یه خرابکاری در روزهای پایانی سال
سلام دوستان خوبم امیدوارم که خسته نباشید آمده ام با یک خبر داغ و سوزنده البته برای خودم
تازه خبر اینکه در طی یک اقدام ناجوانمردانه نازنین کوچولوی ما پست قبلی ما رو حذف کرد و یه جورایی اون پست به تاریخ پیوست این خبر را برای اطلاع آن دسته از دوستان میگویم که قدم رنجه میفرمایند و به وب ما سری میزنند و میبینند اثری از پست قبلی ما نیست و اینگونه متفکر میشوند که ماجرا از چه قرار است و برای اطلاعات بیشتر به مشروح خبر می پردازیم
ماجرا از این قرار است که چند سالی است که دم دمای بهار که میشه مامان ریحانه را آلرژی سخت در بر می گیرد و این باعث میشود که ما از فصل دوست داشتنیمان کمی آزرده خاطر شویم اعصاب مصابمون بهم بریزد و بعد از دو سه تا جعبه دستمال کاغذی تمام کردن و چشمها بر روی هم خوابیدن به سبب اشک ریزش فراوان ناچارا به نزد طبیب رفته و طبیب هم داروهایی را برایمان تجویز کند که فیل را از پا در میاورد چه برسد به تو که مامان ریحانه ای
بالاخره بعد از چند روز کار نکردن و به این فکر کردن که چقدر کارهایت عقب است تصمیم گرفتم سیستم و تمیز کنم و از آنجایی که به قول همسر اینجانب فقط کافی از من نترسی ( منظور همسر است ) و گرنه قطعات کامپیوتر را در آب و وایتکس قرار میدهی ما هم نه به قصد این منظور بلکه به خاطر تمیزی بیشتر تمام سیمها و فیشها رو از جا در آورده و راهی آشپزخانه شدیم و در یکدستمان چند منظوره و در دست دیگرمان دستمال به جان قطعات بیچاره افتادیم تا اینکه نگاه تیز بینمان به صفحه کلیدمان افتاد به ناگاه پوست تخمه ی آفتاب گردانی را مشاهده کردم که در زیر کلیدها جا خوش کرده بود( و اینهم بر می گردد به آقایون که هنگام کار با کامپیوتر در حال تخمه خوردن هستن ) عاااااااااااااااقا هر چه خواستم به خیر و خوشی بیارم بیرون نیامد که نیامد ما هم چشم آقای همسر را دور دیدیم و تمام کلیدها را از جا در آوردیم و از خدا خواسته تمیزشان کردیم و یک نفس راحت کشیدیم و اما هنگامی که خواستیم دستگاه را مجددا راه اندازی کنیم خانمهایی که شما باشید اوضاعی شده بود قر و قاطی صفحه امان کوچک و بزرگ میشد صفحه کلیدمان بگیر نگیر داشت صدای آقای همسر زدیم و خودمان را پرت کردیم درون آشپزخانه و خود را سرگرم آشپزیمان کردیم که هر از گاهی صدای همسرمان به گوشمان میخورد که ریحانه جان چیکار کردی با این کامپیوتر و ما هم با قیافه ای به شدت مظلو مانه میگفتم هیچی کاریش نکردم فقط دستمال کشیدم و همسرمان که مثل روز روشن بود باور نکرده زیر لب میگفت آره جون خودت ... خلاصه آقای همسر ابروها در هم اخمها خروار خروار گفت کار الان نیست من کار دارم بعد میام برات درست میکنم هر چه گفتم آقا...آقا... آقای سومی را نگفته گفت ریحانه جان گفتم بعدا یعنی بعدا و ما هم گفتیم باشه چشم مثل یه بچه ی مودب ولی چشمتان روز بد نبیند بعد از شام قرصهایمان را در گلو انداخته و آبی هم بر روی آن ( همان قرصهایی که فیل را از پا در میاورد ) و پیش خود اندیشیدیم که تا نازنین خانوم قصد خواب میفرمایند از تبلت پسرمان سری به پست ناکاممان بزنیم و نظرهای تایید نشده امان را تایید کنیم نظرهایمان را تایید کردیم اما بدون جواب که نازنین خانوم آمد و تبلت را از ما گرفت و ما در قسمت مدیریت خود بودیم رفتم طرف آشپزخانه و بعد انگار که فراموشم شود نازنین خانوم در حال انجام چه کاری است که خواب مرا فرا گرفت خوابیدن همانا و حذف شدن پست همان
که یکدفعه با صدای نازنین بیدار شدم که میگفت مامان پاشو به من خامه بده خامه را برای خانوم که آوردم در حالت گیجی و منگی من به من میگه بیا بازی کنیم گفتم چه بازی گفته کدو قل قله زن تو مثلا خاله پیرزنی به من میگی گشنمه چند روزه غذا نخوردم بعد ما به حالت گیج ملنگی گفتیم چند روزه غذا نخوردم یه دفعه نازنین گفته پس چرا هنوز نمردی؟؟؟؟؟؟ (قیافه ی ما بعد از اظهار این لطف )
و ما امروز صبح که گیجی از سرمون افتاد و به وب خود سری زدیم فهمیدیم که اوضاع از چه قرار است و از صبح تا حالا گیج ملنگ تر از خوردن قرصهایمان شده ایم و از شما دوستان عاجزانه درخواست میشود که دعایتان را همراهم کنید که مبادا این پست هم به مانند قبلی به تاریخ بپیوندد از نازنین هر چه بگویید بر میاید
و من گیج تر شدم وقتی دیدم که دوستانی که تو پست قبل هوادار بوده ان الان اسامیشون در پست جدید میباشد خداییش خیلی گیج شدم چرا اینچنین شده است و تازه پستم هم به روز نشد
چشمانی که شیطنت ازشون میباره