دخترکم چه زود بزرگ شد
ای عشق زمینی ای مهر درونی
ای همه بهونم ای چراغ خونم
دوست دارم عاشقونه برات بخونم
ای تمام هستی
زندگی با تو قشنگه
زندگی با تو قشنگه ....
و در ادامه...
دنیای تو دنیای شیرینیست ،دنیایی بی چون و چرا ،دنیای شادیهای کودکانه پس شاد باش و شاد بمان کودک من و زیباترین و قشنگترین لحظات را از آن خود کن که دیگر برگشتی نیست بر زمان از دست رفته...
پس دریاب لحظات زیبای کودکیت را ......... زمامدار کوچک دنیای کودکی
باز میخواهم از تو بنویسم تویی که حرفهایت را بی غل و غش بر زبان میرانی و اگر احساس کنی که سخنت خاطرم را رنجانده مرهمش را تنها بوسه ای میدانی بر گونه ی من و چه مرهمیست این مرهم ....
پس با من همراه باش تا بگویم باز از جریانات زندگی تو
و القصه اینکه نازنین خانوم ما کمابیش داره حرفهای گنده گنده ای میزنه که گاهی مواقع شاخی بر روی سر ما پدیدار میشه از جمله اینکه اواخر سال 93 بود که گهگاهی آسمان ابری میشد و بارونی میبارید لباسها رو از رو بند جمع کرده بودم و اومدم تو اتاق تا جابجاشون کنم احساس کردم بعضی از اونا نم داره بخاری روی شمع بود من لباسا رو گذاشتم تا نمش گرفته بشه و لباس نازنین که خشک بود داخل سبد مونده بود نازنین خانوم که تا اون موقع خواب بود یهو از خواب بیدار شد و گفت چکار میکنی گفتم دارم لباسا رو خشک میکنم یه دفعه لباسشو از تو سبد آورد بیرون و گفت ای نااااااااامرد لباس منو خشک نمیکنی منو میگی هنوز هاج و واج بودم از نامرد گفتنش که دیدم باز میگه مرد گنده خجالت نمیکشه لباس منو خشک نمیکنه زود باش لباسمو خشک کن منو میگی هااااااااا و بعد حالا نخند و کی بخند ( نامرد گفتنش و مرد گندش تحت تاثیر یه فیلمه که الان جریان اونم واستون میگم
قبل از عید بود آخرای شب شبکه 3 فیلمهای سینمایی نشون میداد اونشب زد و فیلم خروس جنگی و برا چندمین بار نشون داد من که خسته بودم خوابم برد یهو از خواب بلند شدم دیدم تیتراژ آخر فیلمو داره پخش میکنه نازنینم همونطور که نشسته بود بدون کمترین حرکتی صاف و قشنگ چهار زانو زده بود و زل زده بود به تی وی بعد من خوابالود گفتم نازنین چکار میکنی گفت هیچی سیلمه ( منظور فیلمه )تموم شد دارم تلویزیونو خاموش میکنم عااااااااااااقا نگاه به ساعت کردم دیدم سه و نیمه گفتم آخه بچه تا الان تو بیدار بودی گفت مامان سیلمش خیلی قشنگ بود اینو گفت و از هوش رفت فرداش هی میگفت من بازم میخوام این فیلم رو ببینم منم اونو دانلود کردم خواهری که شما باشی از اون روزی که این فیلم دانلود شده تا الان 50 بار اونو دیده من بیچاره و پوریا طفلی همه ی دیالوگا رو از حفظیم تازه میاد میگه پوریا تو محمود باش منم مریم از شانس بچه ها تو فیلم اسمشون ریحانه و علیه اسمهای من و آقای همسر منم خودمو شیرین میکنم میگم نازنین منم ریحانه باشم دخترشون میگه نه مرد گنده تو میخوای کوچولو باشی تو طیبه باش ( اون مستخدم رو میگه نقششم شهربانو موسوی بازی میکنه منو میگی دچار چنان تخریب شخصیتی میشم که هیچ استامینوفن و ژلوفنی چاره شو نمیکنه )
خالم اینا اومده بودن عید دیدنی خونه ی مامانم اسم خالم مریمه یه نوه هم داره به اسم سها بعد دختر خالم به سها میگفته من نازنین و دوست دارم نازنین نازه خانومه سها هم میگفته نه نازنین بده یکی دو روز بعد داشتم نماز میخوندم دیدم به دختر داداشم فاطمه که 10 سالشه میگه یه خاله سکینه ای اومده بود خونه عزیز جون یه بچه داشتن اسمش سما بود( با فتحه روی سین بخونید) سماهه میگفت نازنین بده ( والا موندم خاله سکینه رو از کجا آورده بود ) بعد چند روز دیگه ما رفته بودیم بازدید عید خونه ی خالم اتفاقا سها اونجا یه دوچرخه داشت اومدیم بیرون نازنین میگه مامان دوچرخه ی سماقو دیدی منو میگی منفجر شدم از خنده گفتم اونجا که میگی خاله سکینه الانم که میگی سماق و بعد دوباره بحث چلوندن و این حرفا
و همچنین دوستان ما هر چی قاشق های چایخوری که مادرمون واسه جهیزیمون گذاشته بود و میاریم دم دست یه جورایی گم و گور میشه فکر کنم میره تو سبد تفاله گیر و بعدشم دیگه آره دیگه ما هم از ترس اینکه دیگه اموالمون خوراک سطل زباله نشه قاشق کوچیک نیاوردیم دم دست یه شب نازنین میخواست خامه بخوره گیر داده بود قاشق کوچیک میخوام منم قاشق داخل شیشه چاییو برداشتم بهش دادم یه دفعه در کمال ناباوری بهم میگه ای بی حیا قاشق و گذاشتی تو چایی به من میگی قاشق نداریم بعدشم افتخار داده و گفته خیلی بی تربیتی دوستان کم کم خیلی دارم دچار تخریب شخصیتی میشم من نمیدونم یه قاشق از ظرف چایی برداشتن چه ربطی به بی تربیتی و بی حیایی من داره
یه اتفاق بدی که بیفته با دست میزنه رو دستش میگه خاک به سرم نکنم مادر نگفتم اینکارو نکن بعنی تو همه دنیامی این جور موقعها میخوام بخورمت
روز مادر بهش گفتم یه زنگم بزن خاله بهش بگو روزت مباااااارک گفته نمیخوام مگه روز خالم هست گفتم آره مامان باز سر حرف خودش و بالاخره زنگ نزده هفته ی بعدش زنگ زده به خاله میگه روزت مباااااااااارک خاله گفته زحمت کشیدی خاله جون تازه یادت اومده گفته اون روزی که روزتو نبود روز مامانم بود فقط
داشته پاستیل میخورده اومده میگه مامان کاستیل میخوری نمی دونید چه ذوقی کردم از اینکه دوباره یه کلمه رو اشتباه گفت انقدر گفتم نازنین یبار دیگه بگو که آخر بچه صحیح کلمه رو یاد گرفت
تو خونه تکونی عید اومده میگه گشنمه گفتم شام هنوز آماده نیست بیا حلوا شکری بخور تا شام آماده بشه اومده میگه حلوا خوردم این که منو گشنه نکرد هنوز گشنمه ( منظور سیر کردنه ) یا اینکه یبار دیگه اومده میگه گشنمه شیرینی نخودچی دادم بعد از اینکه خورده میگه شیرینی نخودچی که منو سیر نمیکنه
عینک آفتابی منو زده میگم خانوم عینک زدی میگه خانوم چشمام یه کم تیز میبینه عینک زدم خوب بشه ( منظور اینکه چشمام ضعیفه )
و بازی جدیدش اینه که من نی نی کوچولو بشم و نازنین مامان و چه ماجراهایی داریم ما دو تا باهم
و از دیگر خرده فرمایشاتی که به ما میکنن لاک بزن لوژ لب بزن بیا بیرون بگن مامان نازنین چه خوشگله
میگم برا عروسی دایی میخوام برات لباس عروس بخرم میگه کفش تق تقی هم میخری میگم خوب باشه میخرم بعد میگه حالا عروس شدم کی دوماد باشه میگم خوب سامان دوماد بشه ( پسر دایی نازنین با 3 سال و نیم سن ) میگه نه صابر دومادم بشه ( بازم پسر دایی نازنین با 14 سال سن ( حالا خداییش بگید کی بی حیاست)
خدا نکنه یه آهنگیو پوریا براش یبار بذاره همچین تا آخرشو میخونه برات حالا بهش بگو بیا یه سوره از قرآن بهت یاد بدم هم رو غلط غلوط میگه
همسرم نبوده گفتم نازنین بابایی کجاست گفته نمیدونم شاهد رفته بیرون شاهدم نرفته ( منظور شایده )یعنی من باور نمیکنم که این همون نازنین کوچولوه که وقتی ازش می پرسیدیم اسمت چیه میگفت نانا حالا همچین گنده گنده حرف میزنه خدایا اصلا نمیخوام باور کنم جوجوم انقدر زود بزرگ شد
داشتیم دکتر بازی میکردیم گفته آخ آخ تب داری گفتم تبم چنددرجه است گفته دو طبقه بالا تره تبت خیلی خطرناکه واینکه در اواخر هفته باز سفری به کاشان داریم به قصد رفتن به مهمانی خونه ی خاله معصومه ی خودم که انشالله با گزارشی از این سفر باز در خدمت خواهم بود
و در ادامه عکسهایی از دو شب پیش نازنین در خانه ی کودک بازم برای عکس انداختن همکاری نکرد