نازنین مننازنین من، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

نازنین زهرا زیباترین گل هستی

نازنین و یه دنیا حرف

1394/10/28 21:7
نویسنده : مامان ریحانه
1,343 بازدید
اشتراک گذاری

 

زندگی یعنی یک نگاه ساده
تنها چند خاطره…
و
تنها چند لحظه…
زندگی یعنی همین، نگاهی به یک عکس ساده

و در ادامه:

در راستای سوالات متعدد نازنین خانوم در مورد جایگاهش  در دوران جنینی و چگونگی زندگی کردنش در فضای تنگ شکمی و ایرادهایی که  ازبنده می گیرد در مورد خورد و خوراکش در آن برهه ی زمانی و کچل کردن بنده کچلبا این سوالات حالا دلواپسیهای خواهرانه باعث شده که از حال و روز پوریا هم در زمان جنینی سوالاتی بپرسد که  که شرح حال این پرسش و پاسخ در ذیل برای شما ذکر می شود 

مامان 

جانم 

مامان کوچولو بودی پوریا کجا بود سوال

مامان قربونت بره من کوچولو بودم پوریا هنوز نبود به دنیا نیومده بود 

نه باهد بگی کجا بود عصبانی

عزیزم فدات شم آخه خودم کوچولو بودم   نمی  تونستم که پوریا تو شکمم باشه 

 باهد بگی کجا بوده شاکی

با حالت کلافگی نمیدونم پیش فرشته ها بودفرشته

نه نگو پیش فرشته ها بودهفرشته

پس تو  خودت میگی کجا بودهسوال

تو شکم بابا بوده niniweblog.com

من : اِوااااااااااااااااااااااا این چه حرفیه می زنی تعجب

پس چی بگم  لابد بگم تو شکم خودم بوده...............

و من بلاتکلیف  تر از هر زمانی که چکار کنم عصبانی شوم عصبانیخجالت بکشم خجالت یا بچلونمش بغللطفا راهنمایی بفرمایید سوال

داشتیم با همدیگه (  حدس بزن ) رو بازی می کردیم 

تو فکر نازنین بوده من باید حدس میزدم

نازنین تو اتاق من و باباست

بله  

میزه نه مامان        کتابه: نه   کتابخونست : نه      میز آرایشه  : نه      کمده :نه     و با توجه به اینکه تو طبقه ای از کمد چینی های اضافه رو گذاشتم گفتم چینیه               آره مامان چینیه 

کاسه :نه          بشقاب : نه         دیس : نه            و نام تمام چینیهای موجود در کمد را گفته ام 

خوب مگه نگفتی چینیه پس چرا هیچی از اینا نبود کچل

خوب یه راهنمایی کن بدونم چیه 

نازنین :اونایی که پشت چشم می کشی 

من : آها سایه چشم منظورته 

نازنین : آفرین درست گفتی  مامان خوبم تشویق

من : پس چرا گفتی چینیه شاکی

نازنین  برای طفره رفتن از جواب اصلا بلش (ولش)  کن از ابلی  ( اولی )شروع کنیم 

و باز نوبت بنده :

راهنمایی کن نازنین 

نازنین تو خیابونه 

من : مغازه ی عموه

نازنین : آفرین تشویقحالا اون چیزی که تو مغازست بگو 

ماسته : نه پنیره : نه آبمیوه : نه و کلی چیز دیگه : نه  خسته شدم خودت بگو چیه 

نازنین با گفتن ای تنبل بلد نیستی بگی گفتم نه خودت بگو جواب داده  لاکه 

من تعجب آخه سوپر مارکت چکارش به لاک دوباره برای طفره رفتن از جواب بیا از ابلی شروع کنیم خندونک

مشغول نوشتن خاطرات وروجک هستم اومده بالا سرم با یه حالت طلبکارانه اینا چیه می نویسی داری از ریخت و پاشام مینویسی ننویسیا نهدوستات بگن نازنین چقدر شلختست شاکی

می خواستم ببرم حمام ( از آنجایی که از حمام کردن متنفره ) گفته نمی خواد ببری می خوای غذا درست کنی دیر میشه گفتم غصه نخور من غذا درست کردم میگه خوب یه وقت حمام طول میکشه غذات میسوزه بیا  امشب و بیخیال شو و باز من اوااااااااااااااااا تعجب  این وروجک چه حرفایی میزنه 

پشت کامپیوترم باز مثل سریش اومده به من چسبیده گفتم خدایا... برو بازی کن یه کم منو راحت بذار میگه آخه  گفتم نگرانم میشی بیام پیشت گفتم نه من به جد در جدم خندیدم که نگرانت بشم برو بذار راحت باشم گفته آخه نمیدونی  برم بازی کنم من نگرانت میشم بیام پیشت خاطرم جمع تره ( درست عین مامانا)

خوشنود شدم از اینکه دخترکم چقدر نگران منه چشمک

دیشب اومده میگه مثلا من عروسم تو داماد مثلا فیلمبرداری می کنند عروس داره به داماد غذا میده دامادم به عروس

گفتم باشه پایه غذای خیالیمونم باقالی پلو با گوشت بوده و انواع و اقسام نوشیدنیها و غذاهای دیگه 

با یه ناز عروس گونه دهنشو باز کرده من قاشق خیالی غذا رو دهنش  گذاشتم و نوبت من که رسیده یه کم دهنمو بیشتر باز کردم البته نه با نازی که عروس خانوم داشته 

رفتم نوشابه بدم گفته نوشابه با نی بده لوژ لبم پاک میشه تعجبخندونک

بعد به من نوشابه داده کمی مردونه تر نوشابه رو خوردم  یعنی مثلا هورت کشیدم 

یهو دیدم اخماشو تو هم کشیده و به فیلمبردار کات داده و گفته مثلا عروسی تموم شد بریم خونمون رفتیم تا  شب اول عروسی پامون رسیده به درگاه خونه ی خیالیمون   یهو دیدم صداشو رو سرم هوار کرده که ای دوماد شلخته آبرومو بردی پیش فامیلام  این چه وضع غذا خوردنی بود این چه وضع نوشابه خوردنی بود و خلاصه کلی غر و پر دیگه 

همانجا خدا رو شکر کردم که چه خوب که این عروسی خیالی بوده و گرنه من همین امشب طلاق میدادم این عروس غر غرو رو خندونک

دلبندمان هفته هایی که پدر بزرگوار بعد از ظهری هستند از آنجا که مدرسه نزدیک خانه است شال و کلاه می کند و رهسپار مدرسه ی پدر می گردد و چند تایی هم میوه از یخچال بر می دارد و در کوله اش می اندازد و ذکر می کند که میوه ببرم و با بابا بخورم و کوله اش را بر پشت می اندازد و با پوریا به سوی مدرسه روان می شود و وقتی باز می گردد آقای همسر متذکر می شود که لام تا کام با هیچکس حرف نزد همه نازش می کنند و این بی تفاوت به همه است تا آخرین باری که به مدرسه پدر می رود یکی از دبیران دست در جیب مبارک می کند و شکلاتی را بیرون می آورد و به دخترکمان تعارف می کند در عین ناباوری نازنینی که هیچ کدام از کادر مدرسه سخنی از او نشنیده بودند رو به سوی آقای دبیر می کند و می گوید پس داداشم چی و لب به سخن می گشاید که( هکی هم بده برای داداشنم ببرم ) و دبیر نگون بخت در جیبهایش دنبال شکلات دومی می گردد ولی نمی یابد و به دخترکمان می گوید شرمنده عزیزم دیگه ندارم ( هر چند من به نازنین گفتم که این کارش اشتباه بود و باید بعد از گرفتن شکلات تشکر می کرد و شکلات دیگری طلب نمی کرد ) ولی سخاوت دخترک کوچکم را ستودم وقتی دیدم همان یک شکلات را به خانه آورده و با پوریا نصف کرد تشویق

اومده میگه کیف لوازم آرایشتو بر دارم فقط می خوام دستم باشه نگاش کنم گفتم به وسایلش  دست نزنیا گفته نه من لوازم آرایش دوست ندارم کاریش ندارم  

30 ثانیه بعد 

اجازه میدی لوژ لباتو بزنم - خوب سرشو خراب نکنیا - باشه حواسم باشه 

30 ثانیه ی بعد دیگه 

اجازه میدی خط لبتو بردارم قول میدم خرابش نکنم 

و من هاج و واج از اینکه حالا خوبه لوازم آرایش دوست نداشت اگه دوست داشت چکار می کرد خنده

یک شب بعد از سریال کیمیا قسمتی که آزاده از روی اسب به پایین پرت شد و ما در شوک بودیم که حال و روز آزاده چه میشود نازنین  خیلی زود با اعلام مرگ آزاده ما رو از این بلاتکلیفی در آورد چرا که وقتی بهش گفتم مامان بیا غذاتو بخور ببین آزاده چه قشنگ غذاشو می خورد چاق تپلی شده بود و باز این دخترکمان بود که نه گذاشت و نه برداشت گفت 

حالا که افتاد و مرد دیگه اون غذاها چه فایده ای داره براش اون دیگه مرده

خداییش که چقدر قانع شدم من خندونک

موقع بازی کردن با تلفن با فردی خیالی اونطرف خط صحبت میکنه به اون فرد میگه خداحافظ من دارم میرم 

مواظب خودتو داشته باش  مواظب پسراتو داشته باش ( پسررررررررررررات ) یعنی این کی بوده که نازنین نگران پسراشه خنده ( الهی فدات شم که هنوزم شیرین حرف میزنی )

از تمام شیرین زبونیها که بگذریم ناز دخترم دو هفته ای گرفتار گلو درد و تب و سرفه های شدید بود و که واقعا به خاطر بد دارو خوردنش خیلی اذیت شدم و خدا خدا کردم تا هر چه زودتر خوب بشه  که خدا رو شکر  الان بهتره آرام

ممنون از همه ی مهربانیهایتان

و اما عکسهایی که دو سه ماهی در آرشیو مانده اند تا نوبت به نمایش گذاشتنشان شود و چقدر بد که ما این روزها خاطرات کودکانمان را زیاد معطل می ذاریم  غمناک

 

 

پارک ژوراسیک 29 آبان 94

 

ط

 

اطراف سعادت آباد( برگ ریزان پاییزی)

 

نازنین در حال آماده کردن فیله سوخاری

 خرد کردن به برای تهیه ی مربا توسط نازنین با اعمال شاقه

نازنین و نوه ی عموش حلما در حال درست کردن چایی و نوش جان کردن 

                                                                                                                                         

نازنین در حرم مطهر هلال بن علی فرزند امام علی (ع) واقع در شهرستان آران و بیدگل

 

پارکی نزدیکیهای حرم

این همان دری است که کوزه بالای آن قرار داره نازنین می ترسید و می گفت الان کوزه میفته روم 

 

                                      

 

        اینجا داشت به پوریا میگفت الان حالت خاصو نشون میدها ( خیلی از حالت چشماش خوشم اومد)                                           

     

میکی موسی که دایی امیر از کربلا براش آورده                           

       

    

خواستم حمامو بشورم بهش اجازه دادم بره با رنگ انگشتیاش بازی کنه پوریا هم از فرصت استفاده کرده و تبلیغ تیم محبوبش کرده اون وسطخندونک

 

و اما ..........

مامان ریحانه  وقتی کوچک بود ( یه شب نازنین اومده میگه این دختره کیه که شکل منه) وقتی گفتم مامانه وقتی کوچولو بوده  کلی ذوق کرده حالا نمیدونم واقعا نازنین به من شباهت داره یا نه 

و این عکس چون دست یکی از اقوام بوده خوب نگهداری نشده و یه روتوش درست درمون نیاز داره 

(به خاطر کیفیت بد عکس ببخشید این لکه ی زرد هم روی عکس بوده )

پسندها (17)

نظرات (22)

مامان فرح
29 دی 94 1:29
آفرین به نازنین و مسابقه بیست وسایلش ،در ضمن عکس ها خیلی زیبا بود عزیزم
مامان مهراد
29 دی 94 10:33
به به خانوم خانوما. قدم رنجه کردین... میگفتین یه گاوی گوسفندی جلو پاتون می زدیم زمین. حالا برم بخونم شیرین زبونی های دخمری نازمون رو.
الهام
29 دی 94 17:28
سلام ریحانه جون امان از دست نازنین خانم حاضرجواب خب یکی از دلایلی که من در مورد به دنیا اومدن بچه و خدا با علیرضا صحبت نمی کنم همینه دیگه! آخه اونقدر یه موضوع رو تو ذهنشون بسط میدن که آدم می مونه چی باید جواب بده عزیزم، لاک و خوب دیده و سایه رو عجب جر زنیه ها پیشگوییش در مورد آزاده خیلی جالب بود چه پارک ققشنگیه پارک ژوراسیک! منم باید برنامه ریزی کنم و یه سر بریم اولین باره که همسرتون رو می بینم، چقدر بهشون میاد که معلم باشند فیلۀ سوخاری رو چه شال و کلاه نازی داره دخترمون، کار خودته ریحانه جون؟ به نظر من که نازنین و پوریاجون شبیه به هم هستند ولی خیلی به شما شباهت ندارند! البته به نظر می رسه به همسرتون هم خیلی شبیه نباشند با این حال از این عکسها که نمیشه فهمید ریحانه جون، باید عکس های دیگه از الانا بذاری که ببینیم
مریم مامان آیدین
29 دی 94 18:58
سلام ریحانه عزیزم امیدوارم حالتون خووووب خوووب باشه اولا رفتم پست قبلی و کامنت من نبود...لابد دوباره نرسیده....پس اینجا تبریک میگم چهار سال و چهار ماهی و چهار روزه شدن نازنین نازم رو و بعد هم مثل همیشه واااااقعا باید بهت تبریک بگم به خاطر این همه شیرین زبونی های دخملت....همه چی یک طرف...اون جا که وسط شام عروسی کات داده و اومده خونه باهات دعوا کرده وااااقعا روده بر شدم عااااشق اون تحملش شدم و حفط شعونات تو مهمونی و تحملش تا خونه...خدا خیییلی بهت رحم کرده ها....بیوه شده بودی قربون اون رنگ بازی کردنش....و عکس های پاییزی و عکس های پارک ژوراسیک هم هعااالی بود...ایشالا همیشه به تفریح و شادی باشین دوستم خوشحالم حال نازنین الان خوبه خیلی ببوسش ریحانه گلم
هدیه
30 دی 94 0:05
سلام مامان ریحانه عزیز و نازنین خوب هستین ؟ حال نازنین جان چطوره ان شالله خوش و خرم باشید و زندگی همیشه برطبق مرادتون باشه ببخشید دیر اومدم و بهتون سرزدم چون حالم خوب نبود ممنون از کامنت پر مهرتون که واقعا برای منی که تنهام تو شهر غریب دلگرمی هستش و خیلی ممنونم خدا کوچولوی ناز و شیرین زبونتون رو حفظ کنه درضمن عکسا هم خیلی عالی هستن و همیشه به گردش و شادی باشه
هدیه
30 دی 94 0:50
سلام عزیزم خیلی ناراحت شدم ان شالله هرچه سریعتر حالشون خوب شه منم تو تلگرام گروه دارم ختم قرآن برای شفای پدرتون حتما ختم برمی دارم و براشون اگه لایق باشم دعا می کنم
مامان مهراد
30 دی 94 8:56
سلام ریحانه جون. پست هات مثل همیشه متنوع و قشنگ بود. والا نازنین که هیچ من هم با دیدن این کوزه یه لحظه ترسیدم که بیو فته پائین. ماشاله پوریا تو سنی هست که هر بار عکسی ازش میزاری کلی قیافه اش تغییر کرده. روز به روز داره مردونه تر میشه. خدا حفظ اش کنه. مربا به هم نوش جونتون. چه مربایی بشه مربایی که نازنین با زحمت فراوان درست کنه.
مامان مهری
30 دی 94 8:59
عاشق بازی حدس بزنتون شدم. خوشحالم از اینکه نازنین به آرایش علاقه ای نداره. پس نشون میده در عمق خباثت هایی که بعضی وقت ها نازنین برای پوریا خرج میکنه سخاوت خواهرانه هم هست. یعنی کلا خواهر یه چیز دیگه است من سریال کیمیا رو ندیدم ولی واقعا تو جواب دادن این بچه موندم ! نازنین باید یه دوره آموزشی برای ما بزاره.
مامان فرخنده
30 دی 94 9:17
سلام ريحانه جوني خوبي چقدر دلم برات تنگ شده بود قربون اين دختر ناز كه اينقدر قشنگ شيرين زبوني ميكنه چقدر دوست داره از دوران جنيني بدونه فكر كنم اخرسر دكتر سونوگرافي بشه اين دختر باهوش آفرين كه اينقدر به فكر داداش پوريا هست وبراي اون هم طلب شكلات كرد واقعا حس خواهري سن وسال نميشناسه حالا خوبه لوازم آرايش دوست ندارهبازي حدس بزن هم خيلي جالب بود ريحانه جون قشنگ مي ذاشت شمارا سركار خداروشكر كه بهتر شده هميشه تنت سالم باشه نازنين جوني عكسات هم خيلي خوشگله مخصوصا اون حالت خاصتت مواظب خودتون باشيد
عمه فروغ
30 دی 94 13:44
سلام ریحانه مهربوووووووووونمان شاا.. که خوب هستید ای جانم به این نازنین خانوم دلسوز برادرکه نگران دوران جنینی برادر هم هستو برای رفع نگرانی حسابی مامان رو بازخواست کرده ماشاا.. به نازنین شیرین زبونکلی ازش خندیدم که گفته به دوستات نگو نازنین شلخته هست خوب راست میگه نگرانت میشه دخترکمون بیاد پیشت خاطر جمع تره آقای داماد قشنگ غذا بخورررررر دیگه چرا با آبروی عروسمون بازی میکنی..و چه شانسی آوردید شما ریحانه جون که ماجرا فقط در حد بازی بوده و گرنه... این بچه ها هم که همه عاشق آرایش کردن هستند اصلا معلوم نیست از کجا یاد میگیرند و چه شوند این نسل در آینده آفرین به نازنین مهربون که حسابی هوای داداش رو داره به به همیشه به شادی و خوشی چقدر اطراف سعادت آباد منظره زیبایی داره حسابی از دیدن عکس ها لذت بردم به به پس با مدرک نشون دادید که حسابی نازنین خانوم در کارها به شما کمک میکنند از فیله سوخاری گرفته تا مربای به آخه دیگه چی از خدا میخوای ریحانه جون وقتی همچنین دختر زرنگ و کاری داری میکی موس مبارک باشه نازنین جون دست دایی هم درد نکنه به به پس آقا پوریا هم مثل من پرسپولیسی هست عزیزم عکس های شما رو ببین ریحانه جون مثل همیشه لذت بردم از خوندن پست زیباتون خیلی ببوس نازنین شیرین زبون رو
مامان آنیسا
1 بهمن 94 11:04
نازنین جونم عاشقتم کلی خندیدم از دست شیرین زبونیات عزیزم وای که بزرگ بشی چه بلایی بشی خدا کنه آنیسا همچنان ادامه دهنده راهت باشه ریحانه جونم واقعا کاراشون شبیه همه چشمام گرد شده با خوندن پستت آنیسا هم مثل نازنین بددواست .... مثل نازنین اگه نخواد حرف برنه هر کاریش کنی حرف نمیزنه اومده بوداداره من هر چی باهاش حرف میزدن پشت چشم نازک کرده بود اصلن جواب نمیداد بازی حدس بزنتون خیلی باحال بود ببوس نازنین عزیزمو
farsaniha.ir
2 بهمن 94 9:52
میکس و مونتاژ عکس کودک شما کاملا رایگان با سلام سایت فارسانی ها ضمن بهترین آرزوها برای شما و فرزند دلبندتان به عرض می رساند نظر به تکریم از کاربران سایت فارسانی ها ، گرافیست های سایت برای مدت محدودی عکس فرزندان کاربران محترم سایت را به صورت رایگان میکس و مونتاژ و با بهترین کیفیت برای چاپ در اختیار ایشان قرار می دهند .در صورت تمایل به استفاده از این خدمت به سایت فارسانی ها مراجعه و درخواست خود را ارسال نمایید. www.farsaniha.ir
مامان زهرا
2 بهمن 94 18:15
سلام ب گلابتون خونه قربونت بشم ک اینقدر کنجکاوی . خدا بهت صبر بده خواهر چ حال و حوصله ای داری بازی با وروجک ببوس نازنین نازو
مامان یسنا
3 بهمن 94 9:04
سلام ریحانه عزیییییززززززم وااااااای قربون نازنین شیرینم برم من ... یعنی باهد بگی پوریا تو شکم بابا از دست این فسقلیهاااا با این ذهن کنجکاوشون ... چه حسسسسابی سر کارت میزاره این وروجک ... جیگرمی نازنین خانوووووم خیلی از بازی خیالی عروس و دامادتون خندیدم... واقعا چلوندنیه دخترت دائم به گشت و گذار خواهری ... عکسا همشون عااااااالی ببوسش خیییییلی خوش زبون قشنگمو
مامان یسنا
3 بهمن 94 9:20
اون کوزه هه از توش آب هم میریزه ؟ ... واقعا هم داره میفته انگار از اون بالا چه رنگی رنگی هم کردن حمومو ... بچه ها عاشق رنگ و خمیر بازین ... یسنا خیلی وقته ازم رنگ انگشتی میخواد من هر بار یادم میرهههه واااااااای ریحانه عکساااااات .... چه خوردنی بودیااااا ... اوووووخیی کلاهوووو
هدیه
5 بهمن 94 7:00
سلام ریحانه جان خوبی حال پدرتون چطوره ؟ بهتر شدن ان شالله
کیان
5 بهمن 94 9:48
خاله حتمی باید قید کنید که این عکس دست اقوام خراب شده تا خجالت بکشند دیگه نازنین جون عاشق شیرین زبونیهاتم راستی این پارک ژوراسیک چه جای قشنگیه یادم باشه به مامان و بابا بگم وقتی بزرگتر شدم نو اونجا ببرندبه پریا هم بگو پرسپولیس سوراخه نه شوخی کردم نگو ناراحت میشه
زهره مامانی فاطمه
5 بهمن 94 10:13
سلام ریحانه جون صبح زمستونین بخیر ماشااله هزار ماشااله به شیرین زبونی گل دخمل وااااای که چقدر خندیدم از حدس بزنیدها که رد گم کنی میداده نازنین بقول الهام جون هرچی هم بخواهیم از مسایلی که پاسخ درستی براشون نداریم پیش بچه ها حرف نزنیم باز خودشون کنجکاوی میکنندفاطمه وقتی یه فیم ویاحرف دوراز جونتون مردن میشنوه تاچندروز همش به من تکرار میکنه مامان تونباید بمیری انشااله همیشه به شادی وتفریح عزیزم بله شباهت داره نازنین جون بهت بوووس برای نازنین خوشگلم
مامان ندا
6 بهمن 94 1:16
سلام ریحانه جون..خوبی عزیزم.. خداروشکر که نازنین جون بهتر شده...مریضیشون یه طرف این بددارو بودنشون یه طرف..به خدا.. اول بگم که عکسای نازنین جون هممممممش عالی بودو چه پارک جالبی هم بود...وهمچنین زیارتتون قبول.. وبعد بگم که ریحانه جون نسبت به این عکس که به نظر من فقط یه کمَکی شبیهتونه..زیاد نهولی به شدت شبیه آقا پوریاست...خیلی.. و شیرین زبونیاش که یکی از یکی جالبتر... اونجایی که گفته بود پوریا تو شکم بابا بوده یعنی من منفجر شدم از خنده از عروس شدنش هم که ماشاا.. به بچه های امروزیچقققققققققققد خوب بلدن همه چیزو...مثل ماها نیستن که مثل مجسمه بودیم.. قربونش بشم که نگران پسرای خانومه هم هستمواظب خودت و پسرات داشته باش فقط موندم دختر به این شیرین زبونی چرا پیش بقیه خجالت میکشه...اصلا خیلی از بچه ها همینن پیش غریبه ها سکوووووت مطلق ولی همونطوریش هم تو خواستنی نازنین خوششششششگلم...
مامان ریحانه
6 بهمن 94 1:21
سلام دوستان خوب و عزیزم ببخشید از اینکه پیامهای پر مهرتونو بدون جواب تایید کردم بعد از بیماری بابا اوضاع روحی مساعدی ندارم التماس دعا شرمنده ی همه ی مهربانیهاتون
مریم مامان آیدین
17 بهمن 94 14:10
سلام ریحانه عزیزم با این پستت خیییلی ناراخت شدم...با گوشی خوندم و کامنت دادن باهاش سخت بود ولی خدا شاهده یادت بودم و اگه قابل باشم دعا با خوندن پست بعدی دلم طاقت نیاورد و گفتم بگم که خداروشکر و ایشالا که سایه پدر سالهای سال بالا سرتون باشه و نتیجه اش رو از نازنین نازم ببینه و شما هم زیر سایه اش شکوفاتر باشید همیشه
♥سیما♥
18 اسفند 94 12:37
واقعا دختره نازنینی هستی نازنین جونم//