این روزهای نازنین
سلام عزیز دل مادر باز می خواهم از تو بگویم از تو که وجودت سرخوش میکندوجودم را و طراوت می بخشد روحم را
خداوندا تو را شکر میگویم به خاطر وجود نازنین نازنینم
هزاران بار شکر ای مهربان خدای هستی .....
و در ادامه
و اما باز ما هستیم و ماجراهایی که نازنین خانوم برای ما می آفریند که بیان هر کدامش خنده میاورد بر روی لبهای من و اطرافیان با هم بخوانیم این ماجراها را ...
چند وقت پیش در طی یک نظر سنجی ابلهانه ای که از طرف خودمان ایراد شد با نگاهی مهربانانه رو به سوی دو طفلم که مشغول غذا خوردن بودن انداختم و گفتم بچه ها کی دوست داره مامان واسش یه نی نی بیاره از آنجایی که بر طبق نظریه ی نازنین خانوم ضایع شدن حق بنده است دخترک ناز من نه گذاشت نه برداشت با لحنی قاطع گفت نمیخواد دیگه نی نی بیاری خودم عروس میشم یه نی نی میارم و قیافه ی من مادر در آن لحظه
در اتاق مشغول وبگردی هستم و نازنین خانوم ما حوصله اش سر رفته
مامان میای بازی کنیم
چه بازی مامان قربونت بره
بازی شوهر بازی
اوا مامان جون این چه بازیه
و من :خوب مامان جون من که شوهرم اینجا نیست چکار کنم
هیچی خوب این پت و مت شوهر تو باشه بنده باز با همچین حالتی ( خدا میدونه باباش میفهمید چه حالی میشد که پت و مت با اون آی کیو بالاشون جاشو گرفتن )
و دوباره بهش گفتم شما که شوهر داری مگه نمیگی صابر شوهرته پس شوهر شما هم نیست کاشونه
و نازنین خانوم ما : نه بابا این پنگوئله شوهرمه صابر شوهر دبمیمه ( دومی) و باز من و مات و مبهوت از اینکه مرد دو زنه شنیده بودیم اما زن دو شوهره نشنیده بودیم
یه روز کل لاکاشو آورده و از من خواسته ناخنای پاهاش و با یه رنگ بزنم و ناخنای دستاشو با یه رنگ دیگه و اونروز عجیب بی حوصله بودم گفت مامانی حوصله ندارم برو بعدا برات میزنم خلاصه بعد کلی گریه و زاری براش زدم ( و بیشتر دلیلم از نزدن برای اینه که دستشو تو دهنش میکنه و چون لاک داره براش مضره ) لاک زدنمون که تموم شده گفته حالا برو پد بیار پاکن قیافه ی ما همچین عصبانی گفتم آخه واسه چی اینهمه اصرار کردی تا برات زدم برا چی پاکش کنم و باز دخترک جواب در آستین ما گفته میخوام نماز بخونم نمیسمی نباید لاک به ناخونام باشه بدو برو پاکش کن و بنده ی مغموم اطاعت امر کردم تا نماز دخترکمان به درگاه الهی مقبول واقع شود
چند شب پیش باز تو اتاق بودم دیدم نازنین با یه قیافه ی مظلومی اومد رو تخت خوابید و صداهایی شبیه به در کوبیدن به گوش ما میخوره پیش خودم گفتم شاید همسایه ها باشند یهو دیدم نازنین میگه نمیدونم چرا این داداش انقدر در میزنه گفتم کدوم در گفته در دستشوییو دیگه ،ما یدفعه به خود اومدیم که بله پوریای بیچاره دستشویی بوده خانوم درو از پشت بسته به علی گفتم زود برو درو باز کن پوریا مونده تو دستشویی حالا پوریا اومده میگه مامان نازنین لامپو خاموش کرده درم بسته من مونده بودم تو تاریکی و من با حالت اخم رو به نازنین این چه کاری کردی و باز نازنین با اون خنده های ریز و دوست داشتنیش که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده گفته داداشی بی تربیته منو اذیلت کرده باید تمبیه بشه باید تاریکی بمونه بترسه تا آبلوش(آبرو ) بره و بنده هر چی فکر کردم دیدم این کارا و این حرف زدنا فقط چلوندن میخواد ولی باز به خاطر تربیت صحیح از این امر منصرف شدم
در این ماه شاد و عزیز سه چهار تایی عروسی دعوت بودیم که دیشب وقتی به نازنین میگفتم نازنین فردا هم عروسی بریم داد میزد و میگفت نه من از عروسی خسته شدم دیگه نریم من فقط عروسی دایی وحیدمو دوست دارم
دو هفته پیش عقد کنون دعوت بودیم و یه جشن عصرونه بود هر کاری به نازنین کردم ناهارش و بخوره قبول نکرد که نکرد خلاصه تا تو تالار نشستیم از اونجایی که همیشه وقتی میرفتیم عروسی شام بوده گفت من گشنمه گفتم مامان امروز شام نمیدن گفتم بهت ناهارتو بخور گوش نکردی حالا شیرینی بخور یه کم سیر میشی و از آنجا که وروجک اصلا به شیرینی علاقه ای نداره یه کم خورد گفت نمیخوام گشنمه گفتم موز بخور سیر میشی یه کم موز خورد گفت موز که منو سیر نمیکنه دوباره گفتم سیب بخور سیر میشی گفت نمیخوام الکی نگو اینا منو سیر نمیکنه غذا منو سیر میکنه و از آنجایی که تالار نزدیک خونمون بود و همسرم هم نیومده بود زنگ زدم به همسرم که غذای نازنینو بیار و خلاصه غذا رو آورد و بچه با چه ولعی برنج و قورمه سبزیو میخورد هر کی میدید میگفت طفلی چقدر گرسنه بوده حالا تو خونه به پاش گریه می کنی غذا نمیخوره امان از دست این بچه ها
بعد اومده خونه میگه دوماد چقدر اخمالو بود برا من هه موقع دوماد اخمالو نگیریا والا من موندم بند ناف این بچه رو تو دفتر عقد و ازدواج انداختن چون از هر 20 کلمه ای که میگه 10 تاش مربوط به عروس و دوماده باید برم از خواهرم بپرسم
جمعه شب هم می خواستیم بریم عروسی کفش مجلسیای منو دیده زده زیر گریه که منم از این کفشا میخوام من کفش یواش نمیخوام خلاصه بعد از آماده شدن وقتی خواستیم بریم یه لنگه کفشه منو کرده تو پاشو گفته مامانی جون هه لنگه کفشا رو تو بپوش هه لنگشم من میپوشم نگن مامان نازنین کفش مجلسی داره نازنین نداره ( شما بگید چی بگم از دست این دختر فکر کنید یه لنگه کفش به پا برم عروسی چه شود )
پشت کامپیوتر بودم اومده میگه خیار برام پوست بکن چاقو هم آورده بوده چاقو از دستم افتاده پایین میگم مامان چاقو بده من کمرم درد میکنه دولا نشم در یک حالت ظالمانه و خبیثانه دست منو گرفته با زور و یه حالت جبری رسونده به چاقو که رو زمین افتاده گفته خودت بردار تو مامانی ( خدایا اگه مامانی به این همه جبره پناه میبرم به تو از دست این وروجک )
اومده میگه گوشیتو دیدم داره شارژ میشه گفتم آفرین دخترم بذار باشه خوب شارژ بشه این حرفه هنوز مزش تو دهنمون بوده یهو دیدم اومده میگه چشماتو ببند گوشیتو پشتم قایم کردم بهت بدم البته با یه خنده ی فاتحانه
منو میگی از الکی چشمامو بستم گفتم مگه نگفتم بر ندار گفته نمیخواد شالژ بشه پول برق گرون میاد ( خدایا غمم از اینه که فقط شارژ گوشی من بیچاره پول برقو گرون میکنه کارایی که خودشون میکنن بماند )
بهش میگم پاشو بریم دستشویی میگه نمیخوام یکشنبه میرم دستشویی حالا حساب کن الان چهارشنبس تا یکشنبه که وروجک بخواد بره دستشویی چه شود
و گل دخمل ما عاشق سریال شمعدونیه به گونه ای که اصل این سریالو میبینه تکرارشم میبینه بازم فرداش تکرارشو میبینه و قابل ذکر است که هنگام تماشای دو سه بار این سریال پلک نمیزنه و تا آخر نگاه میکنه و بعد بعضی از دیالوگا رو با خنده میگه و ذوق میکنه
متاسفانه بر اثر خوردن قطره ی آهن دندونای جلو نازنین رنگ گرفته و یکی هم خراب شده بردیم دندونپزشکی دکتر ازمون خواسته که بریم عکس بگیریم ولی اصلا خانوم همکاری نکرده و دهنش باز نکرده و هر چه هم وعده و وعید بهش دادیم انگار نه انگار خلاصه دست از پا درازتر برگشتیم تا ببینیم چی میشه
دیشب به خاطر بد غذاییش کلافه شدم و گفتم دکتر گفته اگه نازنین غذا نخورد بیارید من بستریش کنم دوباره نه گذاشته نه برداشته گفته دکتر غلط کرده که گفته بی تربیت میخواد منو بستری کنه و من و بابا که پشتمان را کردیم به نازنینو خنده ای که رو لبامون نشسته به خاطر حاضر جوابی این وروجک و حرفهایی که از کجا یاد میگیره
و اینکه آهنگ مورد علاقه ی دخمل ما اینروزا امیده و هر وقت داخل ماشین هستیم میگه امید و بذار بابایی و وقتی امید و میذاریم صداشو تا آخر زیاد میکنه ولی اگه امید نباشه صدا رو کم میکنه میگه حوصله ندارم صداش انقدر زیاده
و غلط غلوطایی که دیگه آخراشه و کم کم داره به تلفظ صحیح تبدیل میشه
جو پرک به گویش نازنینی میشه دو کلک
جمعه :جمبه
و یه سری چیزهای دیگه که الان یادم نیست
یه شب تو آشپزخونه مشغول آشپزی بودم و دیدم سر و صدای نازنین نمیاد از پوریا که داشته فوتبال تماشا میکرده پرسیدم نازنین کجاست گفته تو اتاقش با شالاش مشغوله خلاصه کارم تموم شد و از دور یه چیزایی رو فرش شبیه کاه دیدم گفتم خدایا کاه کجا بوده جلوتر رفتم با این صحنه ها روبرو شدم
آلات جرم
و ملوس بینوا
و ملوس بینوا از نمایی نزدیک
و دلمان میسوزد برای تپل
برای پنگوئن دامادمان
و همه ی اینها چون روزی قرار است به سرنوشت شوم ملوس بیچاره دچار شوند
( دروغ نمیگم نازنینه دیگه احتمال هر گونه جرمی از جانبش هست )
و شاید هم به سرنوشت سارینای بدبخت دچار شوند ( چه میدانی ؟؟؟)
و یا این پت و مت که قرار بود شوهر بنده شوند و نازنینی که چشمان مت بیچاره رو از حدقه در آورده کاری که آغا محمد خان با مخالفانش می کرد
( فکر کنم این مته به من جواب منفی داده برا ازدواج و توسط نازنین به سزای عملش رسیده )
و نازنین در حالتی کاملا ریلکس بعد از ارتکاب جرم
و نازنین در حال آب بازی
یه روز وقتی تو آشپزخونه بودم و نازنین که صبح زود بیدار شده بود به شدت خوابش میومد خواست که بره پشت کامپیوتر تا عکس عروس ببینه یه مدت گذشت دیدم هیچ صدایی نمیاد ( چون اصولا نازنین منو صدا میزنه که مامان بیا ببین این عروسه چه خوشگله )بعد رفتم ببینم چه خبره که با این صحنه روبرو شدم
و از نمایی نزدیکتر
و وقتی یک روز دیگر نازنین در اتاق بود و هیچ سر و صدایی نداشت
وقتی اسباب بازی نازنین در یک جای امن قرار میگیرد
و تلمبه ای که همین امنیت و داره
ممنون از نگاه زیبایتان