نازنین مننازنین من، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

نازنین زهرا زیباترین گل هستی

نظرات (92)

مامان زهره
5 اسفند 93 16:19
خسته نباشی گلم
مامان ریحانه
پاسخ
مرررررررررررررررسی خانومی از لطفی که به من داشتید حتما میام پیشتون دوست عزیزم
♥ نیکتا ♥
5 اسفند 93 16:23
تقدیم به خوشگل ترین دختر دنیا نازنین خانوممم به منم سر بزنید
مامان ریحانه
پاسخ
یه دنیا ممنون نیکتای عزیز چشم حتما عزیزم
مامانی تبسم
5 اسفند 93 21:15
ای جوونم عکس نوروز نازنین جون چه عسل خوردنی هست خدا قوت بابت خانه تکانی خطیرتان.. امان از این گفته آقایان که تا اعماق وجود آدم میسوزره با خوندن پست ها فقط یک ساعته دارم میخندم... خدا دلت رو شاد کنه که دلمون رو شاد میکنی انگاری بیست سال پیش نیشگون مد بوده واسه تنبیه چون مامان من هم چنان نیشگونی میگرفت که دو دور میپیچوند ایول پس نیشگون خورت ملس بوده اه اه از این معلمت حالم بهم خوردااا... ببخشید مثلا فامیل هم بوده دختر عمو بابا لنگ درازت الان در چه حاله ... اونم الان مثل شما خانومه یا هنوزم شیطنت داره
مامان ریحانه
پاسخ
مررررررررررررررررررسی سپیده جونه مهربونم چشمهای زیابت قشنگ می بینه عزیزم امیدوارمکه هیچ موقع غصه تو دلت جایی نداشته باشه و با خوب شدن علی جونم روزگارت پر خنده باشه الهی آمین راست میگی سپیده جون پس شما هم تنبیهت نیشگون بوده از آشنایتون خوشبختم باور میکنی الان هم یه موقع تو مجلسی جایی می بینمش می ترسم ازش بابا خیلی وحشتناک بود عصاب مصاب نداشت دختر عموم الان دامادم داره چون زود ازدواج کرد دخترشم زود شوهر داد
مامان علی
5 اسفند 93 21:24
راستی مامان ریحانه این عکس احتمالا واسه نوروز 91 هست آخه دخملی مرداد 90 به دنیا امده خب مامان به این شیطونی معلومه که دخملش هم وروجک میشه و توی نمکدون های خیس نمک مریزه خدایی مامانها حال میکنند وقتی براشون از کتک هاشون حرف میزنیم اخه منم واسه مامانم تعریف میکنم کلی کیف میکنه انشااللههمیشه سایه پدر و مادرهامون بالای سرمون باشه... به نظرم اون موقع ها باز یک حرمت و احترامی بوده اما نسل جدید..
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی سپیده جون درستش کردم اما حالا سر به زیر و مظلومم باور کن مرسی از دعای قشنگت من به مامان بابام نمی گفتم تو همیشه می گفتم شما اما حالا بچه ها ..... ممنونم سپیده جون از وقتی که گذاشتی می بوسمت
عمه فروغ
5 اسفند 93 22:09
سلام ریحانه جان خسته نباشید به خاطر خونه تکونی عزیزم مثل همیشه در عین سادگی زیبا نوشتی واقعا بچه های قدیم خیلی مظلوم بودند امااااااااااا امان از بچه های امروزی داستان آخری از همه باحال تر بود ان شاا.. همیشه خوش باشی ریحانه گلم
مامان ریحانه
پاسخ
از محبتت ممنون فروغ جونم لطف داری عزیزم انشالله بتونم همیشه شادتون کنم عزیز دلم ببوووووووووووووس آرشیدا جونو
زری
6 اسفند 93 1:02
سلام ریحانه جون خوشبحالت که خونه تکونی روشروع کردی،من که به همسری پیشنهاددادم آخرهفته شروع کنیم گفت که زوده حالا ومث اینکه یواش یواش خودم بایداقدام کنم ریحانه جون ماشالاخیلی شیطون بودیا ،کلی واسه خاطراتی که نوشتی خندیدم وحسابی لذت بردم،عجب معلم بداخلاقی،به جای اینکه ازگلاوعمل کارلذت ببره ،تنبیه کرده واینکه ایشالاهمیشه شادباشین ومواظب خودتون ونازنین جون توخونه تکونی باشید،مخصوصابالارفتن ازچارپایه
مامان ریحانه
پاسخ
سلام زری مهربانم ای خواهر شروع کردم چه شروع کردنی زیاد کاری نتونستم انجام بدم از دست این دختر به خاطر همان توضیحی که دادم هر کاری که می خوام بکنم می خواد یه جورایی مشارکت کنه که البته نتیجش میشه خرابکاری منم فکر کنم تا خود عید کارم طول بکشه الانم به خاطر اینکه فامیلمونه یه وقتایی می بینمشه یه حس بدی دارم نسبت بهش خیلی خیلی بد اخلاق بود ممنونم زری جون چشم حتما
مامان زهرا
6 اسفند 93 1:24
سلام ریحانه جون.خدا قوت خانمی از خونه تکونی .خانمی مواظب خودت باش .سلامتیت مهم تره .من که متنفرم از خونه تکونی حاضرم ظرف بشورم اما جمع وجور نکنم اما مگه میشه؟؟ ریحانه جون ماشاءالله به این حافظه خاطرات یادت مونده فک کنم علاقه به گذشته داری .مثل خواهرم اونم همیشه از گذشته حرف میزنه بر عکس من که به فکر ایندم دوست دارم ببینم آینده چی میشه .ایشالله که خیره .متاسفانه منم اوایل این اخلاقو داشتم ولی خیلی زودخدارو شکر از سرم افتاد .وای ریحانه جون مامان با حالی داری خدا برات نگهش داره .همیشه سلامت باشه .
مامان ریحانه
پاسخ
سلام زهرا جون خواهر شما هم مثل من شب زنده داری باور کن الان دارم به نازنین غذا میدم چشمامو با زور باز نگهداشتم مگه می خوابه با این ساعات خواب نامنظم خواهر چه جونی برا خونه تکونی میمونه و همچنین با وجود این وروجک انگار هر چی بزرگتر میشه بدتر میشه خیلی عاشق گذشته ام هستم اتفاقا خواهر هم میگه چقدر حافظه ات خوبه چه چیزایی یادت مونده ممنونم زهرا جون بابت تعریف از مامانم باور میکنی جوری میخنده که من فکر میکنم حالش بد شده زهره ترک میشم
مامان ندا
6 اسفند 93 1:24
آخی ریحانه جووووووون..آره والا بچه های قدیم خیلی بهتر بودن حالا به قول شما بااین همه ادا و اطوار باز بچه های حالا نازنازین وواقعا برعکس شده..شما اونوقتا یه کار اشتباهی میکردی نیشگون دریافت میکردی حالا ما به بچه مون محبت میکنیم نیشگون نصیبمون میشه آخه چند وقتیه که صاینا موقع شیر خوردن دائم درحال نیشگون گرفتن می می مامانشه اونم نیشگونای ریزو بسسسسسسسیار دردناک حالا بیا و محبت کن و باعششششق و علاقه به بچه ت شیر بده
مامان ریحانه
پاسخ
ندا جونم سلام واقعا که حرف شما درسته بچه های الان کجا بچه های قدیم کجا واقعا ندا جون من از مامان خیلی می ترسیدم ولی الان خودم همچین مامانی نیستم و برعکس من از نازنین می ترسم
مامان زهرا
6 اسفند 93 1:30
ریحانه جون من با گوشیم اومدم صدبار نوشتمو پرید ولی از رو نرفتم گفتم باید تموم کنم ..وااای خانمی عجب معلمی داشتی مثلا فامیلتم بود .الانم می بینیش .هنوزم بداخلاقه .چه اخلاقی اونم برای بچه دوم دبستان . ولی خداییش با مزه تعریف میکنی . ایشالله همیشه شاد باشی گلم.نازنینم ببوس
مامان ریحانه
پاسخ
ممنون زهرا جون زحمت کشیدی عزیزم صد رحمت به غریبه ها مثلا می خواست گربه رو دم حجله بکشه که یه وقت خیال خامی نکنم الان بازنشسته شده عروس و داماد داره نوه هم داره چون کاشون نیستم و برای خیلی از خبرها اونجا نیستم خیلی کم می بینمش الان سالهاست ندیدمش اگه کاشون زندگی می کردم حتما بیشتر می دیدمش مرسی زهرا جونم شما به من محبت داری عزیزم برای شما هم آرزوی روزگاری پر از شادی دارم می بوسمت خواهر گلم
مهتاب مامان اشکان
6 اسفند 93 7:54
سلام ریحانه جووووووووووووووووووونم خسته نباشی گلم ي ، هم بخاطر خونه تکونی و هم بخاطر پست قشنگت مردم از خنده . دختر تو چقدر با نمکی آدم وقتی میخونه فکر میکنه اونجاست . ولی مامان من توی عمرم فقط یکبار منو زده اونم وقتی داشتم بیرون با بچه ها بازی میکردم هی صدام کرد که بیا خونه من نرفتم بعد اومد دنبالم ، من هم فرار کردم یه سنگ برداشت پرت کرد طرف من و سنگه خورد به مچ پایم بعد اومد منو گرفت و به قول شما یه نیشگون هم از روش . که هیچوقت از یادم نمیره . خلاصه ریحانه جونم ممنون از اینکه سر صبحی مسبب خنده و سرحالیم شدی . الان میتونم با انرژی به کارهام برسم ، آخه مثلا سرکارم . نمیدونم این شکلکها چرا نمیان ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بوووووووووووووووووووووووووووووس واسه نازنین جون و مامان بشاش و مهربونش
مامان ریحانه
پاسخ
سلام مهتاب جونم شما هم خسته نباشی خواهر خدا نکنه عزیزم حالا در مورد من برعکس بود بابام اصلا به من نزد هیچ وقت مهتاب جون انشالله در این ایام که به بهار نزدیکیم همیشه شاد و پر انرژی باشی عزیزم
مامان ِ یسنا
6 اسفند 93 8:24
سلام ریحانه جون اول از همه یک خسته نباشی جانانه بابت وظیفه خطیر...خداقوت عزیزم ... وااااای عجب معلمی .... مثلا فامیل هم بوده.... میگم وقتی دیدیش بخصوص وقتی جمعتون جمعه، به عنوان یک خاطره خوش!! با آب و تاب تعریف کن تا حالش جا بیاد...والاااا نیشگون نگو که از زهر عقرب هم بدتره.... خدا نصیب نکنه.... خدا حفظت کنه دوستم با این ماجراهای بامزه ات
مامان ریحانه
پاسخ
الان چون من تهرانم زیاد نمی بینمش مامانم اینا تو بعضی مراسما می بیننش جالبه برام سلام هم میرسونه یه وقتایی به بابام میگم من که از سر عروس عموت نمیگذرم بابام میگه خوب نگذر به من چه ؟؟؟ واقعا اونم نیشگونای ریز فکرش و بکن فکر کنم لنگه دمپایی هایی که داداشام می خوردن دردش از این نیشگونا کمتر بود مرسی از دعای قشنگت
مامان ِ یسنا
6 اسفند 93 8:25
پس معلوم شد ریحانه جون تو شیطنت به شما رفته ببوس ریحانه خانوم نازنازی رو
مامان ریحانه
پاسخ
بله البته نازنین به خودم رفته چون من خودم ریحانه ام شما هم ببووووووووووووس یسنا جونم و
مامان ِ یسنا
6 اسفند 93 8:34
چه شکوفه های زیبایی ... میگم لابلای این درختا درخت بیدمشکی نبید احیانا؟؟؟ خوش باشین
مامان ریحانه
پاسخ
عزیزم این شکوفه های باغ بابا ست که دیشب بابا میگفت سرما سیاهشون کرده شما هم شاد باشید
مامان روژینا
6 اسفند 93 8:58
اولا واقعا خسته نباشی ریحانه جونم بابت خونه تکونی اونم با یه نی نی گولوی شیطون بلا خاطراتتم مثل همیشه شیرین و بامزه اس خیلی جالب تعریف کردیوای نمی دونی منم چقد از این خاطرات رو دارم که بدون اینکه بخوام کارایی میکردم که نادرست بودو مورد عنایت مامانم اونم از جنس نیشگون و کفگیر و سیخ و .... قرار میگرفتم خداییش خیلی هم بد شانس بودیم همیشه سربزنگاه گیر میوفتادیم ایشالا همیشه شاد و سلامت باشی ببوس دخملی ناز و جیگرمو
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی ریحانه ی گلم شما هم خسته نباشید ممنون ار تعریفت میگم خوب ریحانه جون شما هم بیا از خاطراتت بنویس من وقتی خاطراتم رو از زبون خودم برای پوریا میگفتم ( البته نازنین هنوز کوچیکه ) کلی ذوق میکرد و باور کن یه خاطره رو چند دفعه براش با آب و تاب میگفتم حالا تصمیم دارم برای نازنین بنویسم تا با کودکی مادرش آشنا بشه درست مثل یه دفتر خاطرات در کنار خاطرات خودش خاطرات من هم جای میگیره شما هم حتما اینکار رو بکن مرسی از دعای قشنگت روژینا جون و ببوس
مامان علی
6 اسفند 93 8:59
ریحانه جون اول ازهمه نه خسته خواهر! دوما ممنون ازلطف ومهربونیت که باوجود غبرفعال بودن نظرات بازهم مارو شرمنده بزرگواری خودت کردی،عزیزی راستش من خیلی پی خواننده فراوون وکامنت نیستم،بیشتر واسه علی مینویسم!و بنابه دلایلی حال وحوصلم کمه وکامنتها بی پاسخ میمونه!بعضی گله کردن!گفتم غبرفعال باشه تابه زحمت نیفتن،اما وجود دوست خوبی چون شما. که همیشه سر میزنید و مارو مورد لطف ونظرتون قرارمیدین. خیلی خیلی دلگرم کننده است. ممنون خانومی
مامان ریحانه
پاسخ
ممنون زهرا جونم از خسته نباشیدت به شیوه جالبت خواهش میکنم عزیزم اتفاقا این کامنت گذاشتن ها جالبه یعنی حال و حوصله هم که نداشته باشی بهت روحیه میده من دو سه سالی با نی نی وبلاگ آشنا بودم و فقط به قسمت پرسش و پاسخ میرفتم ولی چون از کاربران نبوندم نمی تونستم مشارکتی داشته باشم نمی دونم چرا تنبلی کردم و زودتر برای نازنین وبلاگ ایجاد نکردم به هر حال از زمانی که وبلاگ ایجاد کردم یعنی مهر 93 دوستان زیادی از جمله شما پیدا کردم که هم خوندن خاطرات عزیزانشون برام جالب بوده و هم اینکه خیلی تو روحیه ام تاثیر گذاشت و چون من غریبم خیلی تنهاییام و پر کرد زهرا جون شما به من خیلی لطف داری می بوسمت دوست عزیزم
مامان علی
6 اسفند 93 9:13
عزیزم قبول دارم کار کردن حتی با شلوغ کاریهای بچه ها یک وره!تنبلی آقایون یک ور!!!!منم هرسال کمکی نداشتم!اما امسال تلافیش در شد!!شرحش وتو یک پست گذاشتم به زودی ارسالش میکنم! قربون این نازنین جون وکاسه بشقاب چیدنش بشم وای ریحانه منم دختر بسی شلوغ کاری بودم!خواهر دیدنی!!!!البته لوس هم همچنین!لوس معلم ها بیشتر!!!!!خیلی دوسم داشتن!!!! ای جان حالا بیا وخوبی کن!حیف اون گل خوشبو!اصلا بگو به شما چه ازکجا چیدم والا!دختره عبوس!!!! اون لنگه کفش ونیشگونم نوش جون!!!خخخخخخ ن موقع ها راست میگی کتک چاشنی تربیت خیلی‌ها بود!من خودم چندتا لنگه کفش ومگس کش خوردم!!نادربوده که مامان دعوامون گنه ولی به هر حال بوده! برخلاف عزیز شما که میخنده!مامان من اگه کوچکترین اشاره ای بشه بغض میکنه که نه ومنظوری نداشتم و..... آخه چندبار که باعلی بکن نکن کردم مامان گفته اذیتش نکن!منم گفتم خودت که مارو با مگس کش زدی!!!!میگه نه خدا مرگم بده ومن نزدم و.....آخه خیلی حساسه ومارولوس ونازنازی میکرد! ماجرای نیشکون غلطی!!!هم خیلی جالب بود عزیزم،آخه فکر کنم عمد بوده!!خاسته ناراحت نشی گفته آوا اشتباه کردم!!! ستاد برهم زنی رابطه خاله خواهرزاده!!! ایشاالله با موفقیت وبی خطر امر خطیر منزل تکانی رو به سرببری عزیزم نازنین فینگولم که اینقدر عکس کوچولوییش بانمکه ببوسش
مامان ریحانه
پاسخ
آره والا بعضی این آقایون محترم خیلی تنبلن یه چیزی فراتر از این حرفها زهرا جون برای پاییز دو سه تا از پتوهای دم دستیمو دادم بشوره باور کن پتویی که من برای هر کدوم 40 دقیقه وقت می ذاشتم سه تا پتو رو تو 20 دقیقه شست البته با کمی چاشنی غر ولی من بها ندادم و گفتم بذار بشوره هر چی می خواد غر بزنه خیلی بد اخلاق و عنق بود حالا نمی دونم تو خونه هم اینطوری بوده زهرا جون هر چی مامان به من نیشگون می گرفت بابام خیلی ناز و نوازشم می کرد و من و لوس کرده بود حالا مامان می خنده اما یه وقتایی هم میگه تو رو خدا ازم راضی باشید من نیشگونتون گرفتم حالا نمی دونه که من حاضرم هزاران بار فداش بشم خدا نیاره اون روزی و که من بخوام از مامانم ناراحت بشم حالا جالبه مامان من هم اینطوری پوریا رو خیلی دوست داره یه بار که خونه ی مامان بودیم پوریا خیلی من و اذیت کرد وقتی باباش اومد یکی دو تایی زدش البته همسر من هم به بچه نمیزنه اونم دیگه مجبوری آروم زد مامانم کلی ناراحت شد از دستم و گفت تو باعث شدی بچم کتک بخوره آره دیگه منم فکر کنم از کجا می دونی شاید به نیابت مامانم اینکارو کرده اصلا شاید مامانم بهش سپرده که اگه اذیت کرد دردش یه نیشگونه یه نیشگون بگیریش میشنه سر جاش خداییش من چه بیچاره بودم مرسی زهرا جون از لطفت می بوسمت
مامان کیانا و صدرا
6 اسفند 93 9:33
سلام میخوام نیشگون مجازی بگیرمتای خواهر!!!ما نسل سوخته ایم ...باور کن...بچه های حالا نمیدونن کتک چیه؟؟؟!!!البته من کمی آشناشون کردمریحانه جونم خوندن خاطراتت خنده بر لبام نشوند.دوستت دارم گلم و در یه فرصت مناسب میام پیشت.پس به امید دیدار
مامان ریحانه
پاسخ
نه خواهر تو دیگه نگیر ببین چه خوشش اومده چه قهقه ای سر داده باشه خواهر بخند تا دنیا به روت بخنده دلت میاد مرضیه جون اما قبول دارم یه وقتایی آنقدر آدم و عصبی میکنن که تنها راه همینه مرسی مرضیه جونم زحمت میکشی خواهر جان
مامان زهرا
6 اسفند 93 10:40
سلام مامان ریحانه، خسته نباشی عزیزم من که هنوز خونه تکونی نکردم، منم مامانم خیلی مارو میزد یادمه یه بار رفتیم باغ عموم دخترعموم رفت بالای درخت توت بکنه که ما سرمون گرم شد و یادمون رفت باید زود برگردیم خونه چشمتون روز بد نبینه وقتی برگشتیم مامانم کلی دعوا کرد و نیشگون گرفت. ولی مامانم الان خیلی حلالیت میطلبه
مامان ریحانه
پاسخ
خواهر ما هم که به اصطلاح شروع کردیم عکس و دیدی یه نمونشه مثلا می خوام شیشه حبوبات و بشورم و تمیز کنم این حال و روزمه همه رو قاطی پاتی میکنه میره دنبال کارش بعدم میگه مامان بیا جمعش کن منم کمکت کردم وای برای این دیر اومدنا منم کلی کتک خوردم مثلا دختر خاله هام هفته ای یکبار میومدن خونه مادربزرگم چون به مادر بزرگم دور بودن ولی ما نزدیک بودیم و هر روز می تونستیم بریم ولی خوب بچه به هوای بچه میره دیگه مثلا جمعه که می خواستیم بریم مامانم می گفت یه ساعته میرید بر می گردید زیاد میشید عزیز جون حوصلش نمیرسه در صورتی که عزیز خدا بیامرزم اصلا اینطوری نبود و خیلی نوه هاشو دوست داشت خلاصه خواهر خسته ات نکنم یه ساعت ما میشد چهار ساعت بعد کتکی بود که از مامانم نوش جان می کردیم واسه دیر اومدنمون چه جالب مامان منم حلالیت می طلبه اما خندشم سر جاشه حالا ما هم که درد اون نیشگونا و کتکا یادمون نیست فقط خاطرش با هامونه زهرا جون لطف کردی اومدی می بوسمت بچه های گلت رو هم ببوووووووووس
مامان هستیا
6 اسفند 93 10:47
سلام خانمی خسته نباشی خدا قوت منم خونه تکونی رو شروع کردم مثل شما همسری به من هم می گفت خونه مگه چی شده که می خوای بتکونیشخب دیگه باید ازشون کار هم کشید تو این عکس نازنین جون ماشالله چقدر نازه خدا برات نگهش داره راستی از خوندن خاطراتت کلی خندیدم یادآور خاطرات خودم بود منو برد به گذشته ها چه دورانی داشتیم اون موقع ها.
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیزم شما هم خسته نباشی چه جالب آقایون بیشترشون یکسانن با این کار کشیدنه موافقم البته باید غرشون رو هم تحمل کرد مرسی از لطفت نسبت به نازنین انشالله همیشه شاد باشی دوست گلم ببووووووووووووس هستیا جونم رو
مامان محمد طاها
6 اسفند 93 11:09
ریحانه جون سلام عزیزم وای من که مردم از خنده داستانت خیلی قشنگ بود ، آره والا اون موقها اینجوری بود وانت سواری رو که دیگه نگو عزیزم من عاشقش بودم ولی همیشه از طرف مامانم منع میشدم مرسی که با گفتن خاطراتت شیرین کودکیت مارو هم شاد و خوشحال میکنی بوسسسسسسسسس واسه نازنین جون
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیزم خدا نکنه مرجان جونم انشالله همیشه لبت خندون باشه منم عاشق وانت بودم البته ما خیلی سوار میشدیم دهه ی شصت ماشین آنقدر فراوون نبود مثل الان نبود که هر خونه ای دو تا ماشین داشته باشه حالا ما مجبور هم بودیم چون بابام عمرا نتونست گواهینامه بگیره نمی دونم چرا استعداد نداشت تو این کار به خاطر همین ماشین هم نداشتیم تو فامیل هم فقط شوهر خاله ام ماشین داشت حالا تک تک پسر خاله هام هم ماشین دارن خواهش میکنم عزیزم خوشحالم که در شاد کردن دوستان عزیزم سهم اندکی دارم محمد طاهای عزیز رو ببووووووووووووووووس
مينا مامان اميرعلي
6 اسفند 93 11:31
ريحانه جان خدا وكيلي سر زدن به وبلاگ شما واقعا بخشي از لحظات خوب زندگيم محسوب ميشه با اين خاطراتت و البته با اين نوع نگارشتون!!! خداوكيلي دوران كودكي خوبي داشتي با اين همه خاطرات خوب... من كه تا 8 سالگي يكي يدونه ي خونمون بودم و لوووووس هركاري هم ميكردم كاري باهام نداشتن.... بعد اونم داداشم بدنيا اومد كه بخاطر فاصله سني زيادمون چنان خاطراتي نداشتيم!!!! خوش بحالت.......
مامان ریحانه
پاسخ
باعث افتخاره که دوستان خوبی مانند شما دارم مینا جون آره واقعا الان حداقل دلم واسه بچه های خودم میسوزه چون خیلی تنها هستن یه وقتایی که خاطراتم و برای پسرم تعریف میکنم میگه مامان خوش به حالتون چه دوران خوشی داشتید شما !!چون همه پشت سر هم بودیم اگه سال به سال هم مسافرت نمی رفتیم مهم نبود چون تنها نبودیم و دور و ورمون شلوغ بود غیر از خودمون عمو و عمه و خاله و دایی هم که ماشالله زیاد بودن و با بچه هاشون کلی بازی می کردیم من خیلی گذشتمو دوست دارم چون خاطرات زیادی رو برام رقم زده نه اینکه آدمی باش که به گذشته ام تعلق داشته باشم نه فقط خاطرات شیرینش و خیلی دوست دارم ممنون مینا جون از حضور گرمت ببوووووووووووووووس امیر علی جونم و
سما مامان مرسانا
6 اسفند 93 12:20
سلام ريحانه جان خسته نباشى........همسرى واقعا ميگه تميز نكن؟ من نميزارم اصلا اين حرف رو بگه خخخخخخخخخ ريحانه حالا تو راحتى خونه ى عموى نازى نزديكه خونه ى عموى ارشيا نزديك نيست بدبخت شدم واى وانت سوارى عاشقش بودم ريحانه جوووووووووووووونم از مهتاب مامان اشكان خبر دارى؟نگرانشم خيلى وقته پست نزاشتهاگه خبر دار شدى حتما بهم خبر بده از طرف من كوچولو رو ببوس
مامان ریحانه
پاسخ
نه که کلا بگه تمیز نکن آخرشم خودش دست به کار میشه کاشی ها و چیزهایی که در ارتفاع هستن برای اونه فقط می خواد یه چیزی بگه میگم از شلوغی بدش میاد منم کم کم تمیز میکنم یه دفعه نمیریزم بهم آره خدا رو شکر روبروی خونمونه مهتاب جون امروز برام کامنت گذاشته می تونی ببینی مرررررسی سما جون تو هم بچه های نازتو ببوس
سما مامان مرسانا
6 اسفند 93 12:43
راستى عزيزم شكوفه ها خيلى خيلى خيلى قشنگ بود
مامان ریحانه
پاسخ
ممنونم سما جون اما الان دیگه سرما سیاهشون کرده
مریم مامان آیدین
6 اسفند 93 12:43
خدا خیرت بده ریحانه جونم...کلللی خندیدم همه اونایی که گفتی یه طرف...اصلا نیشگون خاله ات یه چیییز دیگه بود یاد دوست بچگی هام افتادم گفتم برات بنویسم بری خارو شکر کنی....مامان اونا بی هوا و یهو گازشون میگرفت!!!چند باری بهم گفت و من عمرا باور نمیکردم ولی...یه بار جای دندون های مامانشو که دیدم قشنگ توجیح شدم مامان من نیشگون و این داستان ها نداشت...ولی همیشه جوری میگفت به بابا میگم که ما حساب کار دستمون میومد....از بابامون هم کتک نخوریم ولی نمیدونم چه رازی تو این تهدید بود که همیشه جواب میداد
مامان ریحانه
پاسخ
فدات بشم مریم جونم آره به خدا این یکی خیلی زور داشت واقعا گازشون میگرفت اون دیگه خیلی بی رحمیه حالا مریم جون من عمرا از بابام حساب نمی بردم اما از مامانم تا دلت بخواد حالا من هم دختر همون مامانم اما دریغ از یه سر سوزن که بچه هام ازم حساب ببرن
مریم مامان آیدین
6 اسفند 93 12:46
قربون این شیطنت های نازی خانوممنون قشنگ میفهمم چی میگی که خونه تکونی با این فضول ها یعنی چی؟؟ خدا اون عموی نازنین رو حفطشون کنه....پس من چی بگم که تو هر کابینت و کمدی قبل خودم ایدین داره تمیز میکنه شکوفه ها هم خییلی قشنگ بودن...ممنونم عزیزم راستی خاطرات معلمت خیلی تکونم داد....ما هیچ وقت تو مدرسه کتک نخوردیم...حالا خوبه طرف فامیل بوده...اگه غریبه بود چقدر تحویل میگرفته؟ خسته نباشی و خییییییلی ببوس نازنین نازمونو ریحانه جونم
مامان ریحانه
پاسخ
خدا نکنه مریم جون تازه این یه چشمه از کاراشه باور کن می خوام قاشق و چنگالهای کنار دستی رو تمییز کنم می ترسم باور کن همه رو میریزه وسط و دیگه این قاشقها خط و خش بر میداره جالب اینه که تا چند وقت هم سراغشونو میگیره و ازم می خواد تا بهش بدم باهاشون بازی کنه تازه مهمون هم که میاد بعدا می پرسه قاشقای مهمون و چکار کردی میگم از خاله بود دادم بهش برد خونشون چکار کنم مریم جون اگه اینو نگم دیگه قاشق چنگال سالمی برام نمیذاره شکوفه ها زیبا بودن ولی دیشب بابا گفت همه رو سرما زده باور کن هنوز ازش متنفرم با اینکه فامیله البته من زیاد نمی بینمش چون ازشون دورم باور کن مریم جون با فامیل شوهرش ناراحتی داشته ما هم که یکی از اقوام شوهرش بودیم گفته حالا که این دم دسته و زورم بهش میرسه بذار سر این خالی کنم فدای مهربونیت مریم عزیزم ببوس آیدین جونو
سما مامان مرسانا
6 اسفند 93 13:14
عزيزم اونجايى كه نظر دادم شما پاسخ دادى نوشتى مهتاب گلم درستش كن
مامان ریحانه
پاسخ
ببخش سما جونم این روزا گیج میزنم تازه برای عکس نازنین هم نوشته بودم نوروز 90 یکی از دوستان بهم اطلاع داد درستش کردم نوشتم 91 به هر حال مرسی سما جون
مامان مهراد
6 اسفند 93 14:03
سلام ریحانه جون.... چقدر کوکی ما ها شبیه همه.. من هم مثل خودت آروم و خجالتی بودم.... واقعا بچه ها تو اون زمون ها از مادرها مو میریختن اونوقت هیچ کدوم هم نه افسرده میشدن نه تو ذوقشون میخورد آی بدونی هم چقدر مامان هاشون رو دوست دارن....
مامان ریحانه
پاسخ
سلام مهری جونم اما چقدر خجالتی بودن بد بود من که خیلی عذاب کشیدم سر همین خجالتی بودنم البته در برخورد با دیگران تو خونه بلبل زبون بودم اگه بگم الان هم یه ته ترسی از مامان جانم دارم باور نمی کنی اما خیلی ماهه خیلی خیلی دوستش دارم
مامان مهری
6 اسفند 93 14:04
عکسی از هم که موش موشی گذاشتی خیلی خیلی نازه
مامان ریحانه
پاسخ
مررررررررررسی عزیزم نظر لطفته
مامان مهری
6 اسفند 93 14:05
وای من تو هر وبی میرم بوی خونه تکونی میاد پس من چرا اینقدر تنبل شدم اصلا حس خونه تکونی ندارم
مامان ریحانه
پاسخ
غصه نخور عزیزم ما هم تازه اول راهیم مگه این وروجک میذاره تازه امروز هم که برام سرفه به ارمغان آورده خدا بعدشو به خیر کنه یعنی چی اگه نازنین خانوم ما هم سرماخورده باشه تا اطلاع ثانوی خونه تکونی تعطیل
مامانی
6 اسفند 93 14:06
سلام مامانی خسته نباشی امیدوارم بدون هیچ مشکلی خونه تکونی تموم بشهخاطره ی خیلی قشنگی بود ببخشید من کلی خندیدم طوریکه اشک ازچشمام جاری شد خدامادرتون حفظ کنه البته مامانم مهربون بود ازاین نیشگونها تاحالا ازم نکنده ولی باهاتون همدردی کردم
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیزم مرسی از دعات و من هم امیدوارم همیشه خنده رو لبای خوشگلت باشه مامانم بنده خدا چاره ای نداشت ما ماشالله چند تا پشت سر هم بودیم مامان خداییش خیلی خسته میشد از شیطنتامون ممنون عزیزم از حضور گرمت
مامان مهری
6 اسفند 93 14:07
همسر ما هم در امر خانه تکانی دست کمی از همسر شما ندارن. البته دلیل ایشون اینه که تمیزه اصلا برا چی خودتو خسته میکنی..... بعد کلی رنج و عذاب و غر زدن های من میگه بزار فلان کار رو من انجام بدم ولی تا اون تصمیم به انجام بگیره و از جاش بلند بشه من خودم انجام میدم........
مامان زهرا
6 اسفند 93 14:15
دوباره سلام ریحانه جون میگن قدیما پدرومادر برای تربیت کردن ،بچه هاشونو کتک میزدن اما حالا برای دفاع ازخودشون کتک میزنن البته این که مزاح بود خدا اونروزو برای هیچ پدرومادری نیاره که از دست بچه هاشون کتک بخورن . وااااای ریحانه گفتی وانت منوبردی به زمان بچگیم .فک کنم الان وانت نوستالوژی ما باشه ما هم بچگیمون ماشین که نداشتیم البته چون بابام راننده اتوبوس واحد بود تهرون که بودیم با اتوبوسمون میرفتیم .چه باکلاس بودیم . هرموقع میرفتیم کاشون داماد خالم وانت داشت خداخیرش بده همه جا مارو می برد .همه ی خاله هام با خونواده پشت وانت می نشستیم ومیرفتیم پیک نیک .آخ که چقدرررررر خوش میگذشت ... چه شکوفه های قشنگ .اتفاقا اون هفته کاشون بودم بارون میومد شدید من تاحالا کاشونو اینجوری ندیده بودم .خدا بهمون رحم کنه . مواظب خودت باش دوستم .
مامان ریحانه
پاسخ
واقعا همینه زهرا جون الان دوره ی فرزند سالاری وقتی میگن دهه شصتیا نسل سوخته بودن راست میگن کوچیک بودیم پدر و مادر سرمون زور بودن حالا که خودمون مادر شدیم بچه هامون سرمون زورن وااااااااااای وانت و که دیگه نگو ما چقدر با این وانت جایی میرفتیم اون موقع ها هم که راهنمایی رانندگی گیر نمی داد قبول دارم که کار خطرناکیه ولی برا ما شده یه خاطره زهرا جون بازم به شما بابای ما که عمرا گواهی نامه نتوست بگیره همیشه رد میشد تو امتحان شهری الان هم فقط موتور سواری و بلد ه چه خوب اومده بودید کاشون امیدوارم یه روزی بتونیم همدیگه رو ببینیم زهرا جون بابام دیشب میگفت همه ی شکوفه ها رو سرما زده خیلی لطف کردی زهرا جونم می بوسمت عزیزم
مامان زهرا
6 اسفند 93 14:20
ریحانه جون توکل بخدا کن .ایشالله که خیره وخوب میشی . بنده ی خدا مامانت ازت دورم هست .نگرانیش بیشتر میشه . ایشالله خدا به دل مامانت رحم کنه واحتیاج به عمل نداشته باشی .توسل به حضرت زهرا سلام الله کن دست خالی برنمیگردی . مواظب خودت باش عزیزم .
مامان ریحانه
پاسخ
ممنونم زهرا جون از دعای خیرت برام خیلی خیلی دعا کن با اون قلب مهربونت
مامان زهرا
6 اسفند 93 14:21
ریحانه ،یادم رفت تیک خصوصی بزنم .
مامان ریحانه
پاسخ
اشکالی نداره عزیزم
الهام مامان علیرضا
6 اسفند 93 15:24
سلام سلام اول از همه بگم که من صبح اومدم و پست تون و خوندم و کلی هم خندیدم ولی چون با گوشی بودم کامنت نذاشتم... دوم این که خستۀ خونه تکونی نباشی ریحانه جون ایشالا که همیشه نازنین جون کمک حالت باشه خواهر البته با فاکتور گیری از نمک دان ها وای دلم چقدر سوخت برای اون همه معصومیت و مطلومیتت رفیق البته نگران نباش هیچ کدوم از ما دهه شصتی ها از این نیشگون های وقت و بی وقت بی بهره نمونده ایم در هر صورت ببخشید ولی باید بگم عجب معلم عنق و نچسبی داشتی خواهر حالا لازم بود این همه خودش و "...." کنه و به زمین و زمان بگه مخصوصا وقتی که تو و دوستات برای دلخوشی اون این کار و کرده اید ببخشید ولی مجموعه ای از ضدحال بوده معلمتون و چقدر با جزئیات نوشته ای! قدرت حافظه ات واقعا تحسین برانگیزه و اما عکس العمل خاله ت هم خیلی باحال بودبا این همه نیشگونی که ازت می گرفتند باید به مرور زمان دیگه ضد ضربه شده باشی ریحانه جون بازم از این خاطرات گذشته ات بنویس پاسخ سلام الهام جونم ممنونم از لطفت خواهر نازنین که خیلی کمک میکنه خیلی پس الهام جون شما هم از نسل نیشگونیها هستی بزن قدش رفیق خوشحالم که تنها نیستم خواهر هر چی دلت می خواد بگو چون من هنوزم که هنوزه میگم از سرش نمیگذرم حالا یه چیزی میگم از اوج بد اخلاقیش من تو همون سال اوریون گرفتم و مسلما باید چند روزی میموندم خونه و استراحت می کردم ما دور از جون شما خنگ از بس از این می ترسیدیم مامانم و فرستادم در خونشون( چون خونشون به ما نزدیک بود) که ببینه چه تکلیفهایی باید تو این چند روز بنویسم معلممونم نامردی نکرده کلی تکلیف گفته بود خوب منم با حال و احوال مریض نتونستم خیلی از تکالیف و انجام بدم به خاطر همین خیلیهاشو ننوشتم وقتی رفتم مدرسه گفت تکالیفت و بیار ببینم وقتی دید خیلیهاشو ننوشتم چنان زد تو گوشم اتفاقا همون گوشم بود که بر اثر اوریون متورم شده بود خیلی دردم اومد از ترسم به مامانم هیچی نگفتم ولی همیشه میگم من ازش راضی نیستم چون خیلی به ناحق بچه ها رو میزد انگار عقده ای بود ببخش خسته ات کردم میگم نیشگون گرفتن خاله از من دیگه خداییش خیلی زور داشت الهام جون ممنون ار تعاریفت عزیزم تا دلت بخواد از گذشته خاطره دارم تصمیمم اینه که چند وقت یکبار خاطراتمو برای دخترم تو خونه ی مجازیش ثبت کنم تا دخترم از حال و روز مادرش با خبر باشه
الهام مامان علیرضا
6 اسفند 93 15:30
راستی یادم رفت بگم روحم تازه شد با دیدنِ این شکوفه ها ایشالا که سرما نمیزنه
مامان ریحانه
پاسخ
انشالله همیشه پر انرژی باشی خواهر قابل ذکر است که بابا دیشب میگفت شکوفه ها رو سرما زده
♥ نیکتا ♥
6 اسفند 93 16:05
سلام خاله جونی مرسی که پیشم اومدید رمزم در خصوصیتون هست.
مامان ریحانه
پاسخ
خواهش میکنم عزیزم ممنون به خاطر رمز
مامان راحله
6 اسفند 93 18:08
سلام عزیزم .. خسته نباشی ... خاطراتت واقعا باحالن راستش بعضی اتفاقاتش یه چیزایی رو هم برای من تداعی میکنه .. ما هم از وشگون ها و کتک های مامان در امان نبودیم ولی دقت کردی باباها چقدر با حوصله تر بودن ؟ البته گاهی با خودم فکر میکنم ما الان داریم در رفاه کامل زندگی میکنیم . ماشین لباسشویی . ماشین ظرفشویی ..آب .. برق .. گاز .. همه ی امکانات رو داریم ولی خیلی بی حوصله ایم و گاهی همین یه بچه هم عصبانیمون میکنه.. حالا اون زمان با هفت هشت تا بچه مامان خودم قالی میبافته .. نون میپخته ... یه مسیر طولا نی رو برای شستن لباس ها میرفتن .. در آمدها کم .. خدایی حق داشتن بی حوصله باشن . الانم که بچه ها سر و سامان گرفتن اونها دیگه پا به سن گذاشتن و توانایی هاشون رو از دست دادن . ان شالله سایه شون بالا سرمون باشه همینم خدا رو شکر. راستی تو آشناهای ما هم یه نفر وانت آبی داشت باهاش این ور و اون ور میرفتیم . واقعا چه کیفی داشت پشت وانت اونم تو حال و هوای بچه گی
مامان ریحانه
پاسخ
سلام راحله جونم ممنونم عزیزم آره راحله جون خیلی سخت بوده بچه داری تو اون زمان خودم یادمه مامانم هر روز دو تا تشت لباس میشست اونم با دست بچه ها هم که کوچیک بودن تند تند لباس کثیف می کردن خداییش با این حال خیلی تحملشون بیشتر از ما بوده یه وقتایی مامانم میگه اگه جای ما بودید که اینهمه رنگ و وارنگ تو زندگی دیدیم چکار می کردید واقعا حق با اوناست درسته تکنولوژی پیشرفت کرده ولی همین تکنولوژی ما رو مریض تر و بی حوصله تر کرده واقعا دلم برا اون موقع ها پر میکشه چه جاهایی که با این وانت نمیومدیم چقدر باهاش میومدیم مشهد اردهال اون موقع ها دلا همه صاف بود و اینهمه کدورت وجود نداشت ولی حالا چی ممنونم عزیزم از حضور گرمت
خاله مهديه
6 اسفند 93 23:16
سلام همشهري عزيزم مثل هميشه اين پست شما هم بر دلم نشست .عالي بود در ضمن خسته نباشي از خونه تكوني . راستش اين پست رو كه خوندم همش لبخند رو لبم بود ولي به اونجا كه رسيدم كه نوشته بودي خاله ت نيشگونت گرفته و چي بهت گفته ديگه لبخندم ب خنده صدادار تبديل شد .خيلي با حال بود.كلا خاطره قشنگي بود .منتظر پستهاي بعديت هستم
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیز دلم شما به من لطف داری مهدیه جونم فدای خنده ی صدا دارت بشم من انشالله همیشه بخندی گلم سهم ما هم از بچگی نیشگون بوده چه از مادر چه از خاله ممنونم مهدیه جون از حضورت فاطیمای عزیز رو ببوس
مامانی(برای دخترم زهرا)
7 اسفند 93 7:12
عزیزم هزار ماشاا چه عکس نازی اشتباه خالتون واقعا با مزه بوده مادرتون تقصیر نداره از خاطرات نیشگون خندش می گیرهراستی چه جور با وجود نازنین جون جرات کردین به این زودی خونه تکونی کنین؟منکه گذاشتم ی هفته ی آخر و شاید 2روز آخر چون بیشتر از این دووم نداره خواهرو ی چیز دیگه شوهر بنده هم که از قضا تحت القاری می باشد دست به کمکش مثل شوهر شماست و فقط پیشنهاد میده انجام ندم نتیجه ی منطقی اینکه من دخترمو به تحت القاری شوور نمیدم بههههله
مامان ریحانه
پاسخ
مرررررررررررسی عزیزم از لطفت قسمت ما هم نیشگون بوده چه از مامان چه از خاله خواهر یه خورده کابینتا و کمد دیواری ریختم بیرون اینم که فکر کنم فعلا تعطیله چون دیشب تا حالا بچم تو تب میسوزه و سرفه میکنه فکر کنم این ویروس جدیده که همه ی بچه ها گرفتار ش شدن نازنین ما رو هم گرفتار کرد به هر جهت با یه بچه ی مریض دیگه نمیشه کاری کرد آره والا بعضی از این بچه آخریا خیلی لوس و ناز نازین البته دور از جون همسر شما همسر خودم که خیلی مامانی بود پس منم به نتیجه ی شما رسیدم ولی خواهر یه چیزی این روزا که هر کی دو تا بچه بیشتر نداره دیگه فکر نکنم اولی و آخری فرقی بکنه چون بیشتر یه پسر و یه دختر دارن ببووووووووووووس روی گل زهرا جون و
مامان آنیسا
7 اسفند 93 7:27
آخ خاله جون داغ دل منو هم تازه کردی دوران کودکی ما هم با نیشگونهای مادری و چشمان گرد شده مادر مان سپری شد کاش اون لحظه ها تگرار میشد چقدر خوش بودیم با خواهر وبرادرهای قد و نیم قد چقدر دور از چشم مادرمان آتیش می سوزوندیم
مامان ریحانه
پاسخ
پس عزیزم همدردیم انگار اون موقع ها نیشگون مد بوده آره والا ما چه گذشته ی خوشی داشتیم چند تا خواهر و برادر بودیم با همدیگه صمیمی بودیم اما بچه های حالا تنهان و دو تا هم که هستن زیاد با هم سازگاری ندارن مرسی عزیزم از لطفت ببووووووووووووس آنیسا جونو
مامان دیانا
7 اسفند 93 10:25
خدا قوت مامان زرنگ! خوش به حالتون که کار خونه رو شروع کردید.من که با وجود دیانا هنوز جرات خونه تکونی رو ندارم و نمی دونم باید از کجا شروع کنم!!! گذاشتم واسه سه روز پایان سال که مرخصی هستم آقای شوهر هم هر سال میگه سه نفر کارگر بیار واسه کمک!! منم زرنگ تر از او میگم اگه مرد باشن و تو پیششون باشی خیلی زودتر انجام میشه چون اگه کارگر زن بیارم خودم هم باید بشم کارگر چهارم و واسشون غذا درست کنم و پا به پا شون تو خونه حبس بشم خاطراتتون خیلی جالبه عزیزم و خیلی با بیان شیوای شما جالبتر میشه البته باید باعث و بانی این خاطرات که اکثرا مادر بزرگوار تون هستنو دعای خیر کرد که نیشگون دردناک اون دوران شده خاطره شیرینی اکنون. ظاهرا نیشگون اون دوران خیلی تو بورس بوده.چون جزو لاینفک تربیت مامانها بوده.ما که اگه از دست مامانم دور بودیم و در حضور کسی در حال خرابکاری مامانم از دور صورت خودشو نیشگون میگرفت و ما میفهمیدیم که داریم کار نابجا میکنیم و اگه نزدیک مامان بودیم این عمل رو خودمون اعمال میشد خدا به همه پدر و مادرها سلامتی بده چون اون بنده های خدا با اون شرایط و بدون هیچ مشاوره ای چند تا بچه بزرگ میکردند و با همه این احوال بچه های خوبی هم تحویل جامعه دادن!!!(کمپین حمایت از بچه های دهه پنجاه)
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی عزیزم خونه تکونی ما هم شده در حد چند تا کابینت و کمد دیواری مگه این وروجک میذاره حالا که بچم دیشب تا حالا تب داره و دوباره سرما خورده فکر کنم پروژه ی ما هم فعلا تعطیله همسر منم هر سال که خونه تکونی تموم میشه و من به آه و ناله میفتم میگه من که گفتم یکی بگو بیاد کارات و انجام بده میگه و میره واقعا چه دورانی بود آن دوران حالا مگه میشه به بچه ها بگی بالا چشمتون ابروه اما بچه های اون دوره زهرشون میرفت از پدر و مادرشون اما بازم خوش به حال اون موقع ها پس شما هم طعم نیشگون های مامان جانتان رو چشیدید پس خواهر بازم یکی به جمعمون اضافه شد لطف کردی عزیزم ببوووووووووووووس دیانا جون و
دومین جشنواره کتابهای صوتی
7 اسفند 93 12:44
دوست عزیز دومین دوره جشنواره تولید کتابهای صوتی برای کودکان و نوجوانان(بخصوص کودکان و نوجوانان)آغاز گردیده است.از شما عزیز گرامی برای شرکت در این طرح خیرو فرهنگی و همچنین پذیرفتن عنوان همکار افتخاری دعوت بعمل می آید
سما مامان مرسانا
7 اسفند 93 16:15
سلام ريحانه جونم......عكس هاى تولد 3سالگى ارشيا رو گزاشتم خوشحال ميشم بياى ببينى نظر يادت نره
مامان ریحانه
پاسخ
چشم سما جون حتما میام
مامان عطرین
7 اسفند 93 16:56
واقعا دست مریزاد با این پست گذاشتنت خیلی خندیدم خیلی خوب تعریف کردی افرین ندیده عاشقتم راستی اهل کجایی؟
مامان ریحانه
پاسخ
مرررررررررررررسی عزیزم لطف داری شما بچه ی کاشانم اما خودم به دور از پدر و مادر و فامیل تهران زندگی میکنم یعنی تنها تو غربت می بوسمت عززززززززززیزم
مامانی(برای دخترم زهرا)
7 اسفند 93 21:49
آخی عزیزم آره ظاهرا این ویروسه همه جا هست هرچی زودتر ببرینش دکتر بهتره انشاا که این ویروسه نباشه و زود خوب بشه سلام عزیزم آره والا حالا انقدر بهونه گیر شده رفتم دو تا کشو تمیز کنم چه کار کرده انقدر الکی گریه کرده عصابم و خرد کرده که گفتم کاش بیرون نریخته بودم وقتی می بینم یکی خونه تکونیش تموم شده دلم می گیره میگم خوش به حالش باور کن خیلی کم جون شدم مثلا یه دو تا کابینت تمیز میکنم دیگه اون روز نمی تونم کار کنم قبلا خیلی زود کارام و تموم می کردم چکار کنیم خواهر پیری و هزار درد ممنون عزیزم خدا کنه فعلا که چشماش قرمز شده خیلی بی حالم هست خدا به دادم برسه می بوسمت عزیزم
سما مامان مرسانا و ارشيا
8 اسفند 93 9:56
سلام عزيزم مطلب گزاشتم زودى بيا ببين
مامان ریحانه
پاسخ
چشم سما جون میام
مامان مبینا
8 اسفند 93 15:35
ریحانه جانم ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام اول خسته نباشی گلم در امر خطیر منزل تکانی کاشکی پیشت بودم میتونستم کمکت کنم خواهری ولی زیاد زرنگ نیستمااااااااااااا ابجی جونم از بس خندیدم خدا خیرت بده با این خاطراتت ک دل سیری ما رو میخندونی من دهه 70 هستم اما کم وبیش با این نیشگونا اشنا هستم لامصب عجب دردی داره خیلی دوست دارم ریحانه جان ایشالله تنت سالم باشه ودلت همیشه خوش وکنار اقای همسری ونازنین جون روز بروز خوشبختر بشی عزیزم
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عززززززززززززززززززیزم مرسی خواهر جونم همین که بهم خسته نباشی میگی یه دنیا خستگیم در اومد فدات بشم الهههههههههههی الان هم که پروژه تعطیله چون این ویروس خبیثه اومده سراغه نازنین خانوم و بهونه و گریه و شب بیدار بودن برای کنترل تب و در نتیجه صبح دیر بیدار شدن و خسته و کوفته و این خود نتیجش این میشه که فعلا خونه تکونی کنسله پس یه دوست نیشگونی دیگه هم به ما اضافه شد خوشبختم عزیزم خواهر انشالله که همیشه لبت خندون و دلت شاد باشه در کنار عزیزانت منم دوستت دارم عزززززززززززززززززیزم
مامان مبینا
8 اسفند 93 15:36
ممنونم ریحانه جان
مامان ریحانه
پاسخ
خواهش میکنم عزیزم من و شرمنده ی مهربونیات میکنی واسه مبینا جون و مامان مهربونش
مامان کیانا و صدرا
8 اسفند 93 18:08
سلام آبجی جونمراستی یادم رفت اونروز بگم خیلی متاسفم واسه این خانم معلمی که کاملا با مفهوم هنر معلمی بیگانه بودهو خیلی ناراحت شدم واسه شما دوست خوبم که سال های اولیه ابتدایی که مهمترین پایه ها هستن رو با یه همچین خانمی گذروندیدو باز هم برای خودمان که از طرفی نسل سوخته بودیم و به دور از تمام امکانات فعلی که بماند بدتر از همه به دور از احترام به شخصیتمان در محیط مدرسه، متاسفممن هم خیلی شاهد کتک خوردن و تحقیر شدن همکلاسیهایم بودم و این واقعا دردناک بوده و هستو در نهایت امیدوارم همواره سالم و سلامت و شادمان و به دور از غصه و در آرامش روزگار بگذرانید
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیزم چه حال چه احوال انشالله که حالت خوب باشه کیانا و صدرا جونم خوبن آره به خدا یعنی من متنفر بودم از اون معلم چون فامیلمون بود مامانم میگفت یه کم عصابش ناراحته من فکر کنم یه چیزی فراتر از یه کم بود چون واقعا به هر چیز بچه ها گیر میداد و اون بیچاره ها رو زیر کتک میگرفت تازه بچه کلاس دومی رو تازه مرضیه جون اگه یه خاطره ای برات تعریف کنم دیگه بیشتر افسوس می خوری ما که کلاس دوم بودیم کلاس پنجمیها یه معلم داشتن با قد نسبتا کوتاه و یه خال گوشتی کنار لبش بود و یک قیافه ی خشنی داشت باور می کنی هر پایه ای که بچه های کلاس درس نمی خوندن یا نمره ی امتحانشون کم میشد میفرستادن دنبال این معلم که بچه های اون کلاس رو تنبیه کنه حالا تنبیهش که مو به بدن آدم راست میکنه این بود که پنکه سقفی رو روشن میکرد بعد بچه رو بغل میگرفت و میبرد نزدیک پنکه ی روشن باور میکنی مرضیه جون الان که دارم برات تعریف میکنم اون صحنه قشنگ میاد جلو چشمم و وحشت میکنم خدا رو شکر من دچار ش نشدم و فقط چند باری از همین معلم کتک خوردم و تو هیچ پایه ی دیگه ای کتک نخوردم یا مثلا نوروز همون سال پیک نداشتیم به قدری به ما تکلیف داده بود که من سیزده بدر هم تموم شده بود داشتم مشق می نوشتم و آخر تموم نشد باور کن انگشتای بی جونم وروم کرده بود فرداشم به خاطر تموم نشدن تکالیفم باز ازش کتک خوردم حالا جالبه پارسال بابام میگفت پسر عموم میگه خانومم الان چند ساله بازنشسته شده ولی باز یه مدرسه بهش گفتن بیا تدریس کن میگم اون موقع که جوون بود این حال و روزش بود الان که پا به سن گذاشته تکلیف بچه های مردم چی میشه اگه بره تدریس کنه ببخش عزیزم خسته ات کردم
مامان نازنین زهرا
9 اسفند 93 15:01
یه خاطره دهه شصتی ناب ...درست میگم دهه شصتی هستین؟ این ماجرای خونه تکونی وهمسر جان انگار همه گیرههمسر من که به هیچ عنوان کمک نمیکنن
مامان ریحانه
پاسخ
مررررررررررررررسی عزیزم بله من دهه ی شصتیم متولد 59 و بیشتر رشد و بالندگیم دهه ی شصت بوده عزیزم همسر من اگه بخواد کاری هم بکن انقدر امروز و فردا میکنه که میشه سال تحویل یعنی فکر کن کارای ما تا سال تحویل میمونه
سما مامان مرسانا و ارشيا
9 اسفند 93 16:57
عزيزم مطلب گزاشتم نظر يادت نره
مامان ریحانه
پاسخ
چشم خانومی
مامان علی
9 اسفند 93 19:17
سلام ریحانه جون،نوشته بودی نازنین عزیز سرماخورده،اومدم حالی بپرسم ببینم بچه بهتر ش؟ایشالله که اوضاع روبه راه شده وعزیزم بهتر شده باشه،کاملا میفهمت چقر بیماری بچه سخته-ایشالله دیگه مریضی سراغ نازنین جونم نیاد،زمستون تموم شد وتازه یادش امد سرما نکرده!
مامان ریحانه
پاسخ
سلام زهرا جونم فدای مهربونیت بشم عزیزم بله زهرا جون الان سرفه هاش بدتر عطسه هم خیلی میزنه و معذرت میخوام آبریزش بینیشم بند نمیاد بچه رو کلافه کرده انقدر عصابش خرد شده بود امروز میزد تو سرش میگفت از دست این خسته شدم میگفتم از دست چی میگفت این دماغ بی تربیتم هی من و خیس میکنه دلم واسش یه جوری شد باور کن زهرا جون از زمانی که پوریا به دنیا اومده تا الان ما هر سال تو این ماه همین آش و کاسمونه یه وقتایی تو عید هم همینجورن بچه های من خیلی ضعیفن زود به زود سرما می خورن در صورتی که به تغذیشونم خیلی رسیدگی میکنم ولی باز نمی دونم چرا شانس من اینطوریه قربونت برم خواهر که به فکر نازنین بودی می بوسمت
آیدا و دوستاش
9 اسفند 93 19:57
نازنین جون شما خیلی نازید خوش حال میشم به وب گروهی اشپزی ماهم سربزنید
مامان ریحانه
پاسخ
مررررررررررررسی آیدای عزیز چشم حتما میام
مامانی(برای دخترم زهرا)
10 اسفند 93 13:56
سلام ریحانه جون دخملی بهتر شده؟غصه ی خونه تکونی رو نخور خواهر بچه هامون به شیوه ی خودشون هر دقیقه این خونه ها ی بیچاره رو تاnریشتر میتکونن فقط باید وایسیم نگاه کنیم
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیزم ممنون از لطفت دوست عزیزم نه هنوز سرفه هاش خیلی زیاده دیشب تا صبح از بس سرفه کرد نتونستم بخوابم وثانیه به ثانیه بیدار میشدم خیلی نگرانش بودم الانم خیلی سرفه میکنه از شانس دستگاه بخورمون هم سوخته خیلی بده مریضی بچه ها آره خواهر این و که راست میگی شب که میخوام بخوابم خونه کن فیکونه هر چی که هست وسط واقعا یه موقع هایی درمونده میشم از محبتت بی نهایت ممنون خواهر عزیزم
♥ نیکتا ♥
10 اسفند 93 17:18
کجااااااااااااااااااایید پس؟؟؟؟منتظرتونم دلم براتون تنگ شده
مامان ریحانه
پاسخ
چشم نیکتای عزیز میام بهت سر میزنم
بانو
10 اسفند 93 18:45
سلام خسته نباشییی عزیزم ریحانه جان کلیییی خندیدم میبینم که تنها من نیستم که از نیشگون های جانانه مامانم خاطره دارم اون قسمت رو هم گفتی مامانت میخنده وقتی براش تعریف میکنیییی باز خوبه مادرتون میخنده مامان من که کلا کتمان میکنه چنین تنبیه های میکرده بیچاره ما
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم شما هم خسته ی خونه تکونی نباشی آره خواهر حالا یکی یکی دوستان میگن که سهم اونا تو کودکی نیشگون بوده بانو جان شما هم به جمع ما خوش آمدی مامان منم میگه اذیت می کردید خوب البته دلشم میسوزه یه وقتایی میگه من چقدر لنگهدمپایی به وحید زدم ( داداش کوچیکم) بعدش غصه می خوره
مامان علی کوچولو
10 اسفند 93 23:54
سلام مامان ریحانه عزیز معلومه خوش صحبت هستین من زیاد حوصلم نمیاد متنای طولانی وبلاگارو بخونم ولی شما طوری نوشتی که ٱدمو جذب میکنه قدرت بیانتون بالاست .دختره نازی هم دارین.
مامان ریحانه
پاسخ
عزیزم شما لطف داری شرمنده میکنید من و مرررررررررسی خانمی از زحمتی که کشیدی و وقت گرانبهات و برای خوندن مطلب من صرف کردید علی کوچولوی شما هم خیلی نازه ببوووووووووووووووسید گل پسر خوشگل رو
مامان علی کوچولو
11 اسفند 93 0:15
با اجازتون لینک میکنم
مامان ریحانه
پاسخ
یه دنیا ممنون از محبتت عزیزم من هم با افتخار شما رو لینک می کنم
مامانی(برای دخترم زهرا)
11 اسفند 93 13:40
زهرا هم وقتی سرفش شروع میشه دیگه می میرم تا خوب بشه از بس طول میکشه انشاا زود زود خوب بشه مرسی عزیزم که جویای احوال نازنین هستی به این پی بردم که اگه وقتی نازنین سرفه های اینچنینی میکنه اگه پرهیز غذایی داشته باشیم و سرخ کردنی و این چیزا نباشه سرفه هاش زودتر خوب میشه فعلا که ما در حال خوردن غذاهای آبپزیم و واقعا یه موقعهایی میمونم چی درست کنم واقعا سرفه ی بچه ها مثل یه کابوسه نازنین الان هم هنوز سرفه میکنه ممنون خواهرم از بذل توجهت
سما مامان مرسانا
11 اسفند 93 16:11
ريحانه جونم.....سلام حالتون خوبه؟نازى حالش چطوره؟ عزيزم تو وب نى نى وبلاگى 100%مطلب ميزارم
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزززززززززززززیزم مرسی خوبه مبارکه سما خانومی وب جدید
مامان مبینا
11 اسفند 93 17:12
این بوسا واسه نازنین جان ومامان مهربونش
مامان ریحانه
پاسخ
مرررررررررسی خاله ی مهربون
raha
12 اسفند 93 0:14
انواع قالب های کودکانه قالب با طرح انگری بردز و کیتی ویژه کودکان به همرا اسلاید شو برای نمایش عکس کوچولوی نازتون
مامان مهدیه
12 اسفند 93 10:41
سلام ریحانه جوووونم،خسته نباشی ،خونه تکونیت مبارک امیدوارم با وجود دختر گل و شیطونی مثل نازنین مجبور به دوباره کاری نشی راستی ریحانه جون شیطون بلامن شیفته این خاطرات باحالت هستم کلی خوشحال میشم از خوندنشون. نازنین عزیزم فدایی داری خاله همیشه شاد و سالم باشین
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم از محبتت خواهر دوباره کاری که چه عرض کنم عکساشو میذارم خودتون قضاوت کنید عزیزم شما به من لطف داری انشالله که همیشه ی ایام لبت خندون باشه مرسی از دعای قشنگت ببوووووووووووووووووووووس الیار عزیزو دوست داشتنی رو
مامان نازیلا
12 اسفند 93 13:19
سلام ریحانه جون.خدا قوت خانمی از خونه تکونی . مواظب خودت باش عزیزم . منم دقیقا" وضع شما رو دارم این اقای شوهر به من هم همین حرف و می زنه مردا همشون مثل همن .چشمک]داستانت خیلی قشنگ بودمرسی که با گفتن خاطراتت شیرین کودکیت مارو هم شاد و خوشحال میکنی بوس واسه نازنین جون
مامان ریحانه
پاسخ
سلام نازیلا جوووووووووووووووونم مرسی عزیزم شما هم خسته نباشی نازیلا جون رو مردا که اصلا نمیشه حساب باز کرد ظهر داشته میرفته سر کار گفتم یخچال و بکش جلو من پشتش و تمیز کنم گفته باشه شب میام میکشم یعنی من باید منتظر آقای همسر بمونم تاشب ؟؟؟ نازیلا جونم انشالله ههمیشه لبت پر خنده باشه عزیزم و دعای هر روز من شادی دوستامه همیشه شادباشی عزیزم در کنار خانواده ببوووووووووووووووس رادین عزیزم و
مامان فاطمه
12 اسفند 93 13:47
سلام خسته نباشی:نازنین خیلی دوست داشنیه....اسمشم بهش میاد مطالبی که زحمت میکشی ومیذاری خیلی جذابه...........خیلی خوب مینویسی
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیزم مرسی خانومی شما هم خسته نباشید در مورد نازنین نظر لطفتونه باران عزیز شما هم خیلی ناز و دوست داشتنییه و در مورد نوشته هام شما به بنده محبت دارید شرمنده میکنید مرا
الهه مامان مبین
12 اسفند 93 16:25
سلام به روی ماهت ریحانه عزیزم 3 روزی میشه که پست باحالت رو خوندم ولی وقت نکردم بیام نظر بذارم . الان روی پست خودم هم کلی نظر اومده نتونستم تایید کنم . ببخش دوستم تاخیرم رو
مامان ریحانه
پاسخ
سلام الهه جونم خیلی خیلی لطف داری لایق اینهمه تعریف نیستم عزیزم همین که یادمی یه دنیا ممنون زحمت کشیدی خانومی این روزا تو خونه تکونی دیگه فرصتی نمیمونه عزیزم خواهش میکنم اصلا راضی به زحمتت نبودم
الهه مامان مبین
12 اسفند 93 16:31
از این پست هایی که خاطراتت رو مینویسی خیلی خوشم میاد . داشتم میخوندم با صدای بلند میخندیدم . همسری و مبین بهم نگاه میکردند که من برای چی میخندم خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی لذت بردم عزیزم . عجب دختر عموی بلایی داشتی حالا چرا معلمتون عوض تشکر بازخواستتون کرده . ای بابا به خدا ما نسل سوخته ایم . من همیشه گفتم مثل دوره ما دیگه امکان نداره بیاد و تکرار بشه .. یادته میخواستیم تو خیابون یه تلفن بزنیم . یه مدت که باید دنبال سکه میگشتیم تا بتونیم از کیوسک زردها زنگ بزنیم . بعدشم که این تلفن های 5 تومنی اومد . هر وقتم کار واجبی پیش میامد و یه تلفن به مامان و .. میزدیم کلی با چشم های غضب آلود اطرافیان روبرو میشدیم ... اما حالا دست یه بچه دوساله موبایله . اونم از مدل بهترینش
مامان ریحانه
پاسخ
ممنون عزیزم اینم یه ایده ای بود که نازنین از گذشته ی من باخبر بشه چه می دونی یه وقت می بینی من الزایمر میگیرم دیگه هیچ کدوم از اینا یادم نمیمونه حداقل نازنین اینجوری از گذشته ی مادرش باخبر میشه الهه جون از خدا می خوام همیشه خنده بر لبت باشه واقعا که همینه اما با تمام امکانات کم خوشیهامون بیشتر از بچه های حالا بود قبول داری عزیزم
الهه مامان مبین
12 اسفند 93 16:33
ای خدا ماجرای ختم رو که دیگه نگو ... اینقدر خندیدم اشکام دراومد چقدر خوبه که اینا رو برای دختر نازم مینویسی تا بعدا بخونه و از گذشته مامانش با خبر بشه ریحانه عزیزم من همیشه دوستون دارم و از داشتن دوستی مثل تو خیلی خوشحالم ببوی دختر ناز و خوشگلم رو خیلییییییییییییییییییییییییییییییییی عکسش هم خیلیییییییییییییییییییییییییییی نازه
مامان ریحانه
پاسخ
الهه جون دل به دل راه داره عزیزم شما هم برای من دوست مهربان و عزیزی و دوستت دارم خیلی زیادفدای دوست مهربونم بشم من شما هم ببوووووووووووس مبین نازم و
سما مامان مرسانا
12 اسفند 93 18:35
سلام ريحانه جونم...عكس هاى تولد 2سالگى ارشيا رو گزاشتم خوشحال ميشم بياى ببينى نظر يادت نره عزيزم
مامان ریحانه
پاسخ
حتما عزیزم میام پیشت
مامان مبینا
12 اسفند 93 20:23
ریحانه جان سلام خوبـــــــــــــــــــــــــــــــی؟نازنین خوبه؟ از طرف من ببوسش عزیزم
مامان ریحانه
پاسخ
مررررررررررررررسی عزیز دلم بینهایت ممنون از لطفی که داری دوست خوبم
مامان راحله
12 اسفند 93 20:33
_________________@@@@@___ _________________@@@@@___ _________________@@@@@___ _________________@@@@@___ _________________@@@@@___ __@@@@@@@@@@@@@@@_ __@@@@@@@@@@@@@@@_ ______@@@@@@@@@_______ __@@@@@_______@@@@@___ _@@@@@_________@@@@@__ _@@@@@_________@@@@@__ _@@@@@_________@@@@@__ __@@@@@_______@@@@@___ ______@@@@@@@@@_______ __@@@@___________@@@@_ ___@@@@_________@@@@__ ____@@@@_______@@@@___ _____@@@@_____@@@@____ ______@@@@___@@@@_____ ______@@@@@@@@@______ ______@@@@@@@@______ ______@@@@@@@@@______ ______@@@@@@@@@______ ____________@@@@______ ____________@@@@______ ______@@@@@@@@@______ ______@@@@@@@@@______ ____________@@@@______ _________ ___@@@@______ ______@@@@@@@@@______ ______@@@@@@@@@______
مينا مامان اميرعلي
13 اسفند 93 10:55
مرسي ريحانه جوووووووووووووون كه بهمون سر ميزنيد خدا دختر گلت رو حفظ كنه
مامان ریحانه
پاسخ
خواهش میکنم مینا جونم و خدا امیر علی ناز شما رو هم حفظ کنه
مامان الیار
13 اسفند 93 11:35
مامانی خسته نباشی خونه تکونی با این وروجک ها واقعا سخته.دخترتونم خیلی نازه خدا حفظش کنه. خوشحال میشم به ما هم سر بزنین
مامان ریحانه
پاسخ
مررررررررررررسی عزیزم شما هم خسته نباشی به دخترم لطف دارید چشم حتما عزیزم
♥ایدا♥
13 اسفند 93 14:16
خیلی خاطره تون جالب بود و خنده دار نازنین جونم حالش خوبه؟؟ من اپم خوش حال میشم بهم سربزنید
مامان ریحانه
پاسخ
مرررررسی آیدای عزیز چشم حتما میام
مامان کیانا و صدرا
13 اسفند 93 18:31
سلام ریحانه جونمعزیزم ممنونم از احوال پرسیتراستش اگه بگم کار خاصی انجام میدم چاخانه ولی درگیری ذهنی واسه کارام دارم و همین جوری دستامم رو هم گذاشتم امسال نمیدونم چم شده انگیزه ام دچار افت شده و بی حالمولی همین چند دقیقه پیش قبل از اینکه بیام وب تصمیم گرفتم یه کاری بکنم و کمی خودمو سبکتر کنمیعنی یه اتاق تکونی بکنمراستی میدونی آهنگ وبت منو برد به دوران دانشجوییمشبت خوش عزیزم و میبوسمت
مامان ریحانه
پاسخ
سلام مرضیه جونم خواهش میکنم عزیزم باور کن درست عین خودمی استارت کار رو زده بودم که نازنین مریض شد باور کن امسال خیلی بیشتر اذیتم میکنه دست به هر کاری میزدم یه جوری میخواد شریک باشه بعد که دیر خوابیدناش و سرفه های شبانه ای که میکنه الان خدا رو شکر یکی دو شبه شبا سرفه نمیکنه از اون طرف هم باید ساعت 5 و نیم پاشم تا چایی و صبحانه ی پوریا رو آماده کنم چون 10 دقیقه به 7 سرویسشون میاد بعدشم خواهر هر چی میخوابم بیفایدست یه حالت خواب و بیداریه بعدم تو روز بی حوصله و بیحالم منم اصلا جون ندارم یه اجاق گاز تمیز میکنم کلی استراحت میکنم یه کابینت میریزم بیرون خسته میشم منم کم خونی دارم من تالاسمی مینورم مشخصات این کم خونی خستگی و ضعف زدنه پوریا هم داره درست عین منه خلاصه خواهر این خونه تکونی شده واسم یه کابوس که کی تموم میشه وقتی میشنوم یکی خونه تکونیش تموم شده غصه میخورم خدا کمک کنه خواهر به من و به تو تا شاخ این غول رو بشکونیم این آهنگ و به مناسبت شهادت حضرت زهرا گذاشتم برای چی خواهر شما رو برد به دوران دانشجویی
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
14 اسفند 93 1:58
اول بگم عکس نازنین جون خیلی نازه آدم دلش می خواهد بخورش.ماشاءالله چه خوش قلم هستین ها. من خیلی شیطون بودم اینها که چیزی نیست اما آدمهای شیطون را هم دوست دارم. حالا خدا برسه به دادم که یهو سه تا شیطون دارم. مامانم میگن هنوز روز خوشته حتما هم همینطوره. معلم بداخلاق الکی نداشتم ولی نمی دونم چرا همیشه مورد لطف معلمهای بداخلاق قرار می گرفتم و انس و علفتی بین من و این معلم ها بود هنوز هم که به چندتاشون فکر می کنم می بینم دوسشون دارم. خوش به حالتون که تو فامیل دختر داشتین چون همه همبازیهای من پسر بودن. و چه جالب که خالتون در نبود مادرتون قصد نداشتن جای ایشون را پر کنن. سیزده به در هم فقط بچگیها حالا دیگه برای من یکی که صفایی نداره. لذت بردم . مستدام باشین و شاد.
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی مرضیه جونم بابت نازنین و تعریفت از من بالاخره بچه شیطونی رو داره کم و بیش یه بچه ی سالم باید شیطنت داشته باشه آروم بودن زیادی هم خوب نیست درست مثل شیطنتهای من آره والا این معلمه الکی عصبانی میشد باور کن مشکل روحی روانی داشت من هم دختر خاله زیاد دارم و هم دختر عمو اون موقع ها بازی ها میکردیم با هم یادمه دختر خالم 15 سالش بودنامزد کرده بود پنج شنبه جمعه ها که خاله هام میومدن خونه ی مادربزرگ خدا بیامرزم چه روزگاری داشتیم کلی بازی میکردیم حالا نامزد این دختر خالم اونو برده بود خونشون و جمعه عصر اومد خونه ی مادر بزرگم به محض اینکه اومد ما انقدر گریه کردیم که آره جات توی بازی هامون خالی بود خانومی که شما باشی دختر خالم گفت کی گفته دیگه بازی نمی کنم الانم بیاد مامان بازی کنیم خلاصه ما با هم کلی مامان بازی کردیم ولی الان دیگه کو اون صمیمیته شاید من دختر خاله ها یا دختر عموهامو شش ماه یبار ببینم اینم دو سه روزی که میریم کاشون مراسمی چیزی باشه من بتونم اونا رو ببینم یبار که از دست نیشگونای مامانم در امان بودم خالم مستفیذم کرد همه چیز بچگیها مزه داشت خواب بچگیهامون مسافرتهای بچگیهامون، تابستونا، زمستونا عیدا، کارتونا و خیلی چیزای دیگه مرسی عزیزم از دعای قشنگت
سما مامان مرسانا و ارشيا
14 اسفند 93 8:44
سلام عزیزم شهادت حضرت فاطمه زهرا رو تسلیت میگم گلم مطلب گزاشتم اگه بیای و ببینی خوشحال میشم
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیزم مرسی بابت تسلیتت چشم حتما میام
✓ مامان زهراღ
14 اسفند 93 13:19
خاطره هات خیلی باحاله ریحانه جون...همون اول که پست گذاشته بودی خونده بودم...ولی از اون جایی که معمولا نصف شبا میرسم بیام نت دیگه خوابم میومد که برات کامنت بذارم خدا رو شکر من که یادم نمیاد مامانم منو نیشگون گرفته باشه به جز یه بار که بدجوری با داداشام دعوا میکردیم به قول قدیمیا :هر چه از مادر رسد نیکوست
مامان ریحانه
پاسخ
لطف داری عزیزم و الان هم زحمت کشیدی گلم برو خدا رو شکر کن به هر حال یبار صابونش به تنت خورده خواهر میدونی مزش چه جوریه حالا بیچاره من که مامان همیشه اذیت که میکردم نیشگونم میگرفت
✓ مامان زهراღ
14 اسفند 93 13:22
راستی گلم یه مسئله ایه که خیلی وقته میخاستم برات بگم ولی گفتم شاید ناراحت بشی...ولی این دفه دیگه میگم چون طاقت ندارم این فونت خطتت خیلی خیلی ریزه..برای ما که دیگه پیر شدیمخوندنش به غایت سخته[هیپنوتیزممخصوصا اینکه همیشه نصف شب میخونمشون و همه جا تاریکه که دیگه هیچی..چشام اینجوری میشه اگه بزرگترش کنی که خدا خیرت بده خواهر
مامان ریحانه
پاسخ
نه عزیزم برا چی ناراحت بشم به هر حال ممنون از اینکه تذکر دادی به روی چشم عزیزم حتما بزرگش میکنم شما هم خودت و پیر نکن خواهر به خاطر یه فونت ناقابل تازه اول جوونیته ببوووووووووووووس زهرا جونم و
مامان کیانا و صدرا
15 اسفند 93 9:34
آخه خواهر جونم این آهنگ دقیقا زمان شهادت حضرت فاطمه و زمان دانشجویی ما تازه دراومده بود و همیشه پخش میشد و منم رفتم به اون دورانراستی سلامخواهر برو خصوصی که منم کارت دارم
مامان ریحانه
پاسخ
راستی علیک سلام خواهر خدا نکنه آدم با یه چیزی خاطره داشته باشه که به محض دیدن یا شنیدنش سریع به یاد گذشته میفته مرضیه جون انشالله همیشه همه ی خاطراتت شاد و به یاد موندنی باشه
مامان بهی
20 اسفند 93 10:53
خصوصي تا خانمي چك كن
مامان ریحانه
پاسخ
چشم خواهر
مامان راحله
20 اسفند 93 15:20
خصوصی داری
مامان زهرا
20 اسفند 93 15:23
سلام عزیزم خوبی .نازنینم خوبه .خانمی پست قبلیتو حذف کردی ؟؟؟
مامان ریحانه
پاسخ
سلام زهرا جونم خوبی خواهر نه عزیزم خودم حذف نکرده بودم دیشب داشتم از تبلت پوریا نظرامو تایید میکردم آخه کامپیوتر به خاطر خونه تکونی بهم خورده بود بعد از آنجا که گفتم خواهر دچار آلرژی شدید شدم از این قرصهای حساسیت قوی میخورم تبلت دستم بود که نازنین گرفت پوریا هم بیدار بود من وچنان خوابی گرفت که نفهمیدم نازنین کی اومده خوابیده صبح بیدار شدم رفتم یه سر به وبم بزنم دیدم ای دل غافل نازنین خانوم وب رو برام حذف کرده باور کن نمی دونی چقدر ناراحتم
الهه مامان مبین
20 اسفند 93 16:57
ای وای پستت کو حذف شد ؟ آخی اشکالی نداره هر وقت دوباره بذاریش میام و انجام وظیفه میکنم . بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس
مامان ریحانه
پاسخ
حذف کرد الهه جون این دختر بلا ممنون عزیزم لطف داری نازنینم
مامان الهام
20 اسفند 93 18:31
فرارسیدن ماه خرید هول هولکی بدو بدوهای الکی بشور و بسابهای بیخودکی شستو شوهای زیادکی برتمام بزرگ بانوان ایرانی دست تنها مبارک ....
مامان ریحانه
پاسخ
بر شما هم مبارک عزیزم
مونا
20 اسفند 93 21:40
هر وقت از دست کارهای کودکت عصبانی و خسته شدی این متن را با خودت مرور کن . این شادمانی که اکنون دردست توست مدت زیادی نخواهد ماند .این دستان نرم کوچکی که در دست تو آشیانه دارددر حالی که در آفتاب قدم می زنی ،همیشه با تو نخواهد بود . همینگونه این پاهای کوچکی که در کنارت می دود و با صدای مشتاقی که بدون وقفه و با هیجان هزاران سوال از تو می کند ،تا ابد نیستند . این صورتهای قابل اعتماد که به طرف توتوجه می کنند ،یا بازوان کوچکی که بر گردن تو حلقه می شوند،و لبان نرمی که بر روی گونه های تو فشار می آورند ،دایمی نیستند . قلب خودت را بر ایشان ارزانی بدار . روزهایشان را از شادی پر کن . در خوشی و شادمانی معصومانه شان شریک باش. که طفولیت جزدو روزی بیش نیست و با چشم برهم زدنی برای همیشه از دست خواهد رفت . اگر کودکی با خرده گیری بزرگ شود، ملامت کردن را می آموزد. با خصومت بزرگ شود، ستیزه جویی را می آموزد. با استهزاء بزرگ شود، کم رویی می آموزد. با شرم بزرگ شود، احساس گناه را می آموزد. با بردباری بزرگ شود، تحمل را می آموزد. با تشویق بزرگ شود، اعتماد به نفس می آموزد. با تحسین بزرگ شود، قدرشناسی را می آموزد
مامان ریحانه
پاسخ
ممنونم مونا جون واقعا همینطوره دوست عزیزم
مامان زهرا
22 اسفند 93 2:54
وااااای عزیزم واقعا ناراحتی هم داره اما چکار میشه کرد .آخه این وروجک چه جوری تونسته . خانمی من خیلی وارد نیستم متاسفانه نمیتونم راهنمایی کنم .ایشالله که دوباره بتونی برگردونیش.
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی زهرا جون تا پست قبل ترش و پشتیبانی کرده بودم ولی این یکی نه شانس هم این یکی اینجوری شد امان از دست این وروجک
مامان زهره
22 اسفند 93 21:26
سلام پیشاپیش سال نو رو به شما تبریک میگم سال خوب وخوشی رو برای شما آرزومندم بهترین در این سال برای شما
مامان ریحانه
پاسخ
مررررررررسی عزیزم و همچنین من به شما تبریک میگم و امیدوارم سالی سرشار از مهر و خوبی را در پیش رو داشته باشید
زهره مامانی فاطمه
23 اسفند 93 9:10
ای جانم چه خاطره ای وچه حافظه ای ماشاالهههههههه خواهر مطمئنی معلم کلاس دوم دبستانت بود یه جور رفتار کرده انگار سال دوم دبیرستان بودی حیف گلهاااااا ریحانه جون نیشگونه مادر گله هرکی نخوره دوراز جون شما خله پس نوش جونمون میخواستی به تلافی کار خالت یه بار به مامانتون بگی از اون نیشگونا که مقصدش شماهستی بگیره به دختر خالت یعنی دوست ازمن بدجنس تر دیده بودی قربون نازنین جون که کار مامانشو دوبرار میکنه ماهم از این موجودات که حکم پت هستن درمنزل والبته بنده حکم مت داریم توخونه ایشااله همیشه شاد باشید وسلامت
مامان ریحانه
پاسخ
مررررررررررسی زهره جون نسبت به من خیلی لطف داری آره باور کن کلاس دوم دبستان بود آخه معلما زورشون به بچه ها میرسه تازه خیر سرم فامیل بود حالا ببین خونواده ی شوهرش چه هیزم تری بهش فروختن که تلافیشو از زیر مجموعه ی فامیل شوهر که من باشم در آورد واقعا حیف اون گلها که برای این معلم بردم ما که حالا دردشو یادمون رفته خاطرش مونده که اونم شیرینه باور میکنی زهره جون مامانم بچه های خواهر و برادرش و از ما بیشتر دوست داره حالا از ما بیشتر دوست نداشته باشه همردیف ما دوست داره یه تو به هیچ کدومشون تا حالا نگفته خواهر امسال نازنین بدتر شده بود خیلی اذیتم کرد نازنین تقریبا با فاطمه جون همسن و سالن فاطمه هم بهونه گیریاش زیاده ببووووووووووووووس فاطمه جون و
مامانی و بابایی
17 فروردین 94 8:49
با دیدن این عکس فهمیدم یه همدرد دارم فاطیما فقط اسباب بازیهاش رو خراب میکنه
مامان ریحانه
پاسخ
بله عزیزم ما مامانا تا این وروجکا بزرگ شن با هم همدردیم خراب کردن اسباب بازی که اولویت اوله این خرابکاریها در اولویت های بعدی قرار دارن
مامان مهلا
18 فروردین 94 1:14
ماشالللللللللللللللله 91 نظر داشتی ها بس که مطالبت بامزه و جون داره آدم دلش نمیاد بیاد و نظر نذاره
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی مهلا جون نظر لطفته عزیزم