روزهای پاییزی ما
سلام گل دختر نازم
به تاریخ پست قبل که نگاه میکنم آه از نهادم بر میاد به این فکر میکنم که چقدر ما در روزمرگیها غرق شده ایم که حتی دیگر مجالی برای نوشتن خاطرات جگر گوشه هایمان نداریم
مگر نه این است که ثبت یادگاری های دلبندانمان تنها پل ارتباطی آنها به گذشته اشان خواهد بود پس اینهمه اغفال در نوشتن را از جانب خودم مذمت می کنم و شرمسارم از اینهمه تاخیر
دخترم دوستت دارم و بدان فراموشت نکرده ام چرا که فراموش شدنی نیستی و بدان گاه گاهی در زندگی ما آدم بزرگها اتفاقات ریز و درشتی می افتد که زمان را از ما می گیرد و ما را محدود می کند
بدان که دوستت دارم و به یادت هستم و خواهم بود برای همیشه
و در ادامه :
و اما باز هم نازنین و حرف و حدیثهای پیرامونش که اگر نباشد این حرف و حدیثها زندگی دیگر رنگ و بویی ندارد برای من می نگارم برایت آنچه تا به الان گذشته
با شروع ماه مهر و بازگشایی مدارس دخترک کوچک من که تب و تاب داداش پوریا را برای مدرسه رفتن می دید یک شب به من پیشنهاد داد که مامان بیا محلم بازی ( معلم ) کنیم منم قبول کردم و گفتم من معلم میشم و تو دانش آموز بیا سر کلاس و تا من میام داخل کلاس بر پا بگو چنان ذوقی از خود نشان داده که حتم داشتم که وروجکم میشود یکی از بهترین دانش آموزان زمان خود بالاخره تشریفات انجام شده و نازنین بر سر جای خود قرار گرفت
بعد از نشستن نازنین بر روی صندلی نطقمان باز شده و گفتم سلام گلهای بوستان زندگی به مدرسه خوش آمدید( و البته دانش آموزان خیالی دیگری در کلاس درس خیالی ما حضور داشته اند و به همین خاطر افعال را به صورت جمع به کار می بستم )
بعد از سلام و احوالپرسیی فرموده ام عزیزان من ، کتاب و دفتراتونو از کیفتون بیارید بیرون می خوام مشقاتونو ببینم که طی یک عملیات غافلگیر کننده دخترک دانش آموز ما گفته نه نگو دفتراتونو بیارید بیرون بگو لوازم آرایشیاتونو بیارید بیرون لوژ لباتونو بیارید ریملاتونو بیارید لاکاتونم بیارید ببینم کی از همه بیشتر لاک داره و من معلم که دهانم اندازهی عرض شانه هایم باز شده و متعجب از اینکه به عمرمان کلاسی اینچنینی ندیده ایم و دانش آموزی که جز نخبگان علوم آرایشی و پیرایشی می باشد
فصل تابستان رو به اتمام بوده و ما برای آنکه هم دخترکمان را از سر وا کنیم و هم میوه های فصول مختلف را به او بشناسانیم شبی از شبها ایشان را خطاب قرار داده و گفته ایم که نازنین ببین تابستون دیگه داره تموم میشه و مسلما میوه های تابستونی هم که شامل هلو و شلیله داره تموم میشه پس تو دیگه نباید گریه کنی و پاتو تو یه کفش کنی که من الا و بلا هلو یا شلیل می خوام و در پی ایرادات گرانبهایمان گفته ام الان دیگه فصل پاییز شده و پاییز هم میوه های خودشو داره مثل انار و نارنگی پرتقال خرمالو تو دیگه باید میوه های پاییزی بخوری و دوباره در پی یک غافلگیری جانانه دخترک ما گفته من دیگه نمیگم هلو می خوام فردا میگم خرمالو می خوام
و ما در پی این جواب غمی دلمان را گرفته چون مطمئن بوده ام که زمانی که این حرف را نسنجیده زده ام تقریبا 99 درصد از خرمالوهای ایران به صورت کال بر روی درختان بوده اند و پیش خود فکر کرده ام که فردای اونشب که عزیز دل از من خرمالو بخواهد خواسته اش را کجای دلم بگذارم چرا که خرمالویی هم در کار نیست و از این در عجبم که هیچوقت این بچه تا این حد حرف گوش کن نبود و حالا شده حرف گوش کن ترین بچه ی دنیا
در شبهای محرم و رفتن به مسجد دوستی پیدا کرده به نام ستایش که گوش شیطان کر زمانهای با هم خوب بودنشان بیشتر از زمانهایی بوده که با هم کشمکش می کردن ولی انگار ذهن نو گل ما این کشمکشها را بیشتر به خاطر سپرده چرا که یک شب که پوریا بهش گفته نازنین می خوام آهنگ ستایش مرتضی پاشاییو برات بخونم
همین تشابه اسمی و خصومتی که دختر ما به ستایش داشته باعث شده که بگه نه آهنگ نازنین زهرا رو بخون آهنگ ستایشو نخونیا
جدیدا دخترمان را با دنیای جک و طنز آشنا کرده ام و گهگداری جکهای کودکانه و قابل فهم برایش می گویم و بماند که دیگر ول کن ما نیست و ما را کچل می کند از بس می گوید یک جک را برایش تکرار کنیم و ما هم به آبا و اجدادمان می خندیم اگر مورد جدید دیگری را برایش بازگو کنیم و کچلتر از آن وقتی است که یک جک من در آوردی از خودش می گوید و تقریبا این جک نیم ساعتی طول می کشد و تمام این مدت ما نباید پلک بزنیم و تا آخر به این جک بی سر و ته گوش دهیم و در آخر خنده ای جانانه سر دهیم
شبی جک مورچه و فیل را برایش تعریف می کردم که که مورچه به فیله گفته میای بریم شنا و فیله گفته آخه من که مایو ندارم و مورچه گفته اشکال نداره وبیا من مایو اضافه دارم و بهت میدم و بعد از خنده ی ریزی که کرده که میتونم قسم بخورم نفهمیده که معنی و مفهومه این جکه چیه و من مادر که شستم خبر دار شده که متوجه منظورم نشده خواستم مفهوم بزرگ و کوچکی را در قالب این جک برایش بازگو کنم و بعد گفتم آخه مورچه به این کوچکی که مایوش اندازه ی فیل به اون بزرگی نیست با چشمانی متعجب گفته مایو من چی اندازه فیله میشه گفتم نه مامان قربونت بره تو کوچولویی مایوت اندازه فیل به اون گندگی نمیشه دوباره متفکر شده و باز پرسیده ستایش چی مایو اون اندازه میشه گفتم نه برای اونم کوچیکه دوباره فکری کرده و گفته مامان ستایش چی گفتم اوا نه مامان ، فیل خیلی گنده تره مامان ستایشه یدفعه دوباره نه گذاشته نه بر داشته گفته برو بابا مامان ستایشم گندست اندازه ی یه فیله مطمحنم مایوش اندازه ی فیله میشه و من مادر
و متعجب از اینهمه خصومت به ستایش و مادر بینوایش تا حدی که مادر ستایش را یر به یر می کند با فیل گنده و متعجب تر از اینکه اینهمه تلاش نتیجه ای نداد و دختر ما مفهوم بزرگ و کوچکی را به خوبی یاد نگرفت
یه شب از بس ریخت و پاش کرده ولوم صدایمان را کمی بالاتر از حد مجاز برده ایم و گفته ام خسته شده ام چقدر ریخت و پاش میکنی با حالتی مظلوم که در 4 سال عمر مفیدش تا به حال ندیده بودم گفته خوب ریخت و پاش نکنم چکار کنم همش بخوابم همش استحارت ( استراحت) کنم و ما به مانند فیلمهای هندی نازگلمان را در آغوش گرفته و دلمان به حالش سوخته و سوختن دل همانا و ریخت و پاشهای زیاد همان
چند شبی را با هم به مسجد می رفتیم و قسمت زنانه طبقه ی دوم مسجد است از پله ها که بالا میرفتیم خانومی که برای خوش آمد گویی ایستاده بوده هر چه با نازنین صحبت می کرده نازنین لب از لب باز نمی کرده و با غروری خاص به خانومه نگاه می کرده و اون خانوم می گفته دخترتون چقدر ناز داره یک شب در آخرین پله که قرار گرفته پسرکی شرور جلو راهش سبز شده و مانع از بالا رفتن نازنین شده حالا فکر کنید مسجد تاریک و همه در حال گوش کردن مداحی که یکهو نازنین دست بر شیون برداشته که کمک کمک کنید این پسره می خواد منو از پله ها بندازه پایین حالا در صورتی بوده که من پشت سرش بودم و هواشو داشتم خلاصه جیغ و دادی به پا کرده بود تماشایی کلی ملت بهش خندیدن در حین عزاداری خانومم گفت دلم خوش شد بالاخره صداشو شنیدم حالا شده به جیغ و داد
بهش میگم بزرگ بشی می خوای چکاره بشی میگه می خوام برم ظرف بشورم و بنده گفتم نه مثلا دکتر بشی معلم بشی از این کارا منظورمه گفته نه می خوام برم امامزاده دها ( دعا) کنم چی بگم والا اینم از علائقشه دیگه آخر فکر کردن به شغل آیندش بود بعد از ظرفشویی
و اینکه این روزها خیلی به بنده وابسته شده و اصلا اجازه نشستن پشت سیستم را صادر نمی کند و الان هم که وقت را غنیمت شمرده نازنین خانوم خانه ی عمویش می باشد
و اینکه از غلط غلوطهای این روزهایش اینکه به اسفناج میگه اسفجاج و به بنایی می گوید بندایی و در این حالتها است که بنده تنها راهی که انتخاب می کنم چلاندن وروجک می باشد چون راهی غیر از این نمی شناسم
شاید به تازگی بارش قلب و حباب را در وب ما دیده باشید هر چند که خود تمیلی به اینکار ندارم اما وروجک که اینها را در وب دوستان می دید با گله مندی به من می گفت چرا ببه من از اینا نداره و من هم برای دلخوشی وروجکمان کد ش را در ببش قرار دادم
و اینکه جدیدا این کد را عوض کردم و شما شاهد پروانه و این چیزا خواهید بود
و در این چند وقت یکی دو باری به کاشان رفتیم یکی به خاطر آمدن دایی حمید از کربلا چون مراسم و تالارشان وسط هفته بود و ما به خاطر مدرسه ی پوریا نتونستیم بریم و به همین خاطر آخر هفته رفتیم و دیگر بار دو هفته پیش بود که خاله نرگس زنگ زد و گفت باغ پاییزی پاییزی شده بیایید تا از صبح بریم باغ و آنجا آش بپزیم و از هوا لذت ببریم ما هم که بدمان نمی آمد اطاعت کردیم
و در ادامه عکسهایی از این چند وقت
اناری از باغ آقا جون
حلیم خوران نازنین صبح عاشورا
بهار در پاییز باغ دایی حمید
و انار این میوه ی بهشتی
و آبی آسمان
و باغی نیمه پاییزی
و نازنینی اخمو هم به خاطر بستن موهایش و هم به خاطر اینکه می خواهیم ازش عکس بگیریم
و نازنین زیبای من
نازنین و مرغ و خروسها البته شهامت نزدیک شدنو به قفسشون نداشت
تو فیلم عروسی دایی وحید دیده بود که زندایی یه مشت گلبرگ رو فوت میکنه و دختر ما که عشق این چیزاست خواست تا اینکارو بکنه و من ازش عکس بگیرم
از نازنین خواستم پاشو بذاره اینور و انور جوی آب حالات مختلف نازنین بعد از اینکار
نازنین و آقا صابر مهربان
یادی از گذشته
نازنین و پسر دایی ها
آثار باستانی باغ دایی
و آش در حال پخت
مراسم جوجه پزان
گلهای بارون خورده ی حیاط خانه امان
غروب یک روز شاد پاییزی
و حسن ختام این پست بوس برای همه ی خاله های مهربان