی نانازه در پناه حق صحیح و سلامت باشید شما ، همسرتون ، روژینا جون کلا راستی عزیزم من افتخار لینک کردن شما رو دارم
مامان آنیسا
1 آبان 93 11:42
عزیزم چه شیرین زبونه نظر لطفتونه دخمل شما هم خیلی نانازه عزیزم
مامانِ بهار
1 آبان 93 16:47
___████__████_███ __███____████__███ __███_███___██__██ __███__███████___███ ___███_████████_████ ███_██_███████__████ _███_____████__████ __██████_____█████ ___███████__█████ ______████ _██ ______________██ _______________█ _████_________█ __█████_______█ ___████________█ ____█████______█ _________█______█ _____███_█_█__█ ____█████__█_█ ___██████___█_____█████ ____████____█___███_█████ _____██____█__██____██████ ______█___█_██_______████ _________███__________██ _________██____________█ _________█ ________█ ________█ _______█
مامان ریحانه
پاسخ
عزیزم تو چقدر مهربونی یعنی منو شرمنده ی خودت می کنی دوست دارم خیلی زیاد بهارو
سما مامان مرسانا
1 آبان 93 18:36
سلام گلم خوبين؟؟؟؟؟؟؟ريحانه جونممممم واقعا منو شرمنده خودت ميكني خيلي خيلي خيلي مهربوني ايشالا همينطوري بموني خيلي هوامو داري فداي دوتاتون بشم من منم چند روزيه وقت نميكنم بهتون سربزنم چون همسرم رفته ايران نگرانشم نازنيت جونمو عشقمو نفسمو از طرف من ببوس
مامان ریحانه
پاسخ
سما جونم سلام اول اینکه اصلا نگران نباش چون نگرانی اصلا برای خانم گلم خوب نیست سعی کن این روز ها رو بدون استرس بگذرونی چون واقعا استرس برای مرسانا جون خوب نیست بعدم اینکه عزیزمن دوستای واقعی همیشه در مواقع حساس زندگی به کمک هم میان ولی ما که از هم دوریم شاید به واسطه ی این واژه ها بتوانم کمی از دلتنگیهات بکاهم پس منو بیش از این شرمنده ی خودت نکن مهربانی مهربانتر می مانی وقتی مرسانا را در آغوش بگیری برای شما که گلستانی از گلی
سما مامان مرسانا
2 آبان 93 10:36
سلام به دوست گلم صبحت بخير خوبين شما؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ما خوبيم نازنين خانوم گلمون خوبن؟؟؟؟؟؟خيلي گلي ريحانه جونمممممممممم خدا تو رو به من هديه داده ميبوسمت خانومي
سما مامان مرسانا
2 آبان 93 11:10
عزيزم همين الان مطلب داشتم اگه دوست داشتي بيا
مامان ریحانه
پاسخ
سلام گلم الان میام
سما مامان مرسانا
2 آبان 93 13:29
بله گلم من يه پسر دارم اسمش ارشياست 3سالشه
مامان ریحانه
پاسخ
خدای من پس چرا هیچ موقع ازش حرفی نمی زنی یا عکسی ازش نمیذاری خیلی مشتاقم عکسشو ببینم پس حالا که یه گل پسر داری علی الحساب گل پسرتو ببوس تا بعد
سما مامان مرسانا
2 آبان 93 13:36
ببخشيد ديگه نگفتم بله يه پسر دارم اسمش ارشياست 3سالشه خدا برات حفظش کنه عزیزم