نازنین مننازنین من، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

نازنین زهرا زیباترین گل هستی

یامَن اِسمُهُ دَوا وَ ذِکرُهُ شَفاء.

1394/11/5 16:05
نویسنده : مامان ریحانه
869 بازدید
اشتراک گذاری

 

خبر تلخ تر از آن بود که در باورم بگنجد 

گاهی فکر می کردم عمر شادمانی کوتاه نیست فکر می کردم وقتی پدری داشته باشی که همصدا با تو از ته دل بخندد حتی به اندازه ی سر سوزنی فکر نمی کنی که روزی خبر از بیماری پدر  به تو دهند 

منی که وقتی می فهمیدم پدر بهتر از جانم حتی  به یه سرما خوردگی جزئی دچار شده مدتها به فکر فرو میرفتم چگونه توان تحمل شنیدن  بیماری سخت پدر را داشتم خدایا مگه می شود مگه میشود بابای مهربونم بابای عزیزم  بابای همیشه شادم دچار سکته ی مغزی شود 

خدایا چه حکمتیست در این بیماری 

خبر ویران کرد تمام وجودم را نمی خواستم باور کنم دلم می خواست کابوسی بیش نباشد تا با بیدار شدنم نقش بر آب شود ولی نه حقیقت داشت بی رحمی زمانه خدا می داند چگونه شب را به صبح رساندم  گریه های بی صدایم شد همدم شبانه ام تمام خاطرات خوش را از ذهنم می گذراندم خاطراتی که نقش اول بیشتر آنها پدر بود و بس 

بی صبرانه منتظر بودم تا در آغوشش بگیرم  فقط صحبتهای مادرم تسلی بخش بود برایم که می گفت خدا دوباره بابا را بهمون داد خدا خیلی بزرگی کرد و بعد بغضی که فرو می داد شبانه به دیدن  پدر رفتم اجازه ی ملاقات داده نمی شد التماس کردم و گفتم از راه دور اومدم تو رو خدا بذارید برم بابامو ببینم قول میدم زود بر گردم  اجازه داده شد که برم و زود بر گردم  با خودم عهد کردم که وقتی بابا رو می بینم برای رعایت حالش گریه نکنم ولی مگه میشه پدر شادتو رنجور روی تخت بیمارستان ببینی و گریه نکنی لبمو رو صورتش گذاشتمو گفتم بابا وقتی اومدم دیدم نیستی دلم خیلی گرفت و بعد هق هق گریه بود که دیگه امانم نداد  گریم اختیاری نبود نمیدونم چرا هر چه اشکهایی که تو چشام حلقه زده بودن رو پاک می کردم که بابا غصه نخوره باز چشمهام پر می شد از باران اشک بابا می گفت غصه نخور من خوبم ولی می دونم اینا بزرگترین دروغایین که پدر و مادرا برای شادی دل بچه هاشون می گن جمعه باز بالاجبار مجبور به  بازگشت شدم ولی یاد بابا یک لحظه هم از خاطرم نمی رفت بغضی در گلویم گره خورده  به یاد پدر که نفسم را می گیرد اگر نفسم نباشد 

دوستان مهربانم برای پدر مهربانم دعا کنید 

التماس دعا دارم از همه ی شما دوستان خوبم  برای پدری که وجودم به وجودش بسته است 

پسندها (10)

نظرات (33)

farsaniha.ir
5 بهمن 94 17:01
سلام طرح رایگان طراحی آتلیه کودک برای عکس فرزند دلبند شما ،برای کسب اطلاعات بیشتر به سایت www.farsaniha.ir مراجعه نمایید .
.•♥خواهری بلور ♥•.
5 بهمن 94 18:08
سلام دوست عزیزم خوبید؟ به نیت ،نیت هامون ختم قرآن آسمونی گذاشتیم،خیلی خوشحال می شیم تو حس خوبمون شریک بشید. .. من و بلور منتظرتون هستیم ...
.•♥خواهری بلور ♥•.
5 بهمن 94 18:10
سلام دوست عزیزم خوبید؟ به نیت ،نیت هامون ختم قرآن آسمونی گذاشتیم،خیلی خوشحال می شیم تو حس خوبمون شریک بشید. .. من و بلور منتظرتون هستیم ...
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
5 بهمن 94 19:24
عزیزم عنوان را که خوندم دلم لرزید گفتم نکنه باز نازنین جون . متن که خونم با تو همگریه شدم . چقدر قشنگ وصف کردی عشقت را به بابای مهربون . خدا خودش به این عشقی که داری حفظش می کنه. انشاءالله بهتر می شن و دوباره با هم می خندیدن.
مامان ندا
6 بهمن 94 0:51
عزیز دلم واقعا متاسفم... به خدا خیلی ناراحت شدم ریحانه جون انشاا.. خدا خودش پدر بزرگوار شما و همه ی مریضا رو شفا بده..الهی امین.. وباز هم خداروشکر به قول مادر عزیزتون...وانشاا.. سایه شون سالها بالا سرتون باشه عزیزم..
مونا
6 بهمن 94 1:07
ریحانه جون سلام . از اون روز که گفتی دارم دعا میکنم . خدا رو شکر که طبق گفته مادرت به خیر گذشته . ولی باز دلم گرفته ریحانه....
مامان فرخنده
6 بهمن 94 10:01
عزيززززم ريحانه جوني خدا پدرت را شفا بده اگه قابل باشيم براي پدرت دعا ميكنم اميدوارم سريع حالش خوب بشه كه وقتي ميري خونه پدريت با ذوق و شوق بياد بغلت كنه وخوش آمد بهت بگه عزيززززم
مامان مهری
6 بهمن 94 11:30
وای ریحانه جون. چقدر دلم گرفت . تمام وجودم یخ زد. تمام خاطراتی که همین جا خوندم و قطره ای از روزهای شیرین کودکیت بوده جلوی چشمم اومد. موتور سواری هات ... انتخاب اسم ... انتخاب رشته ات و کلی های دیگه. امیدوارم که هرچه زودتر شفا پیدا کنن و سالیان سال سایه اشون بالاسرتون باشه.
مامان مهری
6 بهمن 94 11:34
اَلْلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اَلْلهُمَّ اِنَّ رَسُولَکَ الصّادِقُ الْمُصَدَّقَ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ الِهِ قالَ اِنَّکَ قُلْتَ ما تَرَدَّدْتُ فی شَیْءٍ اَنَا فاعِلُهُ کَتَرَدُّدی فی قَبْضِ روحٍ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنِ یَکْرَهُ الْمَوْتَ وَ اَکْرَهُ مَسآئَتَهُ اَلْلهُمَّ فَصَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ وَ الْعافِيَةَ وَ النَّصْرَ وَ لاتَسُؤْنی فی نَفْسی وَ لا فی اَحَدٍ مِنْ اَحِبَّتی و بعد یک یک نزدیکان و دوستان خود را این گونه نام ببر وَ لا فی فُلانٍ وَ لا فی فُلانٍ ... این دعا برای طول عمره . من خوندم براشون . شما هم بخون. مادر من هم فردا یه عمل جراحی کوچیک داره. دل تو دلم نیست . یامَن اِسمُهُ دَوا وَ ذِکرُهُ شَفاء.
مامان زهرا
6 بهمن 94 18:12
عزیزم سلام هیچوقت دووس ندارم دوستای مجازی حرفای ناراحت کننده بزنن و ی پست غمگین توو وبلاگ شون داشته باشن . اما چ میشه کرد نمیدونیم حکمت خدا چی بوده . خیلی خووب درکت میکنم چون پدرمو از دست دادم انشاالله پست بعدی با خبرای خووب بیای گلم
هدیه
7 بهمن 94 2:29
سلام مامان ریحانه عزیز خیلی ناراحت شدم و ان شالله که هرچه سریعتر حالشون خوب بشه و برگردن به آغوش خانواده اگه لایق باشم حتما برای پدرتون دعا می کنم ان شالله پدرتون و همه مریضا لباس عافیت بپوشن به حق این روزای عزیز
مامان یسنا
7 بهمن 94 10:25
سلام ریحانه جوونم خدا بابای مهربونتو حفظ کنه و شفاشون بده ... انشالله به امید خدا هر چه زودتر صحت و سلامتی کاملشونو بدست بیارن و خبر سلامتیشونو بزاری اینجا ریحانه قشنگم
عمه فروغ
7 بهمن 94 11:37
سلا ریحانه جون خیلی ناراحت شدم بابت شنیدن این خبر ان شاا.. که خدا به همه بیمارها و پدر بزرگوار شما شفا عنایت کنه و بار دیگه با تنی سالم به خونه برگرده و سایش مهربونش بالای سرتون مستدام باشه
مامانی
7 بهمن 94 14:33
سلام دوست عزیز ببخشید من امروز پیامتون رو دیدم چون دیر به دیر سر میزنم به نی نی وبلاگ دندونهای دختر من هم سیاه شده دکتر گفت چون فعلا از درد شکایتی نداره و با توجه به اینکه زیر دست دندونپزشک نمیمونه و خود دکتر هم بیهوشی رو ترجیح نداد گفت فعلا بهشون دست نمیزنیم ولی بهم گفت مرتب باید مسواک بزنه تا این پوسیدگی ها بیشتر نشه چون اگه خدای نکرده عفونت کنه حتما باید درست بشن یعنی یا با بیهوشی یا بدون بیهوشی
مامان منصوره
7 بهمن 94 17:29
نبینم غمتو ریحانه جون.آرزوی سلامتی برای همه مریض ها همینطور پدر بزرگ وار شما رو دارم.ان شاالله خدا شفا بدن.
مامان عطرین
8 بهمن 94 2:17
وااای خیلی ناراحت شدم از صمیم قلب امیدوارم هرچه زودتر شفا پیدا کنن و به خونه برگردن
مامان هستیا
8 بهمن 94 11:30
سلام ریحانه جون عزیزم خیلی ناراحت شدم انشالله خدا پدرتونو شفا بده حتما برای شفای پدرتون دعا میکنم
مامان مهراد
10 بهمن 94 12:53
سلام ریحانه جون بابا چطوره ؟ بهتر شده به امید خدا /؟/ خیلی نگرانتم گلم. یه خبری از خودت بده و خوشحالمون کن.
زری
11 بهمن 94 7:15
سلام ریحانه جون وای که چقدناراحت شدم،چه چهره ی مظلومی دارن پدرتون،ایشالاکه هرچه زودترحالشون خوب شه
مهتاب مامان اشکان
12 بهمن 94 21:30
سلام ریحانه گلم. باورم نمیشه بعد از مدتها که اومدم وب ،با این عنوان از پستهات روبرو بشم.خیلی ترسیدم و فکر کردم با نازی جونم چیزیش شده. و اما خبر بیماری پدرت اشکمو درآورد.میفهمم چه حسی داری.امیدوارم خدای مهربون هر چه زودتر شفای بابای مهربونتونو بده و دل دوست عزیزمو شاد کنه. برای پدر مهربونت و همه پدرها دعا میکنم.منتظر خبر خوبت هستم. میبوسمت
مامان هستیا
15 بهمن 94 10:08
ریحانه جون سلام خوبی عزیزم؟حال پدرتون بهتر شد؟ انشالله که خدا هرچه زودتر صحت و سلامتی بهشون بده
مامان کیانا و صدرا
15 بهمن 94 15:46
سلام ریحانه جونم.خوبی عزیزم؟واقعا شرمنده شدم.من این مدت اصلا وب نیومده بودم و نمیدونستم پدر مهربونتون درگیر بیماری شدن امیدوارم با اومدن به تهران و تحت درمان قرار گرفتن هر چه زودتر حالشون بهبود پیدا کنه میدونم چه لحظات سخت و بدیو میگذرونید ولی توکل و امید به یکتا خالق هستی آرومتون میکنه. خدا شفا بده پدر مهربون و عزیزتونو
مامان ریحانه
پاسخ
سلام مرضیه جونم دشمنت شرمنده عزیزم واقعا برام شوک بزرگی بود اصلافکرشم نمی کردیم اینطوری بشه و اینکه بعد از اون دیگه کسی بابامو دیگه شاد ندیده ممنونم محتاج دعاهای شما دوستان خوبم هستم
مامان دوقلوها(اميرعباس و ارغوان)
16 بهمن 94 12:19
سلام ريحانه جون خيلي ناراحت شدم انشالله كه هر چه زودتر بهبودي حاصل شود و سايه پدر بزرگوارتون رو سر تون مستدام باشه
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم به خاطر همدردی و دعای خیرتون انشالله با دعای شما دوستان خوبم
مامان مهری
17 بهمن 94 13:02
آخی . خدا رو صد ههزار مرتبه شکر که بابا جون بهتر شدن. امیدوارم روز به روز بهتر هم بشن. خوشحالمون کردی.
مامان ریحانه
پاسخ
فدای مهربونیت مهری جون که انقدر جویای احوال بابا هستی الهی که سایه پدر و مادرت سالیان سال رو سرتون باشه و تنشون همیشه سلامت باشه و خنده از لباشون دور نشه فقط سرگیجه های باباست که اذیتش می کنه از طرفی هم دو سه ساعت تو ماشین نشستن خستش می کنه که بخواد بیاد تهران نمی دونم این سر گیجه ها کی دست از سرش بر می داره روی ماه مهراد جونمو ببوس
مامان راحله
17 بهمن 94 18:55
سلام عزیزم . امیدوارم پدر و مادرتون همیشه سلامت باشن و سایه شون بالا سرشما باشه . خوبی گلم ؟ نازنینم خوبه ؟ دلم براتون تنگ شده .
مامان ریحانه
پاسخ
سلام راحله جون خیلی خوشحال شدم که بعد از مدت طولانی وبتو به روز کردی منم دلم براتون خیلی تنگ شده بود ممنونم به خاطر دعای پر مهرت الهی که خدا پدر و مادر شما رو هم براتون حفظ کنه
مامان آنیسا
18 بهمن 94 10:55
سلام ریحانه جون با خوندن این پستت مو به تنم سیخ شد و اشک تو چشام جمع شد با گوشت و پوستم درکت میکنم میدونی که چه لحظه سختی هستی وقت خبر مریضی عزیزترین کساتو بشنوی مخصوصا پدر ، پدر ستون خونست ، جالی خالیش تو خونه خیلی پررنگه منم 5 یا 6 پیش این روزا رو تجربه کردم میفهمم که چی میگی از ته دل دعا میکنم ایشالا که به خیر بگذره و سایشون سالهای سال بالای سرت باشه عزیزم نگران نباش به خیر بگذره گلم
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیزم شرمنده از اینکه ناراحتتون کردم ولی به شدت محتاج دعاتون بودم سختی که برای یک لحظشه واقعا عذاب آوره وقتی ببینی کسی که تمام بود و نبودته کسی که تمام بچگیهات باهاش شکل گرفته رو تخت بیمارستان خوابیده و وقتی می خواد بیاد پایین محتاج اینه که بهت تکیه کنه تا زمین نخوره آخه سخته باورش کسی که یه عمری تکیه گاهت بود حالا محتاج تکیه کردن به توه الهی که هیچوقت هیچ کسی این روزا رو تجربه نکنه ممنونم عزیزم به خاطر دعای خیرت
مامان دیانا
19 بهمن 94 20:04
سلام عزیزم.امیدوارم که حال پدر مهربونتون از قبل بهتر شده باشه.من به خدا این روزها انقدر سرم شلوغه که وقت هیچ کاری واسم نمونده امروز بعد از مدتها اومدم به وب دیانا و دوستامون سر بزنم و با ذوق همیشگی وارد وب نازنین جان شدم که با شنیدن کسالت پدرتون اشک تو چشمام جمع شد.باز هم خدا رو شکر که به خیر گذشته.ما هم پارسال نگران آنژیوگرافی مامانم بودیم که دکتر گفت خدا بهمون رحم کرده و اگه دیرتر پیگیر میشدیم کار به جاهای باریک میرسیده.ولی باید خدارو شاکر بود که هنوز سایشون بالا سرمونه.امیدوارم پدر شما و همه پدرو مادرهای مهربون به لطف خدا صحیح و سلامت باشن و چراغ خونشون سالیان سال واسه دلگرمی ما بچه ها روشن باشه
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیزم ممنون از اینکه با اینهمه مشغله اومدی دلگرمم به دعاهای شما عزیزان خدا رو شکر که خدا به مامان گلتم رحم کرده و تونستید زود اقدام کنید پدر و مادر نعمت بزرگین که واقعا هر چه بهشون خدمت کنیم کم کردیم حالا که خودم مادرم درک می کنم که مادر یا پدرم چه سختیهای برای بزرگ کردن ما کشیدن الهی که همیشه سلامت باشن ببوس دیانای نازمو
مامان فاطمه
25 بهمن 94 2:00
سلام ریحانه جونم ...یه مدتی بود نتونستم سر بزنم ...تا صفحه وبت باز شد آهنگ وبت خیلی توجهمو جلب کرد...چشمام خورد به پستتات...که دیدم در مورد بابای عزیزت نوشتی خوندم و خیلی ناراحت شدم گریم گرفت خوب درک میکنم که دختر توان کوچیکترین ناراحتی پدرشو نداره عشق به پدرو درک میکنم...امیدوارم که هر چه زود حالشون خوب بشه و کاملا بهبود پیدا کنن و ریحانه جونم رو لباش خنده باشه...فدات عزیزم..نازنین جونمو ببوس
مامان ریحانه
پاسخ
سلام فاطمه جونم ممنونم عزیزم بابت دعای خیرت
مامان بهی
26 بهمن 94 13:01
سلام بلا دور باشه ان شاله .ان شاله به زودی زود ودر خوب خوب میشن ما هم واسه سلامتی پدرتون.دعا می کنیم
مامان ریحانه
پاسخ
فدات بشم بهجت جون لطف کردی که اومدی وممنونم به خاطر دعای خیرت
زهره مامانی فاطمه
1 اسفند 94 11:08
وااااااااای اصلا خبر دار نشدم وبلاگت برای من در مطالب دوستان بروز نشده بود عزیزمالهی که بلا دور باشه الهی که همیشه سلامت باشن پدر ومادر عزیزت الهی که سایشون بالای سرتون باشه همیشه ریحانه جون الهی که تن خودت وعزیزات همیشه سلامت باشه عزیزم
مامان ریحانه
پاسخ
ممنون زهره جون از اینکه زحمت کشیدی و اومدی مرسی زهره ی مهربونم الهی که خدا پدر و مادر شما رو هم براتون حفظ کنه و سایشون سالیان سال بر سر شما باشه
الهام
11 اسفند 94 19:18
ای وای من ریحانه جان من تازه فهمیدم چه مشکلی پیش اومده، شرمنده ایشالا که تا الان حال پدر عزیزتون کاملا رو به بهبودی رفته و حالشون خوب خوبه واقعا درک می کنم که تو راه دو آدم خبر بد بشنوه تا برسه اونجا چه حالی میشه
مامان سما
14 اسفند 94 2:04
سلام دوست عزیزم..تازه نوشته هاتونو خوندم قلبم داغون شد..اخه من نمیتونم غم ب این بزرگی رو از کسی ببینمو نگران نشم...پدرمادر بهترین سایبان زندگی ان.....از خدامیخوام همیشه سایش بالاسر خانوادش باشه..از خدامیخوام سلامت باشه..و دیگ خوابیدن روی تخت بیمارستان رو تجربه نکنه..ان شالله الان که دارم براتون مینویسم سلامت سلامت باشن باباتون....🙏🙏🙏🙏
نرگس جون
18 فروردین 95 11:16
سلام .ریحانه جون انشاا... خدا پدرتون راشفا بدهد