نازنین مننازنین من، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

نازنین زهرا زیباترین گل هستی

خاطرات روزهای بهاریمان

1394/1/17 21:46
نویسنده : مامان ریحانه
2,783 بازدید
اشتراک گذاری

دخترم ، آرام جانم این بار هم بهار آمد و تو چهارمین بهار عمرت را با لبخندی ملیح بر روی لبت در کنارمان بودی ...

هر دم و بازدمت آرامش می داد به جانمان وقتی که حول حالنا الی احسن الحال طنین انداز شد در گوشمان ...

تو همان بهترین حال هستی برای ما و پروردگارا چه حالی بهتر از وجود نازنینم برای ما...

بهار یعنی تو ،بهار یعنی نفس تو، بهار یعنی دستان کوچک مهربان تو، بهار یعنی عشق بی پایان تو، آنگاه که مرا در آغوش گرفتی و بوسیدی و آرام در گوشم زمزمه کردی مامان عیدت مبارک ......

همانطور که بهار بی شکوفه معنا ندارد زندگی هم بی تو معنا ندارد پس ای شکوفه ی بهاری عمرم برایت میخوانم این ترانه را  که  ......

 

            سرسبزترين  بهار  تقديم   تو  باد       آواي خوش هزار تقديم تو باد

  گويند لحظه ايست روئيدن عشق         آن لحظه هزار بار تقديم تو باد

 

و در ادامه ...

نوروز 94 هم از راه رسید و ما وارد سال جدیدی از عمرمان شدیم امسال آغاز سال نو برایمان پر بود از اتفاقات خوب و بد

این را بگویم که ما هیچ غمی از اینکه موقع تحویل سال خواب بمونیم نداشتیم چون قربونشون برم بچه ها که انگار اون موقع براشون اول شبه هیچ آثاری از خواب در چشمشون نبود  و تا ساعت 4 بیدار بودن و  اگه بهشون رو میدادی بازم می خواستن بیدار بمونن خنده

نازنین امسال بر خلاف پارسال به سفره ی هفت سین زیاد کاری نداشت و به ماهی سفره ی هفت سین نگاه میکرد و میگفت مامان ماهی سفره ی هفت سین (به هفت کسره میداد شما هفت سین را با کسره بخوانید ) داره با من حرف میزنه هی داره دهنش و باز و بسته میکنه و کلی بچم  ذوق کرده بود که یه ماهی داره باهاش حرف میزنه زبان

امسال بعد از سال تحویل وقتی روی همدیگه رو بوسیدیم و سال نو را تبریک می گفتیم نازنین هاج و واج به ما نگاه میکرد و دلیل اینکار ما رو پرسید و من هم برایش توضیح دادم که عید شده و تو عید همدیگه رو می بوسیمو عید رو تبریک میگیم و دختر باهوش ما خوب گرفت که من چی گفتم چون تا یک ربع بعد از سال تحویل هی من و تو آغوش می گرفت و میگفت عیدت مبارک دوباره میرفت سراغ پوریا و اونو تو آغوش میگرفت و میگفت عیدت مبارک و 15 دقیقه ای به این کار ادامه داد بچم حسابی ما رو بوسه بارون کرد خندونک

روز اول فروردین فقط به خانه برادر شوهرم برای عید دیدنی رفتیم و روز دوم هم چند خانواده ای برای عید دیدنی به خانه ی ما آمدن و ما هم به خانه ی عمه های نازنین برای عید دیدنی رفتیم  امسال در اینکه چندم عید به کاشان بریم مردد بودیم و از آنجا که شب دوم عید همه خانه ی پدر بزرگم مهمان بودن و ما هم دعوت بودیم با آمدن مهمان به خانه امان برای عید دیدنی  کاشان رفتنمان کنسل شد

و ما هم با توجه به اینکه مهمانی پدر بزرگمان را از دست داده بودیم و همچنین پیرو گفته  ی همسر محترم که بیشتر فامیل من اینجا هستن و من باید به خانه ی آنها برای عید دیدنی برم( قابل توجه اینکه پدر شوهر خدا بیامرزم بچه ی کاشان بود و از اقوام دور مادرمان به حساب میامد ولی مادر شوهر خدا بیامرزمان بچه ی تهران بوده و فامیل های مادری همسرمان تهران و فامیلهای پدری همسر همه کاشانی هستن و ما هم به واسطه ی دختر عموی همسرمان که در همسایگی ما زندگی میکرد با مرد زندگیمان آشنا شدیم و قدوم مبارکمان را در زندگی ایشان گذاشتیم و خوشبختیش را دو چندان کردیم خندونک) پیش خود گفتم حالا که مهمانی پدر بزرگ را از دست داده ایم دیر تر به کاشون میریم و تصمیم بر آن شد که روز سوم فروردین به همراه برادر شوهرم به خانه ی دایی و دختر دایی و خلاصه فک و فامیل شوهر بریم از خانه ی دختر دایی همسرم بر گشتیم که خداییش همسرم با تمام بی قانونیهایی که گاهی ازش سر میزنه اینبار با سرعتی مجاز رانندگی می کرد که ماشینی از پشت به ما زد و عاااااااااااااقا سپر مپر  و صندوق عقب و کن فیکون کرداتفاقا بعد از ظهر تصمیم داشتیم به طرف کاشون حرکت کنیم و موقع تصادف موقعی بود که بیمه تعطیل شده بود و فرداش هم شهادت حضرت فاطمه (س) بود و ما باید برای دریافت خسارت تا چهارشنبه صبر میکردیم و باز تصمیم به موندن گرفتیم هر چند با ناراحتی بچه ها روبرو شدیم ولی گذاشتیم به حساب مصلحت که شاید حکمتی بوده در این تصادف و نرفتن ما به کاشان روز 4 فروردین نازنین وقتی از خواب بیدار شد از دل درد شکایت کرد و گلاب به روتون تهوع داشت و به همراه اون تب از آنجا که همه جا تعطیل بود و دکتر خودش اون روز نبود با داروهایی که داشتم خودم تبش  و پایین می آوردم و از تهوعی که داشت جلوگیری میکردم تا اینکه روز پنجم فروردین با انجام کارهای بیمه بار سفر بستیم و به  طرف کاشان حرکت کردیم و با غر غر پوریا مواجه شدیم که هی میگفت عید تموم شد ما هنوز نرفتیم مهمونای آقا جون اینا اومدن و رفتن آقا جون همه جا رفتن عید دیدنی ولی ما نبودیم مهمونی بابا حسین ( پدر بزرگم ) همه بودن ما نبودیم و ...... و نازنین هم همچنان تب داشت خلاصه وقتی رفتیم خونه ی مامانم اینا متوجه شدیم که هیچکس از فامیل به خاطر ایام شهادت خانوم فاطمه زهرا به خونه ی بابام اینا نیومدن و همون شب کلی مهمون برای مامانم اومد و پوریا که مدام در حال کار کردن بود دیگه کم آورد و به من میگفت من دیگه کار نمیکنم خندونک

و همچنین روز 5 فروزدین تولد بابایمان بود که خدا پدر همراه اول را بیامرزد که یاد آوری میکند از آنجا که خط همراه اول بابایمان دست داداش وحیدمان است داداشمان در آخرین لحظاتی که از مکالمه ی رایگان باقی مانده بود اعلام کرد که امروز تولد باباس  و منم از فرصت استفاده کردم و برای دلخوشی بابایمان هر مهمانی که به خانه امان میامد با آواز بلند اعلام میکردم که امروز تولد بابایمان است و مهمانها هم دسته جمعی تولد ت مبارک برای پدر جانمان می خواندن و این پدر جانمان بود که بسی ذوق میکرد و طفلی فکر میکرد بچه هایش یادشان بوده که تولد بابایشان است ولی منه به قول همه شیطون از آنجا که دیدم فرصت مکالمه ی رایگان دارد تموم میشود در آخر اعلام کردم عزیزان هر کس تماسی چیزی دارد بیاید با خط بابایمان تماس بگیرد چرا که مکالمه ی رایگان دارد و اینگونه شد که دستمان برای بابایمان رو شد و ذوق بابایمان کور شد و گفت پس بگو موضوع از چه قراره و باز این من بودم که میخندیدم خنده

روز ششم فروردین نازنین همچنان بیحال بود به گمانم رو دل کرده بود و بچه ها هر کاری میکردن تا نازنین سر حال شود چون هیچکس نمیتونست بیحالی نازنین و تحمل کنه  بعد از ظهر تصمیم گرفتم پیش  داماد پسر خاله ی مادرمان که پزشک عمومی است ببرم به گفته ی مادرمان مطب ساعت 5 باز میشد ولی وقتی رفتیم دیدم مطب تعطیل است مامانم زنگ زد به دکتر و گفته بود که ساعت 7 میاد و بنده چون طبابت ایشون را خیلی قبول دارم راضی نشدم پیش دکتر دیگری ببرم و تصمیم گرفتیم برگردیم و باز ساعت 7 بیایم ولی رفتن همانا و خوب شدن نازنین همان و نازنین خوب و سر حال شد خدایا هزار مرتبه شکر و فکر کنم این یک تب ویروسی بود که از عمو جانش هدیه گرفته بود چون روز اول عید برادر شوهرم که به شدت سرما خورده بود با هیچکس روبوسی نکرد ولی نازنین رو بوسید از بس نازنین و دوست داره بابا والا ما این دوستی  و نخواستیم که بچه پایین و بالا بشه خندونک

خلاصه روزها یمان به مهمونی رفتن و مهمونی دادن میگذشت تا 10 فروردین که مامان جان عروس خاله امان را پا گشا میکرد و عجیب خسته شدیم ما نمیدونم مامان چرا وقتی منو میبینه یاد پا گشاهاش میفته حالا تازه اول پاگشاهاس بدبو

11 فروردین تولد داداش گلم داداش وحیدم بود که هر سال تولد پر شوری را براش میگیریم و از اینکه تازه داماد هم هست چه ها که نمیکنیم واسش، امسال مامان جداگانه  کیک خریده بود خانومش هم جداگانه کیک خریده بود( چون هنوز در دوران عقد هستن ) و جاتون خالی حسابی خوش به حالمون شد و کلی شاد بودیم نازنین هم کلی رقصید همچنین در بعد از ظهر همان روز یک سفر زیارتی به آقا علی عباس داشتیم به همراه مامانم داداش حمیدمان که به همراه خانواده صبح آن روز رفته بودن به ما هم پیشنهاد دادان که برویم و به آنها ملحق شویم ولی چون ما دیر حرکت کردیم فقط تونستیم زیارت کنیم و زود بر گردیم و در مسیر برگشت هم چند جایی توقف کردیم و از هوای مطبوع بهاری استفاده کردیم جای همه ی شما سبز ...

12 فروردین هم به بقیه ی عید دیدنیها پرداختیم و روز سیزده فروردین هم به باغ داداش حمیدمان رفتیم و جای شما خالی بساط آش و به پا کردیم و کلی خوش گذشت شب هم وقتی به خانه برگشتیم برای اینکه جمع بیشتر شادمان شود تصمیم گرفتم پوریا رو داماد و پسر داداشم صابر را عروس کنیم با کلی آرایش خنده دار و آنها را به عقد همدیگه در بیاریم وای که همه از خنده منفجر شده بودن و شب شاد و به یاد ماندنی برای همه شد بعد از تمام شدن مراسم و رفتن بقیه به خانه هاشون من که دلم گرفته بود چرا که جمعه باید بر میگشتیم خونه پوریا میگفت شنبه براشون امتحان میان ترم ریاضی گذاشتن و من هم عصبانی از این برنامه ریزی مامانم میگفت صبح پاشیم بریم مشهد اردهال بعداز ظهر برید خونه ولی همسرم قبول نکرد یکبار دیگر در آخرین روز تعطیلی رفتیم باغ آقا جون و ناهار رو با آقا جون که در حال چغاله چینی بودن خوردیم خیلی خوش گذشت بعد هم رفتیم با نازنین و پوریا کلی تاب خوردیم هر چه محکم تر تاب می خوردم انگار بغض گلوم و گرفته بود که میخواستم یکبار دیگه بعد از اینهمه روز از عزیزانم جدا شوم ولی باید میامدیم و آمدیم و چند روزی من در حال و هوای خانه ی پدری حوصله ی هیچ چیز و حتی پست گذاشتن را نداشتم و وقتی بیشتر سوختم که پوریا شنبه که از مدرسه اومد گفت امتحان ما هفته ی دیگه شروع میشه من اشتباه شنیده بودم چون اگه میدونستیم پوریا امتحان نداره حتما جمعه رو میموندیم چون غروب جمعه ها خیلی دلگیره خیلی ......

و در این روزها نازنین دوستای زیادی پیدا کرد که کلی باهاشون خوش بود و من به این فکر میکردم که چقدر قشنگه در کنار هم بودن

و در ادامه عکسهایی از حال و هوای عید و لازم به تذکر است که نازنین به هیچ طریقی همکاری نمیکرد برای عکس انداختن غمگین و تا متوجه میشد میخوام ازش عکس بگیرم یا سرش  و پایین می انداخت یا پشتش و به دوربین میکرد به جز چند مورد که زندایی مرضیه ازش عکس گرفت و نازنین کمی همکاری کرد

 

سفره ی هفت سینمان البته اول روی میز بود ولی کم کم شیطنتهای نازنین شروع شد و ترس از ریختن سمنو و سرکه روی فرش باعث شد بر روی اپن جای بگیرد

            اولین عید دیدنی نازنین در نوروز 94 رفتن به خونه ی عمو محمد

 


 

                       اولین سلفی خواهر و برادری در اولین روز سال 94

شب تولد داداش جانمان ( کیکی که مامان برا پسر ش خریده بود)

کیکی که زنداداشمان برای وحید جان خریده بود

و اینهم خود داداش جانمان

نازنین در حال رقصیدن در تولد دایی وحید

و باز هم نازنین قبل از شروع تولد ( خونه ی آقا جون )

گلهای بابونه و لاله عباسی که دایی وحید و سلمی جون به من هدیه دادان

گل لاله عباسی که سلمی جان از باغ پدر شوهرش در نیاسر برام آورده

گلهای بابونه که داداش جان از زمینهای اطراف باغمان برام آورده

نازنین در حال وزن کردن خود در باغ آقا جون

باغ آقا جون

نمایی از باغ آقا جون

و آقا جون مهربان

و نازنینی که اصلا برای عکس انداختن و تعویض لباس همکاری نمیکرد

نازنین در کارگاه گلاب گیری پسر خاله اش ( آقا الیاس )

 

تصمیم داشتم امسال هر جا برای عید دیدنی میرم یک عکس از نازنین در ان مکان بگیرم ولی نازنین اصلا امسال برای عکس انداختن همکاری نمیکرد اینجا خونه ی دایی محمد خودم است و تلاش همسر جان برای نگاه کردن نازنین به دوربین بی نتیجه موند

تلاش پسر داییمان برای نگاه کردن نازنین به دوربین که باز هم بی نتیجه ماند

کلوچه ی کاشان ( شیرینی مرسوم کاشانیها در ایام عید که به خانه ی هر کی برای عید دیدنی بروید بلا استثنا با این کلوچه پذیرایی میشوید )

بفرمایید چغاله بادام

شکوفه های بهاری رو یادتون هست اینا محصول همون شکوفه هان ولی سرما بیشتر آنها رو زد و مقدار کمی از این چغاله ها باقی موند

روز سیزده بدر هر کاری کردیم از نازنین عکس بگیریم رضایت نداد واقعا که من لجم گرفته بود از این کارای نازنین

با هزار ترفند خواهرم راضیش کرد عکس بگیره بعد خواهرم بهش میگه خاله جون چرا اینطوری وایسادی میگه مثلا جپست ( منظور ژست است ) گرفتم  خندونک

روز سیزده بدر به یکی از روستاهای اطراف باغ آقا جون رفته بودیم که با این خانه ی قدیمی و متروکه مواجه شدیم

و در ادامه سالی سرشار از موفقیت را برایتان آرزومندم

لحظه ی تحویل سال 94 ساعت 2:15 و 10 ثانیه بامداد

 

نظرات (71)

مامان نازنین زهرا
18 فروردین 94 11:19
خسته نباشی خواهر ....پستی گذاشتی که چشمامون سو کم آوردخیلی عالی بود...چه لباس زیبایی پوشیده نازنین بانو خدا حفظش کنه وسال خوبی داشته باشین
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی صفورا جون زحمت کشیدی خواهر شرمنده و ممنون از تعریفت امیدوارم شما هم سال خوبی داشته باشی عزیزم
مریم مامان آیدین
18 فروردین 94 12:28
سلام ریحانه جوووونم...خوبی عزیزم.....رسیدن بخیر خانومی و باز هم عید شما مبارک تولد باباجون و اقا داداش هم مبارک باشه عزیزم خیلی ناراحت شدم که نازنین جونم مریض شده بود....والا من هم تو این محبت غیر منطقی اقوام باهات موافقم....ما هم تو سفر خواهر سرما خورده و فس فس کن خودم هیییی آیدین رو میچلوند....صدبار بهش گفتم بابا این چه محبتیه...والا من درک نمیکنم....بچه مریض بشه خوبه؟؟؟آخرش هم یه سرمای نصفه و نیمه ایدین خورد...حالا از سرما یا ابجی اینجانب خدا عالمه! و برای اون تصادف هم ناراحت شدم...حالا چطور شد؟؟؟تونستین خسارت بگیرین...اخه فقط خسارت هم نیست که کلی دوندگی و ناراحتی میمونه
مامان ریحانه
پاسخ
سلام بر مریم عزیزم مرسی عزیزم عید شما مبارک و ممنون بابت تبریک تولد آره والا همیشه این محبتا کار دستمون میده اوایل اسفند هم که نازنین مریض شده بود عروس عموش بوسش کرده بود و نتیجش سرما خوردن این طفل معصوم ها میشه انشالله که الان حال آیدین جونم خوب باشه مرسی مریم جون از ابراز همدردیت خدا رو شکر به خیر گذشت و اتفاقی واسه خودمون نیفتاد به قول شما دوندگیش بیشتره چون چهارشنبه که همسرم واسه گرفتن خسارت رفت گفته بودن امروز پول نداریم برو شنبه بیا و ما هم که دیگه نمی تونستیم بچه ها رو نگه داریم مجبور شدیم بریم کاشون و همسرم اونجا داد ماشین و صافکاری کردن و دوباره مجبورشد برگرده تهران برای دریافت خسارت و تحویل دادن سپر تازه الان هم در صندوق عقب خوب بسته نمیشه که یه صافکار دیده گفته قشنگ صافکاری نشده اینهمه مصیبت به خاطر بی احتیاطی یه راننده که تو یه دستش گوشی موبایل بود و تو دست دیگش سیگار
مریم مامان آیدین
18 فروردین 94 12:32
راستی!!!!!!!!!!! تو اون عکس سلفی خواهر و برادی....چقــــــــــــــــدر این دوتا آبجی و داداش شبیه هم هستن فقط یکی سبزه و یکی سفیده...همین...چشم و ابرو و بینی و لب...عیــــــــــــــــــــــــن هم....جز نشونه های بلوغ تو پوریا کلا خیلی شبیه هم هستن...خدا برات حفظشون کنه دوستم اون گل ها هم خیییییییییییییلی زیبا بود...عااااااااااااالی و قروبن این دخمل شیطون عکس ننداز....من برای هفت سین به آیدین باج دادمگفتم اگه بشینی بغل سفره که ازت عکس بندازم یه بسته برچسب بهت میدم....تازه بسته برچسب رو نصف کردم و هربار کلی ازش استفاده میکنم خییلی ببوس نازی جونمو و الهی همیشه شاد باشین
مامان ریحانه
پاسخ
آره مریم جون همه میگن خیلی شبیهن حتی دوقولوهای خواهر و برادری انقدر بهم شبیه نیستن که نازنین به داداشش شبیه مرسی مریم عزیز از دعای خیرت مریم جون باز خدا رو شکر که به آیدین جون باج بدی قبول میکنه نازنین به هیچ صراطی مستقیم نیست ممنون عزیزم از حضور گرمت آیدین گلمو ببوووووووووووس
مامان ندا
18 فروردین 94 13:07
خداروشکر که نوروز بهتون خوش گذشته وان شاا.. کل سال شاد و سلامت باشید وبازهم خداروشکر که نازنین جون حالش خوب شده..وعکسها هم خییییلی قشنگ بودن ریحانه جون..وچقدر دهنم آب افتاد از چاغاله ها تو شهر ماهنوز شکوفه ست..
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی ندای عزیزم آره خدا رو شکر خیلی به خاطر مریضیش حالم گرفته بود ای جااااااااااااانم کاش پیشت بودم و تقدیمت میکردم ببوووووووووووس صاینا جونمو
سما مامان مرسانا و ارشيا
18 فروردین 94 13:26
سلام شيطون جونى خوبى ريحانه جون؟؟؟؟؟نازى خوبه!؟؟؟ به به چه كيك هايىجاى منم خالى ريحانه جان بدت نيادااااا سفره هفت سينى كه درست كردى من اينجور دلم نميخواست نه بابا خيلى هم قشنگه فقط شوخى كردماوخى فداى نازى خوجلم بشم تب كرده بودى وروجك امان از دست عمويىتولد دايى جونى مبارك نازى خانوم به شما هم تبريك ميگم ريحانه جان ايشالا 1000ساله بشه دايى جونىچه عكسايى به به ارشيا هم نميزاره من ازش عكس بگيرم والا ما بچه بوديم مامانمون ميگفت وايسا عكس بگيرم وايميساديم منم تازگيا پر حرف شدماااا ببخشيد عزيزم از طرف من جوجو رو ببوس
مامان ریحانه
پاسخ
سلام سما جون من خوبم شما خوبید در مورد هفت سین دقیقه نودی بود اصلا فرصت نداشتم فقط می خواستم موقع تحویل سال هفت سین باشد خدا نکنه و ممنون سما جون بابت تبریک آره واقعا عکس نگرفتنش آزارم میده این چه حرفی سما جون خوشحال شدم از حضور گرمت شما هم دسته گلای قشنگت و ببووووووووس
سما مامان مرسانا و ارشيا
18 فروردین 94 14:02
ريحانه جان ميشه بياى وبلاگم برات يه سورپرايز دارم
مامان ریحانه
پاسخ
آمدم سما جونم و خیلی هم شرمنده شدم فدات بشم دوست خوبم
مامان علی
18 فروردین 94 15:15
مویوم چغاله موخام نوروزتون مبارک میبینم که ماتنها نی نیوبلاگی تکمیل سر هفت سین نبودیم شماهم عین ماشب زنده داری کردین. اتفاقا علیم تا اون موسیقی معروف عید ومیشنید ومیومد ماچ ماچ عیدت مبارک میکرد وده باری میگفت اخ جون عید شده ریحانه جون بعید بود اینقدر تحت اوامر همسر گرام باشی وگوش به حرفش نریین کاشون وای خدابخیر گذرونده تصادفه رو عزیزم ایشالله که دیگه رنگ واسم مریضی رو هم نشنوه تو این سال جدید. چه باغ وطبیعتی ...به به خوشا به حالت ای نازنینم. واقعا چرا هرچی بزرگتر میشن کمتر تو عکس گرفت ن همکاری میکنن نمیدونم ولی من همیشه پشت سر هم عکس میگیرم بعد چندتاش شانسکی به دوربین نگاه کرده وخوب میشه!امتحان کن. من اگه جات بودم اصلا قضیه تولد بابایی رولو نمیدادم میذاشتم فکر کنه عجب شهلای!مهربونی داره وبه فکر بابایی! تولد پدر وداداش محترم هم مبارک عزیزم. اخی خیلی سخته وقتی بعد چندروز خونه بابا بودن وشلوغی برگردی به خونه.ایشالله زود به زود قسمت بشه برین دیدنشون خوب دخترسیاستم خوب چیزیه بابا ببین مادرشوهرت همسرش وکشیده تهرون یاد بگیر!
مامان ریحانه
پاسخ
آخی فدات بشم زهرا جونم میگم عکس چغاله ها رو بر دارم دوستان هوس نکنن اتفاقا همسرم قبل از عید هر روز میومد و آمار قیمت چغاله رو میداد یه روز میگفت کیلویی 120000 یه روز میگفت 80000 یه روزم اومده بود میگفت 40000 به 40000 که رسید میگفت ریحانه میخوای نیم کیلو بخرم منو میگی انگار برق سه فاز بگیرتم گفتم چه کاری 20000 بدم واسه چغاله دم عیدی میریم کاشون مفتی مفتی میخوریم اتفاقا کاشون که بودیم داشت واسه بابام تعریف میکرد بابام بهش میگفت واقعا می خواستی اینکارو بکنی خواهر میگم که ما اون موقع تازه سر شب بود واسه بچه هام باور کن نازنین هم همینطور ما رو ماچ و موچ میکرد چه کار کنم زهرا جون یه وقتایی میشه مقابل این مردا بایستی یه وقتایی هم نمیشه مثلا مثل همین تعطیلات عید که میگفت خوب منم مثل تو فامیل دارم باید به دیدنشون برم دیدم حق داره خوب میخواد بره سر بزنه مادر و پدر که نداره یه خواهراشم جوون بوده فوت کرده دیدم خیلی خود خواهی که مانعش بشم ممنون بابت دعای خیرت و تعریف از باغ بابا و تولد پدر و برادرم من که اعصابم خرد میشه آخه وقتی دوربین و میبینه کامل لج میکنه و نمیذاره حتی یه عکسی که صورتش کامل پیدا باشه ازش بگیرم بنده خدا بابام شب تولد داداشم جو گرفتش اومد وسط یه کم به سبک خودش رقصید وای ما چقدر ازش فیلم و عکس گرفتیم خواهرم اونشب نبودن مهمونی بودن فرداش فیلم بابام و نشون اونا میدادیم و میخندیدیم حالا روز سیزده بدر بهش میگم بابایی وایسا یه عکس ازت بگیرم میگه میخوای بعدا بهم بخندی الهی بمیرم واسش گفتم بابا برا چی به عکست بخندیم اونجا خنده دار رقصیده بودی بهت خندیدیم حالا در کل بابام خیلی ماه کلی باهاش شوخی میکنیم اصلا ناراحت نمیشه اما ابا مامانم نه نه نه اون مکالمه رایگان رو هم گفتم که بخندیم واقعا خیلی سخت دوری از پدر و مادر زهرا جون در مورد سوال آخر خصوصی بهت جواب میدم
مامان راحله
18 فروردین 94 15:51
سلام عزیزممممممممم میبینم کهههههههههه حسابی بهتون خوش گذشته ... خدا رو شکرررررررررررر .. ان شالله همیشه لبتون خندون باشه دوستم خواهشا عکس اون چاقاله ها رو بردار
مامان ریحانه
پاسخ
سلام راحله جون آره کاشون غیر از یکی دو روزی که نازنین تب داشت و بیحال بود بقیه ی روزا خوب بودن و جای شما خالی مرسی دوست خوبم از دعای خیرت راحله جون شما چغاله ندارید البته می دونم جایی که شما هستید از قسمتی که ما زندگی میکنیم هوا سردتر و درختای بادوم اونجا دیرتر شکوفه میکنن و می دونم شما گردو بیشتر دارید فکر کنم درخت بادوم هم دارید درسته
سما مامان مرسانا
18 فروردین 94 15:53
راستى عزيزم تولد بابا جون هم مبارك ايشالا زنده باشن1000ساله بشن
مامان ریحانه
پاسخ
مرررررررررسی سما جون انشالله عمر پدر شما هم هزار ساله باشه
مامان ِ یسنا
18 فروردین 94 16:57
سلام دوست خوبم.... خوبین انشا...؟ سال نوتون مبارک... الهی سال 94 سالی باشه پر از سلامتی ، شادی ، خوشی ، عشق و زیبایی... از صمیم قلب بهترینهارو براتون میخوام
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عززززززززززززیزم مرسی خوبم سال نو شما هم مبارک باشه و ممنون از دعای زیبایت و همچنین من برای شما آرزوی بهترینها رو میکنم
مامان ِ یسنا
18 فروردین 94 16:59
رسیدن بخیر ... میگی کاشون و دلمو آب میکنی... آخه من هنوز نرفتم کاشان یا بقول شما کاشون... قراره اگه خدا بخواد اردیبهشت که فصل گلابگیریه بریم اونورا...
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی گلم الهی فدات شم یعنی خواهر تو هنوز کاشونو ندیدی ما ساری شما رو دیدیما انشالله به سلامتی تشریف بیارید در خدمت باشیم اردیبهشت تو کاشون خیلی قشنگه
مامان ِ یسنا
18 فروردین 94 17:13
تولد همگی مبارک باشه... الهی همیشه همینطور تولد باشه و شادی و خنده... لاله عباسیها چقد قشنگن و همینطور بابونه ها... ناراحت شدم از اینکه نازنین جونم مریض شده ... بخصوص تو سفر بچه ها ناخوشن پدر مادرا خیلی اذیت میشن... و همینطور اون تصادفه... حتما درش حکمتی بوده.. لباس نازدونه چقد قشنگه ... مبارکش باشه... خدارو شکر بهتون خوش گذشته... خیلی ببوس کوچولوی عکس نگیر رو جای من
مامان ریحانه
پاسخ
ممنون عزیزم بابت تبریک و مرسی از دعای قشنگت من عاشق گلم خیلی گلها رو دوست دارم از هر نوعیشو به غیر از گل گوشتخوار فدات بشم عزیزم بله درسته خودم خیلی حالم گرفته بود به خاطر مریضی نازنین مرسی عزیزم چشمات قشنگ میبینه البته چند دست لباس از بیرونی و داخل خونه براش خریدم ولی وقتی اونا رو می پوشید یا من فرصت نمیکردم ازش عکس بگیرم یا خودش نمیذاشت ممنون دوست خوبم از حضور گرمت شما هم یسنا جونو خیلی ببووووووووووووووس
زری
18 فروردین 94 18:20
سلام ریحانه جان دوباره سال نومبارک خداروشکرکه کاشان بهتون خوش گذشته دوستم راستش نازنین من هم اصن همکاری نمیکنه وقتی میخوام ازش عکس بگیرم،من خیلی ازش عکس دارم که توعکساخیلی شکلک درآورده،ایناروسندنگه داشتم تاوقتی بزرگ شدوگقت که من چراازفلان موقع عکس ندارم،نشونش بدم خدانازدختروگل پسرت روواست حفظ کنه،عکسای زیبایی بودن امیدوارم سال خوبی پیش روداشته باشین وهمیشه شادباشین
مامان ریحانه
پاسخ
سلام زری جونم و من هم دوباره سال نو را به شما تبریک میگم امیدوارم سال خوبی داشته باشید ممنون عزیزم جای شما خالی انگار بچه ها تو سن خاصی همه همینطوری میشن باید برم کشف کنم که برای چیه که اینجوری میشن مرسی عزیزم از دعای قشنگت و انشالله که شما هم سال خوبی رو پیش رو داشته باشید
زری
18 فروردین 94 18:22
راستی گلاهم خیلی زیبابودن
مامان ریحانه
پاسخ
مررررررررررررسی زری جونم چشمان قشنگت زیبا می بینن
مامان علی
18 فروردین 94 18:31
راستی خواهر جان،سبیل تازه سبز شده آقا پوریارو عشقست!!!!! خیلی کیف میکنی پسرت مردی شده نه؟؟؟؟؟وای خیلی باحاله خداییش..... گلها هم بسی زیبا ودلنواز بودن عزیزم. ان شاالله سال فوق العاده خوبی بشه برای هممون لباسهای دخملی هم خیلی قشنگن مبارکش باشه
مامان ریحانه
پاسخ
خجالتم نده زهرا جون آره زهرا جون مرد شده اما وارد یه مرحله ی خیلی سخت و حساس شده که واقعا عبور از این مرحله خیلی سخته داره به بلوغ میرسه این قسمتش سخته که من هنوز اون پوریا جوجوی بچگی تو ذهنمه ولی پوریا دیگه واقعا بزرگ شده و از تمام کودکیهاش فاصله گرفته خیلی سخته برام یعنی واقعا مرحله ی نوجوونی مرحله سختیه مادر دچار یک دوگانگی میشه باید در این مرحله نوجوون و خیلی بفهمی و درک کنی برام دعا کن زهرا جون بتونم از پس این مرحله بر بیام و پوریا رو از تمام آسیبها و گزندهایی که تو جامعه است و این سن حساس رو تهدید میکنه دور کنم و سر بلند بیرون بیام از این دوره ی زندگی مرسی زهرا جون امیدوارم شما هم سال خوبی داشته باشی در کنار عزیزانت در مورد لباسهای نازنین خواهر چشمات قشنگ میبینه چند دست لباس واسش خریدم حالا شانسی هر موقع این لباس تنش بود سر بزنگاه میتونستم ازش عکس بگیرم
مامان فاطمه
18 فروردین 94 23:32
سلام ریحانه جون خوبی عزیزم....بازم سال نو رو بهتون تبریک میگم.خوش به حالت من که موقع تحویل سال تنها بودم شوهری دقیقه نود بیدار شد...بارانم که شبای قبل منو کچل میکرد تا بخوابه اون شب زود خوابیدخدا به خیر کرد که خودتون چیزیتون نشد عزیزم.تولد بابا جون مبارک ان شااله که سایش بالا سرتون باشه.(تولد باباجون من 5اردیبهشته)وای بازم نازنین جون مریض شد البته ما هم در گیر مریضی باران بودیمتولد برادرتون هم مبارک باشه آقا پوریا رو هم داماد کردی ان شاله که بهتون خوش گذشته باشه...فدای نازنین جون با اون لباس خوشگلشچه سلفی قشنگی گلهایی که هدیه گرفتی هم خیلی خوشگله..نازنین جون هر وقت با داداش جونش عکس میندازه دوربینو خوب نگاه میکنها همیشه شاد باشین ریحانه جون.
مامان ریحانه
پاسخ
سلام فاطمه جونم مرسی عزیزم امیدوارم که شما هم همیشه خوب باشید بازم خوبه همسرت خواب آلود کنارت نشسته همینشم غنیمته خواهر آره خدا رو شکر به خیر گذشت تصادف وحشتناکه حالا حتی اگه خودتم چیزی نشده باشی مرسی بابت تبریک تولد بابام چه تفاهمیه تو این روز پنجم بودن تولد باباهامون نازنین هم دو سه روزی حال ما رو گرفت بچم خیلی بیحال بود انشالله که باران جون الان حالش خوبه ممنون بابت تبریک تولد داداشم آره خواهر ایده ی من بود برای پوریا سبیل گذاشته بودیم لباسهای مضحک پوشونده بودیم کلی خنده دار شده بود یعنی جمع از خنده دلشونو گرفته بودن چشمای قشنگت زیبا میبینن نازنین وقتی بخواد یه کاری رو از رو میل و رغبت انجام بده خوب انجامش میده امان از وقتی که نخواد کاری رو انجام بده مثل همین قضیه ی عکس ننداختنش مرسی فاطمه جون از دعای قشنگت شما هم همیشه ی ایام شاد باشید و لبخند روی لبتون هر روز پر رنگ تر از دیروز باشه عزززززززززیزمی
عمه فروغ
19 فروردین 94 0:12
سلام ریحانه جون خوب هستید؟ خوشحالم که بهتون خوش گذشته و تعطیلات خوبی داشتید ان شاا.. همیشه به شادی و گردش تولد پدر جون و داداش گلتون مبارک ان شاا.. همیشه زنده و تندرست باشند ای وای چه سوتی باحالی بود که با گوشی بابام رایگانه ای جووووووونم به این نازنین مهربون که کلی بوسه بارونتون کرده شما هم از طرف من نازنین رو ببوسید شاد و خوش باشید.ایام به کام
مامان ریحانه
پاسخ
سلام فروغ جون مرسی خوبم مرسی عزیزم این مهربونی زیاد شما رو میرسونه ممنون بابت تبریک بیشتر به خاطر خنده بود اگه نمیگفتم مکالمه رایگان وقتش تموم میشد در عوض مامانم اینا با چند تا از دوستاشون تو شمال تماس گرفتن لطف کردی عزیزم شما هم آرشیدا جونو ببوووووووووس
مامان بهی
19 فروردین 94 7:45
سلام عزيزم خوبين؟ نازنين گلي ماشالله خانمي شده واسه خودش ناراحت نباش بچه ها تو يك سني همين جور بد عكس ميگيرن شايانم بايد كلي وعده و وعيد بهش بدي تا بايسته عكس بگيره تولد بابا و داداشتونم مبارك باشه
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیزم مرسی خوبیم ممنون از محبتی که نسبت به نازنین داری آره واقعا حرص آدمو در میارن ممنون بابت تبریک ببووووووووووووس شایان جونو
مهتاب مامان اشکان
19 فروردین 94 8:25
سلام ریحانه عزیزم و نازنین جون خوشگلم . اول از همه خیلی ناراحت شدم بخاطر واقعه تصادف و مریضی نازنین جون.ولی خدا رو شکر که هر دو بخیر گذشته.خدا را شکر که اتفاقی برای خودتون نیفتاده. و خیلی خوشحال شدم که بهتوت تو کاشون خیلی خوش گذشته و کنار خانواده سیزده بدر و با خوشی سپری کردین. امیدوارم سال خوبی داشته باشید و خبرهای خوبی از خودت و نازنین جون و پوریا خان برامون بدی . دوستون دارم و میبوسمتون
مامان ریحانه
پاسخ
سلام مهتاب جونم مرسی عزیزم از ابراز همدردیت بله خدا رو شکر به خیر گذشت خدا بهمون رحم کرد ممنون دوست خوبم بابت خوشحالیت و تشکر از دعای خیر و قشنگت
مامان کیانا و صدرا
19 فروردین 94 9:11
سلام.ریحانی من پستتو خوندم ولی بعد میام واسه کامنت گذاری فعلا بای گلم
مامان ریحانه
پاسخ
سلام مرضییییییییییییییه جونم هیچ میدونستی اسم زنداداش من هم مرضیه است زنداداش وحیدم قربون محبتت خواهر آره زنبیلتو دیدم که گذاشتی گفتم خودش رفته یه سر جایی و بر گرده عززززززززززززززززیزمی
کیان
19 فروردین 94 11:26
سلام هم عید شما مبارک هم تولد دای جون مبارک راستی اون نگینهای روی شرینی هم خوردنی خاله
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیزم عید شما هم مبارک خانومی و ممنون بابت تبریک چه جوری آخه ؟؟؟
مامان هستیا
19 فروردین 94 11:54
سلام عزیزم خدا رو شکر عید بهتون خوش گذشته انشالله همیشه خوش باشین عکسها خیلی عالی بودن تولد دایی جونت هم مبارک باشه نازنین خانم گلاون گلها هم واقعا قشنگ بودن
مامان ریحانه
پاسخ
سلام خانومی مرسی عزیزم به غیر از چند روز اول خدا رو شکر خیلیخوب بود امیدوارم به همه ی دوستان خوش گذشته باشه ممنونم بابت عکسها لطف داری عزیزم و ممنون بابت تبریک چشماتون قشنگ میبینه عزیزم
مامان دیانا
19 فروردین 94 12:36
سلام عزیزم خوشحالم که بالاخره بعد از تحمل یه کوچولو سختی بابت تصادف ناگهانی و دستورات جناب همسر در مورد دید و بازدید روزهای اول از خانواده محترمشان خلاصه به سلامتی رفتید کاشان و حسابی هم خوش گذروندید. حداقل شما چند وقتی دور هم خوش بودید ما که همه اقوام مال یک شهر هستند و هیچ جایی واسه لنگر انداختن نداریم.تازه کشیک نوروزی هم داشتیم و هنوز تو حال و هوای عید بودم که تعطیلات تموم شد. باز خدارو شکر که شما تلافی روزهای دوری و غربتو کردید و با اخلاق خوب و شادی که دارید از جمع خانوادگی باصفاتون حسابی لذت بردید. ان شالله همیشه در کنار هم روزگاران بر وفق مرادتون باشه و روزهای شادی داشته باشید
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی عزیزم بله به قول شما اولش یه کم سخت بود و دوندگی به خاطر تصادف داشت ولی خوب خدا رو شکر بقیه ی روزها خوب بود و شما همین که در کنار خانواده هستید جای شکرش باقی چون غربت خیلی سخته مخصوصا هنگامی که مریض میشی و بچه ی کوچیک هم داری و در مورد من لطف داری لایق اینهمه تعریف نیستم خوبی از خود شماست و همچنین خسته نباشی میگم به خاطر کار در نوروز امیدوارم عزیزمتنت همیشه سلامت باشه ببووووووووووس دیانای گلم رو
مامان مهراد
19 فروردین 94 13:35
سلام ریحانه جون. وای نازنین چقدر تو لباس های عیدش ناز شده. خدارو شکر انگاری توی این یه عکس همکاری هم کرده. این مشکل تمانی ما ها ت عید بوده. من هم دیروز عکس های نوروز رو نگاه کردم مهراد نذاشته 4 تا عکس درست و حسابی بندازیم. مدام تو عکس ها وول میخوره. چه عید پر ماجرایی داشتین. واقعا خسته نباشین. وای گلهای بابونه و لاله چقدر نازن. من اول فکر کردم لاله ها مصنوعی هستن. چه برادر خوش ذوقی داری. تولد داداشت هم مبارک باشه. امیدوارم که خوشبخت بشن. انگاری یه عروسی هم در پیش دارین ها.... عکس سلفی خواهر و برادری هم خیلی قشنگه. خدا هردوتایی شون رو برات حفظ کنه.
مامان ریحانه
پاسخ
سلام مهری جونم مرسی مهری جون لطف داری این یه دست از لباساشه با لباسای دیگش عکس نگرفتم اینم شانسی قبل از تولد داداشم آماده شده بودیم بریم مهمونی زنداداشم تونست ازش بگیره تو رو در بایستی با زنداداشم قرار گرفت آره واقعا بچه ها وقتی لج میکنن حسابی لج میکنن و حرص آدمو در میارن در مورد گلها چشمات قشنگ میبینه مهری جون لاله ها رو دخترخواهرم از دشتهای نیاسر آورده و بابونه ها هم فراوون اطراف باغمون سبز میشه بهارو به خاطر این زیباییهاش دوست دارم مرسی بابت تبریک تولد بله دیگه آخرین داداش و آخرین فرزند خونواده عروسیش چها کنیم ممنون از دعای قشنگت مهری جونم ببووووووووووووس مهراد قشنگمو
مامان زهرا
19 فروردین 94 16:00
سلام ریحانه جان .رسیدن بخیر .خوش گذشت عزیزم خدا بهتون رحم کرده .هم تصادف هم مریضی نازنین .خیلی بد موقع بود .اونم تو ایام عید .مثل ما سال ۹۲همسرم وامیررضا خیلی حالشون بد بود طوری که وقتی سال تحویل شد نیم ساعت بعد تو درمانگاه بودیم وهردوشون سرم میزدن خیلی لحظه سختی بود خداروشکر بخیر گذشت . عزیزم تولد بابای مهربونت وداداش جونت مبارک الهی همیشه سلامت باشن . واای پوریام که مثل امیررضای منه با اون سبز شدن پشت لبشون
مامان ریحانه
پاسخ
سلام زهرا جونم خوبی خواهر امیدوارم که به شما هم خوش گذشته باشه خصوصا که هفته ی اول عیدمراسم نامزدی هم داشتید بله خیلی خدا رحم کرد فکرشو میکنم اگه ضربه شدیدتر بود باور کن نصف ماشین و منو جاری جان هم باهاش میرفتیم مخصوصا که ماشینمون پراید هم هست ماشین قبلیمون پرشیا بود خیلی محکم هم بود ولی همسرم گفت خرجش خیلی بالاست و فروخت و با پولش یه پراید صفر خرید دست دوم اون پرشیا با اون خرج بالاش می ارزید به صد تا پراید صفر واقعا مثل حلبیه با یه ضربه ی کوچیک کلی از سپر و صندوق جمع شد عزیزم درک میکنم مریضی اونم تو ایام عید خیلی سخته پارسال هم پوریا تب و لرز کرد و مریض شد مرسی زهرا جون بابت تبریک و دعای قشنگت وای زهرا جون میبینی ماشالله چه زود بزرگ شدن تا رومونو برگردونیم باید زنشون بدیم و بشیم مادر شوهر حالا از شوخی گذشته زهرا جون پا تو مرحله حساسی گذاشتن پوریا که خیلی زود رنج و پرخاشگر شده همسرم میگه اینا به خاطر بلوغشه باور میکنی من از این مرحله میترسم آخه خیلی حساسه
مامان زهرا
19 فروردین 94 16:04
راستی چه گلای قشنگی . آخ جون چغاله بادوم دلم خواست .تهرون از قبل از عید چغاله آورده بودن ولی نگرفتم چون مزه ی آب میده ولی چغاله های کاشون مخصوصا سمت خودمون یه چیز دیگست . عجب خوشمزست . نوش جونتون . خداروشکر فرصتی شد تا باخونواده دیدار داشته باشی .الهی که همیشه سلامت وشاد باشین .
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی زهرا جون چشمات قشنگ میبینه ای جاااااااااانم کاشون اومدی چغاله نخوردی آره به خدا آدم هر چی کنار خانواده باشه بازم کمه مرسی زهرای گلم از دعای خیرت امیدوارم که شما هم شاد و سلامت باشید عززززززززززیزمی
مامان راحله
19 فروردین 94 17:24
آره عزیزم .. سمت ما هم چاقاله هاش هم آلوچه هاش دیر دست میاد .. طرفای ما گردو بادام زیاده
مامان ریحانه
پاسخ
پس راحله جون وقتی چغاله ها و آلوچه های ما تموم شد تو عکس چغاله ها و آلوچه هاتونو بذار اونوقت آی دهن من آب میفته تا من باشم دیگه از این عکسا نذارم
مامان مبینا
19 فروردین 94 18:34
ریحانه جان سلاااااااااااااااااااام رسیدن بخیر خواهر جون معلومه ک کاشان حسابی خوش گذشته تولد پدر جون وداداش گلتون مبارک ایشالله سالهای سال زنده باشن
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیزم جاتون خالی بله خیلی خوش گذشت مرسی بابت تبریک و دعای قشنگت
مامان مبینا
19 فروردین 94 18:35
بووووووووووووووس واسه نازنین عکس ننداااااااااااز
مامان ریحانه
پاسخ
مررررررررررررسی خاله جون خجالتم نده فعلا افتادم رو دور لجبازی اجازه نمیدم هیچ عکاس و خبرنگاری از من فیلم و عکس تهیه کنه مگر بالاجبار
مامان راحله
19 فروردین 94 18:40
نه ماه انتظار و یک عمر نگرانی ... حس آزاد دخترانه را به مهر مادری دادن بزرگترین ایثار یک زن است ...! پیشاپیش روزت مبارک
مامان ریحانه
پاسخ
مرررررررررررررسی راحله جوووووووووونم منم تبریک میگم این روز بزرگ را به شما مادر نمونه
مونا
20 فروردین 94 0:01
سلام ریحانه جون. سال نو مباااارک.امیدوارم سال خوبی برای شماوخانواده عزیززززز باشه ماشا . . به نازنین گل ، خانم تر و عاقلتر شده.آقامن این پست شماروخوندم و قبل از نظرگذاشتن خوابم برد و خواب کاشان شما رو دیدم و گشت و گذاری در کاسان داشتم.بابت شیطنت نازنین جلوی دوربین عکاسی ناراحت نباش. قشنگی اش به همین کارهای خاطره انگیز کودکانه است.تولد عزیزانت هم مبارک.120سالگیشون روجشن بگیرین انشا . چه عکس زیبایی از پدرت گذاشتین.چاغاله بادوم نووووووش جونتوووون. باغتون سبززززز و پربااااااااار. امیدوارم همیشه شاااااد و خوش باشیییییییین.
مامان ریحانه
پاسخ
سلام مونا جونم سال نو شما هم مبارک و همچنین سال خوبی باشد برای شما مرسی خاله مونای مهربون چه جالب خواهر چرا خوابشو ببینی بیداری تشریف بیارید در خدمت باشیم آخه میدونی مونا جون اگه عکسی و بخوای همینجوری بگیری امروز و فردا فرقی نمیکنه ولی یه وقتایی تو یه مناسبت خاص یا مکان خاصی میخوای ازش عکس بگیری اصلا همکاری نمیکنه مثلا تولد داداشم هر چه ازش خواستم بره با دادشم عکس بگیره قبول نکرد یا سیزده بدر هم همینطور زمان هم به عقب بر نمیگرده مونا جون مرسی عزیزم بابت تبریک و همینطور بابت دعای قشنگ و خیرت ببووووووووووس علی جون و باران عزیزمو
مامان کیانا و صدرا
20 فروردین 94 9:57
عشق یعنی:مادر...صبر یعنی:یک زن...مهر یعنی دختر...نور یعنی:خواهر...هر چه هستی!عشق یا صبر...مهر یا نور...روزت مبارک... روز شما هم مبارک عزززززززززززززززززیزم
مامان کیانا و صدرا
20 فروردین 94 12:05
خب سلام.من اومدم زنبیلمو بردارمچطوری آبجی خانم؟بچه ها خوبن؟دلتنگ نبینمت رفیق!!!عزیزم خوبه که کاشون نزدیک تهرونه و میتونی اراده کنی بری و مامان و خونواده رو ببینی...البته میدونم هیچی کنار هم بودن نمیشه ولی خب دیگه وقتی با پسر تهرونی وصلت میکنی همینه دیگهفدات گلم.ایشا....همیشه سالم و سلامت و شادمان باشید
مامان ریحانه
پاسخ
سلام خواهر منم امانتت و به نحو احسن نگه داشتم نذاشتم دیگه حذف بشه مرسی عزیزم ای خواهر حالا حالم خوبه هر موقع مدت زیادی میرم کاشون موقع برگشت دپرس میشم بعد دو سه روز حالم میاد سر جاش خواهر قبول داری میگن طرف اومد زبونمون بسته شد باور کن چند تایی از راه دور خواستگار داشتم ولی اصلا قبول نمی کردم ولی این یکی انگار زبونم بسته بشه نتونستم بگم نه حالا دندم نرم باید بشینم تو غریبی عوضش برام درس میشه دخترم و به غربت شوهر ندم
مامان کیانا و صدرا
20 فروردین 94 12:07
و اما امان از دست این دخمل که اصلا دوست نداشته عکس بگیرهعیبی نداره بزرگتر بشه خودش انواع ژستها رو برات میگیره و عکس میندازهموفق باشی دوست جونم
مامان ریحانه
پاسخ
آره والا حالاشم هر موقع زورزورکی بخوایم راضیش کنم و ازش عکس بگیرم مثل این اسیرا دستاشو میذاره بالا سرش و میگه جپست ( همون ژسته خواهر ) گرفتم ازم عکس بگیر یبار یکیشو میذارم ببین مرسی مرضیه جونم شما هم همینطور
مامان ِ یسنا
20 فروردین 94 19:23
دنیای کودکی ام سرشار از طنین دل انگیز توست ، تمام خاطرات کودکی ام را خط به خط با نام تو نوشته ام وهمیشه تورا می ستایم. روزت مبارک دوست من
مامانی
20 فروردین 94 19:24
سلام ریحانه جان سال نومباررررررررررررک تولدبابای مهربون وداداش گلت وبهت تبریک میگم ان شاا...هردوشون 100000000000000000000ساله بشن خیلی ناراحت شدم به خاطرتصادفی که داشتید خداروشکرکه طوریتون نشده. یاسین منم مثل ریحانه جووون شده بودوحالت تهوع داشت خداروشکرکه هردوشون بهترن ان شاا....خدا دختروپسرنازتوبرات حفظ کنه راستی زیاد عصبانی نشوآخه یاسینم موقع عکس گرفتن اشک منودرمییاره
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عززززززززززززززیزم سال نو شما هم مبارک مرررررسی عزیزم بابت تبریک و دعای خیرت آره والا خیلی سخته بیماری بچه ها واقعا که یه جاهایی زیادی اشک آدمو در میارن ممنونم عزیز خدا گل دختر و گل پسر شما رو هم حفظ کنه
مامانی
20 فروردین 94 19:25
وقتي به خودت مياي و ميبيني يه ساعته به جاي ترانه مورد علاقت،داري آهنگ باب اسفنجي رو زمزمه ميکني..... يعني مادر شدي ! وقتي شجاع ميشي و با دمپايي تو سر سوسک ميزني و ميگي:"ديدي ترس نداشت!!" يعني مادر شدي ! وقتي خوابت مياد ولي بيدار ميشيني تا کودک تب دارت تشنج نکنه..... يعني مادر شدي ! وقتي تلويزيون خونه هميشه داره کارتون پخش ميکنه .... يعني مادر شدي ! و هزار و يک وقتي هاي ديگر...... اين لحظات شيرين مادر بودن رو ميستايم تقديم به مادرهاي مهربون روزت مباررررک ❤
الهام مامان علیرضا
20 فروردین 94 23:48
سلام ریحانه جون سال نوتون مبارک و روزگارتون خوش دوستم من دیروز اومدم و پست زیباتون و خوندم ولی از اونجا که مطلب زیاد بود و من فرصت کامنت گذاشتن نداشتم امروز دوباره اومدم و چه نوروز پرماجرایی رو گذرونده اید مشخصه خیلی به پوریا جون تو کاشان خوش می گذره که تا این حد اصرار به رفتن داشته خدا همۀ بزرگ ترها و آقا جون بچه ها رو حفظ کنه که خونه شون همیشه پر از مهمونه و باغشون سرسبز عکس های نازنین جون هم خیلی زیبا شده و لباس نو خیلی بهش میاد برای ماشین هم خیلی متأسف شدم من هم با شما موافقم که لابد حکمتی تو کار بوده عزیزم گاهی اوقات هر چقدر هم که خودمون رعایت می کنیم باز دیگران با بی احتیاطی شرایط رو خراب می کنند و آفرین به همسرتون که به قوانین احترام میگذاشته اند عکس ها واقعا زیباست مخصوصاً لاله عباسی و بابونه تولد در تولدی شده هااااااا ایشالا که همیشه تنشون سالم باشه و دلشون شاد سال بسیار خوبی رو براتون آرزو می کنم عزیزم و نازنین جون و می بوسم پاسخ سلام الهام جونم سال نو شما هم مبارک این چه حرفیه دوستم شما خیلی لطف دارید نسبت به من بله چون پسر داداشم 10 ماه از پوریا بزرگتره و تقریبا همسن و سالن پوریا به عشق پسر دایی می خواست زودتر بره و از شانس خونواده ی زنداداشم ماشالله خونواده ی پر جمعیتین وقتی ما رفتیم پسر داداشم هم بیشتر وقتا مهمونی خونه ی فامیلای مادری بود و مسافت هم تا خونه مامانم دور بود به خاطر همین پوریا بیشتر وقتها تنها بود بچم ممنونم الهام جون از دعای قشنگت عزیزم چشمای قشنگت قشنگ میبینه بله شاید حکمتی بوده در اینکار به هر حال از همدردیت ممنون عزیزم من واقعا عاشق طبیعت خصوصا گلهام یعنی با دیدن گل روحم تازه میشه و دیدم کسانی رو که اصلا به گل علاقه ندارن تصمیم دارم اگر عمری باقی بود سال دیگه واسه پدر جان هم یک تولد درست و حسابی بگیریم من هم آرزوی سالی خوش را برای شما دارم الهام عزیزم
مامان محمد طاها
21 فروردین 94 2:03
مهربانی مادر است ایثار مادر است عشق مادر است زندگی مادر است رنجر مادر است غم خوار مادر است درد مادر است تنها مادر است بهترین جمله گیتی مادر است ریحانه عزیزم روزت مبارک انشالله سایت سالهای سال بالای سر عزیزانت باشه
مامان ریحانه
پاسخ
مرررررررررسی عزیزم روز شما هم مبارک و ممنون از دعای قشنگت
مامان مبینا
21 فروردین 94 2:52
ریحانه جون روز مادر رو بهت تبریک میگم ایشالله سالهای سال زنده باشی وکنار خانواده خوشبختت روز ب روز شادی تون بیشتر بشه عزیزم بووووووس
مامان ریحانه
پاسخ
ممنونم خانمی و من هم روز مادر رو به شما تبریک میگم
مامان مبینا
21 فروردین 94 10:34
ریحانه عزیز روز مادر رو بهت تبریک میگم وارزوی بهترینا رو واست دارم
مامان ندا
21 فروردین 94 10:55
یک زن گران بها ترین اعجاز خداست برای داشتنش باید وضوی باران گرفت و به نام عشق،شبنم وار برعطر او سجده کرد وهزار هزار گل سرخ را تسبیح لحظه هایش نمود. او اجابت میکند،عشقی ،بالاتر از خورشید. و زیباتر از مهتاب را و تنها یک زن میداند آیین دوست داشتن را . و آنقدر زیبا هدیه میکند این عشق راکه سیراب شوی . آری میدانی که او الهه ی عشق است وبهشت کمترین سرزمین اوست روزت مبارک مامان ریحانه عزیز
اليكا
21 فروردین 94 11:11
سلام ریحانه جان به به چه دختر نازی خدا حفظش کنه ممنون میشم پیش ما هم بیاید و نظر خوشگلتونو بگید با افتخار لینک شدی عزیزم
مامان ریحانه
پاسخ
حتما عزیزم
مامان فاطمه
21 فروردین 94 13:41
سلام ریحانه جون:عزیزم روزت مبارک
مامان ریحانه
پاسخ
سلام فاطمه جونم روز شما هم مبارک عزززززززززززیزم
مامان نیلوفر
21 فروردین 94 13:47
عزیزم تولد بابا جون و برادرت را تبریک میگم برای مریضی نازنین جون ناراحت شدم نیلوفر هم از دختر دایی و پدر بزرگش سرماخوردگی را گرفت و همچنان درگیر مریضی دخملی هستیم اگر یکم بقیه مراعات کنند این کوچولوها اینقدر اذیت نمیشن عزیزم امیدوارم که سال خوبی را پیش رو داشته باشید
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی عززززززززززیزم بابت تبریک امیدوارم نیلوفر جون زود زود خوب بشه ببوووووووووووس نیلوفر جونو تشکر از دعای خیرت امید که شما هم سال خوبی را در کنار عزیزانتون داشته باشید
مامان علی کوچولو
21 فروردین 94 15:52
میلاد فرخنده و با سعادت اسوه تمام عیار مکارم و قله رفیع فضائل صدیقه کبری ، حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) هفته ی بزرگداشت مقام زن و روز مادر را به همه مادران تبریک و تهنیت میگوئیم . . . و من هم تبریک میگویم به شما این روز عزیز را
زری
21 فروردین 94 17:40
معلم به شاگردانش گفت: هرکسی ازمن نمره ۲۰ میخواد باید برای من یک مشت خاک بهشت رو بیاره فردای اون روز دانش آموز خاکی همراه خود آورد معلم با خود گفت این حتمادروغ می گوید از او پرسیداین خاک را ازکجا آوردی؟ او گفت : از زیر پای مادرم... روزت مبارک ریحانه جان
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی زری جونم برای شما هم مبارک باشه
مونا
22 فروردین 94 1:51
سلام ریحانه عزیزم م م م .روزت مبااااارک. مرسی ازتبریکت....
مامان ریحانه
پاسخ
سلام مونا جونم خواهش میکنم عززززززززززیزم یه بار دیگه روزت مبارک
مامان نازیلا
22 فروردین 94 8:48
سلام ریحانه جون خوبی عزیزم....بازم سال نو رو بهتون تبریک میگم خدا به خیر کرد که خودتون چیزین شد عزیزم. خیلی خوشحال شدم که بهتوت تو کاشون خیلی خوش گذشته و کنار خانواده سیزده بدر و با خوشی سپری کردین. فدای نازنین جون با اون لباس قشنگش گلهایی که هدیه گرفتی هم خیلی خوشگله.. همیشه شاد باشین ریحانه جون.روز مادرم بهت تبریک میگم دوست خوبم. موفق باشی
مامان ریحانه
پاسخ
سلام نازیلا جونم مرسی عزیزم خوبم بله خدا خیلی بهمون رحم کرد ممنونم نازیلای عزیزم امیدوارم شما هم همواره خوش باشید ممنونم عزیزم چشمای قشنگت قشنگ میبینه انشالله که شما هم همیشه شاد و خوشحال باشید و یه بار دیگه روز مادر رو به شما تبریک میگم عزززززززززیزم
مامان هستیا
22 فروردین 94 10:24
مادر ، تک واژه ایست زیبا مادر ، عین زیبایی‌ست و البته که زیباتر از زیبایی چیزی نیست قلب بزرگ خدا در سینه‌ی مادران می‌تپد مادر ، دستی بر گهواره دارد و دستی در دست خدا آن‌گاه که مادر، گهواره را تکان می‌دهد روزت مبارک
مامان ریحانه
پاسخ
مررررررررررررررررسی عززززززززززززززززیزم
مامان مهدیه
22 فروردین 94 12:04
سلام ریحانه عزیزم.سلام به روی نازنین زهرای گلم.خیلی خوشحالم که بهتون خوش گذشته انشالله همیشه به شادی و گردش...و صدالبته با تنی سالمخوشحالم که به خیر گذشته و چیزیتون نشده.منم اون روزایی که خطم رایگان باشه حداکثر استفاده میکنم سوتی باحالی دادی الهی فدای اون تیپ خوشگلت نازنین جوووونبوووووووس پستت مثل همیشه عالی بود
مامان ریحانه
پاسخ
سلام مهدیه جونم مرسی عزیزم این محبت شما رو می رسونه خدا رو شکر به خیر گذشت اگه نمیگفتم وقتش تموم میشد حداقل اینطوری مامان جان به دوستاش تو شمال و جنوب زنگید و بی دغدغه کلی صحبت کرد عزیزم چشمات قشنگ میبینه ممنون از لطفی که به من داری عزیزم
مامان زهره
22 فروردین 94 12:04
سلام ریحانه جون روزت مبارک گلم امیدوارم سایه ات 120 سال رو سر نازنین زهرا جون باشه آمین
مامان ریحانه
پاسخ
مررررررررررسی زهره جونم و همچنین بر شما مبارک باشد این روز فرخنده و هر آنچه دعای خیر است برای شما باشد
مامان روژینا
22 فروردین 94 12:21
سلام ریحانه عزیزموای که چقد دلم براتون تنگ شده بود سال نوتون مبارک باشه عزیز دلمایشالا سالی پر از شادی و سلامتی و دل خوش در انتظارتون باشهخوب خدارو شکر پس به جز چن مورد تعطیلات خوبی رو پشت سر گذاشتینای جانم نازنین نازمچقد تو این عکس خوشگل تر شدهلباسشم خیلی بهش میاد جیگر شدهایشالا همیشه تنش سلامت باشه .تولد آقا داداشتم مبارک عزیزمخدا حفظشون کنهایشالا همیشه به گردش و شادی عزیز دلم
مامان ریحانه
پاسخ
سلامممممممممم عزیزززززززززززززم پس چی فکر کردی من هم دلم واستون یه ذره شده بود ممنون سال نو شما هم مبارک امید که سال خوب و خوشی رو پیش رو داشته باشی مرسی ریحانه ی گلم جاتون تو خوشیهامون خالی در مورد لباس نازنین چشمات قشنگ میبینه عزیزم و ممنون بابت تبریک تولدت امیدوارم خواهر شما هم بهترینها رو پیش رو داشته باشید در این سال جدید
مامان روژینا
22 فروردین 94 12:33
روزت مبارک گل ریحان من
مامان ریحانه
پاسخ
مرررررررررررررسی برای شما هم مباااااااااااااااارک
مامان راحله
22 فروردین 94 19:01
____$$$$$$$$$_____$$$$$$$$$____♥ ___$$$$$$$$$$$$$_$$$$$$$$$$$$$ ___♥ __$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$____♥ __$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ ____♥ __$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ ____♥ ___$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ ____♥ _____$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ ____♥ ________$$$$$$$$$$$$$$$$$ ____♥ __________$$$$$$$$$$$$$ ____♥ _____________$$$$$$$ ____♥ ______________$$$$$ ____♥ _______________$$$_____♥ ________________$_____
مينا مامان اميرعلي
22 فروردین 94 23:58
____$$$$$$$$$_____$$$$$$$$$____♥ ___$$$$$$$$$$$$$_$$$$$$$$$$$$$ ___♥ __$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$____♥ __$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ ____♥ __$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ ____♥ ___$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ ____♥ _____$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ ____♥ ________$$$$$$$$$$$$$$$$$ ____♥ __________$$$$$$$$$$$$$ ____♥ _____________$$$$$$$ ____♥ ______________$$$$$ ____♥ _______________$$$_____♥ ________________$_____
زهره مامانی فاطمه
23 فروردین 94 11:55
سلااااااااااااااام بر ریحانه جان مهربون خداروشکر که بلاخره رفتی کاشان هرچند که باتاخیر ولا حق دارید دلتنگ بشید من که برای بار اول رفتم کاشان عجیب شیفتش شدم حتی به بابام اینا که قصد انتقال به قم یا اصفهان داشتن پیشنهاد دادیم بیان کاشان سکنی گزینند هرچند که غیراز یه دوست مهربون کسی دیگه رو اونجانداریم هرچند که از صدتا فامیل برای ما بهتر ومهربونتر بود حالا شما که کل اقوامتون اونجان حق دارید دلتنگ بشید الهی پوریا جونم چقدر دوست داره اونجا رو قربون نازنین جون که کلا برای عکاسی ضدحال زده به مامانش تولد دایی وحید هم مبارک چه جالب که دوتا دوتا کیک براش گرفتن خوب یکیشو میزاشتید برا تولد بابای عزیزت
مامان ریحانه
پاسخ
سلام زهره جونم مرسی دوست خوبم انشالله همسر محترم بازنشسته بشه ما هم میریم برا زندگی زهره جون من فکر میکردم مامانت اینا قم زندگی میکنن شما نسبت به مردم شهر ما لطف دارید کاش میگفتید در خدمت بودیم خدا نکنه عزیزم اره والا خیلی اذیت میکنه سر عکس گرفتن ممنونم زهره جون بابت تبریک آخه مامانم خبر نداشت زنداداشم کیک خریده زنداداشم هم خبر نداشت مامانم کیک خریده به همین خاطر شد دو تا کیک اگر عمری باشه سال دیگه واسه بابام هم جشن تولد میگیریم
زهره مامانی فاطمه
23 فروردین 94 11:56
روزت مبارک مامانی مهربووووووووون با کلی تاخیر
مامان ریحانه
پاسخ
مررررررررررررررسی زهره جونم روز شما هم مبارک دوست دارم فاطمه ی نازو ببووووووووووووووووس
مامان کیانا و صدرا
23 فروردین 94 16:59
سلام ریحان جونم.عزیزم من تو اون عکس نیستم.اوشون مامی جانهو اما برو خصوصیقبلشم بگم صدرا تو اون عکس و فایل صوتی اینو میگه:آقایون!داداشام!گفته باشم:این خونه واس ماست....یعنی ملکش ماس ماستاگه در حاشیه رو میبینی باید آشنا باشه واست
مامان ریحانه
پاسخ
سلام مرضیه جونم اوا من فکر کردم خودتی ولی دیگه مهم نیست رفتم خصوصیو ..... حالا حالا نه خواهر من دست و پا شکسته میبینم این سریال و خواهر دارو ندارمون یه تلویزیون آنتن دار هست که اینم یا مدام رو شبکه ی پویا ست یا رو شبکه ی ورزشه یا اینکه فلش بشه و نازنین خانوم فیلم خروس جنگیو میبینه و یا فیلمهایی که از مناسبتا و مهمونیامون تو کاشون گرفتیم و میبینه ( البته یکی دیگه داریم بدون آنتنه ) زیاد این در حاشیه رو نمیبینم
سما مامان مرسانا و ارشيا
23 فروردین 94 19:51
سلام بى وفا جونم ديگه نمياى پيشمون هااااااابيا ديگه دلمون برات تنگ شده به قول ارشيا:دلم براى نظرات خاله ريحانه تنگ شدهحالا هم ارشيا خان باهات قهر كردن ريحانه جون شوخى كردم حالتون خوبه؟نازنين زهرا جونم خوبه؟؟ اميدوارم خوب خوب باشيد زود مطلب بزار ريحانه جون دلم براى شيرين زبون هاى دخملى تنگ شده از طرف من ببوسش
مامان ریحانه
پاسخ
سلام سما جونم مرسی عزیزم از محبتت عزیزم نازنین حالا بیشتر نیاز داره باهاش بازی کنم و چون تنهاست حوصلش سر میره من این روزا بیشتر باهاش سرگرمم تا کمتر احساس تنهایی کنه در نتیجه کمتر میتونم بیام نت الانم رفته خونه ی عموش چشم عزیزم فرصت شد حتما هم پست میذارم هم بهت سر میزنم ممنون عزیزم ببووووووووووس بچه های نازت و
مامان الیار
24 فروردین 94 9:18
نازنین زهرا و مامان مهربون عیدتون مبارک. روزهای خوبی در کنار عزیزانتون داشته باشین. خوشگل خاله خیلی خوشتیپ شده بود قربونش برم
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی عزیزم سال نو شما هم مبارک و همچنین شما هم روزهای خوبی را در کنار عزیزانتون داشته باشید خدا نکنه خانمی چشماتون قشنگ میبینه
سما مامان مرسانا
24 فروردین 94 14:08
سلام ريحانه جون مطلب گذاشتم نظر يادت نره
مامان ریحانه
پاسخ
سلام سما جونم چشم حتما عزیزم
مامان مبینا
24 فروردین 94 16:35
ریحانه عزیز سلااااااام نازنین جونم خوبه؟ میگم از اعظم خانم خبر دار نشدی؟ دیگه خیلی وقته نیستش. ایشاله ک خوش باشن بوووووووس واسه نازنین دوست داشتنی
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیزم مرسی خوبه نه خانومی منم ازش خبری ندارم خیلی نگرانشم به خدا البته یکی دو تا دیگه از دوستای دیگه وبلاگیمونم چند وقتی خبری ازشون نیست نگران اونها هم هستم به قول شما انشالله که هر جا هستن خوشی باشه براشون
✓ مامان زهراღ
24 فروردین 94 18:28
سلام ریحانه جون..به به عجب عید پرباری براتون بوده..ایشالله همیشه خوش بگذره.... چقدر بد شده که تصادف کردین..ولی خدا خیلی رحم کرده که فقط خسارت مالی بوده و نه بیشتر. این ماجرای تولد آقاجون هم خیلی باحال بود..ما هم اکثرا با یادآوریی همراه اول جان!! میفهمیم تولد کیه!! حداقل توی این یه مورد خدا خیرش بده
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیزم رسیدن به خیر مرسی از لطفت عزیزم بله خیلی خدا رحم کرد بنده خدا بابام چقدر ذوق کرده بود ولی میدونه من شیطون تر از این حرفام ممنون از حضور گرمت عززززززززززززیزم
مامان زهرا
26 فروردین 94 16:28
عزیزم بازم خدا خیلی بهتون رحم کرده .ایشالله دوباره یه ماشین خوب ومدل بالا میخرین . خانمی از سن وسال واین مرحله از زندگی پسرا نگو که خیلی استرس دارم .مخصوصا که من برادر ندارم و خیلی اطلاعی از بلوغ پسرا ندارم .همش به همسرم میگم حواست باشه . .امیررضای منم داره صداش تغییر میکنه چهرش داره عوض میشه از نظر اخلاقی پرخاشگر شده .کلا بزرگ شده . همش دعا میکنم به سلامت ازین مرحله گذرکنه .خدا همه ی جوونا رو عاقبت بخیر کنه .مخصوصا این دوتا نوجونای ما .
مامان ریحانه
پاسخ
ممنون زهرا جونم آره خیلی خدا رحم کرد یعنی میشه با این گرونی ماشین زهرا جون از بلوغ نگو که منم بدجوری میترسم از این مرحله تمام چیزایی که برا امیر رضا گفتی پوریا هم داره کافی یبار صدا کردنش به دوبار برسه چنان فریاد میزنه همسرم میگه زیاد سر به سرش نذار الان تو دوران حساسیه میگم آخه چیزیش نمیگم بهش میگم کمتر سرت تو تبلت باشه بیشتر درس بخون میگه چرا میگی و سریع ناراحت میشه والا من که داداشام زیاد این شکلی نبودن نمیدونم این چرا اینطوریه اصلا خواهر بچه های الان انقدر نازک نارنجی شدن به خاطر اینکه پدر و مادرا مثل قدیم که پسرا تابستونا میرفتن سر کار ازشون این چیزا رو نمی خوان بایدم اینطوری صداشونو برا ما بذارن رو سرشون به هر حال من از این جامعه میترسم خدا کنه بتونیم این دوره ی حساسو خوب مدیریت کنیم
مامان عطرین
27 فروردین 94 12:54
سلام دوستم سال نو مبارک چرا بعضی بچه ها با دوربین و عکس مشکل دارن ؟ اخه منم مثل شما پیرم در میاد تا یک عکس از دخترمون بگیرم . ولی خیلی نازنینو دوس دارم خیلی با نمکه اشالا .
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیزم سال نو شما هم مبارک والا منم بی اطلاعم باید بگردیم ریشه روانشناسیشو پیدا کنیم ولی فکر کنم بچه های عصر حاضر اینطور باشن چون خواهر ما هی تند و تند ازشون عکس میگیریم خوب بچه حق داره کلافه بشه زمان خودمون یادت هست یبار باید میرفتن یه حلقه فیلم میخریدن میذاشتن تو دوربین بعدش اگه خاطرت عزیز بود یه عکس تکی ازت میگرفتن اگه نه مجبور بودی خودت و تو دسته جمعیا جا کنی تا یه عکس از خودت داشته باشی تازه یه وقتایی چند تا عکساتم یا تار میفتاد یا کلا میسوخت به هر حال ما تشنه ی یه عکس تکی بودیم بچه های ما هم دیگه عکس زده شدن از بس هر کاری میکنن ازشون عکس میگیریم مرسی دوست عزیزم شما لطف دارید به نازنین عطرین جونم هم خیلی بانمکو خواستنیه ماشالا
مامان زهرا
28 فروردین 94 19:47
وااای ریحانه حرف دلمو زدی .من فک کردم فقط امیررضاست که همش سرش تو تبلته . واقعا ریحانه کلافه میشم .چند بار صداش میزنم تا بره سراغ درسش . موقع امتحانا که باباش تبلتو با خودش میبره .خدا به هممون رحم کنه وعاقبتمونو بخیر کنه . همسر منم میگه زیاد سربه سرش نذار .یعنی ولشون کنیم به امان خدا ؟؟؟؟؟؟؟؟ اینقدر دلم میخواست تابستونا بره سرکار . ولی خب الان که مثل قدیم نیست .
مامان ریحانه
پاسخ
واقعا زهرا جون خوش به حال اون موقعها که کوچیک بودن اون موقعها هی میگفتیم کی میشه بزرگ بشن حالا میبینم که خیلی سخته پوریا یه خصلتی که داره خیلی لجباز شده اگه بهش بگیم مثلا فلان کارو نکن یا فلان جا نباید بری چشم نمیگه آخرشم با ناراحتی انجام نمیده بعدم هزار بار میگه چرا نذاشتی من اینکارو بکنم تو منو بچه فرض میکنی فکر میکنی هنوزم مثل وقتی که کوچیک بودم باید بهم امر و نهی کنی یعنی یه وقتایی بد جوری عصبیم میکنه به خدا موندم خدا خودش کمک کنه بتونم یه پسر خوب و سالم تحویل جامعه بدم تو هم برام دعا کن زهرا جون
مامان زهرا
29 فروردین 94 15:22
خدا عاقبتشونو بخیر کنه . ایشالله که بتونیم خوب تربیتشون کنیم که سرمون بلند باشه .الهی آمین . ریحانه جون شما برای من دعا کن منم برای شما .الهی که بخیر میگذره . مواظب خودت باش .نازنینمو ببوس .
مامان ریحانه
پاسخ
آره والا با این پیشرفت تکنولوژی که الان مثل سرعت نور شده خدا کنه بتونیم بچه های خوبی تربیت کنیم ممنونم زهرا جون خیلی زحمت کشیدی شما هم محمد سام عزیزو ببوووووووووس
ĸoѕαr
30 فروردین 94 21:23
خاله جونم اپـــــــــــــم
مامان ریحانه
پاسخ
حتما میام عزیزم
مامان محمدطاها
31 فروردین 94 23:07
ریحانه جون هر جا که باشین خوش باشین عزیزم
مامان ریحانه
پاسخ
مرررررررررررررررسی مرجان جونم
مامان علی
4 اردیبهشت 94 9:53
عیدتون مبارک امیدوارم سالی سرشار از سلامتی و شادابی داشته باشید فدای نازنین جون که یک ربی همه رو بوسه بارون کرده.. کاش منم اونجا بودم تا این دخمل شیرین منم بوس میکرد عید دیدنیها خیلی خوش میگذره.. اخی کاش عمو نازنین بوسش نمیکرد که دخملی تب کنه.. انشاالله همیشه سلامت باشی به قول خودت حتما حکمتی داشته تصادفتون.. انشاالله همیشه از بلا به دور باشید خوش حالم که پئریا جون به همه مهمونیهاش رسیده و چیزی از دست نداده تولد بابای عزیز و داداش گلت مبارک... انشاالله همیشه تندرست و سلامت باشند وای عاشق اون کلوچه کاشونم که با پشمک خورده میشه چغاله بادوم ریحانه جون غصه نخور بچه های منم تو عکس گرفتن اصلا همکاری نمی کنند با این حال عکسهات خوشگلند
مامان ریحانه
پاسخ
مررررررررررررسی سپیده جونم سال نو شما هم مبااااااااااارک خوشحالم که بعد از کلی غیبت بالاخره اومدی و ما رو از نگرانی در آوردی خدا نکنه خاله مهربون نازنینه ما هم این شکلیه وقتی در مورد یه چیزی آگاهی پیدا میکنه تا مدتی از این کشف خوشحاله آره واقعا این بزرگترهان که باید رعایت کنن آخه سیستم ایمنی بچه ها ضعیفه و آماده برای هر بیماری ویروسیه بله حکمت هر چیزی و فقط خدا میدونه ممنونم عزیزم بابت تبریک و دعای پر مهرت مگه شما هم از این کلوچه ها خوردید؟؟؟ شما تنها کسی بودید که در مورد این کلوچه ها نظر دادید و جالبه که می دونید با پشمک خورده میشه سپیده جونن نازنین دیگه شورشو در آورده اصلا هیچ جا اجازه ی عکس گرفتن نمیده خوب دلم میخواد خیلی از عکسها یادگاری بمونه مرسی از لطفت سپیده جونم ببوووووووووووووس گلای نازتو