نازنین مننازنین من، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

نازنین زهرا زیباترین گل هستی

خاطره ای از مامان ریحانه

1393/11/17 13:23
نویسنده : مامان ریحانه
2,397 بازدید
اشتراک گذاری

 

 


نازنین در یکسال و هشت ماهگی نوروز 92

 تصمیم امروزم این است که برای دخترم از خودم بنویسم از آن روزهایی که من هم کودک بودم و پر از شوق کودکی امروز می خواهم برای دختری  که روزی مادر فردا میشود بنویسم که من هم روزی مانند تو بودم و حالا شده ام مادری که دیروز نویدش را به من می دادن ...

می خواهم به دخترک کوچکم بگویم که من نیز دنیایی  از خاطره ها دارم  از گذشته ی سپری شده ام  که شاید بازگو کردنش برایت لذت بخش باشد پس از این به بعد سعی می کنم چند وقت یکبار از خودم بگویم تا آشنا شوی با تصویری از کودکی مادرت پس برایت می نویسم از آنچه از دیگران شنیدم و بازگو می کنم این خاطره را از زبان پدر و مادرم  چرا که در این زمان من طفلی خرد بیش نبوده ام و هر چه هست این خاطره ایست طنز گونه از طفولیتم پس می نویسم برایت ای آرام جانم .......

 

در یکی از روزهای زیبای بهاری چشمم را به روی این دنیا گشودم همیشه دوست داشتم و دارم ماه تولدم را چرا که زیباترین ماه بهاریست یعنی اردیبهشت ....

من آمده بودم بعد از یک دختر و سه پسر و حالا شده بودم عزیز دردانه ی بابا  بابا را که نگو به گفته ی دیگران در پوست خود نمی گنجید و سر از پا نمی شناخت niniweblog.comچرا که دوباره صاحب دختر شده بود niniweblog.comو خوشحال بود که می تونه به آرزوی چندین ساله اش برسد و نام شهلا را بر من بگذارد ...

زمان نامگذاری فرا میرسد و پدر جانمان  از مادرمان می پرسد که نام این دخمل را چی بگذاریم و مادرمان با اعتماد به نفسی بالا و تحکمی وصف ناشدنی می گوید niniweblog.comخوب معلوم است نفیسه می گذاریم آن دخترمون نرگس است این یکی نفیسه که اول اسمهایشان بهم بیاید و پدر حرفی نمی زند و در دل به مادر می خندد که دیگه اسم این یکی را خودم انتخاب می کنم و به مادر چشمی می گوید و سوار برموتور دنده ایش می شود scooters11.gif  ( این پدرمان است در عنفوان جوانی چه خوشتیپ هم بوده خندونک)و رهسپار اداره ی ثبت و احوال و از آنجا که پدر به خاطر تولد من نیشش تا بناگوشش باز بوده  مامور ثبت فکر می کند که پدرمان تازه صاحب فرزند شده و  تبریکی می گویید و به پدرمان حق می دهد که آنقدر خوشحال باشد چون تازه پدر شده که پدرمان می گوید نه این بچه ی  پنجممان است ولی چون دختر است من خیلی خوشحالم ( چه کنیم حمل برخودستایی نباشد پدرمان خیلی دختر دوست می باشد دیگرخندونک) آقاهه باز تبریک میگه و به بابایمان میگه حالا اسمشو چی میخوای بذاری و پدرمان به دور از عاقبت کارش سرش را با افتخار بالا می گیرد و می گوید بگذار شهلا  مراحل اداری انجام میشود و بابایمان سرخوش از اسمی که برایمان انتخاب کرده به سوی منزل باز می گردد مادرمان که ما در آغوشش جای گرفته بودیم به محض آمدن پدر ما را زمین می گذارد و شناسنامه را درخواست می کند و پدر هم پیروزمندانه آن را به دستش می دهد و در خیال خوش خود بوده که یکدفعه فریادی خیال خوشش را پر پر می کند niniweblog.comچشمان غضبناک مادر را می بیند niniweblog.comکه به چهره اش زل زده و می گویید مگه من نگفتم از اسم شهلا خوشم نمی آید  پدر التماس می کند، خواهش می کند که بانو بگذار این اسم بماند ولی فایده ندارد که ندارد و مادر از پدر می خواهد که سریع برود و شناسنامه امان را با نام نفیسه بگیرد  بابایمان دوباره هندلی به موتور میزند و رهسپار اداره ی ثبت میشود مامور ثبت  به شوخی می گوید چیه رفیق باز اومدی برا قل دومت شناسنامه بگیری که پدر مایوسانه می گوید نه مادر بچه هایمان با این اسم مخالف است اومده ام اسمش را عوض کنم ماموره اول یه کم به پدرمان می خندد (فکر کنم در دلش به پدرمان میگفته ای زن ذلیل نمی دانم الله علم ) و بعد به پدرمان تاکید می کند که این دفعه ی آخرست و دیگر نمی توانی نامش را عوض کنی پس قشنگ فکرهایت را بکن حالا خانمت چی گفته بذاری و در آن لحظه پدر را آلزایمری حاد در بر می گیرد و هر چه به ذهنش فشار میاورد  به خاطر نمی آورد نام دلخواه مادرمان را... گردنی کج می کند و می گوید یادم نمیاید و از آنجا که در آن زمان وسایل ارتباط جمعی به این گستردگی نبوده و ما از نعمت تلفن محروم بوده ایم و همچنین مسافت هم تا خانه دور بوده پدر راضی نمیشود بار دیگر به خانه بر گردد و نام درخواستی را بپرسد به همین خاطر مامور ثبت لیست بلند بالایی از اسامی جلو چشمان پدرمان می گذارد و می گوید به اینها نگاه کن شاید یادت بیاید و من واقعا مانده ام که پدر بزرگوارم چگونه میون اینهمه اسم یکهو نام طیبه به چشمش می خورد و به مامور می گوید همین بود خانوم گفتند طیبه بگذار آقاهه میگه مطمئنی و باز تاکید که دیگه نمیشه عوض کردا و پدر بر روی حرف خودش می ماند که بله همین بود و شناسنامه و سند هویت ما از آن روز به نام طیبه میشود ( واما دوستان برایم خوشحال نشوید که از سر در گمی در آمدم چرا که داستان هنوز ادامه دارد)

و  امابقیه ی ماجرا

بابا جان خوشحال از اینکه آخرش تکلیف نوگل تازه به دنیا آمده اش معلوم شد و این طفل معصوم از بلا تکلیفی در آمد و ناراحت از اینکه نتوانست اسم دلخواهش را بر روی ما بگذارد به سمت خانه میاید و شناسنامه را به دست مادرمان می دهد و خودش رهسپارمیشود تا آبی به سر و صورت بزند و خستگی از تن به در کند که ناگاه با صدای فریادیعصبانی برجای خود میخکوب میشود و حدس میزند که باز دسته گلی به آب داده و خطایی مرتکب شده به طرف مادر بر می گردد و دلیل فریاد را می پرسد صورت مادرمان برافروخته که این چیهسوال پدر با صدای مظلومانه ای می پرسد چی چیهسوالسوال مامان جانمان میگه آخه این چه اسمیه میگه خوب اسم دلخواه خانوم است دیگه مادر با عصبانیت میگه من گفته بودم نفیسه یا طیبه که خاله امان هم که در آنجا حضوری گرم داشته مانند اسفند روی آتش از جا میپره و میگه چی طیبببببببببببه ( البته به گفته ی شاهدان خیلی غلیظ تر از این حرفها می گوید) و ما هم غافل از همه جا در خوابی خوش به سر می بردیم و خواب فرشته ها را میدیدیم و لبخندی تحویل میداده ایم

 niniweblog.com غافل از هیاهویی که در خانه امان بر پا شده بود ( طفلی خودم) و عصبانیت خاله وعصبانیت مادر به توان 2 می رسد  و خاله امان که بر خود واجب میبیند از حقوق من دفاع کند می گوید نه طیبه نه نفیسه همه باید ریحانه صدایش کنید  و مادر  هم که رو حرف خاله جان حرف نمی زند به پدر دستور می دهد که برو و اسمش و به ریحانه تغییر بده  و ایندفعه برایت می نویسیم و در جیبت میگذاریم تا فراموشت نشود و پدرمان با شرمندگی خجالتمی گوید که نه رحم کنید چون مامور ثبت گفته دیگه اسمشو عوض نمی کنه و اینگونه شد دوستان که ما در شناسنامه ی خودمان طیبه شدیم و  خانواده و دوستان و آشنایان ما را ریحانه صدا می کنند و جالب این است در شناسنامه ی پدر و مادرمان هنوز که هنوزه شهلا هستیم( حالا ما مصداق این ضرب المثل معروفیم که خدا گر زحکمت ببندد دری ، زرحمت گشاید در دیگری ) و در اینجا ما به این نتیجه رسیدیم که اگه خاله جانمان آن روز در خانه امان تشریف نداشتند الان من چه وضعیتی داشتم و  اسمم مامان ریحانه بود عاااااااااااااایا سوال

و کاش عاقبت کار ما به اینجا ختم میشد ولی داستان هنوز هم ادامه داره چرا که پدر بزرگوار نام فامیل مارا هم که جد در جدمان با آن نام فامیل شناخته میشدند را عوض کرد و به نام فامیل دیگری تغییر داد ودر جواب اعتراض من که دیگر چرا نام فامیلمان را عوض کردی می گوید بیشتر پسر عموهایم که نزدیک ما زندگی می کردن هم اسم من بودن ( یعنی بابا جانم ) و پدر محترم میگفت که هر موقع فیشهای آب و برق و ...... میومده اشتباه میشده به خاطر همین پدر ما فداکاری میکند و میرود نام فامیل خود را عوض می کند (آخه یکی نیست به بابایمان بگوید خوب می گذاشتی آنها بروند و نام فامیلشان را عوض کنن فداکاری نمی کردی نمیشد) دوستان چرا هر چی سنگه واسه پای لنگه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

باز هم خشنود نشوید صبور باشید دوستان و پر طاقت برای ادامه زندگینامه ی رنگین من بیچاره فکر کنید در 14 اردیبهشت 59 به دنیا اومده باشی یعنی قشنگ نیمه اولی نیمه اولی باشی ولی من نمی دونم به کدامین گناه زاده شدم که تاریخ تولد مرا هم تحریف کردن و شناسنامه ی ما را شهریور 58 گرفتند و وقتی با اعتراض و مخالفت بنده رو برو میشن خیلی ریلکس میگن می خواستیم زود بری مدرسه به خدا آی آسیب دیدم از این زود مدرسه رفتنم همش سر کلاس خواب بودمخواب آلود آخه یکی نیست به این دو بزرگوار بگه چرا با من اینکارا را کردیدسوالسوالمتفکر

و جالب تر اینکه ما تا دوران دبستان هویت خودمان را نمی دانستیمخندونک و وقتی معاونمون اسم مرا پرسید من خودم را ریحانه معرفی کردم با نام فامیل قبلی و معاونمون مرا طیبه می نامید با نام فامیل جدید و ما پامون و کرده بودیم تو یه کفش که من ریحانه ی فلان هستم بیچاره معاونه فکر می کرد من مخولیات دارم و وقتی اومدم خونه و  ماجرا را برای والدینم تعریف کردم زدن زیر خنده که معاونتون درست می گفته اسم و فامیل تو همینه که معاونتون گفته ( خووووو آخه والدین گرامی  مبتکر و خلاق یه کلمه ما را هم در جریان قرار می دادید که  همچین ضایع نمیشدیمبدبو)

سرنوشت خنده داری بود دوستان نه!!! ولی برای من نه  فکر می کنم سر سفره ی عقد اون عاقد هم به من می خندید وقتی توضیحات آخر شناسنامه ام را می خوندکه نام صاحب سند از شهلا به طیبه از فلان نام خانوادگی به فلان نام خانوادگی تغییر کرده است  و جالب اینه که وقتی فامیل می خواستن بگن من بله بگم هی می گفتند ریحانه بله بگو ریحانه بله بگو بابا فکر کنم عاقده هنگ کرده بود که این دوشیزه ی محترمه  چند تا اسم داره و جالب اینه که تو دورهمیامون فامیل میگن ریحانه خاطره اسم و فامیلیت و سال تولدتو تعریف کن و وقتی من تعریف می کنم از شدت خنده اشک از چشماشون سرازیر میشه و ما اینچنین مات و مبهوت که خدا ما را آفرید تا اسباب خنده ی دیگران باشیم اگه دلی اینجوری خوش میشه راضی هستیم به رضای خدا

و اینکه بعد از مناظره های طولانی با پدر و مادرمان پدرمان اجازه فرمودن که بابا جان اگه می خوای برو اسمت عوض کن ( فکر کنم با این اجازه خودش می خواست به آرزوی دیرینه اش برسد و مرا شهلای بابا صدا کند )و نام فامیلتم اگه دوست داشتی عوض کن و ما خشنود از اجازه پدریمان یک روز که به شهرمان سفر کرده بودیم شناسنامه ی بابایمان را برداشتیم و به خونه ی خواهرمان رفتیم و ماجرا را گفتیم خواهرمان گفت که من هم از نام فامیل جدیدم خوشم  نمیاد اگه بابا اجازه داده منم بیام و نام فامیلمو عوض کنم اما اسممو دوست دارم و ما سر خوش از اینکه خواهرمان هم همراهیمان میکند و ما ساده تر از این حرفها فکر می کردیم الان که برویم جلو پایمان با احترام بلند میشوند و می گویند هر چی شما امر بفرمایید و سریع شناسنامه با نام و فامیل قبلی تحویلمون میدهند و اما وقتی رفتیم داخل با خیالات خام و خوش خود با یک خانوم عصبانی روبرو شدیم که خواهر جان با دیدن این خانوم سریع رفت و یک گوشه ای مظلومانه ایستاد و مرا جلو انداخت اون خانوم عصبانی پرسید برای چی اومدی و من کل ماجرا را گفتم گفت برای اسمت که باید مراحل قانونی زیادی طی کنی دادگاه و اینجور حرفها چون دوبار نامم عوض شده بود و برای نام فامیلمان هم رفت پیش رییس و وقتی برگشت با عصبانیت گفت ریئسمان میگه نام فامیلشان خوبه برا چی می خوان عوض کنن در همان حال خواهرمان از ترس اون خانومه لبش رو خشک انداخت و گفت نه خواهرم می خواد فامیلیشو عوض کنه من فامیلیمو دوست دارم ( یعنی آخر نامردی یه خواهر که میگن اینه ) خلاصه دوستان دست از پا درازتر به خانه برگشتیم و تصمیم گرفتیم دیگر فکر عوض کردن نام و فامیلمونو از سرمون دور کنیم و همینطور با همین نام  و فامیل بسازیم و گاهی وقتها هم اسباب خنده ی دیگران شویم شما هم اگه خواستید بخندید و شاد باشید هیچ غمی نیستچشمک

و اما دخترم نام تو را من انتخاب کردم و بابایی هم موافق بود و خوشحالم که به سرنوشت من دچار نشدی که اگه میشد چی میشدترسوترسو

و نتیجه ی اخلاقی این ماجرا اینکه پدر آنقدر زن ذلیل عااااااااااااااااااااااااایا خنده

 

 

نظرات (86)

عمه فروغ
18 بهمن 93 0:58
سلام شهلای عزیز ،طیبه گل و ریحانه جوووووووووونمخدایی خیلییییییییییی باحال بود ماجرای اسمت چقدر هم نازنین شبیه کودکی شماست
مامان ریحانه
پاسخ
نفیسه رو یادت رفت فروغ جون امیدوارم که بتونم همیشه خنده رو لباتون بشونم دوست دارم دوست مهربانم
مونا
18 بهمن 93 1:59
سلام ریحانه جون . وای که چقدر خندیدم ...!چه ماجرای جالبی...! حکایت فامیلی ات هم خواندنی بود...! من هم اردیبهشتی ام و خوشحالم از هم ماه تولد بودن (!)باشما... چه فلسفه جالبی مامان اینا گفتن برای شهریور 58 ...!شهریورش باز قابل توجیهه اما 58 بجای 59 و افزایش سن جای سوال داره! اسم ریحانه رو خیلی دوست دارم. هم مذهبیه هم لطیف....پست طنزی بود...!لبانت پرخنده
مامان ریحانه
پاسخ
مررررررررررررررسی مونا جون از خوشحالیت خوشحالم میبینی مونا جون چه به سر من اومده روحیه خوبی دارما با این همه اتفاق حالا جالبه زنداداشم اوایل میگفت ریحانه چه جوری می دونستن تو دختری شهریور 58 برات شناسنامه گرفتن خداییش مرده بودم از خنده به خاطر حرفش ممنون مونای عزیز از دعای قشنگت
مامانی تبسم
18 بهمن 93 7:11
تو رو خدا راضی باشی... ترکیدم از خنده اول صبحی شهلا جون طیبه جون ریحانه جون با دو تا فامیلی خدایی خوب تونستی با این مسئله کنار بیایی خیلی خیلی باحال بود... هر کی هر چی دوست داشته صدات میکرده.. وای مدیر مدرسه خواهرت که دیگه آخرش بود انشاالله همیشه تندرست باشید و خنده بر لب
مامان ریحانه
پاسخ
فکر کنم این یه جوک بوده که با من آفریده شده برای خنده خواهر جان فعلا ما کنار اومدیم با این مساله آره این معاونه آخرش بود باور کن فکر می کردن داشتم میومدم مدرسه یه چیزی تو سرم خورده چون نگرانی از صورتشون معلوم بود یه خواهر بیشتر نداریم این این مدلی ممنون عزیزم از دعای قشنگت
صفورا
18 بهمن 93 7:50
سلام فقط نام نیک است که می ماند در روز قیامت همه با اسم افراد فرا خواند میشوند ثابت شده اسم تاثیر بسیار زیادی در شکل گیری شخصیت افراد دارد حتما شما ظاهر و باطن با صفایی دارید ریحانه خانم خدا برای همدیگر حفظتان بکند الهی آمین عکسای قدیمیتون را چرا برداشتید؟ خوب بود که خصوصا آخری با کلاه دور چین سفید
مامان ریحانه
پاسخ
مررررررررررسی دوست عزیز از اینکه به من سر زدی خوشحال شدم از آشنایی با شما ممنون از لطفی که به من داری این عکسه روش کثیف شده بود همسرم وقتی پستم و دید گفت بده اینطوری گذاشتی قرار شد ببرم فتو شاپ و روتوش کنم بعد میذارم
مامان فرخنده
18 بهمن 93 8:01
واي شهلا جون نفسيه جون طيبه ،ديگه اسم نبود ريحانه جونم همون بهتر كه خاله جونت خونتون بود وگرنه الان يه كاميون اسم داشتي ريحانه جون حدس زدم كه همسن باشيم الان خيلي خوشحال هستم البته من اسفند 58 هستم ولي شناسنامه ام اول ارديبهشت 59 من هم مثل تو دوتا تاريخ تولد دارم ولي خاطره اسمت وافعا باحال بود كلي سرصبح خنديدم بوس يراي مامان ريحانه ونازنين زهراي ناز
مامان ریحانه
پاسخ
آره والا خدا رحم کرد خاله ام اونجا بود اگه نه الان تکلیفی نداشتم خوشحالم که همسن و سالیم حالا ما شوت شدیم هشت ماه عقب تر امیدوارم که همیشه لبت خندون باشه فرخنده جونم و خوشحالم که سر صبحی خوشحالت کردم
مهتاب مامان اشکان
18 بهمن 93 8:01
سلام شهلا جون. اول از همه اينكه موضوع خوبي انتخاب كردي واسه پست جديدت،خيلي جالب بود. بعدش هم،ميگم اين پدر شما خييييييلي پيشرفته بودنا اون مان.چون كه در اون سالهايي كه پدر سالاري مد بوده پدر شما زن ذليل بودند. آفرين به مادرت كه خوب داشته مديريت ميكرده يه چيز ديگه،من هم ارديبهشتي هستم اما بابام ديگه نخواسته كه من زودتر برم مدرسهآخه باباي من پدرسالار بوده. اما يه داداش دارم كه متولد دي ماه بوده و بابا شناسنامه اونو شهريور ماه گرفته كه زودتر بره مدرسه و اين پدرسالاري پدر ما كار دست داداشم داد كه از مدرسه زده شد و با بي ميلي هرچه تمامتر به همراه پدر تا سوم راهنمايي خوند و ترك تحصيل.به همراه پدر منظور اينه كه بايد پدرم باهاش مينشست و درس ميخوند تا اون هم به اجبار بشينه و درس بخونه.وااااااااي كه چه روزهايي بود. ميگم ريحانه جون بالاخره اين اسم و فاميليه شما طيبه ..... چي شد؟ نگفتي فاميلي قبلي چي بوده و الان چي هست؟ بووووووووووووووووووووووووووس واسه نازنين جون و مامان گلش
مامان ریحانه
پاسخ
باور کن مهتاب جون پدرم مظلوم واقع شده ما ماشالله 6 تا خواهر و برادریم اسم همه رو هم مامانم انتخاب کرده این یکی و بابام می خواسته خودش انتخاب کنه که مامانم نذاشته برا بابام غصم میشه حالا خودمونیم یادم بچه بودم یواشکی منو شهلا صدا می کرد می دونی مهتاب جون یواشکی بیچاره بابام !!!!!!!!! حالا اینکه فامیلیم چی بوده جز اسراره ولی از یک خاندان اصیل بوده ایم که توی تهران هم فامیلی قبلی من به وفور یافت میشه و بیشتر فامیل های بابا در تهران زندگی می کنند باور کن بدترین ضربه به یه بچه زود فرستادن به مدرسه است حتی یک روز حالا من بیچاره که یکسال زود رفتم عروس عموی بابام معلم همون مدرسه بود همیشه به مامانم اعتراض می کرد که چرا انقدر زود فرستادید مدرسه این الان هنوز وقت بازیشه ولی دیگه کار از کار گذشته بود حال داداشت و درک میکنم برای مهتاب جون و اشکان عزیز
مامان ِ یسنا
18 بهمن 93 8:30
سلام دوست گل خودم آخی الهی عزیزم.... چه ماجراهایی داشتی تو... نفیسه ... شهلا .... ریحانه... طیبه... باز خوب شد خاله جونتون اونجا بود... جریان مدرسه خیلی بامزه بود... خدا پدر و مادرتونو حفظ کنه براتون ... خیلی دلنشین نوشتی اونقد که رفتم به سال 59... فقط یادم نمیاد شهریور بود یا اردیبهشت آخه من نمیدونم این پدر و مادرامون چرا میخواستن ماها یه سال زودتر بریم مدرسه واقعا... منم نیم وجب بودم رفتم مدرسه.. دوستون دارم خیلی زیاد ....میبوسمتون از را دور
مامان ریحانه
پاسخ
آره خواهر خدا خیر بده به خاله جون ما رو نجات داد مرسی عزیزم اردیبهشت 59 به دنیا اومدم اما شناسنامه ام را برای شهریور 58 گرفتند پس شما هم این روزها رو دیدی خواهر چقدر بده نه منم شما رو خیلی دوست دارم یه عالمه هر چی بگم بازم کمه
خاله مهديه
18 بهمن 93 8:32
وای مردم از خنده ..خیلی قشنگ نوشته بودی .شمام داستان عجیبی داشتیا !! من که خیلی تعجب کردم و خیلی هم خندیدم جالبتر از همه که بابات طیبه رو به جای نفیسه گفته خیلی باحال بود . و باز مثل همیشه نوشته ات خیلی خیلی جذاب نوشته شده بود.نوشته هات با اینکه طولانیه ولی آدم رو جذب میکنه و مجبورت میکنه تا آخر بخونی و این از هنر شماست . ریحانه خانم اگه اقدامی نکنی واسه نویسندگی خودم میام دم خونتون میبرمت گفته باشما ....بووووس
مامان ریحانه
پاسخ
خدا نکنه مهدیه جون دشمنت بمیره مررررررررررررسی خواهر آره فکر کنم کم کم داشته به فیلم هندی تبدیل میشده که خاله نجاتمون میده دستش درد نکنه بازم لطف داری مهدیه جون می خوام یه تکونی به خودم بدم البته اول خونه تکونی برا عید بعد خودمم تکون میدم یه چیزایی می نویسم واسه مهدیه جون و فاطیمای گل
مامان کیانا و صدرا
18 بهمن 93 8:44
سلام من زود میام پیشت
مامان ریحانه
پاسخ
شما لطف داری خواهر جان
مامان دیانا
18 بهمن 93 9:07
چه خاطره شیرینی و چه راوی خوش صحبتی.اگه موجب ناراحتی نمیشه باید بگم من هم کلی خوشم اومد(دوست ندارم بگم خندیدم آخه خیلی هم بامزه تعریف کرده بودید.با هر اسمی که باشید مهم اینه که یکی از دوستان خوب و مهربون ما هستید و آدم با خوندن پستهای نازنین جون کلی ذوق میکنه.منم همیشه گفتم شیرین زبونی دخملی به مامان گلش شبیه هستش
مامان ریحانه
پاسخ
ای جااااااااااااااانم عزیزم اگه شما بخندی هم من ناراحت نمیشم اصلا این ماجرای اسم من شده خاطره خود بابام هم دوست داره از زبون خودم بشنوه و غش غش می خنده مامان و که نگو انقدر که می خنده صورتش سرخ میشه وجدانا من می ترسم میگم مامان یه چیزی شد حالا عزیزم وقتی پدر و مادر ما به آشی که برای من پختن اینجوری می خندن شما چرا نخندی پس راحت باش مرسی عزیزم از لطفی که به من داری و همه ی اینها بزرگواری خودتون و میرسونه فدای تو دوست مهربونم
مامان زهرا
18 بهمن 93 9:24
ریحانه جان سلام، عالی بود کلی خندیدم، اسم ریحانه خیلی عالیه، منم اسم دخترم رو ریحانه گذاشت همه فامیل عاشق اسمش هستن!
مامان ریحانه
پاسخ
امیدوارم همیشه رو لبت خنده باشه گلم آره خداییش ریحانه رو دوست دارم شهلا رو هم دوست دارم چون با فامیل قبلیم خیلی بهم میومد و شیک و باکلاس میشد خوب دیگه سرنوشت ما هم این بوده خواهر
مامان کیانا و صدرا
18 بهمن 93 9:34
خواهر جون ممنونم که اجازه دادی بخندیمالهی!!!!شهلای طیبه و ریحانهخیلی هم عالی!!!مگه چیه؟؟میدونی همه ی دختر عموهای من دو اسمی هستن.آخه هر وقت عموم میرفته شناسنامه واسه بچه ها بگیره اسمی که داشتنو یادش میرفته با یه اسم جدید شناسنامه میگرفتهخدا رحمتش کنه فک کنم خدابیامرز از همون جوونیش آلزایمر داشتهعزیزم ایشا...همیشه کنار خونواده شاد و خوش و سلامت باشیدبا این وجود باز هم خواهر از من کوچیکتری!!!من 58 میخوام
مامان ریحانه
پاسخ
اول اینکه خوشحالم خوشحالت کردم دوم اینکه خدا خیرت بده خواهر به قول خودت دو اسمه نه سه اسمه نه چهار اسمه تازشم فامیلیشونم عوض نشده و بعدشم سال تولدشونم دست نخورده خواهر حالا به دل من رسیدی سوم هم اینکه خواهر برا چند ماه چونه نزن حالا 59 - 58 فرقی نمی کنه نزدیکیم به همدیگه حالا شما بفرمایید چه ماهی از 58 متولد شده ای و پا به این دنیا نهاده ای
مامان محمد طاها
18 بهمن 93 10:40
به به عجب داستان پر پیچو خمی خوب ریحانه جون حالا خداروشکر یه اسم خوب و پر برکتی براتون انخاب کردن حالا خوب شد که بدون اسم نموندینا عزیزم اومیوارم هر کجا که باشین در کنار خانوادتون زندگی خوش و پر برکتی داشته باشین
مامان ریحانه
پاسخ
مررررررررررررررسی دوست عزیزم آره والا به قول شما خوب شد بی اسم نموندم ممنون دوستم از دعای قشنگت
مامان محمد طاها
18 بهمن 93 10:41
بوس بوسسسسسسسسسسس واسه نازنین زهرای نازنین
مامان ریحانه
پاسخ
واسه خاله ی مهربو ن و محمد طاهای نازنین
مامان کیانا و صدرا
18 بهمن 93 11:01
خصوصی داری شهلای بابانفیسه ی مامان.ریحانه ی خاله.طیبه شناسنامه
مامان ریحانه
پاسخ
ای ول خواهر ببین چه تناسبی ایجاد کردی بین این اسمها خودم تا حالا بهش فکر نکرده بودم خصوصیمم می خونم خواهر فعلا یکم گرفتارم زود میام پیشت
مامان ِ یسنا
18 بهمن 93 13:10
بازم اومدم تا یک بار دیگه بخونم ... خداییش خیلی باحال بود... خیــــــــــــــــــــــــــــــــــلی ممنونم که اسباب خنده و شادی مارو فراهم کردی ریحانه جونم.. شوخی کردم عزیزم....به دل نگیر...
مامان ریحانه
پاسخ
الهههههههههههی من فدای تو دوست مهربون بشم اصلا هم ناراحت نمیشم بابا میگم پدر جان خودش میگه ریحانه بابا خاطره ی اسمت و با زبون خودت بگو وقتی میگم روده بر میشه از خنده ( آخه خاطره گوی فامیل منم دیگرانم خاطره هاشونو به من میگن تعریف کنم چون من با آب و تاب تعریف میکنم همه رو به خنده میندازم ) عزززززززززززززیزمی صد بار هم خواستی بخند اصلا فکر ناراحتی من هم نباش
مریم مامان آیدین
18 بهمن 93 13:40
سلام ریحانه جونمخوبی شهلا جونمطیبه خانومی...نفیسه گلم الهی...الان دچار چند شخصیتی نشدی دوستم من جات بودم کلا هویتمو گم میکردم! من هم بعد یک پسر و یه دختر فوت شده به دنیا اومدم....مامانم میگه بابام تا مارو از بیمارستان رسوند خونه از ذوقش صاف رفت ثبت احوال و بابام میگه وقتی نوبتم شد و گفت اسم چی بزارم دیدم هیچی تو ذهنم نیست و از لیست اسممو انتخاب مبکنه....مامان و مامان بزرگم هم انقدر خوشحال بودن برای به سلامت به دنیا اومدنم که با آغوش باز اسممو قبول میکنن ولی من اعتقاد دارم اسم ها رو شخیت ادم ها تاثیر میزارن....به نظرم اسمت همون ریحانه ست....ولی دلم سوخت بابات حسرت شهلا به دلش موند آیدین من هم 14 مهریه....همه گفتن برین بندارسن 30 شهریور که یک سال عقب نیفته ولی من تاریخ تولدش رو عوض نکردم...گرچه از دو تا از دوستای همبازیش فقط به خاطر دو هفته قراره یک سال تحصیلی عقب بمونه.....و الان با شنیدن تجربه های دوستان و خودت فهمیدم کار درستی کردم خوشحالم که تجربت برای نازنین و پوریای گل کارامد بوده....الهی خودت و خانواده و فرشته هات همه سلامت و خوش باشین عزیزم
مامان ریحانه
پاسخ
مریم جون با تمام اسمها یم جانم امر بفرما هویتمو که گم نکردم اما دوست داشتم اسمم شهلا بود و فامیلم هم همان فامیل قبلی همیشه فکر می کردم جدای از پدر بزرگ و عموها و بچه هاشون هستم چون فامیل پدری من خیلی زیادن و از فامیلی اولم زیاد داریم بدترین ناراحتیم زمانی بود که پدر بزرگم فوت کرد و در اعلامیه ی ترحیم نام فامیل پدرم را داخل پرانتز همین نام فامیل جدیدمون رو زده بودن خیلی ناراحت شدم و معترض اصلی هم بیشتر من بوده ام حالا دیگه گذشته اما من هیچ موقع نام و نام فامیل شناسنامه ایم رو دوست نداشته و ندارم اسم مریم هم خیلی زیباست اسم خاله ی من هم مریم است البته نه اون که فرشته ی نجاتم بودا نه یکی دیگه و خیلی خوش قلبه آره مریم جون حسرت شهلا به دل بابام موند هنوزم خیلی این اسم و دوست داره به من میگه برو اسمت و عوض کن خودم هی بهت میگم شهلا تا بقیه هم عادت کنن عزیزم خوب کردی شناسنامه ی آیدین جون رو در همون روز تولد گرفتی خداییش بچه وقتی زود بره مدرسه خیلی ضربه می خوره من که تا یکی دو ماه دوست نداشتم برم مدرسه و از مدرسه بیزار بودم ممنون مریم عزیز از دعایی که به حق ما کردی و محبتی که به ما داری ببووووووووووس آیدین گلم را
مامان راحله
18 بهمن 93 15:33
پس منم ازین به بعد شهلا صدات میکنم ... چه باکلاس ولی خدایی خیلی باحال بود .. مامان من و خواهر کوچیکم هر دو اسمشون مریم هست .. بابام رفته شناسنامه بگیره یارو بهش گفته شناسنامه ی همسرت کو؟ گفته نیاوردم . گفته اسمش چیه ؟( اسم بچه منظورش بوده) گفته مریم . خواهر منم اتفاقی شده مریم . قرار بوده مرضیه بشه .
مامان ریحانه
پاسخ
فدات بشم راحله جون میگم خوبه منم این پستم و نشون بابام میدم و میگم پدر جان خوشحال باش تو را به آرزویت رساندم نه بابا راحله جون یعنی خواهر و مادرت دو تا شون مریم هستند خیلی جالبه میگم خوبه نی نی وبلاگیها یه پست در مورد اسمهاشون بذارن فکر کنم خیلی با حال بشه حالا فکر کنم خواهرتم تو خونه مرضیه ست
مامان راحله
18 بهمن 93 15:34
حالا اونایی هم که یه سال زودتر رفتن مدرسه من نمیدونم چه گلی به سر خانواده و جامعه زدن همه اصرار داشتن شناسنامه ی بچه نیمه اولی باشه ...
مامان ریحانه
پاسخ
هیچی راحله جون میشه یه خاطره ای مثل خاطره ی بعدی من که تو پستهای بعدی براتون میگم تا بازم بخندید حالا صبر کن زندگی من پر از خاطرست یعنی خداییش خود به خود ساخته میشه
مامان آنیسا
18 بهمن 93 15:59
خیلی باحال بود عزیزم کلی خندیدم
مامان ریحانه
پاسخ
انشالله همیشه دلت شاد باشه دوست عزیز
مامان علی
18 بهمن 93 15:59
سلام ریحانه عزیز واگه دوست داری اسمت شهلا باشه شهلا خانمی گل الهی ماجرای جالبی بود ولی شما باقلمت قشنگ تر توضیحش دادی اخی من الان دقیقا میدونم اقا جونت چه حالی داره حالا برات خصوصی مینویسم البته که خیلی هم به اسم وماجرات نزدیکه فدات بشم چرا ریحان ه رو دوست نداری اتفاقا اسم قشنگیه و اینکه خواهری اصلا نگران اسم وفامیل و...نباش مهم شخصیت وذات ادمه که شما خانم ماهی هستی خوشبخت وخوشحال باشید عزیزم
مامان ریحانه
پاسخ
فدای تو دوست خوبم و ممنون از لطفی که به من داری نه ریحانه رو هم دوست دارم چون یه عمری با همین نام خونده شدم فقط اسم و فامیلشناسنامه ایم رو دوست ندارم که اونم به قول شما الان چندین ساله باهامه و قبولش کردم ممنون دوستم از دعای قشنگت
مامان نازیلا
18 بهمن 93 17:46
سلام ریحانه جون عزیزم چه ماجراهایی داشتی تو. نفیسه ... شهلا .... طیبه...ریحانه... همشون قشنگن ولی من ریحانه رو خیلی دوست دارم خدا پدر و مادرتو حفظ کنه مثل همیشه دلنشین نوشتی راستی عزیزم منم مهر 59 هستم دوست دارم ....میبوسم تو و نازنین گل
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی نازیلا جون آره ریحانه هم قشنگه خصوصا که تو این چند سال خیلی ها اسم ریحانه رو برا بچه هاشون انتخاب کردند چه خوب پس تقریبا همسن و سالیم خوشبختم نازیلا جون دوست مهربونم
مامان راحله
18 بهمن 93 21:43
نه دیگه ما خواهرمو مریم صدا میکنیم .. خودش هم میگه خوب شد مریم شدم از مرضیه خوشش نمیاد بیچاره هم بابات حسرت شهلا به دلش موند هم مامانت حسرت نفیسه
مامان ریحانه
پاسخ
پس بابات مامانتو چی صدا می کنه حالا بابات هیچی شاید مثل بابای من که مامانم و به اسم صدا نمیزنه باشه خاله هات یا دایی هات اگه بخوان مامانت یا خواهرت و صدا بزنن اشتباه نمیشه
مامان مهلا
18 بهمن 93 22:56
ریحانه جان به بخاط اینکه سبب خنده همه شدی بخاطر اسمت واقعا جا بهشته منم خیلی خندیدم خیییییییییییییلی هم با حال نوشته بودی راستی دو تا تفاهیم داریم تو این داستان کمدیت یکی اینکه منم اسم شناسنامه ایم فرق داره با اسم عامیانم و مهلا رو خاله م برام انتخاب کرده و جالبه باباجان ما با اینکه یادش بوده اسم چی بوده وقتی رفته ثبت احوال گول مامور ثبت رو خورده و وقتی مامور ثبت بهش گفته یه اسم میگم که خیلی به فامیلش میاد و قشنگه بابامم بی چون و چرا قبول میکنه و همون اسمو میذاره اگه اسممو بگم خییییییییییییلی راحت از روش میتونی فامیلمو حدس بزنی!!!!!!!!!!!!!1 و یه خوبی داره این مورد اینکه فقط کافیه تو یه ارگانی شناسناممو رو کنم اگه سه سال دیگه برم اونجا و خودمو معرفی کنم کامل یادشون میاد چرا 3سال پیش رفتم اونجا!!!!!!!!!!!!!!انقد که اسمو فامیلم در کنار هم خاصه!!!!!!!!!!!!!!!!! دلمون خوشه که اینم یه جور شهرته ........خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ!!!! که از صدقه سری مامور ثبت احوال داریم همه رو
مامان ریحانه
پاسخ
مهلا جون پس تکلیف من معلوم شد بهشتی بهشتیم خدا کنه همیشه لبت خندون باشه عزیزم میگم بیشتر مامانا یه گیر و گرفتاری سر اسمشون دارن امان از دست این پدر مادرامون که البته الان موجبات خندمونو فراهم کردن اسم مهلا هم قشنگه اتفاقا دختر خاله ی من تو شناسنامه اش مهلا بود تو خونه صداش می کردن محبوبه الان چند سالیه میگه منو مهلا صدا کنید خواهر جان اگه اسم شناسنامه ایتو دوست داری برو دعا به جون مامور ثبت کن خدا امواتشو بیامرزه فدای تو دوست خوبم
مامان ندا
18 بهمن 93 23:06
کلللللللی خندیدم ریحانه جونم.. خاطره تون واقعا جالب بود عزیزم..وچه ایده و فکر خوبیه که از کودکیهای خودتون میخواید بگید..خیلی خوبه که بچه ها هم بدونن مادر یا پدرشون هم یه روزی کوچیک بودن و کودکانه های جالبی داشتن... راستی عکس ریحانه جونم خییییییییییییییلی نازهٔخاله قربونت بشه عززززززیزم.. خیلی دوست دارم دخمل خوجل من....
مامان ریحانه
پاسخ
همیشه خندون باشی ندای عزیزم لطف داری خواهر گلم به نظر من هم خوبه حالا که بیشتر ما دفتر یادداشتی برای ثبت خاطراتمون نداریم و معلوم نیست در آینده بیشتر این خاطرات یادمون بمونه یا نه پس چه بهتر این که در خانه ی مجازی بچه هامون ثبت کنیم تا هم بچه هامون بخونن هم اینکه برایشون به یادگار بمونه در مورد عکس نازنین هم شما لطف داری عزیزم
الهام مامان علیرضا
18 بهمن 93 23:08
سلام ریحانه جون ببخشید من امروز گرفتار شدم تو پرسش و پاسخ نتونستم زودتر برسم خدمت تون بعدا میام و پست تون رو کامل میخونم
مامان ریحانه
پاسخ
سلام الهام جونم لطف میکنی
مامان راحله
18 بهمن 93 23:40
بگم خنده ت میگیره .. مامانم هم دو اسمه اس ... مریم اسم شناسنامشه .. ولی با یه اسم دیگه صداش میکنن چقدر اسم تو اسم شده
مامان ریحانه
پاسخ
بابا خداییش خیلی جالبه راحله جون تو هم بیا یه پست بذار اندر احوالات اسمی مامان و خواهرت منم یه چیزی بگم بخندی یه زنداداش دارم اسمی که صداش میکنن زهراست اسم شناسنامه ایش کبری ست حالا خواهرش اسمی که صداش میکنن کبری ست اسم شناسنامه ایش زهراست باور کن میشه یه کتاب نوشت با این اسامی ایرانیا
مامانی بهار
19 بهمن 93 1:00
قلب]
زری
19 بهمن 93 4:31
سلام عزیزم چه ماجرای جالبی,مخصوصاقسمت مدرسه رفتن وعقدکردنتون حسابی خندیدم اونم ساعت ۴ونیم صبح حتماماجرای بعدیتوزودتربنویس گلم
مامان ریحانه
پاسخ
سلام زری جونم خوشحالم که خندوندمت ولی خواهر ساعت 4 و نیم صبح چرا عااااااااااااااااااایا شما آن موقع خواب نبودی عااااااااااااااااااایا پاشده بودی آب بخوری به ناگاه پست مارا دیدی به من چه هر عااااااااااااااااااااایایی می خواهد باشد زری جون دستت درد نکنه که اومدی و خوندی و خندیدی الهههههههههههههی من فدات بشم به روی چشم گلم حتما
مامانی(برای دخترم زهرا)
19 بهمن 93 6:49
اول بووووووس برای این عکس ناز از نازنین جون که گذاشتی دوم اینکه هم ماجرا خیلی با حال بود و هم قلم شما واقعا بیا ماجراهای اینجوری رو کتاب کن خیلی طرفدار پیدا میکنه ماشاا دست به قلمت هم که عالیه
مامان ریحانه
پاسخ
منم اول بوس برای زهرا جوووووووووووووون و مامان از گل بهترش و نی نی کوچولوی توی دلش دوم هم شما خیلی لطف داری از اینهمه محبت چشم عزیزم یه فکرایی میکنم
مامان کیانا و صدرا
19 بهمن 93 8:06
راستی ریحانه جون طیب و پاک و چشم شهلای نفیسم!!!من هنوز موندم اون عکس دخملی روی مبل کیه؟؟؟نمیدونم سال 60 هم این مبلها بوده و کلاها رو چپکی میذاشتن؟؟؟بچگیهای نازی جونمه شاید ولی چشاش یه نمه فرق داره و رنگ پوستش!!خلاصه خواهر بیا و منو از شک در بیار
مامان ریحانه
پاسخ
سلام بر مرضیه جون خودم میگم واقعا نشناختی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خوووووووووووووووو اون نازنینه دیگه تو این عکس یکسال و هشت ماهه بوده یعنی نوروز 92 خونه ی خواهرم
مامان هستیا
19 بهمن 93 10:34
سلام ریحانه خانم کلی با خوندن پست ماجرای اسم و فامیلیت خندیدم عجب ماجرای داشته این اسم شماریحانه خیلی خیلی قشنگه قدیما اسمها رو راحت عوض می کردن ولی الان خیلی سخته.
مامان ریحانه
پاسخ
دوست گلم انشالله همیشه لبت خندون باشه آره قدیما حتی شناسنامه ی یه بچه ای که فوت شده بوده رو هم برای یه بچه ی دیگه میذاشتن خاله ی من اینجوریه ممنونم بابت لطفت نسبت به اسمم
مامان مهری
19 بهمن 93 12:04
ای جونم . هنگ کردم چی باید صدات کنم گلم اما شهلاهم که اسم خیلی قشنگی بوده. البته ریحانه هم ملیح زیباست. این چند اسمی بودن یه مزیت هم داره ها. مثلا تو همون مدرسه برای فرار از تنبیه آی میشه ازش سوء استفاده کرد...... چه فکر خرابی دارم من.! ولی خدای کلی خندیدم. من هم که تو اداره یهو پرتی زدم زیر خنده .... همکار روبرویی ام الان میگه زنه خل شده.
مامان ریحانه
پاسخ
مهری جون خدانکنه هنگ کنی خواهر میگم اون طیبه رو چی میگی که من اصلا دوست ندارم مهری جون از این عرضه ها نداشتیم عزیز دلم انشالله همیشه لبت خندون باشه و چیزایی باشه که باعث خندیدن شما دوستان مهربونم بشه
مامان مهری
19 بهمن 93 12:07
خدا پدر و مادر گلت و خاله مهربونت و خواهر بامعرفتت رو برات نگه داره. درسته که خواهرت پشتت رو خالی کرد ولی باز هم خواهر یه جواهره. ولی خدایی قدیمی ها چقدر خوش بودن... برای بچه پنجم و ششم هم خوشحال میشدن و عشق می کردن.... اما الان یه لحظه فکرشو بکن؟؟؟ بچه ششم!
مامان ریحانه
پاسخ
مررررررررررررسی مهری جونم از دعای قشنگت آره والا خواهر یه موهبت الهیه اصلا مهری جون تصورشم نمیشه کرد فکر کن شش تا به خدا مادرای ما چه صبری داشتن ولی ماها الان خیلی کم حوصله شدیم هر چی زندگیها ماشینی تر میشه حوصله ها کمتر میشه برای مهری جون و مهراد قند عسل
مامان روژینا
19 بهمن 93 12:59
از دست تو ریحانه جونم نمی دونی خداییش چقد خندیدماز دستم ناراحت نشیاااا ولی خیلی جالب بود! پدرای بیچاره چیکار کنن عایا؟ خوب مامانا این همه زحمت میکشن بچه رو به دنیامیارن حق ندارن یه اسم واسه بچه شون انتخاب کنن عایا؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ولی خداییش خاطره تو خیلی باحال تعریف کردی دلم می خواست تندی همشو تا آخر بخونم جالبه اگه بهت بگم باورت نمیشه ولی واسه منم شبیه به همین اتفاق افتاده. مامانم اسم ریحانه رو واسم انتخاب کرده بود و بابام وقتی میره شناسنامه بگیره اسم فرشته رو برام ثبت میکنه. کلی هم مامانم شاکی میشه و بابام قول میده که تو خونه منو ریحانه صدا بزنن.الان منم دو اسمه هستم هم ریحانه و هم فرشته!!!!!!! تازه فامیلیم هم دوتاس بهاری نوبخت . تازه پسوندم دارم فکرشو بکن این عکس دخملی خیلی نازهببوسش
مامان ریحانه
پاسخ
به سلام ریحانه خانوم گل گلاب خوبی خواهر روژینا جیگر چطوره خواهر امیدوارم همیشه شاد باشی و لبت خندون باشه هر چی هم می خوای بخند اصلا هم ناراحت نمیشم پس خواهر شما هم دو اسمه تشریف داری برو خدا رو شکر کن سر 4 تا اسم سرت بحث نبوده دو تا که سهله خواهر فامیلیتم خوشبختم مثل همیم اما ریحانه جون تاریخ تولدت که دیگه تحریف نشده جان خواهر آی میسوزی 8 ماه بزرگتر از سن واقعیت باشی اونم برا کی برا یه زن که همیشه دوست داره 18 ساله باقی بمونه میگم ریحانه جون خوب دو تا فامیلتو رو کردی اینطوری زود شناخته میشیا بابت عکس نازنین هم نظر لطفته خواهر جان
مامان راحله
19 بهمن 93 14:39
تو عمه های منم هست که یکیشون شناسنامه ش صفیه س .. یکیشون رو صفیه صداش میکنن . ولی شناسنامه ش یه چیز دیگه س یه خانواده م هستن تو آشناهامون دوتا دختر دارن همینجوری مثل زن داداش شما ..
مامان ریحانه
پاسخ
راحله جون میگم این اسمها خیلی جالب شده میگم پس هستن کسایی مثل زندادش من و خواهرش
سما مامان مرسانا و ارشيا
19 بهمن 93 14:45
سلام به شهلا و نفيسه و ريحانه و طيبه خوبى عزيزززززززززززززززززززززززززززززم؟ اسم منو اول بابا جووووووووووووووووووووووونم ميخواست بزاره پريناز ولى مامانم مخالفت كرد از اين به بعد شهلا ى منى مامان گراميتونم مثل مامان من از اسم شهلا بدش مياد از طرف من نازى جونمو ببوس شهلا جوووووووووووووووونم
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزززززززززززززززززیزم مرررررررررررررررسی گلم پرینازم قشنگه بعدا نوه هات بهت میگفتن مامان پری من انقدر از مامان پری خوشم میاد چه تفاهمیه بین این دو تا مامان بزرگوار فکر کنم دیگه از این به بعد دچار دو سه گانگی هویت شدم یه سری میگن شهلا یه سری میگن طیبه یه سری ریحانه یه سری نفیسه خوشبختم به دنیای جدیدی پا گذاشتم برای سمای مهربون و بچه های از گل بهترش
مامان زهرا
19 بهمن 93 15:04
سلام ریحانه جون .خداقوت .بازم خدا به خاله جونت خیر بده که اونجا بوده واسم به این قشنگی برات گذاشته .اسمی که به نظرمن هیچ وقت قدیمی نمیشه . دلم برای بابای مهربونت سوخت حتما خیلی دعا کرده بوده که خدا بهش یه دختر بده که اسم شهلا رو بذاره اما مامان جونت تو نطفه خفه کرد .. عزیزم شما که نیمه اولی بودی دیگه چرا تاریخ تولدرو تغییر دادن . خانمی خیلی برای خونواده سورپرایز بودی هر کاری که دلشون میخواست روی شما انجام دادن .منم متولد آبانم اما شناسنامه شهریوره .
مامان ریحانه
پاسخ
سلام زهرا جونم آره والا باید سر تا پای این خاله رو طلا گرفت خیر ببینی خاله جون جالب اینه که با این خاله هم خیلی صمیمی هستم زهرا جون باور میکنی من الان هم با بابام راحت تر از مامانم هستم مامانم جدیتی تو کلامش که من که جرات نمی کردم ازش چیزی بخوام بیچاره بابایم اسم خواهر اولم و که چون شب نیمه ی شعبان بوده مامانم خواب میبینه و میگذاره نرگس و بابا نتونسته تصمیمی بگیره همه ی تلاشش و بنده خدا بعد از سه تا پسر برای من کرده بود که اینهم مامان تمام نقشه هاشو نقش بر آب کرد حالا زهرا جون بازم به تو دو ماه تاریخ تولدت تحریف شد چش به من که 8 ماه دچار تحریف شده ام بووووووووووووس برای زهرا عزیز و بچه های بهتر از گلش
مامان کیانا و صدرا
19 بهمن 93 15:15
پس حدسم درست بودمطمئن بودم نازنینه ولی شک کردم
مامان ریحانه
پاسخ
آفرین به دوست باهوش خودم حالا سفید بوده یا سبزه
الهام مامان علیرضا
19 بهمن 93 16:05
چه جالب که اردیبهشتی هستید ریحانه جونمن اردیبهشتی ها رو خیلی دوست دارم ریحانه جان ماجرای اسم من هم شباهت بسیار وافری به نام گذاری شما داره ای وای تاریخ تولد من هم دقیقا یک ماه جلوتر خورده یعنی نمی دونم چه هدفی داشتند و شاید هم ثبت احوال اشتباه کرده؟! طفلی عاقد! واقعا سردرگم شده عجب خواهرِ نامردی نکتۀ اخلاقی تان را عشق است رفیق ایشالا که خوشنام باشید و تن تون سالم باشه اسم مهم نیست
مامان ریحانه
پاسخ
فدات بشم الهام جون که ماه تولد من و دوست داری خودم هم خیلی اردیبهشت رو دوست دارم ماه گل و گلاب خصوصا گلاب گیری تو شهرمون پس واجب شد شما هم یه پست در مورد اسمت بذاری الهام جونم ای بابا خواهر شما هم که دچار همچین معضلایی شدی بالاخره عقدم کرد خواهر نگو بلا بگو نه الهام جون واقعا پدر اینطوری میشه مرد یه خورده صلابت داشته باش مرررررررررررسی از دعای قشنگت و همچنین شما عزیز دلم
مامان عسل 
19 بهمن 93 16:27
سلام به ریحانه جون وشهلای باباونفیسه مامانچقدرجالب بودکلی خندیدم فداتشم...راستی بنده خدابابایی چقدراذیت شدولی بالاخره ریحانه جووون شدی گل دخملتوازطرفم ببووووس
مامان ریحانه
پاسخ
سلام به دوست عزیزم مرسی خانومی خوشحالم که خندیدی آره بنده خدا بابام تقصیر خودش بوده یه خورده باید مرد سالار می بود حداقلش سر من واسه عسل ناز و طلا
**مامان ایلیار**
19 بهمن 93 17:15
سلام چه دخملی دارین ماشالله، به ما هم سر بزنین
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی عزیزم چشم حتما
الهه مامان مبین
19 بهمن 93 18:04
سلام به روی ماهت ریحانه عزیزم اول از همه بگم با هر اسمی که باشی من یکی خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی دوستت دارم ای جونم از خوندن خاطراتت کلی خندیدم و لذت بردم عزیزم . واقعا گاهی اوقات بعضی از خاطرات کودکی در ذهن میمونند قربون دخمل نازم بشم که اسمش رو مامان خوبش اتنخاب کرده ....................................................................................@@@@@.. ..........................................................................................@........ .........................................................................................@........ .........................................................................................@....... .........................................................................................@........ ........................................................................................@....... ..................................................................................@@@@@.. .....................................@@@.......@@@................................... ...................................@@@@.....@@@@............................. ..................................@@@@@..@@@@@.......................... ...................................@@@@@@@@@@........................ ....................................@@@@@@@@@...................... .......................................@@@@@@@..................... .........................................@@@@@..................... ............................................@@@..................... ..............................................@..................... .................................................................. .........@................@................................. .........@................@.............................. .........@................@............................ .........@................@.......................... ..........@..............@........................ ...........@............@...................... .............@........@................... ...............@@@....................
مامان ریحانه
پاسخ
مرررررررررررررررررررررررررسی الهه ی نازم منم هم شما رو خیلی دوست دارم خوشحالم که خواندن خاطره ام خوشحالت کرده الهه جون من تا دلت بخواد از گذشته خاطره دارم سعی می کنم یه وقتایی برای دخترم بنویسم که اگر در آینده فراموشم شد دخترم از گذشته ام با خبر باشه خدا نکنه الهه جون و ممنون از محبت فراوونت عزززززززززززززززززیز دلم واسه مبین عزیزم
الهه مامان مبین
19 بهمن 93 18:05
دوستم تاخیرم رو برای نوشتن ببخش شاید همیشه اولین نفری باشم که پستت رو میبینم ولی این وروجک من اجازه نمیده وقتی بیداره پای نت بشینم دوستون دارم خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
مامان ریحانه
پاسخ
خواهش الهه جون همین که به یادم هستی دنیا دنیا ممنون روزگارت شیک و قشنگ منم خیلییییییییییییییییییییییییی دوست دارم
♥ایدا♥
19 بهمن 93 21:21
الهی قربونت بشم به منم سربزنید اپم
مامان ریحانه
پاسخ
حتما عزیزم
مامان کیانا و صدرا
19 بهمن 93 22:14
ریحانه جونم شبتون خوش باد و ما رفتیم
مامان ریحانه
پاسخ
شبت خوش مرضیه جونم کجا رفتی خواهر
✓ مامان زهراღ
20 بهمن 93 0:45
سلام ریحانه جون.. وااااااای خوشبحالت!!!چقدر زود به زود پست جدید میزاری!!چطوری فرصت می کنی؟میشه به منم یاد بدی بتونم زود به زودبیام؟؟ تازه همین الانم فقط فرصت کردم بیام یه سر بزنم و برم..نتونستم متنتو کامل بخونم
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیزم من هفته ای یکبار پست جدید میذارم حالا مگه جایی باشیم و نتونم و بشه بیشتر تمام ماجراهای یک هفته رو از نازنین می نویسم ایندفعه با اینکه رفته بودیم بیرون و می تونستم از نازنین و جاهایی که رفته بنویسم ولی چون از قبل تصمیم گرفته بودم از خودم بنویسم به خاطر همین عملی کردم البته الان دیگه به خاطر شروع خونه تکونی فکر کنم من هم دیر به دیر بیام
✓ مامان زهراღ
20 بهمن 93 1:09
دلم نیومد خاطرت رو نخونم و بخوابم..واسه همین خوندم.. خدا خیرت بده نصف شبی کلی خندیدم ریحانه جون...ببخشید طیبه جون...نه نفیسه خانوم شایدم شهلا خانوم
مامان ریحانه
پاسخ
فدات بشم دوست عزیزم انشالله که همیشه لبت خندون باشه خواهر هر چی دوست داری صدا کن به غیر از طیبه و نفیسه که اصلا دوست ندارم بازم به نفیسه
✓ مامان زهراღ
20 بهمن 93 1:12
راستی من و جاریم هم قبل حاملگی سر اسم ریحانه دعوا میکردیم..اون میگفت من میخام روی دخترم بذارم من میگفتم..نخیر من میخام بذارم... حالا یه اتفاق هایی افتاد که اون اسم دخترشو گذاشت زینب..منم گذاشتم زهرا... و هر دومون از اسم ریحانه ناکام موندیم!!!!! ماجرای ما دو تا هم توی فامیل مشهوره!!!!
مامان ریحانه
پاسخ
واااااااااااااااااااای خدای من چقدر اسم من خاطر خواه داره خوب عزیزم زهرا و زینب هم عالیه برای نازنین هم می گفتن بذار نازنین فاطمه ولی من نازنین زهرا رو بیشتر دوست داشتم هر چند حالا همه بهش میگن نازنین تازه یه خواهر شوهر و یه همسایه داریم بهش میگن نازی انقدر لجم میگیره عزیز دلم مرسی از اینکه وقت گذاشتی و مطلبم رو خوندی واسه زهرا عزیز و خوشگل خاله
مامان نازنین جون
20 بهمن 93 8:35
سلام دوست خوبم...واااااااااااای چه ماجرای جالبی ،من که اول صبحی کلی خندیدمخداییش خیلی جالب بود بوسسسسسسسسسس واسه نازنین جوووووووووووووونـــــــی
مامان ریحانه
پاسخ
فدات بشم عزززززززززززززیزم امیدوارم هیچ موقع خنده از روی لبات نره و دلت همیشه شاد باشه واسه نازنین زهرا عزیز دل خاله
مامان مهدیه
20 بهمن 93 9:25
سلام ریحانه جونم....خیلی ماجرای جالبی بود کلی خندیدم......تبریک میگم به خاطر انتخاب اسم دختر گلت...نازنین زهرا واقعا عالی و برازنده دختر ماهته
مامان ریحانه
پاسخ
سلام دوست خوبم مرسی از لطفت و خوشحالم از اینکه خوشحالت کردم و دنیا دنیا ممنون از محبتی که نسبت به نازنینم داری
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
20 بهمن 93 10:44
خوش به حال مامانت چه شوهر خوبی ولی از حق نگذریم جالب هم تعریف کردین چاره ای جز خنده نبود اما به شما که نمی خندیم و اسباب خنده هم نیستین ماجرا جالبه. ولی قربون شهلای بابا من عاشق اسم ریحانه هستم.
مامان ریحانه
پاسخ
مرضیه جون انشالله که همیشه بخندی واقعا وقتی می بینم بهم میگی خندیدم از صمیم قلب خوشحال میشم چون ما که دوریم و نمی تونیم برای خواهر گلمون کاری کنیم و کمک حالش باشیم حداقل با نوشتن این خاطرات طنز گونه بتونم کمی از خستگیت بکاهم همیشه شاد باشی و شادمان بمانی در کنار نوگلای باغ زندگیت
مينا مامان اميرعلي
20 بهمن 93 10:48
الهي................... آخه اين ديگه چه مراسم اسم گذاريه؟؟؟؟؟؟ ولي هر دو تا اسمت نه البته با شهلا ميشن سه تا اسمت قشنگن...دست همه ي دست اندركاران درد نكنه ايشالله دلت هميشه شاد و خوشحال باشه عزيزم
مامان ریحانه
پاسخ
مراسم که نمیشه گفت مینا جون یه جور تفاوت نظر بین بابا و مامان که آخرشم هیچ کدوم بنده خداها این وسط برنده نشدن و ریحانه موند و خاله اش در مورد اسمهام لطف داری و همچنین خنده رو لب شما هم هیچگاه کمرنگ نشه عزیزم
مينا مامان اميرعلي
20 بهمن 93 10:49
شما با افتخار تمام به ليست دوستامون اضافه شديد عزيزم
مامان ریحانه
پاسخ
مرررررررررررررررسی مینای عزیزم
مامان مبینا
20 بهمن 93 11:14
سلام ب روی ماه شهلا جوووووونم ای وااااااااااای اشتپ شد سلام ب روی ماه طیبه جووووونم واااااای بازم اشتپ شد سلااااااام ب روی ماه ریحانه جوووووووونم ریحانه جانم قربونت برم با این پست با حالت ای ک چقد خندیدم
مامان ریحانه
پاسخ
ای به فدای تو دوست جونم آخرش منم جواب سلامت با همون نام ریحانه میدم حال کردی چه گذشته ی باحالی داشتم من
مامان مبینا
20 بهمن 93 11:16
خیلی با حال بود مهربونم فقط این خاله نازنین رو نبینم وسط معرکه فرار میکنه
مامان ریحانه
پاسخ
انشالله همیشه شاد باشی عزیز دلم به جان خودم همچین لبشم خشک انداخت نه من فامیلیمو دوست دارم کسی غیر از خواهرم بود یه چیزش میگفتم حیف که این ناجوانمرد خواهرم بود
مامان مبینا
20 بهمن 93 11:18
ی عالمه بوووووووووووووووس واسه نازنین جوووونم ریحانه جان هر وقت اپیدی زودی بهم خبر بده عزیزم
مامان ریحانه
پاسخ
واسه مبینا گلی و مامان از گل بهترش به روی چشم دوست عزیز شما امر بفرما
مامان منصوره
20 بهمن 93 12:37
وای عزیزم چه خاطره جالبی بود کلی خندیدم،ریحانه جون حالا پدر ومادر بزرگوارتون با اسمهای انتخابی خودشون صدات نمیکنن؟
مامان ریحانه
پاسخ
خوشحالم که باعث خوشحالیتون شدم نه دیگه خاله ام برنده ی میدون شد من تو خونه ریحانه هستم ولی شناسنامه ام طیبه است
مامان ساناز
20 بهمن 93 19:50
سلام به نفيسه و طيبه و شهلا و ريحانه جووووووووووووووووووووووووووونم از اين به بعد نفيسه صدات ميكنم خيلى باحال بود كلى خنديدم بابا ى من رفته بود ثبت احوال يارو گفته بالاخره اسمشو چى ميزارى بابام گفت:شيلا بعد رفته خونه مامانم گفته:اين شيلا چيهبعد يه جيغ بنفش سر بابام كشيده بابام گفته:خب من شيلا رو دوست دارم مامانم گفت:اشكال نداره تو شناسنامه شيلا ولى ساناز صداش ميكنيم از طرف من لپاى نازنين جونو رو ببوس
مامان ریحانه
پاسخ
سلام ساناز عزیز خوشحالم که خوشحال شدی پس سرنوشت شما هم مثل نیمی از سرنوشت منه
مامان ساناز
20 بهمن 93 19:55
به قول سما جون (مامان مرسانا)شما شهلا ى منى
مامان ریحانه
پاسخ
مرررررررررررررسی عزیزم حالا شما از شیلا بیشتر خوشت میاد یا ساناز
مامان ساناز
20 بهمن 93 20:03
از ساناز خوشم مياد
مامان ریحانه
پاسخ
ساناز خیلی قشنگه منم اسم ساناز و دوست دارم عزیزم
مامان کیانا و صدرا
21 بهمن 93 9:34
سلام.خصوصی داری گل بانوراستی دلم میتنگه براتخوش بگذره
مامان ریحانه
پاسخ
ممنون مرضیه عزیز م خواهر مهربونم منم همچنین بهت خیلی عادت کردم جایت سبز دوست عزیزم
مامان ساناز
21 بهمن 93 12:12
سلام سلام سلام مطلب گذاشتم نظر يادت نره عزيزززززززززم
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیزم چشم حتما
سما مامان مرسانا و ارشيا
21 بهمن 93 21:23
سلام عزیزم خوبید؟نازنین جون خوبه؟ امیدوارم خوب خوب باشید گلم مطلب گزاشتم اگه بیای و نظر بزاری خوشحال میشم
سپیده
22 بهمن 93 1:18
عالی بود لینک بفرمایید.................
سما مامان مرسانا و ارشيا
22 بهمن 93 9:56
........♥###########♥. ...♥###############♥ ..♥#################♥..................♥###♥ ..♥##################♥..........♥#########♥ ....♥#################♥......♥#############♥ .......♥################♥..♥###############♥ .........♥################♥################♥ ...........♥###############################♥ ..............♥############################♥ ................♥#########################♥ ..................♥######################♥ ....................♥###################♥ ......................♥#################♥ ........................♥##############♥ ...........................♥###########♥ .............................♥#########♥ ...............................♥#######♥ .................................♥#####♥ ...................................♥###♥ .....................................♥#♥ .......................................♥ ......................................♥ .....................................♥ ...................................♥ .................................♥ ..............................♥ ...........................♥ .........................♥ ......................♥ ..................♥ .............♥ .........♥ ......♥ ....♥ ......♥......................♥...♥ ..........♥.............♥............♥ ..............♥.....♥...................♥ ...................♥.....................♥ ................♥......♥..............♥ ..............♥.............♥....♥ .............♥ ...........♥ ..........♥ .........♥ .........♥ ..........♥ ..............♥ ...................♥ ..........................♥ ..............................♥ .................................♥ .................................♥ ..............................♥ .........................♥ ......................♥ ..................♥ .............♥ .........♥ ......♥ ....♥
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی سما جووووووووووووووووووووووووونم
اعظم
22 بهمن 93 22:00
سلام ای ول چه آهنگی و وضعی کجایی عزیزم دلم برات خیلی تنگ شده خوشم اومد چقد سرت شلوغ پلوغ شده ایشالله همیشه برقرار و مستدام باشید فکر کنم رفتی صفا سیتی دیدم پستای اخری بی جواب موندن ......شمام که ماشالله پاکار حسابی قلمت گل کرده و یه پا نویسنده شدیا دوست جون با وفای وبلاگی آخرش این گوهر نی نی وبلاگ کشف بشد......حسودیم شد
مامان ریحانه
پاسخ
سلام اعظم جون ممنون دوست عزیزم منم همینطور دلم تنگ شده
اعظم
22 بهمن 93 22:04
بهم سر بزن دلم برات یه ذره شده حسابی بیمار شده بودم تا مرگ پیش رفتم و برگشتم جالبه که هنوز متوجه مشکل دوست وبلاگیت نشدی ایرادی نداره دوست داشن قشنگه حتی مجازیش این وب قدیمیه منه امکان نداره حذف یا مسدود بشه بهر دلیلی گلم خوشحال میشم حتما بیا
مامان ریحانه
پاسخ
بلا دوره ایشالله برای چی اعظم جون بیمار شده بودی هر چند خواهر منم چند وقته در گیر بیماریم و هنوز هم باید دنبال درمان باشم خدا کنه هیچ کس دچار بیماری نشه دوست عزیزم چشم حتما میام
مامان مبینا
23 بهمن 93 22:25
ریحانه جونم سلااااااااااااااااااااام خوبین؟نازنین خوبه؟ ایشالله هرجا هستین پایدار و خندان باشبن گلم
مامان ریحانه
پاسخ
مرررررررررررررررررررسی عزیزم چند روز نبودم الان هستم و ممنون از تو دوست خوبم ببوووووووووووس مبینا جونو
آیسان
24 بهمن 93 8:23
سلام دوست عزیز ... از وبلاگ زیبای شما دیدن کردم ، خسته نباشید ... خوشحال میشم به من هم سر بزنید ... منتظر حضور و نظرات مکتوب شما هستم ... سپاس ... من لینکتون کردم دوست داشتید منم لینک کنید
مامانی(برای دخترم زهرا)
24 بهمن 93 21:12
انشاا تو این مدت بهت خوش گذشته باشه و ممنون که به محض اومدن بهم سر زدی دوستم
مامان ریحانه
پاسخ
خواهش میکنم دوست عزیزم
مامان یاسی
24 بهمن 93 22:54
قصه نامگذاریتون خیلی جالب و بامزه بود. خیلی قشنگ و با نمک هم تعریفش کردین، طیبه، نه،.. نفیسه، نه،... شهلا، چی بود آها ریحانه خانوم
مامان ریحانه
پاسخ
مرررررررررررسی عزیزم لطف داری شما بله سرنوشت ما هم اینجوری بوده دیگه
زهرا
25 بهمن 93 12:23
مامان ریحانه
پاسخ
مرررررررررررررررسی زهرای عزیزم
اعضم
25 بهمن 93 12:25
سلام ریحانه ی عزیزم...............برات حمد شفا خواندم و ختم امن یجیب برداشتم حتما پی گیر باش ایشالله که سلامتیتان را بدست بیاورید خیلی غصه ام شد بخدا دردت را نبینم عزیزمممممممممممممم و اما 1. چرا وبلاگم را حذف کردم به دلایل مختلف خودتان که مشاهده میکنید وقتی بشینی پای سیستم حس رقابت کاذبی در آدم ایجاد میکنه2. زمان میبره 3. عارفه جان حساس شده بود روی مطالب خصوصی وبلاگو گزارش کار میدادن به پدرشان بذار نازنین بزرگ بشششه اونوقت میفهمی 4. به دلیل آلودگی هوای اصفهان دچار آلرژی شدید در ناحیه پوست صورت شدم و کلا دستور پزشک به کمتر استفاده کردن از لب تاب و گوشی مبایل ووووووو کلا فرار از هرچه موج وسیگنال و پارازیت برای بهبودی بود که البته سر درد های وحشتناک هم مزید برعلت ووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو آخریش به خاطر مسدود شدن وبلاگ قبلی آی پی ما شنا سایی شده و سیستم نی نی وبلاگ خودکار وب را حذف میکنه درست میشه بزودی بقیش باشه برا بعد فدات بشم
مامان ریحانه
پاسخ
سلام اعظم جون ممنون از ابراز همدردیت عزیزم خودم که داغونم مامانم داغونتر اصلا میگفت بمون همون کاشان بریم دکتر خیلی نگرانه خودمم غصم شده بیشتر به خاطر نازنین اینروزا خیلی بی حوصله و بی حالم غریبی از یک طرف این مشکل از طرف دیگه شاید منم با این کلبه ی مجازی خودمو سرگرم کردم که شاید اگه غیر از این باشه کلافه بشم و من هم قبول دارم که تمام همین چیزها که گفتی باعث بیماری های جدید این روزهان و من هم باید کمش کنم اعظم جون برات خیلی ناراحت شدم امیدوارم که شما هم زود زودخوب بشی و سلامت هیچی برای یک مادر مهمتر از سلامتی نیست چون اگه سلامتی نباشه کی میخواد از عهده ی زندگی و بچه ها بر بیاد من همیشه از خدا می خواستم اگه قرار باشه مشکلی برام پیش بیاد بچه ها بزرگ باشن باز پوریا خوبه ولی نازنین هنوز کوچیکه اعظم جون خیلی دعام کن عزیزم هر چند قابل نیستم ولی منم دعا می کنم شما زودتر خوب بشی فدای تو خواهر مهربانم
محمد
25 بهمن 93 12:50
سلام بروزم با وسایل جدید "آماده سازی کیک، دسر" بروزم. به منم سربزن.
مامان ریحانه
پاسخ
حتما
مامان نیلوفر
26 بهمن 93 14:53
عزیزم پست خیلی جالبی بود کلی خندیدم چنان غرق خوندن شدم که یادم رفت پیازم روی گازه و سوخت طیبه وشهلا،ریحانه ، مدیر مدرسه،کارمند ثبت و خواهرتون خیلی بامزه بود همیشه شاد باشید
مامان ریحانه
پاسخ
ممنون دوست عزیزم برای پیاز سوختت خیلی متاسف شدم از اینکه باعث خوشحالیتون شدم خوشحالم و مرسی از دعای قشنگت
مامان کیانا و صدرا
26 بهمن 93 17:26
سلام بر ریحانه جون نفیس و شهلای خودمچطوری طیبه جونمالهی!یه وقت از اینکه اینجوری صدات زدم ناراحت نمیشی که؟؟؟؟نه بابا میدونم نمیشیخب عزیزم چه خبرا؟خوب و خوش و سلامت هستین؟بچه ها و جناب همسر خوب هستند؟امید که همواره صحیح و سلامت و بانشاط باشیدبفرمایید خصوصی
مامان ریحانه
پاسخ
سلام مرضیه جونم فدای مهربونیت بشم خواهر ناراحتی چیه عزیزم شما اختیار داری همه خوبیم امیدوارم که شما هم خوب باشید و از دست سرما خوردگی نجات پیدا کرده باشید
مامان مهسا
26 بهمن 93 17:40
سلام مامان ريحانه چه قند عسلى دارى ماشالاخدا حفظش كنه ايشالا زير سايه ى پدر و مادر عزيزش بزرگ شه بابا ريحانه جون شما هم 10تا اسم داشتى كه ديگه آخر خاله جون اومده گفته ريحانه آفرين به خالهخاله خيلى خوش سليقه اى دارى نفيسه جون عزيزم خوشحال ميشم به وبلاگ ما هم بيايد نظر سبز و زيباتون هم بگيد با افتخار لينك شديد
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیز دلم ممنون از محبتت عزیزم چشم حتما میام
مامان اعظم
27 بهمن 93 9:49
سلام مامان ریحانه جون. چه خاطره جالب و خوندنی. روحم شاد شد عکس یکسال و نیمی نازنین جون خیلی خوردنیه قربونش برم
مامان ریحانه
پاسخ
فدات بشم اعظم جون خدا رو شکر که تونستم دوستامو خوشحال کنم در مورد نازنین لطف داری
مامان اعظم
27 بهمن 93 9:49
_________¤¤¤¤¤¤¤¤____________¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _____¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤__¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ___¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_______¤¤¤¤¤ __¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_________¤¤¤¤ _¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤________¤¤¤¤ _¤¤¤¤¤¤¤¤ مهربون همیشگی ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_____¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤___¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ من آپم ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ گذری ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ نیم نگاهی ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ نظری ¤¤¤¤¤¤¤ __¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ____¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ____________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ______________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _________________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ___________________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _____________________¤¤¤¤¤¤ ______________________¤¤¤¤ _______________________¤¤
مامان ریحانه
پاسخ
الان میام پیشت اعظم جونم
بانو
27 بهمن 93 10:36
خیییییلی جالب بود چقدر خندیدم بیچاره پدرتون و بیچاره مامور ثبت احوال
مامان ریحانه
پاسخ
ممنون از محبتت عزیزم و بیچاره تر از همه من با اینهمه بلاتکلیفی
مامان راحله
27 بهمن 93 11:07
__000000___00000 _00000000?0000000 _0000000000000000 __00000000000000 ____00000000000 _______00000 _________0 ________*__000000___00000 _______*__00000000?0000000 ______*___0000000000000000 ______*____00000000000000 _______*_____00000000000 ________*_______00000 _________?________0 _000000___00000___* 00000000?0000000___* 0000000000000000____* _00000000000000_____* ___00000000000_____* ______00000_______* ________0________* ________*__000000___00000 _______*__00000000?0000000 ______*___0000000000000000 ______*____00000000000000 ______*______00000000000 _______*________00000 ________*_________0 _________*________* _________*_______* __________*______* ___________*____* ____________*___* _____________*__*
مامان عطرین
3 اسفند 93 17:55
خیلی خیلی جالب و بامزه نوشته بودی افرین به قلم طنزت عزیزم اگه مایلی با هم دوست بشیم لطفا خبرم کن {بی زحمت تو وبم} بازم ممنون
مامان ریحانه
پاسخ
مررررررررررررررسی عزیزم از لطفی که به من داری
مامان عطرین
3 اسفند 93 17:56
البته با اجازه من لینکت کردم
مامان ریحانه
پاسخ
باعث افتخاره
حنانه
4 اسفند 93 7:56
ریحانه جون عزیزم اخه این پست چی بود نصف شبی اومدم خوندم از صدای خنده هام بقیه بیدار شدن بعد یک جوری نگام میکردن ک انگار دیوووونه شدم خیییییییییییییییلییییییییییی باحال بود شاد و موفق باشی یا علی
مامان ریحانه
پاسخ
فدات بشم حنانه جون انشالله که همیشه خنده رو لبات باشه عزیزم ممنونم حنانه جونم از تعریفت
مامان علی کوچولو
12 اسفند 93 16:08
سلام شهلا جون(به خاطر آقای پدر چون خیلی مظلوم بودن)خاطره خیلی جالبی بود مثله همیشه .مریضیمو از یادم برد
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزززززززززززززیزم نظر لطفته خانومی انشالله که همیشه صحیح و سلامت باشی گلم و لبت همیشه خندون باشه