نازنین مننازنین من، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

نازنین زهرا زیباترین گل هستی

از دست این نازنین

1394/3/3 16:41
نویسنده : مامان ریحانه
4,095 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

گاهی وقتا وقتی میشینی و فکر میکنی میبینی دوستانی داری که گرما بخش دل و جونتن

میبینی دوستانی داری که خواهرانه دلسوزتن و از ناراحتیت ناراحتن و از خوشحالیت خوشحال

اون موقع است که دوست داری بر فراز ابرها بایستی و فریاد برآوری که عزیزان

سپاس از حضورتان

سپاس از محبت قلبهایتان

سپاس از گرمی نفسهایی که دعاگویم بودن در این مدت

و سپاس از دستان پر مهرتان که  دلواپسیهایتان را برایم مینگاشتن

امروز آمده ام تا بگویم به لطف دعاهایتان فعلا خوبم تا بعد که بازهم توکل بر خدا و آفریدگار بی همتا...

دوستتان دارم در همه حال و در همه جا و سلامتی آرزویم است برای شمامحبتمحبتمحبت


 

و در ادامه :

 

دیشب وقتی فرشته ی کوچک خونمون با زبان کودکانش برام حرف میزد و من چشم در چشمش دوخته بودم و نگاهم را از حرکات لبهایش بر نمیداشتم خدا را شکر کردم برای وجودش برای اون لحظه ی شادی که به من هدیه کرده بود

خدا را شکر کردم به خاطر همه ی داشته هایم  و لذت بردم از زندگیم چرا که باغبان دو گل زیبا بودم و چه بهتر از اینکه در میان گلها باشیو حلاوت و شیرینیشونو با تمام وجود حس کنی

دیشب میزبان شیرین زبونیهای فرشته ی نازی بودم که خدا به من هدیه کرده و میخواهم شما را هم به میهمانی شیرین زبونیهای فرشته ی نازم دعوت کنم پس با من همراه باشید ....

جمعه شب عروسی دخترراضیه خانوم  همسایه ی دیوار به دیوارمون  بود قرار بود که با زنعموی نازنین بریم تالار داشتم آماده میشدم که  خواستم نخ و سوزن بردارم  کشو وسایل خیاطیو باز کردم و از قضا یه جعبه بود که من بعضی از چیزها رو تو اون جعبه نگه میدارم چون واقعا یه وقتایی نیازم میشه از جمله یکی دو تا بسته اکلیل که از دوران دبستان پوریا که برای کاردستی خریده بود و زیاد اومده بود نگه داشته بودم حالا نازنین گیر داد که این جعبه رو به من بده منم اصلا یادم نبود که داخلش اکلیله بهش دادم و خودم رفتم تا آماده بشم عاااااااااااااااقا یهو دیدم هر جا میرم اکلیله رو صندلی رو مبل آخه سلمی جون یه جفت از کفشای خودشو که روش حالت اکلیلی داره داده به نازنین پیش خودم گفتم یعنی این اکلیلا از اون کفشست یعنی هنوزم یاد اون اکلیلای تو جعبه نبودم تا اومدم نازنینو ببرم آماده کنم که دیدم نازنین داره میدرخشه وااااااااااااای صورتش پراز  اکلیل بود تازه به عمق فاجعه پی بردم  که دیدم دو تا بسته اکلیلو رو فرش خالی  کرده و تازه پخششون کرده یعنی من اون موقع بودکه یه جیغ بنفش از ته دل کشیدم علی که تو اتاق بود اومد بیرون ببینه چه خبر شده که زد زیر خنده و گفت برو من جارو میکنم صورت نازنینم پاک میکنم ولی حالا مگه صورتش پاک شد حالا دختر برادر شوهرمم زنگ میزد که زنعمو آماده اید بریم از اون طرفم علی میگفت برو تو نت سرچ کن ببین اکلیل چه جوری از صورت پاک میشه میخواستم یه چیزیم بزنم تو سر علی تو این بی وقتی حالا میگفت برو نت خلاصه نازنین خانومو با همون صورت درخشان بردیم بماند که اونشبم تو عروسی چقدر بهونه گرفت و منو اذیت کرد که هیچی از عروسی نفهمیدم فقط تنها چیزی که فهمیدم این بود که کادو دادم خندونک

آخه از بس گریه کرد فرستادمش پیش باباش بعد زودتر از ما از تالار بیرون اومدن بعد نازنینو دیدم که یه بادکنک دستشه اومدم خونه میگم بادکنکتو از کجا خریدی میگه از اون آقاهه گفتم کدوم آقاهه گفت آقاهه که آقای حیدری بود گفتم آقاهه فامیلشو بهتون گفت گفته نه دیگه خودش آقای حیدری بود  آقا حیدری که دیگه نمیخواد فامیلشو بگه من خودم میشناسمش باور کنید اگه ما اون آقاهه رو به عمرمون دیده بودیم من نمیدونم این بچه آقای حیدری رو از کجا آورده تعجبتعجب

دیشب داشت جریان عروسیو برا باباش  تعریف میکرد میگفت بابایی تو عروسی فشفره ( فشفشه ) زدن آفشار زدن (آبشار)خنده

دیشب دیدم یه کم هوا خوبه گفتیم شامو تو حیاط بخوریم یه گربه هست تو حیاطمون که خصوصا تا بوی گوشت به مشامش  میرسه سریع میاد خلاصه دو سه بار علی بهش گوشت داد مگه از رو میرفت بازم میو میو میکرد نازنین میگفت بابایی پیشش  کن من میترسم ازش آخرش علی دو قدمی رو بدون دمپایی رفت تا گربه رو پیشش کنه یدفعه در اومده میگه بابای بی تربیت پا بنهمه ( پا برهنه ) رفتی مامان زود باش دعواش کن ( حالا بیا واسه این دختر کار خوب بکن ) نهخنده

با عرض  معذرت دیروز دستشویی حیاط بودم و از اونجایی که دستشویی دمپایی مخصوص به خودشو داره دمپاییامو بیرون در آوردم رفتم داخل اول وروجک اومده میگه مامان من درو از توی بیرون ( به حیاط میگه توی بیرون )خنده قلف ( قفل) میکنم تو خودت بعدا بازش کن بیا بیرون گفتم مامان جان تو از توی بیرون ببندی من نمیتونم از اینجا بازش کنم نمیدونم چطور روح خبیثش به رحم اومده و اینکارو نکرده دوباره هی لامپو خاموش کرده و روشن کرده گفتم نازنین لامپه میسوزه بابایی دعوا میکنه ها خدا رو شکر بیخیال لامپه شده بعد تا رفتیم یه نفس راحت بکشیم دیدم داره میگه دمپایاتو بردم پشت در توی بیرون گذاشتم اومدم بیرون گفتم نازنینم عسل مامان برو دمپاییا رو بیار گفته نمیخوام  خودت برو بردار خلاصه پیش خودم گفتم حالا فوقش دمپاییای دستشویی رو میشورم با همینا رفتم تا به دمپاییام برسم یه دفعه گفته ای بی تربیت کسی با دمپایای دستشویی میاد تویی بیرون وای وای وای ( خداییش  من انقدر مستحق عذاب از طرف این وروجک بودم خندونک)

داشته غذا میخورده ته برنجش مونده اومدم از اون نصیحتای مادرانه بکنم گفتم مامانی غذاتو بخور ببین بعضیا غذا ندارن بخورن پول ندارن برنج بخرن شیطون نه گذاشته نه برداشته یدفعه گفته مثلا راضیه خانوم فقیرن غذا ندارن بخورن  بیچاره راضیه خانوم ( باور کنید اگه راضیه خانوم میفهمید عمرا عروسی ما رو دعوت نمیکرد خندونک)

ما هنوز با این حاج آقا فراریو جانشینش ماجراها داریم اومده میگه مامان این حاج آقا که به جای حاج آقا که فرار کرد اومده بهم کتاب داد گفتم کتاب سوال کی مامان جون چرا من ندیدم گفته فردا دیگه رفته بودم مسجد گفت بفرمایید خانوم کوچولو کتاب بخورید خداییش سلولای مغزمو به تکاپو انداختم تا فهمیدم به تی تاب میگه کتاب گفتم مامان جون اون اسمش تی تابه نه کتاب گفته خوب حالا چیتاب داد منم خوردم خیلی خوشمزه بود منو میگی دوباره چلوندنم شروع شده بغلبغل

میخواستم دندوناشو چک کنم نمیذاشته دهنشو باز نمیکرد گفتم مثلا بیا بازی کنیم من دندونپزشکم میخوام دندوناتو معاینه کنم خلاصه به هوای بازی راضی شده بعدا میگه مامان بیا بازی گفتم چه بازیی گفته مثلا من چشم فروشم میخوام چشماتو معاینه کنم حالت من در اون لحظه تعجب

داره بهم شال میفروشه میگم چنده ؟؟؟ میگه این پولش گرونه میگم حالا نمیشه بهم تخفیف بدی میگه خانوم پولش  گرونه هی نگو تخبیخ بده تخبیخ بده ( الههههههههههی که من فدای تخبیخ گفتنت بشم عروسک نازم بغلبغل)

از آنجایی که دخترک ما بعضی مواقع دچار یبوست میشه و از آنجایی که همسر بنده علاقه ی شدیدی به دخترکمان دارد وقتی یک شب دخترک ما از این نظر پدر را خشنود کردن پدر با خوشحالی فریاد زد که قربون دختر گلم برم که پی پی کرد و اینجا دخترک بود که محکم زد تو برجک پدر که مرد گنده خجالت بکش پی پی کردنم قربونت برم داره و اینجا بود که آقای پدر شدیدا دچار یاس فلسفی شدن شدیدنا چشمکخندونک( و شرمنده از گفتن این قسمت )

دخترک ما به دمپاییو کفش اسپرت میگه کفش یواش به  کفش پاشنه دار میگه کفش تق تقی و به کفش جلو باز میگه  کفش پیدا ( واژگان جدید فرهنگستان فارسی بچم فارسیو پاس میداره   خنده)

و جدیدا از این کلمه هایی یاد گرفته که در کودکی خیلی ازش استفاده میکردیم مثل کشتی من خوشگلم تو زشتی و دوچرخه سبیل بابات میچرخه و همیشه هم وقتی میخوام بریم کاشون به من یاد آوری میکنه که یادش بیارم به بچه ها بگه اومده به باباش میگه بگو دوچرخه باباشم میگه بعد میگه سبیل بابات میچرخه علی بهش میگه بابام رفته پیش خدا من بابا ندارم که سبیلش بچرخه میگه من نمیدونم خوب پیش  خدا بچرخه تعجبخنده

از شانس بد ما سوپر مارکت عموی نازنین نزدیک خونمونه با اینکه خانوم روزانه مبالغی خوراکی میخره باز راه جدیدی که یاد گرفته اینه که هر موقع پوریا میره مغازه دنبالش  میره و بیرون نمیاد تا پوریا یه چیزی براش بخره دیشب باز همین کارو کرد البته برای خرید نرفته بودن پوریا اومده میگه نازنین تو مغازه عمو بیرون نمیاد میگه چیزی میخوام من که دیدم براش خوراکی خریدم گفتم پوریا بهش اعتنا نکن اینجوری لوس میشه دیگه همیشه اینکارو میکنه خلاصه پوریا پول نبرده براش چیزی بخره یهو دیدم اومده با یه بستنی تو دستش گفتم کی بهت بستنی داد گفته خوب عمو از بس من وایسادم شما پول نیاوردید عمو خودش بهم بستنی داد بهش گفتم مگه تو امروز بستنیو کلی خوراکی دیگه نخوردی واسه چی مثل گداها رفتی که عمو بستنیت بده گفته  نه خیر من گدا نیستم عموی بی تربیت فکر کرده من گدام بهم بستنی داده خودت سمیدی( منظور همان فهمیدن است ) ( والا ما اون موقع تکلیف خودمونو نمیدونستیم بخندیم یا ناراحت باشیم ولی خداییش حرفش خنده دار بود پس با این حساب دوباره چلوندن من شروع شده ) جالبه هممونم بی تربیتیم خندونک

اومدیم بخوابیم بعد از گفتن بسم الله  گفتم خدا یا  به امید خودت گفته امید خدا کیه  پیش خودم گفتم اگه بگم توکل به خدا بازم متوجه نمیشه داشتم به مغزم فشار میاوردم تا یه چیز راحتی بگم یه دفعه گفته نمیخواد بگی خودم سمیدم  امید خدا تو دلشه هنوز بیرون نیومده عاااااااااااااااقا ساعت دو شب هر کاری کردم دیدم نمیشه منفجر نشد از خنده بیچاره بقیه که خواب بودن از دست این وروجک قه قههقه قهه

پسر خواهرم خونه ی مامانم بوده زنگ زده بودیم خونه ی مامانم الیاس گوشیو برداشته بعد از تموم شدن مکالمه با الیاس و مامانم نازنین گفته مامان خونمون و ببریم کاشون گفتم آخه کار بابا اینجاست داداشی باید مدرسه بره گفته خوب بابا بره اونجا سر کار داداش هم بره اونجا مدرسه گفتم خوب حالا نمیشه گفته دلت برا مامانت نمیسوزه گفتم برا چی گفته الان الیاس میره خونشون عزیز جون تهنا میشه بعد گریه میکنه ( صدای گریه رو در آورده ) میگه خدایا من چه کنم تهنام کسی پیشم نیست ما بریم پیشش تهنا نباشه ( جالبه نازنین بابام به این گندگیو اصلا به حساب نیاورده در کل مکالمه تنها کسی که مونس عزیز جونه خنده)

یه کتاب از بچگیای پوریاست که مشاغل رو به صورت کودکانه و شعر توضیح داده یه شب داشتم با نازنین کار میکرد خیلی خوشش اومده فرداش تو اتاق بودم و اصلا نگام به نازنین نبوده دیدم میگه مامان بیا شغالا رو با هم کار کن من همینطور که سرگرم کار بودم گفتم شغال کدوم شغال که یهو یه جیغ کشیده این شغالا دیگه حالا که نگاه کردم دیدم  به شغل میگه شغال خنده

و خلاصه اینکه حرف و سخن در مورد نازنین خانوم زیاد و فعلا همینا یادم اومد

و در ادامه عکسهایی از نازنین طی سفری که برای عید سعید مبعث به کاشان داشتیم و در آنجا چون تولد من و دختر خواهرم تو ماه اردیبهشته واسمون یه تولد ساده و به یادموندنی گرفتن چون که کاملا غافلگیر شده بودم

 

یک عصر زیبای بهاری باغ دایی حمید

باور کنید التماسای عالمو به این بچه کردیم که بشینه رو کنده ی درخت و عکس بندازه مگه قبول کرد با زور نشوندیم یه ذره لبخندم رو لبش نبود

و اما آخ بسوزه پدر عاشقی چرا که وقتی صابر خان(را که میشناسید پسر دایی نازنین که نازنین خانوم دلش میخواد تو عروسی دایی وحید صابر دومادش  باشه با 14 سال سن )  ازش خواست که نازنین بشین تا یه عکس خوشگل ازت بگیریم ژستای نازنین خانوم ما شد اینی که میبینید

چقدرم بچم افه میاد واسه آقای دوماد خندونک

باغ دایی حمید به روایت تصویر

جمعه یک روز قبل از عید سعیدمبعث تصمیم گرفتیم بریم نیاسر ولی وقتی به جاده ی اصلی رسیدیم با ترافیک سنگینی روبرو شدیم که به خاطر جشنواره ی گل و گلاب بود و از آنجایی که نظر پدر جان همیشه این است که هیچ جا بهتر از باغ خودمان نیست تصمیم گرفتیم وسط راه برگردیم و بعد هم برنامه ی رفتن به  باغ خودمان خندونک

 

و حالا باغ آقا جون به روایت تصویر

درخت زردالوی باغ آقا جون

نازنین در حال شستن زردالو

نازنین ما با خودشم قهره خندونک

بچه که بودم اصلا این گلا برام جذاب نبودن ولی حالا واقعا برام زیبا هستن

گل باغچه ی خونه ی خودمون خندونک

 

 

نظرات (45)

♥ایدا♥
3 خرداد 94 16:37
سلام خالله لطفا ۳۷ رو به سامانه ۱۰۰۰۸۹۱۰۱۰ بفرستید خوش حالم میکنید من توی جشنواره شرکت کردم
مامان ریحانه
پاسخ
حتما عزیزم
سما مامان مرسانا
3 خرداد 94 17:11
سلام به خوشگل خانوم خودم وای وای وای اکلیل خخخخخخخخعلی آقا میبینی که ریحانه خانومی اعصابش خورد بوده شما چرا گفتی برو نت؟والا ریحانه شوشوی خوبی داری فرهاد اون کار هم نمیکنهآقای حیدری خخخخخخخبه به بادکنک والا من بچه بودم بابام بادکنک میخرید میترکوندمقربون فشفره گفتنت و آفشار گفتنت دخی شیطونوای فدای پابنهمه گفتنت شیرین زبون نه نازنین جون راضیه خانوم فقیر نیستن وضعشون متوسطه ای جاااااااااانم چیتاب چه جالب منم بچه بودم به تی تاب میگفتم چیتابعجبااااااا چشم فروشی تازه مد شده من نمیدونستمآفرین نازنیم زهرا جونم به بابایی خوب گفتی خوشم اومدکفش یواش و تق تقی و پیدا ای وا بیچاره عمو دیده نازنین همینجوری وایساده دیگه مجبور شده بستنی بده خخخخخخخخخخخخخخخخخخ ریحانه جونم واقعا این پستت خنده دار بود این نازی خانوم گل رو از طرف من ببوس
مامان ریحانه
پاسخ
میبینی سما جون چی میکشم از دست این وروجک لطف داری سما جونم تو هم بچه های نازتو ببوووووووووووس
سما مامان فرشته ها
3 خرداد 94 17:43
گلم راستى مطلب گذاشتم نظر يادت نره
مامان ریحانه
پاسخ
حتما عزیزم
عمه فروغ
3 خرداد 94 18:54
ای جووووووووووووونم به نازنین شیرین زبونحسابی از خوندن شیرین زبونیات لذت بردم خصوصا در زمینه بستنی آقای احمدی که دیگه آخرش بود به به چه باغ زیبایی و چه عکس های خوشگلی ببین چه جوری داری مخ میزنه عروس خانم عکس های باغ دایی جون و پدر جون خیلی زیبا هستن یادم باشه رفتم کاشون یه سر بهش بزنم
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی فروغ جونم انشالله که عزیزم همیشه شاد باشی چشمات قشنگ میبینه عزیزم اره دیگه دخملمون از حالا دلبری میکنه تشریف بیارید در خدمتیم عزیزم ممنون از حضور گرمت فروغ جان
مامان فرح
3 خرداد 94 20:37
عزیز دلم انشالله زنده باشی،کاش با این عکسای خوشکل تو مسابقه شرکت میکردی،به وب ماهم سر بزنبد و برامون نظر بدید خوشحال میشم
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی عزیزم چشم حتما سر میزنم
عمه فروغ
3 خرداد 94 21:27
تولد تولد تولدتون مباااااااااااااااارکریحانه جونم تولدتون با تاخیر مبارکان شاا.. همیشه زنده باشید و 120 سالروز بودنتان رو در کنار عزیزانتون به جشن بنشینید ان شاا. همیشه سایتون بالا سر فرشته های نازتون باشه از آرزوهات خبر ندارم ولی برایت بهترین ها رو آرزومندم ان شاا.. که بزرگترین آرزویت را از پروردگار منان هدیه بگیری و در آخر برایتان تنی سالم و دلی خوش آرزومندم بازم شرمنده که خیلی دیر اومدم
مامان ریحانه
پاسخ
وااااااااااااااااای فروغ عزیزم ممنون از اینهمه لطف بازم منو شرمنده کردی عزیز دلم چه دعاها و آرزوهای قشنگی یه دنیا ممنون دوست خوبم و امیدوارم هر چه خوبیست برایت باشد دوست دارم دوست گل و عزیزم میبوسمت
مامان ندا
3 خرداد 94 23:45
ریحانه جون ان شاا.. همیشه به گردش و شادی ..وایشاا.. که حسسسسسسابی بهتون خوش گذشته.. ریحانه جون خب دخترمون روابط عمومیش قویه..سریع باهمه دوست میشه( آقای حیدری) آخ قربونت بششششم..حسسسسابی خندیدم..چشم فروششغالتخبیخ واژگان جدیدش هم که درباره کفش خییییییییلی باحال بود.. در کل که عاااااشقتم نازنینم راستی ریحانه جون خدارو شکر که حالت بهتره..خیلی خوشحالم
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی ندای عزیزم ممنون از دعای خوبت برا این بنده خخدا فامیلی انتخاب کرده طرف روحشم خبر نداره که آقای حیدریه خدا نکنه عزیزم خودمم کلی میچلونمش باید تو فرهنگستان دستشو بند کنیم مرسی ندا جون از لطفی که به من داری عزیزم ببووووووووووووووس صاینا جونو
بانو
4 خرداد 94 2:08
وایییی چه باغ زیباییی کلی با عکسات حال کردم کلی انرژی گرفتم دست گلت درد نکنه ژستای نازنین رو قربون چه نازییی هم داره عروس خانوم وقتی قسمت اکلیل رو خوندم دقیقا حالتو تصور کردم با اون جیغ بنفشاز دست این اقایون با این پیشنهادهای به موقع اشون ریحانه جان اهل کاشانی؟؟؟
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی عزیزم چشمات قشنگ میبینه بانو جان انشالله که همیشه پر انرژی و سلامت باشی خدا نکنه دوست گلم خواهر نازشم خریدار داره واقعا خیلی سخت بود آقایونن دیگه بله عزیزم اهل فین کاشانم ممنونم از حضور گرمت بانوی عزیز
مامان بهی
4 خرداد 94 7:32
سلام ريحانه جون ماشالله نازنين روز به روز خوشگل تر ميشه حق داره واسه داماد ناز كنه
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیزم شما لطف داری به نازنین آره خواهر بایدم واسه دوماد ناز کنه ممنون از حضورت عزیزم
مهتاب مامان اشکان
4 خرداد 94 7:39
سلام ریحانه جون.اول از همه این عکسها رو بگم که بعدا یادم نره .واقعا خیلی زیبان.خوشبحالتون که همچین جاهایی میرین.خداییش دارین حال میکنینا.به قول اشکان انگار بهشته امون از دست این دختر اکلیلی.با اون شیرین زبونیای خوشمزه اش . با اون ژستای خوشگلی که واسه آقا دوماد گرفته الهی فداش بشه خاله مهتاب ریحانه جون ببین چیکار کردی که از طرف دخترک مستحق این همه عذاب شدی دیگه بووووووووووووووووووووووس واسه نازنین خانوم گل
مامان ریحانه
پاسخ
سلام مهتاب عزیز چشمات زیبا میبینه خواهر واقعا کاشونم مثل شیراز اردیبهشت زیباست بعد با این هوای گرم کلی بوته ها و گلا رو آفتاب میسوزونه ژستاشو که نگو مهتاب جون اکلیله هم آخر کلافگی بود خدا نکنه مهتاب جونم شایان نازمو ببووووووووووووووس
زری
4 خرداد 94 7:45
سلام ریحانه جون خوشحالم که حالتون خوبه،خداروشکر وای که چقدبه قضیه اکلیل خندیدم،البته اگه جای شمابودم،فک نکنم ازشدت عصبانیت عروسی میرفتم توی بیرون قربون نازنین جون برم که واژگان جدیدش خیلی هم بامزن عموشه،وظیفشه،بستنی مجانی بده حالاریحانه جون،واجب شدکه آقاامیدهم بیارید تولدتون هم مبارک باشه عکسهای باغ آقاجون هم خیلی خیلی زیباست وفدای نازنین جون باژستای خوشگلش
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم زری مهربانم دیگه نمیشد نرفت چون جاریم اینا منتظر بودن خدا نکنه واقعا منم موندم اینا رو از کجا میاره کفش یواش فقط کافیه نازنین بفهمه که عموش همچین وظیفه ای داره دیگه کار تمومه زری جون دیگه امیدو کجای دلم بزارم ممنون عزیزم بابت تبریک چشمای زیبات زیبا میبینن خدا نکنه عزیزم خوب خاله جون برا آقا دماد ژست نگیره واسه کی بگیره ممنونم از حضور گرمت عزیزم ببووووووووووووووووس نازنین جونو
مامان مهراد
4 خرداد 94 8:32
اول از همه با دیدن این نظر اولیه که تائید کردی گفتم منم بگم که : لطفا اس ام اس رو نفرستی ها ، کد40 رو هم بهش اضافه کن بعد بفرست. آخه مهراد هم تو جشنواره است. میگما بی زحمت موبایل علی اقا و پوریا رو هم بگیر و یه اس ام اس برای مهرادم بفرست شاید بچه ام برنده شه. (یعنی آخر پُررویی ام من )، سنگ پای قزوین که میگن شنیدی. خود خودشه
مامان ریحانه
پاسخ
این چه حرفیه مهری جونم چشم حتما اینکارو میکنم
مامان مهراد
4 خرداد 94 8:39
خوب حالا بریم سر نازنین دختر و این همه شیرین زبونی و غلط غلوط حرف زدن هاش.... چقدر شیرین بوده قیافه اش با اون همه اکلیل. بمیرم برات ریحانه جون که چقدر حرص خوردی موندم از کدوم یکی بگم ، از نامگذاری کفش ها که خیلی جالب بود ، یا فشفره وآفشار که خیلی نمکی میگه یا سمیدی گفتن هاش.... یا اینکه از این همه حاضر جوابی و زرنگی که خوب میدونه کی و چه وقت بزنه توبرجک آدم و تموم اون چیزهایی رو که یه عمر بهش یاد دادی بهت تحویل بده. در کل بگم نازنین جون یدونه است.... درست مثل مامان ریحانه اش
مامان ریحانه
پاسخ
خیلی لطف داری نسبت به ما مهری عزیزم واقعا همینه که گفتی بچه هر یاد گرفته باشه بهت تحویل میده
مامان مهری
4 خرداد 94 8:42
خوشحالم و صد هزار مرتبه شکر که خوبی، امیدوارم همیشه خوب باشی. امیدوارم که باغ زندگیت با وجود گل های نازی که داره همیشه بهاری باشه. امیدوارم روزی برسه که گل های نازت به ثمر بشینن و لذتش رو ببری.
مامان ریحانه
پاسخ
من هم خیلی سپاسگزارم از شما دوستان خوبم که واقعا در حقم دعا کردید ممنونم مهری گلم
مامان فرخنده
4 خرداد 94 10:11
قربونت بشم نازنين جون كه شكا اينقدر خوشمزه حرف ميزني مامان ريحانه حق داره همش درحال چلوندن شماست البته اون اكليل ريختنت واقعا جاي جيغ بنفش داشت يعني اون كتاب خوردنش خيلي باحال بود (تي تاب) ريحانه جون تولدت مبارك باشه وسايه هميشه و هميشه بالاي سر خونواده گلت باشه نازنين جون چه ژستهايي براي آقا دوماد گرفته به پاي هم پير بشند باغ آقا جون هم كه فوق العاده زيباست
مامان ریحانه
پاسخ
خدا نکنه فرخنده جونم آره والا اون اکلیله حسابی اعصابمو ریخت به هم باور کن خیلی به مغزم فشار آوردمولی آنقدر خوشحال شدم که هنوز غلط غلوط حرف میزنه مرسی فرخنده جون بابت تبریکو دعای خیرت چشمات زیبا میبینه عزیزم بله دیگه خدا شانس بده واسه آقای دوماد نگیره واسه ما بگیره ممنونم فرخنده جون از حضور گرمت
مامان هستیا
4 خرداد 94 10:55
ریحانه جون سلام خوبی عزیزم؟ فدای شیرین زبونی های این دخملی گل بشه خالهاز خوندن مطالبت کلی خندیدم امان از دست شیرین زبونی های این وروجک ها چه عکسهای قشنگی با اون گلهای خوشگل و رنگی و از همه گلتر نازنین خوشگلمون خیلی جای باصفایی بودید انشالله همیشه به خوشی و سفر دخملی شیطون و شیرین زبونمون رو ببوسید
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیزم مرسی خوبم شما خوبید خدا نکنه عزیزم انشالله که همیشه لبت خندون باشه عزیزم چشماتون قشنگ میبینه دوست گلم ممنون از دعای خوبت و تمام مهر ومحبتت هستیای نازمو ببوووووووس
زهره مامانی فاطمه
4 خرداد 94 12:45
تولدت مبارک ریحانه جون ایشااله هزارساله بشی عزیزم خداروشکر که خوبی ایشااله همیشه سلامت باشی عزیزم قربون شیرین زبونی های دخملی وواژگان جدید فرهنگستانشو عشقه دمپایی پیدا مامان بجای ماهم بچلون دخملی رو ای جانم چه گلهایی من هروقت دلم براکاشان تنگ میشه میام وبتون ژستای دخملی چقدر قشنگه البته اوناکه برا پسر داییش گرفته ها ایشااله همیشه خوب وخوش وسلامت باشید عزیزم
مامان ریحانه
پاسخ
مرررررررررررررسی زهره جونم ممنون از محبتت هر چه دارم از دعای شما عزیزانه خدا نکنه گلم واژه ها رو بچم تحریف کرده کفش یواش حتما دوباره تشریف بیارید در خدمت باشیم گل گفتی اون ژستا به دل میشینه اما بیشتر برای آقا صابر ممنون زهره جونم دعای شب و روز من هم خوشی همه ی شما مهربوناست
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
4 خرداد 94 14:02
سلام من بازم دیر فمیدم . چی شده خیلی ناراحت شدم .پستهارا تند تند بررسی کردم اونقدر عجله داشتم اصلا پست رمزدارتون را ندیدم . رمزتون را بدین ببینم چه اتفاقی از سر دوست خوبم گذشته خیلی نگران شدم.
مامان ریحانه
پاسخ
سلام مرضیه ی مهربونم ممنون عزیزم شما خیلی لطف داری حتما میام پیشت
مامان لیلا
4 خرداد 94 15:43
محتاج دعا هستیم عزیزم
مامان ریحانه
پاسخ
ممنونم عززززززززززززیزم
مامان مبینا
4 خرداد 94 18:46
ریحانه عزیز سلاااااااااااااااااااااااام خدا خیرت بده مردم از خنده من چقد این حاج اقای فراری رودوست دارم البته ماجرای اقای حیدری هم خیلی بامزه بود خدا نگه دار این نازنین شیرین زبون باشه
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزززززززززززززززیزم خدا نکنه گلم والا ما هم دیگه بهش علاقمند شدیم چون خیلی نازنین در موردش طنز داره ما هنوز گیجیم که آقای حیدری از کجا اومده مررررررررررررررسی عزیز دلم ببوووووووووووووس مبینای نازمو
مامان مبینا
4 خرداد 94 18:48
به به چ عکسای خوشملی نازنین منم زرد الو از باغ اقا جون میخوام نوش جونت خاله
مامان ریحانه
پاسخ
مرررررررررررسی عزیزم چشمای قشنگت قشنگ میبینن خاله جون قابل شما رو نداره بیاد در خدمت باشیم زردالو چه قابلی داره مرسی خاله ی مهربونم
مامان ِ یسنا
4 خرداد 94 21:24
سلام ریحانه جونم خداروشکر که حالت خوبه و انشالله همیشه تنت سالم باشه و سایه ات بالای سر دسته گلات واااااای خدای من ... دقیقا اون فاجعه رو تصور کردم و اون صورت درخشان تو عروسی رو باز خوبه یادت بود کادو رو دادی ... وگرنه میگفتن اومدن خوردن و کادو ندادن قربون فشفره و آفشار گفتنش الهی بمیرم که سر دستشویی رفتن چه حرصی خوردی ... یعنی از دست این وروجکا آدم یه دستشویی هم نمیتونه بره الـــــــــــــــــــــهی .. کتاب ... چیتاب ... ریحانه جون جای منم حسابی بچلونش یعنی پی پی کردنشون اینقد ما رو خوشحال میکنه فکر نکنم هیچ چیز دیگه بتونه خوشحال کنه ... چه جالب برای کفشا اسم گذاشته آفرین
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم دوست عزیز و گلم وای نمیدونی چه صحنه ای بود آره والا دهن مردمو نمیشه بست خدا نکنه باور کن تو ساختمون که میرم یه دفعه همچین دلت به خوده که محکم میکوبه به در واقعا تا حالا سکته نکردم خوبه بیرونم که میرم اینطوری مرسی عزیزم واقعا ما از چه چیزایی خوشحال میشیم یعنی واسه باباش گفتم کلی خندید میگفت حتما در رابطه با کفشا بنویس
مامان ِ یسنا
4 خرداد 94 21:33
وای ریحانه مردم از خنده .... یعنی اگه جات بودم اونقدر میچلوندمش دیگه چیزی ازش نمیموند... بیچاره آقای عمو پسر دایی صابر میدونن نازنین خانوم ما قراره عروسشون بشن عایااااا؟ چه گل و گیاهی .... چقد خوشگلن اون گل خوش عطرو بوتو هزار تا بماچ جای من
مامان ریحانه
پاسخ
خدا نکنه عززززززززززیزم واقعا یه وقتایی انقدر میچلونمش که صداش بلند میشه بیچاره دستش نمک نداره آره بابا میدونه لپاش گل میندازه قابل شما رو نداره بیاد کاشون در خدمت باشیم خیلی خیلی لطف داری دوست عززززززززززززززیزم شما هم یسنا جونمو ببوووووووووووووووس
مامان منصوره
5 خرداد 94 0:51
واییییییییی ریحانه جون از طرف من نازنین رو بچلون حسابی .قربونش بشم من با این شیرین زبونیاش.چه ژسایی هم برای اقای دامادشون گرفته.عزیزم.
مامان ریحانه
پاسخ
چشم عزیزم حتما خدا نکنه دوست عزیزم خدا شانس بده
مامان دیانا
5 خرداد 94 9:09
وای چه خوب که دکتر نشدی عزیزم.وگرنه همیشه و همه جا باید درد و شکوه دیگرانو گوش بدی. چه عکسهای خوشگلی داره نازنین جون.چقدر هم واسه دوماد آینده لاو داره!!! ماشالله به باغ پدر جان.ان شالله همیشه واسشون پرمحصول و پر از خیرو برکت باشه.ببوس نازنین خوشگلمو
مامان ریحانه
پاسخ
واقعا من خودمم از این چیزا خوشم نمیاد چشمات قشنگ میبینه عزیزم میبینی چه لاوی میترکونه مرسی عزیزم از دعای خیرت شما هم دیانای نازو ببوووووووووووووس
مامان آنیسا
5 خرداد 94 9:31
قربون این ژستای خوشکلت برم من که تو هر عکسی یه قری به خودت دادی و وای عزیزم میتونم حالتو درک کنم تو تون لجظه ای که نازنینو با صورت اگلیلی دیدی مگه لامصب به این راحتیا پاک میشه یاد آنیسا افتادم یه بار موقع رفتن به تولد غیبش زد وقتی خانوم از تو اتاق اومد بیرون با صورت لاک لاکی رو چشمش رو لپاش دستاش یعنی هر جایی که فکر کنی لاک زده بود حالا نمیدونستم چه جوری پاکش کنم آخه میترسیدم رو صورتش و نزدیک چشماش استون بزنم آخرش سکتمون میدن با این شیطنتاشون ولی خداییش بعدش که آدم یادش می یادچقدر میخنده اسم گذاری کفشا خیلی باحال بود
مامان ریحانه
پاسخ
خدا نکنه عزیزم واقعا تازه این ژستا رو خودش میگرفت ما هیچی بهش نمیگفتیم وااااااااااااای لاک و اکلیل در یک راستان خدا نصیب نکنه واقعا وقتی خیلی کلافمون میکنن با یه مامانی جون ببخشیدشون خستگی از تن آدم در میاد فکر کنم تولیدی کفش استخدامش کنن آخه بچم خیلی تبحر داره در این زمینه فکر کن بخوای بری کفش جلو باز بخری به فروشنده بگی یه جفت کفش پیدا میخوام چه شود ممنون دوست خوبم از حضور گرمت
الهام
5 خرداد 94 10:41
سلام ریحانه جون خوشحالم که حالتون خوبه دوست خوبم صبح علی الطلوع گوشی به دست شدم و اول از همه اومدم پست شما رو خوندم و اگر چه به خاطر جای بخیه هام نمی تونستم خیلی شدید بخندم ولی کلی از خوندنش لذت بردم ماشاله به این دختر حاضر جواب و باهوش عکس های باغ هم واقعا زیبا بود و چه خوب که شما ما رو که چند ساله قصد رفتن به گلاب گیری کاشان رو داریم و قسمت نمیشه بریم، رو می برید به عمق باغستان های و گلاب گیری ماشاله نازنین جون هم که با حضورشون و البته ژست هاشون به عکس ها روحی صدچندان بخشیدند براتون سلامتی و شادابی آرزو می کنم
مامان ریحانه
پاسخ
سلام الهام عزیزم ممنون دوست خوبم انشالله که حالت خوبه لطف کردی الهام گلم وای خنده رو نگو که خودم گرفتارش بودم وقتی که نازنین و سزارین کرده بودم و دختر خواهرم حرفای خنده دار میزد و من الصلا نمیتونستم بخندم و التماسش میکردم منو نخندون تازه یاد خودم افتادم که وقتی دختر خالم آپاندیس عمل کرده بود که من چقدر اونو میخندوندم و دختر خالم التماس میکرد که منو نخندون لطف داری عزیزم نسبت به نازنین و در مورد عکسها چشمای قشنگت قشنگ میبینه عزیزم منم خودم عاشق گلم اونم از نوع رز ممنونم الهام عزیز از دعای خیرت
مامان کیانا و صدرا
5 خرداد 94 17:58
سلام ریحان جون.من پستتو خوندم ها!!!ولی نشده کامنت گذاری کنم.حالا دوست داشتی یه سر بیا وبمون.گوشیتم بیار
مامان ریحانه
پاسخ
اومدم گوشیمم آوردم
مامان کیانا و صدرا
5 خرداد 94 18:06
ریحانه با من که نقهری؟؟؟ها؟؟؟دیر اومدم؟آره؟خب ببخشید بیا یه بوس بدهحالا بیا بگلمچطوری؟امون از دست این دخمل تو؟؟؟حاج آقا رو که فراری میدونه!!!واسه آقا صابر چه ژستی که نمیگیره!!!همه تونم بی تربیت میدونهبابا دست مریزاد شیرین جونباور کن اسم این بچه رو باید میذاشتی شیرین!!!ماشا....زبونش به کی رفته خواهر؟؟؟خودت شیطونی ولی پر زبون نیستیعزیزم ایشا....همیشه از چشم بد دور باشید و سلامت و خوشحال
مامان ریحانه
پاسخ
برا چی بقهرم من دوست ندارم دوستام به زحمت بیفتن و همه بهم لطف میکنن که پیامهای پر مهر میذارن برام قهر نو نو نو no no no اینم اینم بغل خوبم رفیق نمیدونم اینروزا با این که روزا بلندتره من چرا فرصتم کمه میدونم همه به خاطر اینه که نازنین شبا دیر میخوابه خوب مسلما منم صبح دیر تر بیدار میشم و کلی از کارام عقب میمونم بچه ها هم که را به را ازم یه چیزی میخوان واقعا این روزا خودمو در نقش کزت میبینم آره والا بیچاره حاج آقاهه خوب آقا صابر دوماده برا دوماد ژست نگیره واسه کی بگیره حالا نمیدونی من در عین شیطونی یه وقتایی تو حاضر جوابیم کم نمیارم ولی خوب ادب ایجاب میکنه که بعضی مواقع سکوت کنم ممنون مرضیه جونم از حضور گرمت ببوووووووووووووووس بچه های نازتو
مامان کیانا و صدرا
5 خرداد 94 18:07
ممنونم واسه اون جملات عشقولانه ی اول پستت که حاکی از رشته ی دوست داشتنیت و انشانویسیتهو ممنونم بابت عکسها!!!خیلی خوشگلن.بیست بیستنشاد باشی ریحان جونم
مامان ریحانه
پاسخ
ممنونم مرضیه جونم برگ سبزیست تحفه ی درویش چشمای قشنگت خوشگل میبینن عزززززززززززززیزم و مرسی از دعای خیرت
مامان کیانا و صدرا
5 خرداد 94 18:16
خواهر جونم اینم هدیه من:تولدت مبارک http://www.irannaz.com/images/2014/02/3/Beautiful-flowers-and-what-it-means-for-gift-giving-Photo-16.jpg
مامان راحله
5 خرداد 94 18:58
یه لحظه میای وبم دوستم ؟ آخرین مطلب ارسالی رو بخون
مامان ریحانه
پاسخ
چشم حتما میام
مامان راحله
5 خرداد 94 19:02
چی بگم آخه ؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
**مامان ایلیار**
5 خرداد 94 23:20
سلام به همه دوست جونهای نی نی وبلاگی مون، ایلیار کوچولو در مسابقه نی نی وبلاگ شرکت کرده، اگه براتون مقدور بود لطف کنید عدد 103 را به سامانه 1000891010 پیامک کنید. پیشاپیش خیلی خیلی ازتون ممنونیم. از طرف ایلی پسر و مامانشبغلزیبابغل
مامان ریحانه
پاسخ
حتما
مامان فاطمه
6 خرداد 94 13:39
سلام ریحانه جون:خوشحالم که حالت خوبه....ما باید خوشحال باشیم که دوست مهربونی داریم و همیشه منتظریم که پستهای جدید بذاری و هم لذت ببریم هم از نگارش زیبات و هم از دختر شیرین زبونت وخاطزههای قشنگت وای اکلیل....چه حالی شدی عزیزم...منم همیشه برای باران لباس میپوشم هواسم بهش هست که خرابکاری نشه...ولی گاهی از دستمون فرار میکنن ما هم چند روز پیش از طرف کار همسری دعوت بودیم منم برای اولین بار بارانو بردم دلم براش سوخت که هیچوقت نمیبرمش...وای یه بلایی سرم آورد نه از جشن نه ازناهارش چیزی نفهمیدم ....همه دلشون برام میسوخت .... آقای حیدری رو از کجا شناخته به قول خودش.... بیچاره بابا که خواسته کاری برای نازنین جون انجام بده ریحانه جون....چرا با دمپاییهای دستشویی اومده بودی توی بیرون.چرا.... خیلی حرس میده نازنین جون آره....منم وقتی باران اینطوری شیطونی میکنه میگم دارم چوب شیطونیای بچگیمو که حرس مامان بیچارمو در آوردم رو میخورم... بیچاره راضیه خانم... وای بازم حاج آقا فراریه و جانشینش....فک کردم واقعا کتاب داده بهش ...چیتاپ داده بود بخوره چشم فروشچرا تخبیخ میخوای نازنین جون تخبیخ نمیده وای چقدر این دختر زبون میریزه....چقدر خوشگل میگه مدل کفشارو
مامان ریحانه
پاسخ
سلام فاطمه جونم مرسی عزیزم شما خیلی نسبت به من لطف داری و من لایق اینهمه تعریف نیستم حالا لباسش بود عوض میکردم بدبختی صورتش بود هیچ کاری نمیشد بکنی وای نازنین اشک منو در آورده بود اونشب نمیدونم والا اون آقا حیدری از کجا اومده بود تا باباش باشه دیگه اینطوری خوشحالی نکنه توی بیرونش خیلی خنده داره یه وقتی از شدت حرص سر درد میگیرم به خاطر همه ی کاراش من یه دل سیر میخندمو میچلونمش مرسی فاطمه ی گلم از حضور گرمت باران نازمو ببوووووووووووووووس
مامان زهرا
6 خرداد 94 17:48
سلام عزیزم ، خوبی. خداروشکر که حالت خوبه .ماشاالله به نازنین . وااااااااااااای اکلیل .چه دردسری .از دست این بچه ها چه با مزه روی کفشا اسم گذاشته. پس تو هم تو دستشویی راحت نیستی . وای خوش بحال نازنین که عموش سوپر مارکت داره منم بودم ازونجا بیرون نمیومدم میگم ریحانه جون حالا که میبینی نازنین از آقا صابر حرف شنوی داره بیشتر ازین حربه استفاده کن . باغ قشنگی دارین .خوش باشین همیشه.
مامان ریحانه
پاسخ
سلام زهرا جونم خوبی عزیزم کم پیدایی نگرانت شدم خیلی وقت پیش واست کامنت گذاشتم دیدم تایید نکردی نگران شدم مرسی عزیزم شما خوب باشید منم خوبم واااااااااای اکلیل باید بچم بره تولیدی کفش برای نامگذاری کفشها جالبه امروز خونه نبود خونه عموش بود با عرض معذرت دستشویی بودم البته به گمون خودم با خیال راحت یدفعه دلم به خود بود دیدم یکی درو محکم زد با ترس و لرز گفتم کیه یدفعه ددیدم نازنینه میگه سلام مامان پیش خودم گفتم آدم که شانس نداره نداره دیگه آره خواهر سوپر مارکت داره یه وقتایی برادر شوهرم یواشکی یه چیزی میده به نازنین کس دیگه ای باشه که نمیده از ترسش فکر کنم منظورمو متوجه شدی خوب خواهر دوماده دیگه باید حرف شنوی داشته باشه بازم زهرا جون خدا رو شکر دومادش صابر شد اون پنگوئنه چی بود مرسی زهرا جون چشمات قشنگ میبینه ممنون از دعای خیرت
مامان زهرا
6 خرداد 94 21:01
ریحانه جون راستی تولدت هزاران بار مبارک. خانمی ممنون از محبتت .دندون کرسی محمدسام داره درمیاد خیلی داره اذیت میشه .به یادتون هستم گلم .
مامان ریحانه
پاسخ
مررررررررررررررررسی زهرا جونم بابت تبریک خواهش میکنم من باید نگران دوستم باشم طفلی محمد سام عزیزم الان بهتره از طرف من ببوووووووووووووووووووس صورت نازشو
مامان فاطمه
7 خرداد 94 12:37
سلام ریحانه جون ببخشید که نظرم تا آخر نوشتت نبود چون هر وقت میام برات نظر بذارم باران یکسره پیشمه و کلی حرف میزنه الانم داره میگه که گربه بیاد تو رو هام بزنه.... ادامه نظرم (وای ببخش کلی حرف میزنم پست هات عالیه منم دوست دارم در مورد همه چیز بگم که چقدر عالین) بازم تولدت مبارک مادر اردیبهشتی عکسای نازنین جون خیلی خوشگل شده..بخصوص وقتی صابر جان به نازنین گفتن چقدر متفاوت شد ژستهای نازنین جون واقعا پدر عاشقی بسوزه ....چقدر ناز کرده دخترمون باغ دایی نازنین هم خیلی خوشگله...چه گلهای زیبایی باغ آقاجون که حرف نداره...درخت زرد آلو. گلها نازنین جونو ببوس عزیزم
مامان ریحانه
پاسخ
سلام فاطمه جونم ببخش از اینکه دیر جواب دادم فاطمه ی گلم اصلا راضی به زحمتت نیستم شرایطتو درک میکنم چون خودمم یه وروجک این مدلی دارم این روزا اصلا نمیتونم زیاد بیام نت چون نمیذاره الهی فداش بشم که گربه میخواد هام بزنه فاطمه جون بازم منو شرمنده کردی خوشحالم که از نوشته هام خوشت میاد برگ سبزیست تحفه ی درویش مرررررررسی بابت تبریکت مهربونم چشمهای قشنگت زیبا میبینه عزیزم واقعا این عاشقی چکارا که نمیکنه واقعا زیباست از جاهای دیگه هم عکس گرفته بودم که بذارم تو تبلت پوریا بوده پوریا پاک کرده و باغ آقا جون انشالله تشریف بیارید در خدمت باشیم شما هم باران عزیزمو ببوووووووووووس
مامان نازنین زهرا
8 خرداد 94 19:11
سلام اومدم عرض سلامی کنم چشمم به مطالبتون خورد دلم لرزید!!!!!!!!!!!!! چی شده بانو؟الهی همیشه سالم باشین وزندگی پراز شادی
مامان ریحانه
پاسخ
سلام دوست خوبم خدا نکنه دلتون بلرزه درد دلی با دوستان التماس دعا از بزرگواران ممنون عزیزم از دعای خیرت
andanaღarshida
9 خرداد 94 15:04
وبتون عاااااااااااااااااااااااالیه حرف نداره لطفا اگه میشه یه سری هم به ما بزنید
مامان ریحانه
پاسخ
مرررررررررسی عزیزم لطف دارید چشم حتما میام پیشتون
مامان روشا
9 خرداد 94 16:06
وای خدا روده بر شدم از خنده آخه تو یه ذره بچه واسه آقای دوماد چهخودتو لوس میکنی دلم میخواست سفت بگیرمت و دوتابوس محکم و یه بغل سفتت بکنم بوسسسسسسسسسسسسسسسسس
مامان ریحانه
پاسخ
فدااااااااااات بششششششم عزیزم دختره دیگه حالا بذار روشا خانوم بزرگتر بشه ببین که چه کارا که نمیکنه عزززززززززززیزم خیلی لطف داری دوست مهربونم
✓ مامان زهراღ
11 خرداد 94 14:44
▒)(▒)_______███☼███____(▒)(▒) (▒)(█)(▒)__ ███_☼██████ _(▒)(▒)___██____████████ _________██____███▒▒▄▒▒.... __________██____█▒▒▒▒▒▒... ___________██____ █▒▒▒♥___(▒)(▒) ____________██_____▒▒____(▒)(█)(▒) __________ __██____▒▒______(▒(▒) _____________██__▓▓▒▓_______█ ________██__██ ▓▓▓▒▒▒▓____█ _(▒)(▒)___███_ ▓▓_▓▓▓▓▓___█ (▒)(█)(▒)______▓▓__▓▓▓▓▓___█ _(▒)(▒)_____ _▓▓__▓▓▓▓▓___█___█ ___________ ▓▓___▓▓▓▓_▓___█_█ __________ ▓▓___▓▓▓▓__▓▓__█ _________ ▓▓___███☼█__▓▓__█ ___♥▒▒♥▒♥▒♥▒♥▒♥▒♥▒♥ __▓▓_█ ___ ♥▒♥▒▒♥▒♥▒♥▒♥▒▒♥▒♥__▒▒▒ ____ ♥▒♥▒▒♥▒♥▒♥▒▒♥▒▒♥▒____█ ______ ♥▒▒♥▒♥▒♥▒♥▒♥▒▒♥▒♥__█ ________♥▒▒♥▒▒♥▒♥▒▒♥▒▒♥▒♥ ___________♥▒♥▒▒♥▒▒♥▒▒♥▒▒♥▒ _______________▓▓_▓▓ _(▒)(▒)_________▓▓_▓▓ (▒)(█)(▒)_______▓▓_▓▓ _(▒)(▒)_________▓▓_▓▓ _______________▓▓_▓▓ _______________▓▓▓▓ _______________▓▓▓ ______█████████ ________██____██ ______█☼█____██ ______█_______██ ______________█☼█
✓ مامان زهراღ
11 خرداد 94 14:46
آقااااااا این امید خدا رو خیلی خوب اومده واقعا کم کم دارم میفهمم شیرین زبونی دختر کوچولو یعنی چی خدا این شیرین زبون خوشگل رو برات نگه داره خوشبحال داداشتون...چه باغ باصفایی دارن
مامان ریحانه
پاسخ
آره والا حالا بذار زهرا خانومت بزرگتر بشه تند تند میای از شیرین زبونیاش مینویسی مرسی عزیزم خدا زهرا طلا رو هم برا شما حفظ کنه قابل شما رو نداره عززززززیزم
رویــــا
18 خرداد 94 18:37
ریحان جونم خوش گذشت بانو؟ماشالله چه باغی حتما نازنینم هم خوب گشته چقد شیرین زبون شده جیگره خاله عزیزم هر وقت میام وبت بهم خوش میگذره
مامان ریحانه
پاسخ
مررررررسی رویا جون جای شما سبز شما لطف داری به من و نازنین انشالله همیشه سلامت باشی عزیزم ببوووووووووس دسته گلاتو
مامان روژینا
24 خرداد 94 12:47
ریحانه عزیزم خوشحالم که میبینم بازم پست شاد گذاشتی بخدا دلم خیلی گرفت.الهی قربون این دخملی نازم بشم با اون شیرین زبونیهاشوای باورت نمیشه ریحانه جون ولی این جریان اکلیل برای خود من وقی کوچیک بودم اتفاق افتاده و تمام خونمون اکلیلیکرده بودم .مامانم میگه هر کاری میکردیم پاک نمیشد بابام هم صبح با سر و صورت اکلیلیلی میره ادارهی قربون اون فشفره گفتنشخوب جیگر چرا به راضیه خانوم اینا کمک نمیکنین ثواب داره بخدااااا وای قربونش بشم که چقد این ژستاش قشنگه کنار این گلا خدا دومادتم برات حفظ کنه خواهر راستی سلام به آقای حیدری برسون عزیز دلم
مامان ریحانه
پاسخ
مرررررررررررررررسی ریحانه جونم خدا نکنه گلم پس شما هم اکلیل رو تجربه کردی خدا نکنه داریم برا راضیه خانوم یه اقداماتی میکنیم دیگه آقا دوماد بهش گفته دخمل ما هم اطاعت امر کرده چشم اگه همچین آقاییو شناختیم حتما سلام میرسونیم