نازنین مننازنین من، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

نازنین زهرا زیباترین گل هستی

از سری خاطرات مامان ریحانه و موتورسواری 2

1394/9/14 11:14
نویسنده : مامان ریحانه
2,519 بازدید
اشتراک گذاری

دخترم

 

گهگاهی سفری کن به حوالی دلم

شاید از جانب من خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد

...و اما

داشتم می گفتم که خاطرات زیادی از موتور سواری در ذهن من نقش بسته که شما عزیزان را به ادامه ی این خاطرات دعوت می کنم 

تنها حادثه ای که در دوران کودکیمان از موتورسواری برایمان اتفاق افتاد همان افتادن از ترک موتور بابایمان بود و آنهم زود فراموشمان شد و چرا که اصلا ترسی در کار نبود که بگم دیگه عمرا سوار موتور نمیشم و  بدین سان با موتور و موتور سواری بزرگ  شدم حتی در خیابانهای شلوغ ولی الان اگر کسی را در خیابان شلوغ بر ترک موتوری ببینم مو بر تنم راست میشود از ترس و اینکه الان دل و جرات اینکار را ندارم

و ادامه ی داستان از آنجا شروع می شود که  همای سعادت بر شانه های همسر جان نشست و من شدم بانوی خانه اشنیشخند

از هر دری سخن گفتیم به غیر از اینکه از ایشان بپرسم که آیا موتور سواری بلد هست یا نه

چون فکر می کردم همچنان که برادرهایم همه موتورسواری بلدن پس باید همه ی پسرها موتورسواری بلد باشند و به همین خاطر لزومی نمی دیدم که از همسر جان در این مورد سوالی بپرسم

سوال

چندی بعد از انجام مراسم عقد روزی همسر جان هوس کردند که به باغمان بروند و به همین خاطر موتور براووی داداش  امیر را برداشته و بادی در غبغب انداخته و گفت میتونم با این موتور برم باغ من با شرمساریخجالتگفتم اگه عجله نداری صبر کن با  موتور دنده ایی بابام بری گفت نه همین خوبه و با موتور براوو رهسپار باغ شد و من هم راهی خونه ی مادر بزرگم که در نزدیکی خانه امان بود شدم نیم ساعتی گذشته بود که از طرف خانه خبر دادند که سریع بیا و وقتی رفتم با صورت خونین آقای همسر روبرو شدم که مدام هم می گفت ریحانه ریحانه انگار سوزنش رو ریحانه گیر کرده بود و هیچ چیز دیگه ای رو به خاطر نمیاورد حتی چگونگی افتادنش را خلاصه همسر مجروحمان را نزد طبیبی بردیم و شرح دادیم آنچه اتفاق افتاده بود و نظر ایشان این بود که همسر جان دچار فراموشی شده اند که زودگذر است و بعد از نصف روز تا یک روز حواسشان به جا میاید و در حال حاضر فقط اسم عزیزترین کسان را به یاد میاورند و من که قند در دلم آب شده بود به این اکتشاف رسیدم که عزیزترین کسش من هستم حالا مهم نیست که اسامی بقیه ی خلق الله را به یاد نمیاورد و یا حتی مهم نیست که مخم ورم کرده بود از بس می گفت ریحانه... عزیز باشم بی خیال این چیزا

و خدا رو شکر کردم که چه خوب شد موتور دنده ای بابا را بر نداشت که اگر با اون تصادف می کرد چه میشدترسو

مدت زمان گفته شده سپری شد و حواس شوهر جان بر سر جایش آمد و وقتی پرسیدیم چی شده گفت 

یادم میاد که به پیچی رسیدم پیچ پیچید و من نپیچیدم وتالاپ خوردم زمین و از شانس یکی از افرادی که همسر جان را می شناخته در آن نزدیکی بوده و ایشان را به در خانه امان رسانده بود و گرنه عمرا راه خانه را پیدا می کرد چرا که دچار فراموشی شده بود

هیپنوتیزم

خلاصه این ماجرا گذشت و ما باز هم به ذهنمان خطور نکرد که احتمالا جناب همسر موتورسواری بلد نباشند و غرور ایشان هم اجازه نمی داد که بگوید که اصلا موتورسواری بلد نیست تا اینکه باز یک روز دیگر قصد کرد تا ایندفعه موتور دنده ای پدرجان را بردارد و چرخی  بزند و سوار بر موتور سر را به عقب برگرداند تا با من خداحافظی کند که یکدفعه با موتور رفت تو دل دیوار همسایه من بیچاره اول از همه کاری که کردم اینور و انور را نگاه کردم که ببینم کسی شاهد این ماجرا نبوده باشه که از شانس بد یکی از اقوام که در همسایگیمان بود و لقب کلانتر محل را داشت در نزدیکی خانه اش ایستاده بود که با دیدن این ماجرا پوزخندی زد و به ما تعارفی زد و داخل خانه شد و دیگر شکی نبود که اخبار این  تصادف هولناک در آنی کمتر از آنی به گوش همگان برسد و اطمینانم از این گفته به خاطر این است که مادر بزرگوارمان که در آن وقت از روز برای خرید بیرون از خانه بودن به محض ورود با نگرانی پرسید علی آقا چی شده سر مرش که طوری نشده و هزار سوال دیگه و در آخر اینکه دختر نذار شوهرت موتور برداره موتور سواری بلد نیست یه وقت خدایی ناکرده براش اتفاق بدی میفته ها و مادر در حال بیان سخنانشان بودن و من در این فکر که این فامیلمون رو دست تمام خبر گذاری های جهان بلند شده و سرعت خبر رسانیش برابری می کند با سرعت نور چرا که مادر بزرگمان هم سراسیمه به خانه امان آمد و بدون فوت وقت سریع از حال و روز علی پرسید (خداوندا سایه ی این زنان کوشا در امر خبر رسانی را هیچوقت از سر مملکت ما کم  نکن  

خندونک

و ما با این اتفاقاتی که پیش آمد هر چه بیشتر به این موضوع پی بردیم که موتورسواری شوهر جان در حد صفر می باشد و اصلا از موتور و موتورسواری چیزی نمی داند

غمگین

و تمام اینها گذشت تا رسید آن روزی که نباید می رسید چند سال بعد ازتمام این جریانات انگار که ما را آلزایمری حاد در برگرفته باشد و گذشته را به دست فراموشی سپرده باشیم در برابر درخواست همسرمان که گفت ریحانه میای موتور داداشتو برداریم و چرخی بزنیم منه دور از جون شما ابله از این پیشنهاد خوشحال و شادمان گشتم و جالب اینکه دختر خواهر بی نوایم را هم به این موتور سواری تشویق و ترغیب کردم

شیطان

و با گفتن اینکه بیا بریم خوش می گذره طفلک را با خود همراه کردم و ایشان هم که روحش از موتور سواری شوهر خاله ی گرامش خبر نداشت نیشش تا بنا گوش باز شد و با خوشحالی گفت بریم خیلی خوش می گذره و در آن زمان که ما فقط طفلمان پوریا را داشتیم خواستیم به دور از چشم کودکمان شادمانه به موتور سواری بپردازیم در این میان سالار خان پسر داداش حمیدمان از این ماجرا خبر داشت و جالب این است که به ایشان سپردیم که نگذاری پوریا از این ماجرا بویی ببرد  تا ما از چشم دور شویم چشمی تحویل ما داد و ما هم با کمال خوش باوری از گفتن این چشم با صورتهایی خندان بر ترک موتور نشستیم وموتور به حرکت در آمد غافل از اینکه پسر داداش نامردم خبر را به گوش پوریا می رساند همانطور که داشتم به موتورسواری شوهر جان افتخار می کردم صدایی از پشت سر شنیدیم که می گفت جان مادرتون صبر کنید منم می خوام بیام وبه پشت سر که نگاه کردیم دیدیم پوریاست که دنبال موتور می دود به یکباره همسر جان هول کردند و موتور از اختیار ایشان خارج شد و تالاپ بر زمین خوردیم که سهم خسارات وارده در این بین بیشتر شامل حال بنده شد  به گمان شنیده باشید می گویند بادمجان پایین چشمش کاشته اند همچین مثالی در مورد ران پای من صدق می کرد چرا که اندازه ی یک بادمجان کبود شده بود بعد از حادثه از جای خود بلند شدم و بیشتر نگران حال دختر خواهرم بودم چون امانت بود در دست ما که خدا رو شکر برایش مشکلی پیش نیامده بود خشمی سراسر وجودم را فرا گرفته بودو در همانجا قسم خوردم که دیگر تحت هیچ شرایطی بر موتوری که  همسرم بخواهد آن را براند ننشینم حتی در سخت ترین شرایط

و بعدها فهمیدم که چند بار دیگری که قبل از این موتور سواری کرده اتفاقات ریز و درشتی برای راکبانش پیش آمده از جمله اینکه یک روز که مامان جان بر ترک موتور همسر جان می نشیند سر چهارراه به خاطر ترمز دیر هنگامی که همسر بنده می گیرد پای مادرمان به ماشین جلویی اصابت می کند هر چند بنده خدا درد داشته ولی به روی خود نمیاورد و شاهکارهای دیگری که فعلا ذهنم یارای به یاد آوردنش نیست

و باز هم همه ی این ماجراها گذشت و ما خوشنود از این بودیم که دیگه شوهر جان قید موتور و موتور سواری را زده و ما می توانیم نفسی به راحتی بکشیم تا اینکه دوباره بهار امسال فیلش یاد هندوستان کرد طی یک غافلگیری به من گفت ریحانه بیا پشت موتور سالار بشینیم یه دوری بزنیم و من گفتم نه عمرا مگه از جونم سیر شدم ولی از همسر اصرار و از بنده انکار حتی در پیامکی از سالار خواستم که بگوید موتورش خراب است ولی شوهر جان این حرف را باور نکرد و بعد از نیم ساعت التماس تونست منو راضی کنه که بر ترک موتور بشینم و لی قبل از آن اشهد خود را خواندم و وصیتهایم را کردم و با ترس و لرز و آیت الکرسی خواندن و چشمانی بسته بر روی موتوری نشستم که قرار بود همسرم راننده ی آن باشد و البته که گوش شیطون کر به سلامتی رفتیم دوری زدیم و برگشتیم با این تفاوت که وزن ریحانه قبل از رفتن روی 80 ثابت بود ولی بعد از برگشت از خجالت ترازو در آمده بود و رسیده بود به 78 کیلو چیزی حول و حوش 2  کیلو و ما

دریافتیم یکی از سریع ترین روشهای کم کردن وزن همین روش می باشد موتور سواری با ترس و لرز

توسط شخصی به نام علی

ولی از حق نگذریم دست فرمون خیلی خوبی داره در حد لالیگا

خندونک

مامان ریحانه نوشت :  به دلیل مشکلی که مرورگر داشت نتونستم عکس و شکلک بگذارم انشالله عکسها در پست بعدی

بای بای

 

 

نظرات (24)

عمه فروغ
14 آذر 94 18:46
سلام ریحانه جون خوب هستید ؟ ای جان 1000 ماشاا.. به نازنین خانوم چقدر در این لباس خانوم شده ای وای چه ماجراهایی هم با موتور داشتید خواهر جون حق داری بعد از این همه ماجرا از موتور خصوصا زمانی که آقای همسر پشت موتور باشه بترسیهر کس جای شما بود میترسید و باز هم خدا رو شکر که دست به فرمون خوبی دارند و گرنه کلی ماجرا هم برای دست فرمون داشتید و اما در حیرتم از رفتار آقای همسر که اصلا به روی مبارکشون هم نمیاورند که موتورسواری رو بلد نیستند من که کلا از موتور میترسم آدم امنیتی جانی نداره با این وسیله ریحانه جون منتظر عکس های خوشگلتون پس از تعویض مرورگر هستیم خانوم کوچولوی دوست داشتنی هم رو خیلی ببوس
مامان ریحانه
پاسخ
سلام فروغ جوووونم فدات بشم چشمات قشنگ می بینه عزیزم ترس که برای یه لحظمه شده یه کابوس خصوصا وقتی میریم کاشون چون اونجا بیشتر موتور دارند همیشه می ترسم یه وقتی موتور برداره کلی قسمش میدم که موتور برنداره و بعد بهش میگم اگرم برداشتی یه موقع بچه ها رو رو موتور ننشونی میگه یعنی من چیزی شدم مهم نیست منم میگم خوب مگه مجبوری بلد نیستی موتور برداری آره واقعا تند میره خیلیها میگن تو نمی ترسی می شینی تو ماشین ولی خوب دست فرمونشو تایید کردن به خاطر غرور خواهر این غروره که هر بلایی سر آدم میاره خصوصا سر دیگران اصلا وسیله ی خوبی نیست کاشون موتور سوار زیاده یه وقتایی می بینی پسرای 14 ساله پشت موتور نشستن خیلی هم در سال جونشونو به خاطر همین موتور از دست میدن دفعه ی قبل که رفته بودیم کاشون پوریا با صابر رفته بودن باغ بعد موتور بابامو یواشک برداشته بودن و سعی می کردن روشنش کنن که بابام سر میرسه و دعواشون میکنه بعد که بهم گفت کلی ناراحت شدم گفتم یه وقت پوریا از ما نخواد براش موتور بخریم چون پوریا یه بچه ای که یه چیزی که بخواد هر جوری که باشه باید به دست بیاره همیشه از روزی می ترسم که این تقاضا رو داشته باشه چشم حتما پوریا ویندوز عوض کرده کلی چیزا ریخته بهم کلی تو تایپ این پست اعصابم خورد شد خواهر دیگه بچه ها که بزرگ میشن می خوان دست به آچار بشن جراتم نداری که بهشون چیزی بگی قربون محبتت دوستم شما هم آرشیدای نازمو ببوس
مامان مریم
14 آذر 94 19:42
http://kids.modiseh.com/%d9%85%d8%ad%d9%85%d8%af%d8%b1%d8%b6%d8%a7-%d8%ba%d9%81%d8%a7%d8%b1%db%8c-%db%b4-%d8%b3%d8%a7%d9%84%d9%87/ سلام خانمی میشه لطف کنید و به لینک بالا برید و پسرمو لایک کنید خیلی ازتون ممنونم
مامان ریحانه
پاسخ
چشم حتما
مامان ندا
14 آذر 94 23:58
الهی فدات شم ریحانه جون..آخه شما که رانندگی جناب همسررو دیده بودی چرا؟؟!!البته بهت حق میدم..چون آقایون وقتی یه چیزی از خانوما بخوان گیر میدن گیر سه پیچ!! خانومای بیچاره هم بالاخره تسلیم میشن...
مامان ریحانه
پاسخ
خدا نکنه ندا جوووووووووونم همونی که گفتی خواهر گیر %D
توسط مامان
15 آذر 94 9:52
واااااای ریحانه بازم موتور؟ سلام همای سعادت خوبی ؟خخخخخ ... واااای ریحانه از دست تو یعنی اگه من باشم دیگه عمرا بر ترک همسر بشینم خوبه که همسر اعتماد به نفس بالایی دارن ... و تو هم دیگه نمیخواد از این شجاعت بازیا در بیاری والااا . البته بر ترک همسر نشستن در جهت کاهش وزن باشه که می ارزه و من حتی تشویقتم میکنم خداروشکر که اتفاقی نیفتاد براتون .. ینی اونجا که گفتی دختر خواهرتو اغفال کردی و با خودت بردی دلم شور زد گفتنم الانه که ... خداروشکر بخیر گذشت ... یعنی ریحانه اگه یه بار دیگه بخوای سوار موتور بشی میدمت دست همون کلانتره والاااااااااا اخوش باشین و روزگار بر وفق مرادتون باشه دوست خوبم
مامان ریحانه
پاسخ
آره خواهر بازم موتور تقصیر بابامه که دل نداد گواهینامشو بگیره من با موتور بزرگ شدم و از همسرم هم توقع داشتم موتورسواری بلد باشه حالا خوبه بعد از دوبار تصادف دست از لجبازی برداشتم و متوجه شدم که ایشان همسری موتور سوار برای من نیست و جالبه الان شدیدا از موتور می ترسم و به غیر از مورد آخر که با اصرار نشستم الان چند سالیه که سوار موتور نشدم فکر کنم خوب روشیه استرس به همراه کمی هیجان و ترس از افتادن باعث کاهش وزن میشه حسابی باور کن الان تو دور همیهامون نمیشه که خاطره ی این از موتور افتادنو نگیم من و سلمی دختر خواهرم با آب و تاب میگیمو کلی می خندیم ما دیگه نوبریم والا اتفاقا همون کلانتره هم یبار تجربه ی افتادن از موتورو در سالهای خیلی دور داشته به خاطر همین در تشخیص موتور سوارها حرفه ای شده و موتور سوار ها رو از هم تشخیص میده در مورد همسرم منم تشخیص داده بود که عمرا اگه موتور سواری بلد بشه مرسی از حضور پر مهرت ببوس یسنا جونمو
مامان هستیا
15 آذر 94 9:54
سلام ریحانه جون باز هم ماجرای موتور سواری!!!!!! با هرباری که خاطرات موتور سواریتونو تعریف می کنید من دلم هرررری میریزه عجب دل و جراتی داشتید شما آخرین باری هم که سوار شدینو من اگه بودم عمرا سوار نمی شدم با اون دست گل هایی که همسرتون به آب دادن والله خیلی شجاعی بزنم به تخته باز خدا رو شکر سالم رفتین و سالم برگشتین البته روش خوبیه برای کم کردن وزن! نازنین جونو ببوس عزیزم
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیزم بله باز هم از این ماجراهای مهیج باور کن منم بعد از اون جریان افتادن دیگه دل و جرات نداشتم اما چکار کنم کلی التماس کرد تا نشستم اینم با کلی سلام و صلوات آره واقعا میشه جایگزین تردمیل کرد شما هم هستیا گلی رو ببوس
مامان روژینا
15 آذر 94 13:32
سلام ریحانه جوونمدلم برات تنگ شده بود یه دنیااااامخصوصا واسه این فن بیانت که همیشه کلی با خاطرات قشنگت میخندم و شاد میشمخیلی جالب و خوندنی مینویسی طوری که واسه چن لحظه اصلا به اطرافم توجه نمی کنمراستی ماشالا دست فرمون شوهر جانت بیسته ها دخملی نازم چطوره؟ خیلی دلم براش تنگ شده ببوسش برام
مامان ریحانه
پاسخ
سلام ریحانه جووووووووووووونم مرسی منم همینطور دلتنگ دوستای خوبی مثل شما میشم لطف داری ریحانه ی گلم می بینی خواهر شانس ما هم از موتورسواری شوهر این بود ممنون عزیزم نازنینم خوبه فدای محبتت دوست خوبم روژینای نازمو خیلی ببوس
زری
15 آذر 94 23:27
سلام ریحانه جون چه ماجراهایی داشتید،خداخیلی به همسرتون وشمارحم کرده، من که تابه حال سوارنشدم ولی فک کنم خیلی شیرینه که شماوهمسرتون همچنان دوست دارین موتورسواری کنین حالاپوریاجون ازتون نمیخوادکه واسش موتوربخرین؟
مامان ریحانه
پاسخ
سلام زری جونم نمی دونی چقدر خوشحال شدم که اومدی خوبی خانومی نازنین گلم چطوره واقعا همینطوره موتور سواری شیرینه به شرط اینکه ترک موتور کسی بشینی که خبره ی اینکار باشه نه همسر من که هیچی از موتور سواری نمی دونست همین ترسو دارم زری جون خدا خدا می کنم که یه موقع نخواد واسش موتور بخریم با این خیابونای شلوغ مومتورسواری وحشتناکه نازنین جونو خیلی ببوس
مامان فرخنده
16 آذر 94 8:04
سلام ريحانه جون يعني خاطرات موتور سواريت با جناب همسر خان عالي بود واي كه رفته بود ديوار وهمسايه اتون سريع اطلاع رساني كرده بود مردم از خنده شما سعي كن همش با همسر بشيني ترك موتور كلي وزن كم ميكني بدون اينكه هزينه اي كرده باشي قربون اون عكس نازنين بشم كه داره بوس ميفرسته عزيزززززم
مامان ریحانه
پاسخ
سلام بر فرخنده جون گلم آره واقعا همینطوره حالا تو بخند من که از خجالتم سرمو انداختم رفتم تو خونه اما الان که یادش میفتم کلی میخندم خدا نکنه فرخنده جون مگه از جونم سیر شدم این همه روش برای کم کردن وزن ترک شوهر که بشینی دیگه کارتو تموم میکنه دیگه به جای کمبود وزن تبدیل به اسکلت میشی خدا نکنه عزیزم این بوس از طرف نازنین به خاله های مهربونش مثل شماست
פֿـاطرہ ماماטּ امیر مهـבے
16 آذر 94 17:56
به به چه پالتو و کلای ناز و شیکی . ماشالله دخترم
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی دوست خوبم نظر لطف شماست
الهام
16 آذر 94 18:58
سلام ریحانه جان خوبید؟ نازنین خانم خوبه؟ عجب ماجرایی داره موتور سواری شما اتفاقا همسر من به شدت از موتور فراریه! نه این که بلد نباشه ولی میگه خطر داره این قدر که من چند ماهی بعد از تولد علیرضا با خواهش ازش خواستم با موتور برادرشوهرم بریم یه گشتی بزنیم که این گشت هم تا دو کوچه اون طرف تر و با سرعت 20 کیلومتر بر ساعت انجام شد و اصلا حال نداد و اتفاقا علیرضا هم عشق موتوره و یک بار که تابستون با پدرشوهرم رفته بود موتورسواری، پاش خورده بود به اگزوز موتور و تا دو هفته در حال رفع و رجوع سوختگی پاش بودم و بعد از دو سال هنوز جاش مونده و اونجا فهمیدم که همسرم راست میگه و موتور واقعا خطرناکه ایشالا که موتور سواری های بعدیت بی خطر باشه رفیق نازنینِ زیبا رو می بوسم
مامان ریحانه
پاسخ
سلام الهام خانوم کم پیدایی بابا شما پای ثابت این نی نی وبلاگ بودی که دیگه حضور شما هم کمرنگ شده آدم دلش می گیره میاد نی نی وبلاگ مرسی نازنینم خوبه علیرضا جونم چطوره حق با همسرتونه واقعا موتور وحشتناکه نمونشم همین سوختگیه پای علیرضا جون با اگزوزه خیلیم بد جور میسوزونه الهام جون حالا که تجربه ی موتور سواری با سرعت 20 کیلومتر داری به همین اکتفا کن چون منی که با موتور سواری بزرگ شدم واقعا الان از موتور وحشت دارم و دیگه حاضر نیستم سوار موتور بشم مگه در مواقع اضطراری از بس خطرناکه این وسیله البته با شلوغی الان خیابونها دیگه بدتر مرسی از لطفت الهام جون علیرضا حونو می بوسم
هدیه
16 آذر 94 21:26
سلام ریحانه جون خوبی ؟ ببخش عزیزم کامنتاتو وبم دیر تایید کردم چون عادت دارم نظرات رو همراه با پاسخ تایید کنم و بازم ممنونم که کلبه درویشی منم سرزدید واما موتور سواری هم عالمی داره ها اما خیلی خاطراتتون برام جالب بود و کلی خندیدم وقتی داشتم م یخوندمش اما خودمونیما همسرتون عجب اعتماد به نفسی دارن بنده خدا هم هروقت سوار موتور می شدن لشکر شکست خورده ها زخمی می شدین بابای منم اینجوری بودن و کلا هر وقت موتور سوار می شد و با یه ثانحه ای روبرو می شد و الانم دست و پاش سراین زمین خوردنا درد می کنه اما خودمونیا روش خوبیه برای لاغر شدن کاش منم یه همچین همسری داشتم که بتونم در کنارش حسابی وزن کنم شوخی کردم ان شالله خوش و خرم باشید و لباتون خندون
مامان ریحانه
پاسخ
سلام هدیه جونم خواهش می کنم عزیزم ممنون از محبتی که به همه ی دوستان از جمله من داری و برامون وقت میذاری در عالم دوستی کمترین کاریه که میتونم انجام بدم درسته اگه همینطور پیش می رفت معلوم نبود الان حال و روز همسرم چه جوری بود خدا رو شکر که خودش قبول کرد و دیگه سراغ موتور نرفت پس پدر شما هم مثل همسر من بوده حالا رانندگی بلدن ایشون نه هدیه جون این دعا رو نکن روش مناسبی نیست برای کمبود وزن پناه ببر به وسایل دیگه چون این وسیله آخر و عاقبت خوشی نداره درست مثل تردمیلی که بذاری رو دور تند ممنون از حضور گرمت دوست خوبم و سپاس از دعای خیرت
مامان هستیا
17 آذر 94 12:44
ریحانه جون سلام خوبی؟ من چند روز پیش کامنت گذاشته بودم فکر کنم نرسیده یا تأییدش نکردید نمی دونم . ولی کلی استرس گرفتم از خوندن ماجراهای موتور سواری همسرتون عجب دل و جراتی داشتید باز سوار شدید نازنین جونو ببوس عزیزم پالتوش هم خیلی بهش میاد مبارکش باشه
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیزم ممنون دوستم از محبتت چرا رسیده ولی من تنبلی کردم و دیر تایید کردم ممنون از پیام پر مهرت هستیا جونو ببوس مرسی عزیزم
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
17 آذر 94 15:04
ای جانم . ریحانه مظلوم. من و همسرم که شدیدا از موتور و موتورسواری بدمون میاد حالا بماند که بچه بودم عاشق نشستن ترک موتور شوهر خالم بودم آخه تنها کسی بود که توی فامیل موتور داشت. ولی هیچ حادثه ای نداشتم اما داداشم در جوانی موتوری خرید و آمد شیرینیش را بده که تصادف بدی کرد و پرونده موتورسواریش بسته شد. حالا خداراشکر که دست فرمونشون خوبه وگرنه که ...
مامان ریحانه
پاسخ
فدات بشم که مظلومیتمو درک کردی و چه کار پسندیده ای که از موتورسواری بدتون میاد آفرین به شما من تازه فهمیدم که موتور وسیله ی خطرناکیه بنده خدا داداشتون حالا خوبه چشمش ترسیده و دیگه ادامه نداده من کسانیو میشناسم که با وجود چند بار تصادف با موتور بازم عشق موتور سوارین بازم شکر خدا بابت دست فرمونش که اگه اینم خوب نبود چه میشد مرسی مرضیه جون سه قلوهای نازنینو ببوس
مامان فاطمه
21 آذر 94 16:32
سلام ریحانه جون خوبین دختری خوبه خاطراتت هم مث همیشه جالب بودن....خداییش منم دلم لک زده واسه یه موتور سواری ....الان یه چند سالی هست سوار نشدم نازنین جون رو ببوس
مامان ریحانه
پاسخ
سلاتم فاطمه جونم مرسی عزیزم ما خوبیم شما چطوری باران خوشگلم خوبه لطف داری فاطمه جونم واقعا دلت برا موتور سواری لک زده خوب اگه موتور سواری همسرت خوبه حقم داری اینطور دلتنگ نشستن ترک موتور بشی ولی من عمرا دلم تنگ بشه باران خوشگلمو ببوس
مریم مامان آیدین
21 آذر 94 19:29
سلام ریحانه جوووونم...خوبی دوستم وای ریحانه چقدر دردسر داشتی سر این موتور سواری تو منم جات بودم پشت دست خودم و شوهر و بچه هارو یه جا داغ میکردم کسی ترک موتور جناب همسر نشینه وای اونجایی که همسرت فراموشی گرفته بود خیلی ترسیدم...خداروشکر به خیر گذشت و فقط خاطره عزیز ترین ادم زندگیش برات موند خیییلی خوش به حالت بوده هاااا...یکی از دوستام تعریف میکرد شوهرش یه عمل ساده داشت و کسی بیمارستان پیشش نیومده بود جز دوست طفلکم و شوهرش که به هوش میاد یه بند فقط مامانش رو صدا میکرده...حالا تصور کن حس طرف رو با شنیدن نام مادر شوهر به عنوان عزیز ترین آدم زندگی شوهرش محمد هم فقط یکبار موتور رونده و البته من فقط تماشا کردم و انقدر ژستش به نظرم خنده دار بود که فقط قاه قاه خندیییدم الیهی همیشه شادی باشه تو زتندگیتون و شادمانی و خاطره های زیبا ریحانه گلم...ببوس نازنین خوش ژست خوش تیپ منو
مامان ریحانه
پاسخ
سلام مریم جوووووووونم واقعا همینطوره تازه اینا چشمه ای از موتور سواریهاش بوده یعنی من زهره ترک میشم اگه بفهمم موتور بابام یا داداشمو برداشته و پوریا هم ترکش نشسته رفتن باغ ای خواهر این عزیز بودنم دردسری شد واسه من مخم ورم کرد انقدر اسمه منو صدا زد این دیگه خداییش خیلی ستمه که همسرش پیشش بوده ولی مادرشو صدا میزده پس محمد آقا هم موتور بلد نیست حالا خدا رو شکر رانندگی بلدن اگه اینم بلد نبودن کی ما رو می برد شمال ممنون مریم جون به خاطر دعای قشنگ و زیبایی که در حقم کردی الهی که هر چه خوبیست برای شما و خانواده ی عزیزتون باشه شما هم ببوس آیدین خوش خنده ی خودمو
مامان کیانا و صدرا
25 آذر 94 18:28
سلام رفیق جونم الهی!!!!ببین چه ذوقی کردی از تصادف اول بنده خدا علی آقاریحانه ریحانه از دهنش نمی افتادهحالا فرض کن اگه یه اسم دیگه میگفت چی میشد اول عقدی من و مجید خان سالهای اول ازدواجمون تا سه سالگی کیانا موتور سوار بودیمحتی شب قبل اینکه کیانا دنیا بیاد از خونه مامانم با موتور رفتیم خونه خودمون ولی الان میترسم راستشو بخوای موتورم نداریم دیگه تست کنم. یه بار یادمه اون قدیما رفتیم بیرون شهر یهو یه سگ دنبالمون کرد مجیدم چنان گاز داد که در بریم هنوز یادمه پام منقبض شده بود و دچار گرفتگی شدیدآره خواهر یه بارم مجید خان ما مامان و خواهرشو دور میدون نقش زمین کرده بودخودش یه خورده خش پش شده بود ولی اونا بدجور ترسیده بودند و یه کمی مجروح تریه بارم رو یخ دوتایی سر خوردیم که خب شدید نبود و یه خورده فقط ترسیدیمخدایی بلد بود برونه ولی موتوره از این دنده ای سنگینها بود و واقعا ایمنی موتور صفره صفربه هر حال ببخشید اینجا از خاطرات خودم گفتمپستت باعث شد یاد خاطراتی بیفتم که سالها بود که از ذهنم رفته بودنقربونت برم.سالم و سلامت باشی و ببوس نازی جونمو
مامان ریحانه
پاسخ
سلام مرضیه جونم نه بابا مخم ورم کرده بود از بس گفته بود ریحانه پس تو هم کلی خاطره داری از این موتورسواری خیلی هم خندیدم اونجا که سگ دنبالتون کرده بود خوب می فهمم چه حسی داشتید بنده خداها مادر شوهر و خواهر شوهر ت خیلی لطف کردی که اومدی مرضیه گلم
مامان زهرا
26 آذر 94 18:18
سلام ریحانه جون .عاشقتم دوستم با این تعریف کردنت .عالی بود .قشنگ میتونستم تجسم کنم .خانمی دقت کردی اکثر مردای کاشون موتورسوارن ، ولی خدایی خیلی خطرناک میرونن . خانمی ازشما چه پنهان منم عاشق موتوربودم ، وقتی سوار موتور میشدم انگار سوار مازراتی میشدم درین حد حس خوبی بهم میداد ، خداروشکر همسرم موتورسوار حرفه ایه ، ولی بعداز زایمانم (تولد محمدسام) خیلی میترسم سوار موتور بشم .خب خداییش خطرناکه .
مامان ریحانه
پاسخ
سلام زهرا جونم خیلی دلتنگت شده بودم دوستم مرسی از اینهمه تعریف که لایقش نیستم وای زهرا پسرا که 13 ساله میشن موتور سوار میشن چقدرم جونشونو از دست میدن سر این موتورسواری واقعا سوار اون موتور گرونقیمتای شیک که میشی همین حسو داری ولی به قول شما موتور خیلی خطرناکه منم خیلی می ترسم سوار موتور بشم حتی ترک کسانی که حتی حرفه ای می رونن مرسی عزیزم از حضور گرمت
parya
27 آذر 94 20:40
آخیییی ماشالا هزار ماشالا خیلی نازه خوشحال میشم به وب منم سربزنین و اگه مایلین تبادل لینک داشته باشیم
مامان ریحانه
پاسخ
ممنونم خانومی چشم حتما
کیان
28 آذر 94 9:13
خیلی با حال بود خاله. بابای من هم قدیم قدیما یک بار سوار موتور شده و باهش زمین خوده بود. ولی از اون موقع تا حالا که شاید بیست سال گذشته باشه دیگه هیچ وقت سوار هیچ موتوری نشده
مامان ریحانه
پاسخ
این نظر لطفته آقا کیان خیلی کار خوبی کرده بابات که دیگه سوار نشده ولی نمی دونم بابای من چقدر سمج بوده یبار افتادن براش درس نشده
مامان آنیسا
1 دی 94 10:30
سلام و صد سلام به ریحانه جون عزیزم یعنی عجیب موندم تو اراده و پشتگار آهنین شوهر جانتان برای راننده موتورشدن و اعتماد چند باره شما به او بازم خداروشکر این سماجت ها تاثیر داشته و تونسته رانندگیشونو پیشرفت بده و بلاخره یه بار بدون اتفاق برید د و برگردین ولی الحق و االنصاف موتور سواری عجب حال و هوایی داره مخصوصا تو فصل بهار که هوا خوبه ببوس نازنین عزیزمو
مامان ریحانه
پاسخ
سلاااااااااااااام عزیزم اعتماد به نفسو می بینی رفیق ولی خداییش مورد آخر که رفتم با کلی ترس و لرز رفتم دیگه داشت خیلی ناراحت میشد قبول کردم که ترکش بشینم و اصلا هم بهم مزه نداد چون هر آن فکر می کردم که الانه که بیفتم بله موتور سواری خوبه وقتی ترک موتور کسی بشینی که خبره ی اینکاره نه شوهر جان من ممنون از حضور گرمت دوست عزیز ببوس آنیسا ناز نازیو
(̲̅P̲̅)(̲̅E̲̅)(̲̅G̲̅)(̲̅A̲̅)(̲̅H̲̅)
1 دی 94 19:44
______________&&&____&&& ______________&&&____&&& ______________&&&____&&& ______________&&&____&&& ______________&&&____&&& &&&&&&&______&&&____&&& &&&&&&&______&&&____&&& _____&&&______&&&_____&&&&&&&&&________&&& _____&&&______&&&_____&&&&&&&&&________&&& &&&&&&&&&&&&&&&____________&&&_________&&& &&&&&&&&&&&&&&&____________&&&_________&&& _______________________________&&&________&&& ______________________________&&&&&&&&&&&&& ______________________________&&&&&&&&&&&& &&& &&&______&&&&&______&&&&&&& &&&______&&__&&_____&&&&&&& &&&&&&&&&&&&&_____ &&& __________&&&________&&& __________&&&________&&&&&&& ____&&____&&&_______&&&&&&& ____________&&& ______________&&& _______________&&&& آپ کردم خوشحال میشم بهمون سر بزنین.
مامان ریحانه
پاسخ
مررررررررررررسی دوست عزیز حتما
مریم مامان آیدین
1 دی 94 20:36
نازنین نازم چهار سال و چهار ماه و چهار روزه شدنت مبارک کوچولوی شیرین و مهربون ریحانه عزیزم ، الهی که تولد 110 سالگی دختر نازت رو ببینی با یه دنیا موفقیت و سربلندی و افتخار
مامان ریحانه
پاسخ
مرررررررررررررررررررسی خاله ی مریم ناز و مهربونم فذات بشم مریم جوووووووووونم چه دعای قشنگی الهی که برای آیدین شما هم همین باشد
مامان نیلوفر
4 دی 94 13:50
سندباد
20 مرداد 95 14:17
سلام زیبا و پرمحتوایی دارید ب سایت ما هم سر بزنید www.sinbadcity.com شهر سندباد