نازنین مننازنین من، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

نازنین زهرا زیباترین گل هستی

دختر شیرین زبان من

1394/2/16 22:16
نویسنده : مامان ریحانه
3,336 بازدید
اشتراک گذاری

دل من پر شده از حس قشنگت گل من  

                                              مست چشمان سیاهت شده این دل  گل من

 

 

و در ادامه :

شیرین زبان مادر امروز میخواهم باز از شیرین زبانیهات و اتفاقاتی که در سفر به شمال برامون افتاد بنویسم باشد که اینها خاطره ای باشد برای فردای تو

چند وقت پیش شنیدم که پیش نماز مسجدمون رفته و یه پیش نماز دیگه به جاش اومده نازنین به همراه پوریا رفته بود مسجد اومده خونه میگه مامان حاج آقا قبلی فرار کرده یه حاج آقای دیگه به جاش اومده منو میگی روده بر شدمقه قههقه قهه از خنده گفتم مامان برا چی فرار کرده گفته شاهد دوست نداشته ما رو دیگه ....

امشب حاج آقا قبلیه اومده بود مسجد صحبت میکرد نازنین صداشو شنیده میگه مامان حاج آقا که فرار کرده بود دوباره اومده انگار حاج آقا فراری دوباره میخواد بیاد مسجدمون باز منو میگی قه قهه ( انگار حاج آقا مجرمه که دخمل ما هی بهش میگه فراری )

یه روز علی گفته برا فردا ظهر ناهار آبگوشت بذار من ببرم مدرسه خلاصه آبگوشت و گذاشتیم و آخرای شب شده شعله رو کم کردم که با ملایمت بپزه  نازنین گفته چیه گفتم آبگوشته گفته میخوام دوباره ازاون شبایی بوده که شوتش کردم طرف باباجونش خلاصه علی یه کاسه کوچیک برداشته آبگوشت ریخته نون توش ریز کرده نازنین خورده ( البته قابل ذکر است که شام نخورده بوده ) دوباره به باباش گفته بازم میخوام دوباره خورده برای بار سوم گفته بازم میخوام و دوباره خورده دیگه به اون قسمت رسیده که باباییش از شدت خشم دندوناشو بهم فشار میداده گفته بسه گفته نمیخوام میخوام همشو بخورم تموم بشه نبری مدرسه بعد که راضی شده دیگه آبگوشت نخوره به باباش گفته ملون میخوام باباش گفته الان آبگوشت خوردی با هم دیگه سازگار نیست ولی خانم خانمای ما پاشو کرده تو یه کفش که من ملون میخوام ما هم که دیدیم الانه که دندونای همسرمون از فکش بزن بیرون گفتم تو برو بخواب من سرگرمش میکنم بالاخره آوردمش تو اتاق و باهاش بازی کردم تا بلکه یادش بره یه خورده که بازی کرده گفته مامان آبگوشتا رفت ( من فکر کردم منظورش اینه که بابا آبگوشتا رو برده مدرسه گفتم نه مامان رو گازه نرفته دوباره با صدای بلند تر گفته آبگوشتا رفت منم باز همون حرفو تکرار کردم صداش  تبدیل شده به جیغ و گفته چرا نمیسمی ( منظور نفهمی اینجانب است خندونک) میگم آبگوشتا از شکمم رفت من ملون بخورم تازه دو زاری کج ما افتاده تعجبتعجب که منظور از رفتن چی بوده که باز گفتم نه ولی مگه خانوم طلای ما میسمیده خنده

امسال اومدیم خیر سرمون طبق سفارش دوستان گلمون که بابا یه خورده از جیب مایه بذار و خرج کن و یه کادو ایندفعه واسه شوهرت بخر ما هم اومدیم فکرامونو کردیم و دیدیم که آقای همسر نیاز مبرم به موزن گوش و بینی داره و ما هم از آنجایی که قصد سفر داشتیم زودتر از موعد کادومونو به آقای همسر دادیم و بعد از کلی این چکاری ریحان جان و منم قابل شما رو نداره و از این حرفا کادو رو گذاشته رو میز کامپیوتر یدفعه پوریا اومده و بازش کرده و کلیدشو زده و روشن شده که یهویی نازنین دیده و اومده از دست پوریا با زور گرفته فکرشو بکن موزنه روشن بوده حالا نازنین با موزن روشن  مثل این جلادا دنبال پوریا میکرده  و منم جیغ و داد و لعن و نفرین بر خود که ای کاش دستم میشکست کادو نمیخریدم و حالا مگه حریف نازنین میشدم ازش بگیرم همش ترس داشتم یه جاشونو ببرن ( قابل توجه دوستانی که منتظر کادوی امسال و صد البته سوتی همراه با آن بودن خندهخندونک)

دیروز خانوم خانوما لنگ ظهر البته یه چیزی اونورتر از لنگ ظهر از خواب بیدار شده رفته به پشتی لم داده گفته صبحت به خیر مامان خانووووووووم گفتم ظهر شما به خیر خانوم طلا بعد خندیده و گفته خاک به سرم نشه دیدی چی یادت رفت بهم بدی گفتم چی گفته چایی و صبحونه گفتم الان وقت ناهاره فعلا چایی بخور تا بعد چایی ریختم و رفتم تو اتاق یه دفعه دیدم از تو آشپزخونه داره داد میزنه میگه مامان خدا لعنتت نکنه چرا خودکار داداشو نذاشتی ببره منو میگی دیگه واقعا دچار یاس فلسفی شدم غمگینخندونک بعدشم تعجب از محبت فراوانی که نور دیده امان به اینجانب دارد  تعجب

رفته بودیم کاشون یکم سرماخوردگی داشت آقا جون میخواسته بوسش  کنه نازنینم فرار میکرده میگفته آقا جون نیا جلو من سرما خوردم ( البته یکم سرما خوردگیه بهانه بود بهانه ریشهای آقا جون بوده که دختر ما بدش میاد )بعد که دیده آقا جون دست از سرش بر نمیداره رو کرده به مامانم میگه عزیز جون تو بهش بگو به خدا نازنین سرما خورده بوسش  نکن اگه بوسش کنی سرما خوردگی میشیا

شمال که رفته بودیم هی میگفت من میخوام مایومو بپوشم برم دریا سلمی جون بهش میگفت مایوتو بپوشی خیس میشه میگفت خوب مایومو در میارم که خیس نشه خندونک

این روزا مکالماتش تو بازی هاش عین آدم بزرگاست خانوم بفرمایید این قابل شما رو نداره این خدمت شما واااااااااای که این موقع ها میخوام بچلونمش یا اینکه تمام شال و روسریها ی منو میریزه رو میز و داد میزنه شال فروشی داریم من بیچاره در نقش خریدارم اول که میرم میگم خانوم این شاله چقدر قشنگه چنده میگه گرونه میگم چند میگه پولش گرونه هزار و دو هزار تومنه منم میگم وااااااااای چه گرون (  البته اینا تو نمایشمونه در عالم واقع که آدم این قیمتا رو بشنوه سر از پا نمیشناسه ) بعد هنوز پول بهش نداده بقیه ی پولو حساب میکنه و بهت میده و دوباره اینجا چلوندنا شروع میشهبغلبوس

دارم مطلب مینویسم اومده میگه بیا خونه درست کردم مثلا تو مهمونم باش میگم بذار پستت تموم بشه میام میگه خوب پستتو تموم کردی بیا یه مدت گذشت و من نرفتم دوباره اومده میگه خانوم چرا نمیای بیچاره داره حرف میزنه میگم بیچاره کیه میگه بیچاره دخترمه میگه چرا مهمون نمیاد خونمون بغلبغل

تازگی بعد از دیدن فیلم (خوابم میاد) اون قسمت که رضا عطاران با ملیح حرف میزنه و زلزله میشه و عطاران خودش و خیس میکنه خیلی براش جالبه یه جفت کفش پاشنه دار میپوشه و میاد به من میگه شلوارتون خیسه منم میگم نه چایی ریخته میگه چاییتون که پره میگم نه ببین خالیه بعدشم یه بیشعوره کشدار میگه و میره ( به تقلید از ملیح) و کلی هم کیف میکنه

عشق کفش پاشنه داره از بس کفش مجلسیای منو با پاشنه ی 10 سانتی میپوشید از ترس کله پا شدنش رفتم یه جفت کفش پاشنه دار ارزون واسش خریدم کفشا رو میپوشه میره لوازم آرایشم بر میداره خودش مثلا آرایش میکنه کیفشم میندازه رو دستش یه شالم سرش میکنه  عینک آفتابی هم میزنه لبا غنچه بعد میاد به من میگه سلام خانوم منم میگم سلام میگه خانوم هه(یه) نگاه به من بکن منم نگاش میکن میگم واااااااااااااااای این خانوم خوشگله کیه پشت چشمی برام نازک میکنه و با کلی ناز راهشو میکشه و میره یعنی آخر ذوقشه بچم آرام

و اینکه شب دومی که شمال بودیم یه خونه گرفتیم برا خوابیدن یخچالشون داخل اتاق خواب بود من رفتم نوشابه رو داخل یخچال بذارم نازنین پشت سرمن اومد از اتاق اومدم بیرون نازنین درو قفل کرد و موند تو اتاق یعنی به ثانیه نکشید منو میگی هراسون همه رو صدا کردم که نازنین مونده تو اتاق هر کاری کردیم که درو باز کنه نتونست قفلو باز کنه هر کدوم باهاش حرف میزدیم تا نترسه بالاخره تلاشمون نتیجه نداد و رفتیم پیش صاحبخونه که از شانس ما اتاق یه پنجره از بیرون داشت که حفاظای چوبی داشت که با شکوندن و رفتن پوریا به داخل اتاق نازنینو نجات دادیم قفله انقدر سفت بود که پوریا هم به سختی باز کرد قبل از رفتن پوریا داخل اتاق دیگه گریه ی نازنین در اومده بود میگفت من دارم میترسم تو رو خدا منو نجات بدید وای من پشت در گریه میکردم و تصویر نازنین و التماساش جلو  چشم بود وقتی در اتاق باز شد گریه امونم نمیداد نازنین و بغل کردم و کلی گریه کردم گریه

همون شب ماجرای دومو آفرید من که به خاطر اندازه دقیق شربت سفالکسین نازنینو با سرنگ میدم اون شب سرنگ رو از من گرفت و بعد سرنگ رو داخل انگشتش کرد و حالا سرنگ در نمیومد انگشتش کبود شده بود باز این من بودم که ترس و دلهره وجودمو گرفت خلاصه یه کم کف صابون به دستش زدیم باعث شد سرنگ از دستش  در بیاد و خنده ام گرفته بود که این وروجک چه شبی رو برامون رقم زد اونشبکچلخنده

و این روزا وروجک شده بی بی سی کافی کوچکترین اشتباهی پوریا یا باباییش  انجام بدن به ثانیه نکشیده تحویل منه خنده

حرف و سخن از نازنین خانوم اینروزا زیاده ولی چون یادداشت نکردم زیاد یادم نمیاد انشالله اگه یادم اومد در پستای بعدی مینویسم ...

 

و در ادامه عکسهایی از این روزها

 

پنجشنبه تو مسیر مازندران به یه جای بکر و زیبا رسیدیم که تصمیم گرفتیم ناهار و اونجا بخوریم  که چند ساعتی که ما اونجا بودیم یه ماشینم از اونجا عبور نکرد

 

نازنین در حال فوت کردن قاصدک

موقع ناهار یهویی سر و کله ی سه تا سگ پیدا شد که ما هم از جوجه کباب گرفته تا نون بهشون میدادیم حیونیا انقدر گرسنه بودن که رو هوا میزدن ( بماند که من از ترس داشتم میلرزیدم )

این سفید اولیه خیلی زرنگ بود اما اون قهوه ایه تنبلتر از اونا بود

نازنین در آلاچیق بین راهی

وقتی نازنین به قول خودش لباس لخت میپوشه خندونک

وقتی نازنین به یاد بچگیهاش با شیشه آب میخوره

 

و البته در این سفر زیاد عکس نگرفتم و طبق معمول عدم همکاری نازنین خانوم باعث تعدادکم عکسها  شد

 

 

 

نظرات (50)

مریم مامان آیدین
17 اردیبهشت 94 13:28
سلام ریحانه جونم خوبی عزیزم....ماشالا به این همه شیرین زبونی گل دختری خصوصا آبگوشت خوردنش حرف نداشت و خوووش به حالتون که عروسک خانوم آبگوشت دوست میدارهاتفاقا همه خواص گوشت تو همون آبشه کادور روز پدر هم مبااارکپس بلاخره ریحانه خانوم دست به جیب شد چقدر جالب...آیدین هی منو به ماشین بازی و قطار بازی دعوت میکنه و نازنین به خاله بازی و مهمونی بازی
مامان ریحانه
پاسخ
سلام مریم جون مرسی خوبم لطف داری گلم اتفاقا منم برام جای سواله که بچه هام آبگوشت خیلی دوست دارن یعنی هفته ای یبار تو برنامه ی غذاییمون هست دیدی مریم جون که آخرش چه اتفاقی افتاد اگه به دل نازنین باشه دوست داره تمام ساعاتی که بیدار باهاش مامان بازی کنم و بیام وسط برقصیم و بشینم آرایشم کنه و از این حرفا یه وقتایی مریم جون کلافه میشم
مامان زهرا
17 اردیبهشت 94 13:31
سلام عزیزم وب زیبایی داری،من مامان زهرا دوست مریم جون هستم. شاد باشید
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیزم مرسی از لطفت میشه بپرسم کدوم مریم جون
مریم مامان آیدین
17 اردیبهشت 94 13:32
عکس های سفر هم خیلی قشنگ بود عزیزم چه جای خووووووووووشگلی اطراق کردین طبیعت و اون بکری حرف نداشت و اون هاپوهای گرسنه و دوست داشتنی قربون فیگورهای عسل خانومی برای عکاسی من همیشه میگم آیدین تو عکاسی همراهی نمیکنه...ولی گویا نازنین گوی سبقت را ربوده من هم ترسیدم گفتی تو اتاق گیر کرده بوده....امان از این شیطون کوچولوها....حالا اصلا اون کلید رو چرا میزارن رو در! ایشالا همیشه به سفر و شادی و لذت بردن از شیرین زبونی های نازنین جون و موفقیت های آقا پوریا باشین ریحانه گلم
مامان ریحانه
پاسخ
ممنونم عزیزم چشمای قشنگ شما قشنگ میبینه خیلی جای قشنگی بود خیلی یعنی من اینهمه شمال رفته بودم همچین طبیعت بکر و زیبایی ندیده بودم حواسم به نازنین بود زیاد عکس نگرفتم و الا عکسهای خیلی زیاد و زیبایی میشد بگیری وای اون هاپو ها رو نگو انگار اونروز اومده بودن که روزیشونو از دستای ما بگیرن چون واقعا اونجا یه مسیر منحرفی بود که هیچ پرنده ای پر نمیزد چه برسه به انسان اون موقعی که سفره پهن شد و سگا از فاصله ای دور به طرف ما اومدن از ترس داشتم زهره ترک میشدم اتفاقا یاد اون پستت افتادم که از نترسیدن از سگ صحبت کرده بودی و شجاعتی که داری در اون موقع تو فکرم میگفتم خوش به حال مریم جون باور کن نزدیک چند تا سیخ از جوجه هامونو بهشون دادیم ( نه از روی ترس نه واقعا دلم به حالشون میسوخت )حتی برنج و در آخر نون حیوونیا خیلی گرسنه بودن خدا رو شکر کردم که غذا دادن به این حیوونا شدصدقه ی راهمون و الان هم خیلی خوشحالم به خدا اشک منو در آورد نه گذاشت کنار دریا ازش عکس بگیرم نه هیچ جای دیگه ای نتونستم اصلا عکس یادگاری ازش داشته باشم واااااااااااای من خودم بیشتر ترسیده بودم به کجاها که فکر نمیکردم مرررررررسی مریم عزیز از وقتی که گذاشتی یه دنیا ممنون از دعاهای خیرت دوست دارم عزیزم ببووووووووووووس خوشگل خاله رو
مامان راحله
17 اردیبهشت 94 13:45
سلام عزیزم خوبی ؟ از دست این دختر شیطون بیچاره حاج آقاهه .. اگه بفهمه این دختر پشت سرش چی میگه راست راستکی فرار میکنه نازنینم کاشونی بودنشو با اینجور آبگوشت خوردن نشون میده نوش جونش چه عکس های زیبایی ان شالله همیشه به گردش
مامان ریحانه
پاسخ
سلام راحله جون مرسی خوبم آخه من موندم این فرار از کجا تو دهن این وروجک افتاده واای گوشت لوبیا نذریای کاشونو که نگو همچین هوس کردم خیلی خوشمزست چشمای قشنگت قشنگ میبینه راحله جونم ممنونم عزیزم انشالله شما هم اوقات خوشی رو داشته باشید
مامان راحله
17 اردیبهشت 94 13:45
راستی عزیزم همسرتون معلمه ؟
مامان ریحانه
پاسخ
بله رشتش تاریخ جغرافیاست و تو این رشته تدریس میکنه ولی الان چند سالیه معاونه
مامان ِ یسنا
17 اردیبهشت 94 15:46
سلام ریحانه جونم ... خوبی دوستم میبینم که اومدی شمال بدون اطلاع قبلی میگفتی گاوی گوسفندی چیزی ... یعنی به این جوجوها هر چی بگی حتما باید عکسشو انجام بدن ... حالا هیچ آبگوشتی مونده واسه مدرسه؟ سوال نکردی به همه رسید یا نه؟ چرا نمیسمی!! آبگوشتا رفته خلاصه امسالم سوتیه رو داشتی خیلی باحالی ... دمت گرم ...
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیزم مرسی شما خیلی به من محبت داری دوست عزیزم همین شوهرم حرص میخورد میگفت بسه دیگه آبگوشتا تموم شد منم حرصم میگرفت میگفت وا مگه این بچه چقدر میخواد بخوره( که اگه غذا میخورد به این کوچولو موچولویی نبود ) چیزی که زیاده آب میبندیم تو آبگوشت زیاد میشه واقعا که من چقدر نسم بودم نمیسمیدم چی میگه انگار خود به خود باید جور بشه
مامانی(برای دخترم زهرا)
17 اردیبهشت 94 16:02
سلام عزیزم از آخر بگم اول اینکه عکسات خییییلی قشنگ بود جای من خالی ولی اشکال نداره نازنین خوشگله به جای من صفا کرده دوم اینکه اگه کمی شک وجود داشت که نازنین جون و زهرا شبیه همن همونم برطرف شد آخه عزیزم هفته قبلی زهرا هم در اتاق و رو خودش قفل کرده بود زهرا از اون ور گریه من از این ور گریه و بدو بدو جدی این نی نی چی میکشه تو شکم من از دست زهرا خلاصه بعد کلی دق کردن زن همسایه اومد به زهرا گفت کلید و بچرخون و بعد 5 دقیقه زهرا کلید و چرخوند و تشریف آوردن بیرون حالا قبلش هزار بار گفته بودم کلیدو بچرخون باز میشه گریه و زاری میکرد و میگفت نمیتونم قربون مغازه دار کوچولو و از همینجا بووووووس امام جمعه فراری هم واقعا با حال بود
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی عزیزم آره والا جاتون سبز مناظر زیبایی بود وای پس شما هم تجربه کردید اتفاقا ما هم همین کار رو میکردیم میگفتم بذار یکی به نازنین بگه که یکم باهاش رو در بایستی داره به همین خاطر به داماد خواهرم گفتیم بهش بگه کلید و بچرخون ولی لامذهب کلیده خیلی سفت بود اصلا تکون نمیخورد میگم پوریا هم به سختی باز کرد خیلی سخته اینجور مواقع خدا نکنه عزیزم شما هم زهرا جونمو خیلی ببووووووووووووس
مامان ِ یسنا
17 اردیبهشت 94 16:14
قربونش برم با این خانومانه حرف زدنش ... اوووووخـــــــــــی ... هزار و دوهزار تومنه خیلی شیرینی نازنین خانوم بیچاره دخترش .... نگفتی حالا رفتی اون روز مهمونی یا نه؟ خب راس میگه بچم بیچاره دخترش داره حرف میزنه ... عسیـــــــسم عکسا خیلی قشنگن ... اونجا کجاست که اینقد خلوته ماجرای گیر کردن وروجک نازنازی هم جالب بود و اون سرنگه یه بار تازه اومده بودیم خونه جدیدمون که الان هستیم ... یسنا میره داخل اتاق و در رو میبنده و کلید هم پشت در و همینطور که با کلید ور میره در قفل میشه و گیر میکنه توی اتاق ... همسرم هم نیست منم نمیدونم کلید زاپاس کجاست ... حالا یسنا اونور گریه ... منم اینور نمیدونم به این وضعیت بخندم ... گریه کنم ... خلاصه اوضاعی بود ... زنگ زدم به همسرم اونم یادش نمیومد کجا گذاشت ... یه ربعی به همین منوال گذشت تا اینکه برادرم که طبقه پایین خونمونه اومد بالا و کلید یه اتاق دیگه رو آورد و چون اون یکی کلید پشت در بود به زحمت تونست در رو باز کنه ... از اون روز به بعد یسنا هیچ وقت در اون اتاق رو نمیبنده
مامان ریحانه
پاسخ
خدا نکنه عزیزم خیلی قشنگ قیمتا رو میگه حالا جالب اینجاست هنوز پول ندادی بقیه ی پولو پست میده بچم دختر دارم شد نمیدونم کی چشمات قشنگ میبینه عزیزنم نمیدونم تو مسیر کیاسر بود باز از همسرم میپرسم میگم واقعا اون شب دو بار تن منو لرزوند واای پس شما هم تجربشو دارید میبینی چقدر ترس داره مرسی عزیزم از حضور گرمت ببووووووووووووس یسنا جونو
مامان سارا
17 اردیبهشت 94 17:16
سلام عزيزم چه شيرين زبونه اين دختر خخخخخخخخدا حفظش كنه ببخشيد فرصت نشد پستتونو تا اخر بخونم خوشحال ميشم به منم سربزنيد با اجازه لينك شديد شما هم بلينك سلام عزیزم ممنون از حضورت چشم حتما
سما مامان مرسانا
17 اردیبهشت 94 20:07
سلام ريحانه جونم ببخش ديگه نميتونم وب ارشيا و مرسانا رو اداره كنم نازنين جونو ببوس
مامان ریحانه
پاسخ
سلام سما جون چرااااااا؟؟؟؟؟؟؟
سما مامان مرسانا
17 اردیبهشت 94 20:09
شرمنده دوست خوبم
مامان ریحانه
پاسخ
خواهش چرا نمیتونی سما جون
سما مامان مرسانا
17 اردیبهشت 94 21:11
عزیزم وقت نمیکنم
مامان ریحانه
پاسخ
درکت میکنم با دو تا بچه ی کوچیک و یه مسافر کوچولوی دیگه باید وقت نداشته باشی منم اینروزا وقتم کمه
سما مامان مرسانا
17 اردیبهشت 94 21:13
بعد ارشیا احساس غریبی میکنه
مامان ریحانه
پاسخ
برای اینکه تو ژاپن هستید
سما مامان مرسانا
17 اردیبهشت 94 21:16
اره
مامان ریحانه
پاسخ
طفلی ارشیا ما که تو ایران هستیمو شهرمون با مامانم اینا جداس بچه ها احساس غریبی میکنن ارشیا جون که تو یه کشور دیگست حق داره احساس غریبی کنه ببووووووووووس ارشیای نازمو
ĸoѕαr
17 اردیبهشت 94 21:18
خوشحال میشم در نظرسنجی وبم شرکت کنید.
مامان ریحانه
پاسخ
حتما عزیزم
مه آ سا
18 اردیبهشت 94 1:04
#####__#_____#____###_________ #_____ _____#__#_____#___#____#________#_____ _____#__#_____#__#______#_______#_____ #####__#_____#__#______#_______#_____ _____#___#___#___#______#_______#_____ _____#____#_#_____#____#________#_____ #####_____#_______###_____#####____ سـ ـــ ـــ ـــــلام دوســ ـــ ـــ ــت خـ ــ ــ ــوبـ ـ ـــ ـــم ایشاالله همیشه موفق باشی عزیزم پیش منم بیا و برام نظر بده لطفا
مامان ریحانه
پاسخ
حتما عزیزم
مامان ندا
18 اردیبهشت 94 1:40
ان شاا.. همیشه به گردش و شادی ریحاهنه جونم.. عکسای سفر خیییییلی قشنگن و نازنین جونم هم از عکسا قشنگتر واااای ریحانه جون داشتم اون اتفاق( قفل) رو برای خودم تصور میکردم..واقعا چقدر سخت وترسناکه الهی فدای دخملی بشم که اون شب اینقد اتفاق براش افتاده.. هردوتونو یبووووووسم
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی ندا جونم چشمات قشنگ میبینه عزیزم من که از اون روز کلید اتاق خوابا رو از ترسم برداشتم حالا خوب بود اونجا یه پنجره داشت اگه تو اتاقای خودمون بود که دیگه هیچ پنجره ایم نداشت خدا نکنه عزیزم آره انگار همه ی اتفاقا اونشب باید میفتاد لطف داری گلم ببووووووووس صاینا جونو
مامان الى
18 اردیبهشت 94 9:10
سلام عزيزم ممنون ميشم پيش منم بيايد با افتخار لينك شديد لطفا شما هم بلينك
مامان ریحانه
پاسخ
سلام خانمی چشم حتما
مامان عسل 
18 اردیبهشت 94 10:07
سلام ریحانه جونم خوبی عزیزم دلم براتون خیلی تنگیده بود..همیشه به سفرخوش باشین همیشه..چه ماجراهایی چقدرخندیدم‌ازدست دخمل شیرین زبونت ازآبگوشت گرفته تاسرنگ عکسهاتون خیلی قشنگه..چه طبیعتی خیلی باصفاست..دقیقاهمین کارارومهلاهم که کوچیک بودانجام میداداسمشوگذاشته بودفروشنده بازی بعدجالب اینجابودکه قیمتهاهمه۵۰۰تومن فک میکرد۵۰۰تومن خیلی گرونهخداحفظش کنه
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیزم لطف داری خانومی انشالله همیشه لبت خندون باشه عزیزم پس کلی خاطرات گذشته به یادت اومد چه زمان مهسا جون ارزونی بیشتر بوده میبینی تورم چه سیر صعودیه داشته حالا یه شالو میدن هزار و دوهزار تومن مرسی از دعات عزیزم
مامان عسل 
18 اردیبهشت 94 10:10
میگم توبازی بچه هاتورم هم رفته بالاجنسهای دخترمن چندسال پیش بود۵۰۰تومن جنسهای نازنین زهراجون شده۲۰۰۰هزارتومن..عسل میخوادچندبگه نمیدونم
مامان ریحانه
پاسخ
آره والا زمان فروشندگی عسل جون دیگه خواهر به فکر 5000 تومن باش ببووووووووووس عسل نازو
مامان روشا
18 اردیبهشت 94 14:54
سلام عزیزم خوبی بچه های نازت خوبن ، وای از دست دخترت دوساعت دارم میخونم روده بر شدم از دست این دختر تو ، این وروجک خانومو ببوس
مامان ریحانه
پاسخ
سلام دوست عزیزم خوبی خانومی روشا جونم خوبه شما لطف دارید به ما انشالله که همیشه لبت خندون باشه دوست گلم ببوووووووووووووووس روشا جونمو
مامانی
18 اردیبهشت 94 15:48
سلام دوست خوبم سفرهابی خطر ان شاا....سفربهتون خوش گذشته باشه به غیرازاون دوموردشیطنت های نازنین جووون خداحفظش کنه ماشاا....نازنین جووونم مثل محمدیاسین من یه کارها ویه حرفهایی می زنند که آدم این شکلی میشهنمیدونه بخنده یااخم کنه یاسین جوون بعضی وقتهابه من میگه مامان دردنگیری ان شاا.... یاازش میپرسم چندتامنودوست داری میگه من زندایی رودوست دارم والانمیدونم این حرفهاروازکجادرمییارن ریحانه جان من وشما بایدتمام این حرفهاوکارها روثبت وضبط کنیم چون دیگه تکرارنمیشن. ازطرف من دخمل نازتوببوس
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیزم مرسی جاتون خالی واقعا شیطنتاش منو تا مرز سکته رسوند یعنی یه وقتایی این وروجکا حرفایی میزنن که آدم ممیخواد بخوردشون یه وقتایی که من از دست نازنین عصبانیم همچین حرف میزنه که من جلو خندمو نمیتونم بگیرم دستمو میذارم جلو صورتم میخندم قربون یاسین جون برم با این حرف زدنش اینکه زنداییو بیشتر دوست داره خداییش خیلی سخته واسه ما مامانا فکر میکنم الان اوج شیرین زبونیشونه حق با شماست این روزا دیگه تکرار نمیشه لطف کردی شما هم ببووووووووووس خوشگلای خاله رو
مامان مبینا
18 اردیبهشت 94 18:05
سلام بر ریحانه عزیز بازم مثل همیشه پستت حرف نداره من فدای نازنین جون بشم با این همه شیرین زبونی ماجرای حاج اقای محل وفرار کردنش خیلی باحال بود والبته ابگوشت خوردنش وعصبانیت اقای پدر عاااااااااااااااااااااااااااشقتم نازنین جون
مامان ریحانه
پاسخ
سلام بر دوست پر انرژی خودم شرمنده میفرمایید منو خدا نکنه خاله ی مهربون اگه حاج آقا بفهمه دنبال جرمش میگرده از لجش هی میگفت آبگوشت میخوام تا همسرم نبره مدرسه مرسی خاله ی عزیز و مهربون
مامان مبینا
18 اردیبهشت 94 18:06
به به چ عکسای زیبایی ایشالله همیشه ب تفریح وسفر
مامان ریحانه
پاسخ
چشاتون زیبا میبینه عزیزم مرسی از دعای قشنگت دوست گلم ببوووووووووووووووس وروجک شیریین خاله رو
✓ مامان زهراღ
18 اردیبهشت 94 23:15
سلام ریحانه جون فقط میتونم بگم یه عالمه بوس برای این دختر شیین زبون جیگــــــــــــــــــــــــــر فقط من نفهمیدم منظو نازنین جون از ملون چی بود راستی چه جای باصفایی رفتین..خوشبحالتون..دلم لک زده واسه مسافرت
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیزم شما خیلی لطف دارید نسبت به نازنین ملون مثل گرمک میمونه خیلی شیرینه دو سه سالی زیاد شده خیلی شیرین و خوشمزست ممنونم بله خیلی طبیعت بکر و زیبایی بود انشالله به زودی زودی یه برنامه ی سفر براتون جور بشه
مامان زهرا
18 اردیبهشت 94 23:38
سلام ریحانه جون.خوبی عزیزم. واااای آبگوشت هوسم شد . نوش جونت گلم. چیزی برای بابا موند که فردا ببره ؟؟؟ میگم ریحانه جان مغازه نازنین کجاست ماهم مشتری بشیم حاجی ارزونیه حالا که ریحانه جان شما برای هدیه دادن سوتی ندادی وحرص نخوردی اما دختری جبران کرد چقدر خدا به نازنین جون رحم کرده قفل شدن در ، گیر کردن انگشت منم تو این مواقع اشکام سرازیر میشه منتها اول بیصدا ولی بعد باصدای بلند ...
مامان ریحانه
پاسخ
سلام بر زهرا خانوم گل ای جااااااااااااااانم حالا آبگوشتای کاشون که بیشتر آدمو به هوس میندازه نه آره زهرا جون باباش الکی حرص میزد مگه بچه چقدر شکم داشت حالا کمم میومد چیزی که زیاد آب میبستم تو آبگوشت زیاد میشد خواهر جان داخل پاساژ پدری فرش سومی مغازه ی وسطی روی میز عسلی تشریف بیارید حتما مشتری میشید آره به خدا زهره ترک شدم باور کن زهرا جون خوب این موزن تیغش تیزه همینطور روشن دنبال پوریا کرده بود بزنه روش باید می بودیو میدیدی چقدر خودمو سرزنش کردم که چرا اینو خریدم وااااااااای وقتی نازنین اومد بیرون انقدر گریه کردم واقعا خیلی سخته من اینور درو نازنین اونور در در حال التماس انگار یه مادر و فرزندو با زور از هم جدا کرده باشن واقعا چه حسی دارن مادرایی که بچه هاشون گم میشن خیلی سخته
مامان زهرا
18 اردیبهشت 94 23:50
چه طبیعت باحالی. چه جای قشنگی. عکساش که خیلی قشنگ شده. ایشالله که خوش گذشته باشه.. ریحانه جان اگه من جات بودم و اون سگارو میدیدم همه ی غذا مو بهشون میدادم ومیومدم از بس میترسم. ایشالله همیشه سلامت وشاد باشی گلم.
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی زهرا جون جاتون خیلی خالی واای منم خیلی از سگ میترسم باور کن دو سه متری ما نشستن منم هی جیغ میزدم میگفتم غذاها رو پرت کنید دور تا از نزدیکمون برن اما خیلی حیونا گرسنه بودن ممنون خواهر جون از دعای خیرت
عمه فروغ
19 اردیبهشت 94 0:59
سلام ریحانه جونم خوب هستید؟نازنین گلم خوبه؟ خوشحالم که سفر خوبی داشتید همیشه به شادی و گردش عکس ها هم خیلی خوشگل هستند خصوصا عکس های نازنین در کنار تنه درخت به به چشم آقای همسر روشن که بالاخره کادویی از خانمشون دریافت کردند ای جووووووونم به نازنین شیرین زبون الهی همیشه شاد و تندرست باشی عزیزم
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیزم مرسی ما خوبیم امیدوارم شما هم خوب باشید این لطفه شما رو میرسونه فروغ عزیزم چشمات قشنگ میبینه آره منم اون عکساشو دوست دارم بین راه برا خوردن چایی تو یه استراحتگاه وایسادیم من دیدم هیچ عکسی نداره با هزار ترفند ازش گرفتم اونم که ماجراشو گفتم فروغ جون مرسی عزیزم انشالله که همه دوستان و بالاخص شما و خانواده هم همیشه شاد باشید
مامان فرخنده
19 اردیبهشت 94 8:01
قربون اون حرف زدنت بشم عزيزززززززززدلم واي ريحانه جون چقدر كارهاي اين دخملي ها مثل هم هستش مليسا هم عشق فروشندگي داره و آرايش كردن جديدا هم به من ميگه داراز بكش ميخوام آرايشگاه كنم منظور آرايشت كنم اينقدر با موهام ور ميره كه همش من درحال برق توليد كردن هستم بعد ميگه مامان برق داري واي چقدر خنديدم كه دوست نداشت بابا بزرگش بوسش كنه ميگفت سرما خوردگي ميشي. چه حس بدي بود كه بيچاره توي اتاق گير كرده بود آحه بگو چرا دست به قفلش زدي خداروشكر ختم به خير شد مواظب خودتون باشيد بوس براي مامان ريحانه گل ونازنين شيرين زبون كه كلي من عاشقش هستم
مامان ریحانه
پاسخ
خدا نکنه فرخنده جونم الهی من فدای ملیسا ناز نازی هم بشم که انقدر دلبری میکنه حالا پریروز رفتیم آرایشگاه اومدیم خونه یه نخ قرقره برداشته مثلا بند منو مینداخته باباش کلی به کاراش خندیده حالا نازنینم شونه دم باریکو بر میداره هی لابلای موهام فرو میکنم انقدر دردم میاد جراتم نداره آه و ناله کنم ابروهاشو میندازه تو هم میگه چیه خانوم داد میزنی دارم آرایشگریتون میکنم قشنگ بشی باور کن فرخنده جون کم مونده بود دم شونه رو فرو کنه تو چشمم و کورم کنه میگم که کورم بشه جرات اعتراض ندارم که خوشگلی به قیمت کوری باور کن میرفت تو اتاق درم میبست بابامم که میدونست به خاطر ریشاشه که فرار میمکنه هی دنبالش میرفت و خوشش اومده بود از این کار نازنین نازنینم هی جیغ میزد میگفت آقا جون تو رو خدا نیا سرماخوردگی میشی خیلی حسش بد بود خیلی لطف کردی فرخنده ی مهربونم منم شماها رو دوست دارم ببوووووووووووس ملیسای نازو و دوست داشتنیو
مامان مهراد
19 اردیبهشت 94 9:21
سلام. ماشاله اینقدر جالب مینویسی که از همون تیکه اول پست و حاج آقای فراری من روده بر شدم. یاد فیلم مارمولک افتادم. چه ها که نکرده این نازنین خانوم تو شمال . یعنی دست پسر ها رو از پشت بسته. موقعیت خیلی سختی بوده ها... خوبه حالا صاحبخونه شاکی نشده برای شکستن حصار پنجره.... بچه ها تو حالت عادی خوب غذا نمیخورن ولی وقتی پای رقابت به میون بیاد همچی میخورن. ریحانه جون از این به بعد میخوای نازنین خوب غذا بخوره ، هر چی درست کردی بگو بابا میخواد ببیره مدرسه. به به با کادوی روز پدر امسال که حسابی ترکوندی ریحانه جون. دستت درد نکنه. بلاخره قسمت علی آقا شد ازش استفاده کنه؟ یا فعلا وسیله شکنجه شماست.
مامان ریحانه
پاسخ
شرمنده میکنی مهری جون خدا بگم چکارت نکنه مهری جون چه تعبیری واقعا دخترای الان از پسرا شرتر شدن نه دیگه وقتی دیگه دیدیم نمی تونه درو باز کنه رفتیم دنبال صاحبخونه خودش این راهکارو نشونمون داد راست میگیا دستت درد نکنه راه حل خوبی برای نازنین بد غذای ما میگن تو نی نی وبلاگ تجربیات منتقل میشه یکیشم این باور کن از دست این وروجک بیچاره یواشکی باهاش کار میکنه که یبار نگه به من بده
مامان مهراد
19 اردیبهشت 94 9:23
چه تصاویر زیبایی. قربون دختر برم با این ژست هایی که گرفته ... لباس لختی هم بهش میاد همیشه خوش باشین.
مامان ریحانه
پاسخ
چشمات قشنگ میبینه مهری جون خدا نکنه خاله ی مهربون لطف داری عزیزم مرسی از دعای خیرت
زری
19 اردیبهشت 94 9:40
سلام ریحانه جون ماشالابه نازنین خانم شیرین زبون وای که چقدخندیدم به آبگوشت خوردنش،نازنین من هم عاشق آبگوشت خوردنه،وقتی بهش میگم امروزنهارآبگوشت داریم میگه میخوام خودم نون بریزم عکسهای سفرهم خیلی زیبان وژست های نازنین جون هم خیلی قشنگن وای که چقدناراحت شدم که پشت درمونده بود،فداش بشم همیشه شادباشین دوستم بوس برای نازنین جون
مامان ریحانه
پاسخ
سلام زری مهربونم مرسی عزیزم چه خوب که نازنین جونم آبگوشت دوست داره آخه تو زمونه ایی که عشق بچه ها فست فود و پیتزا شده آبگوشت دوست داشتنشون جای تعجبه اتفاقا نازنینم میگه من خودم باید نون بریزم مرسی زری جون چشمات زیبا میبینه مرسی از همدردیت دوست گلم خدا نکنه و ممنون از دعای خیرت شما هم نازنین خوشگلمو ببووووووووووس
سما مامان مرسانا
19 اردیبهشت 94 10:14
ريحانه جون ديروز با مهتاب مامان اشكان درمورد آسم ارشيا حرف ميزدم بهم ميگفت:مثل ريحانه پرانرژى باش بهش نگيااااا منو ميكشه
مامان ریحانه
پاسخ
عزیزم انشالله که زود خوب میشه حواست به آلرژنهای دور و برش باشه مثلا روی بالش پر نخوابه از مواد ضدعفونی کننده زیاد استفاده نکن از عطر و ادکلنم همینطور انشالله که زود خوب میشه بیشتر آسمهای بچگی تو بزرگسالی خوب میشن غصه نخور سما جون راست میگه قوی باش زن قوی
سما مامان مرسانا
19 اردیبهشت 94 10:19
خصوصى دارى مامان گل
مامان راحله
19 اردیبهشت 94 15:58
خصوصی
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی راحله جونم خیلی لطف داری عزیزم از اینکه خیلی با هم آشنا شدیم خوشحالم بهار عزیزمو ببوووووووووووووس
مامانی(برای دخترم زهرا)
19 اردیبهشت 94 17:28
آره عزیزم این ی مورد دیگه بد شانسی نازنین بیشتر از زهرا بوده راستی میگم می بینی چی شدیم فاصله ی به اندازه ی ی در از بچمون برامون کشندست معجزه ایم به خدا
مامان ریحانه
پاسخ
آره واقعا منم نمی تونستم کلیدو از قفل بیرون بیاریم خیلی سفت و محکم بود به بچم میگفتیم کلید و بیار بیرون از زیر در بهمون بده طفلی هی میگفت نمیشه سپته ( همون سفت منظورش بود ) بعدشم میگفت تو رو خدا نجاتم بدید یعنی دل من ریش میشد وقتی داشت التماسم میکرد خدا رو شکر به خیر گذشت حالا میگی به اندازه یه در نمیتونیم تحمل کنیم یاد دختر خواهرم افتادم خیلی با مامانش شوخی میکنه به مامانش میگه مادری دیگه مادر یعنی مابین در حالا منم ما بین در گیر کرده بودم برای رهایی دخترم
الهه مامان مبین
19 اردیبهشت 94 18:03
سلام ریحانه جون قربون این دخمل شیرین زبونم بشم که از خوندن تک تک حرفاش لذت میبرم منم وقتی بچه بودم عاشق فروشندگی بودم انگار دخترا کاراشون خیلی شبیه به همه آبگوشت دوستیت قربون قربون اون مایو پوشیدنت که میخای دراری تا خیس نشه
مامان ریحانه
پاسخ
سلام الهه جونم خدا نکنه عزیزم شما خیلی لطف داری به نازنین دخترما فروشنده ی همه چیز هست از لوازمات شیک و فانتزی تا ابزار آلات در و پنجره و یراق و این حرفها هر چی که بیاد تو این خونه مغازشو برا فروشه دوباره راه میندازه الهه جون ما هر چیو دوبله میخریم خدا نکنه واقعا بچه های این دوره آبگوشت دوست داشته باشن جای تعجبه دختر خواهرم سر به سرش میذاشت طفلی بچم میگفت خوب مایومو در میارم خیس نشه
الهه مامان مبین
19 اردیبهشت 94 18:04
کادوی روز پدر مبارک باشه امیدورام هیمشه در کنار هم خوش و سلامت زندگی کنید آقایون خیلی لذت میبرند وقتی از خانوماشون کادو میگیرند خدا همشون رو حفظ کنه ( آمین )
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی الهه جونم ممنون از دعای خیرت واقعا همینطوره همسر من که خیلی ذوق میکنه الهی آمین ممنونم عزیزم از حضور گرمت
مامان کیانا و صدرا
19 اردیبهشت 94 20:04
سلام ریحان جونم.امون از این دخمل شیرین زبونایشا....همیشه سالم و سلامت باشه و برات دلبری کنه.مرسی از کادوی روز پدرت خواهر!!!زحمت کشیدیعکسها هم خوب و خوشگل بودن مخصوصا هاپو کومارهادختر من به شدت از سگها میترسم.اینا هم انگاری گرگی بودند...تازه من جرئت ندارم جایی وایستیم که اونقدر خلوت باشه.دست مریزاد آبجی جون
مامان ریحانه
پاسخ
سلام بر عزیز دلم مرضیه جون خوشحالم که حال روحیت بهتر شده دیدم پست گذاشتی چقدر خوشحال شدم گفتم کم کم حال مرضیه داره بهتر میشه عزیزم امیدوارم که همیشه خوش باشی به قول خودت اینها ناگزیرهای زندگین باید باهاشون کنار اومد کنار نیایم چکار کنیم ؟؟؟ به نازنین لطف داری خواهر ببین من چقدر تو کادو گرفتن تابلو بازی در میاوردم که خریدن کادو تحسین همگان رو برانگیخته ریحانه خدا بگم چکارت نکنه مرسی عزیزم چشمات قشنگ میبینه ما هم فکر کردیم که اونا گرگی باشن انگار یکیشون خیلی شبیه گرگیها بود حالا خیر سرمون دو تا مرد دنبالمون بود تازه دیگه ننوشتم اینجا که ما نشسته بودیم شیب داشت همسرم ماشینو آورد پایین موقع بالا رفتن مگه ماشین میرفت بالا هی ما هل میدادیم ماشین یه کم حرکت میکرد با بدبختی اومدیم بالا ممنونم مرضیه گلم از حضور گرمت انشالله همیشه شاد باشی خواهر
مامان زهره
19 اردیبهشت 94 21:28
سلام دختر ناز خیلی دوست داشتنی هستی نازنین زهرا جون .خیلی به دل میشینی جه عکس نازی انداختی بی نظیره امیدوارم همیشه تو تمامی مراحل زندگی شاد وسالم باشی وزیر سایه پدرومادرت بزرگ بشی امیدوارم رورهات آفتابی باشه وشبهات مهتابی دلت شاد ولبات خندون باشه گلم
مامان ریحانه
پاسخ
سلام زهره جونم شما خیلی خیلی لطف دارید نسبت به نازنینم عزززززززززززیزم چشمای قشنگتون قشنگ میبینه خاله زهره ی مهربون وااااااااااای که چه دعای قشنگی امیدوارم که هر چی خیره برای شما باشه در زندگی دوستتون دارم ببوووووووووووووووس آریای نازمو
مامان هستیا
20 اردیبهشت 94 10:37
سلام ریحانه خانم خوبید شما؟نازنین جون خوبه عزیزم؟ انشالله همیشه به خوشی و سفر و تفریح.جایی که رفته بودید خیلی عالی بوده یه طبیعت واقعا بکر و بدون هرگونه آلودگی و ...عکسها هم خیلی عالی بودن عزیزم. ماشالله به این دخملی شیرین زبون شیطون فدات شم عزیزم ماجرای آبگوشت خوردنش خیلی با حال بود خوبه که آبگوشت می خوره هستیا هم آبگوشت خیلی دوست داره ولی غذا های برنجی نه زیاد دوست نداره. کادوتون هم مبارک باشه پس بالاخره دست به جیب شدیدوای عزیزم چه لحظه ای بوده برای شما که نازنین جون مونده بوده تو اتاق و درو قفل کرده بود من همیشه از این صحنه وحشت دارم و همیشه نگران میشم خدا رو شکر به خیر گذشته . نازنین جونو ببوسید عزیزم
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیزم ممنون از احوالپرسیتو مرسی از دعای خوبت نظر لطفته عزیزم خدا نکنه دوست عزیزم اتفاقا نازنینم همینطوره با برنج میونه ی خوبی نداره بالاخره دست به جیب شدم خیلی لحظه ی بدی بود خیلی من که کلی گریه کردم مرسی از حضور گرمت شما هم هستیا جونو ببوس
مامان فاطمه
20 اردیبهشت 94 12:12
سلام ریحانه جون: نازنین جون خیلی شیرین زبونی،وای حاج آقای فرارینازنین عزیزم فدات که خواستی همه آبگوشتا رو بخوری نوش جونت(خواسته برای باباش نذاره)باران که بود تا ته آبگوش رو نمیخورد خیالش راحت نمیشد خیلی آبگوشت دوست داره یه بار که خونه مادر شوهری بودیم تا دید رفت سر قابلمه بزرگ و با ملاقه شروع کرد به خوردن مادرشوهر فکر کرده که من به این دختر غذا نمیدم که اینطوری آبگوشت میخوره آبگوشتا رفت.... وای خواهر جونی با کادو همسری بلایی سر خودشون نیاوردن...پیشنهاد میدم که دیگه دور کادو دادن رو خط بکشی وای نازنین جون چقدر بهت محبت داره خواهر باران هم کوچیک بود یکم مشکل داشت که آقایون خواستن بوسش کنن صورتش قرمز میشد مایوشو در میاورد خیس نشه عزیزم قربون بازی کردنش...چرا خونه دخترت مهمونی نمیری ...کلی دخترشو منتظر گذاشتی وای خیلی ناراحت شدم که نازنین جون گیر کرده بود تو اتاق...یاد بچگی خودم افتادم که مث نازنین جون تو اتاق گیر افتادم البته خیلی کوچیکتر از نازنین بودم بیچاره مامانم کاری نمیتونست کنه منم کلی گریه کردم پشت در خوابم برد همسایمون از بالای پنجره دید که خوابم به مامانم گفت مامانم هم منتظر موند تا بابام بیاد بابام باهام حرف زد بهم گفت که کلیدو بردارم بیارم پیش پنجره زیر پامم بالش بذارم .....بالای 4ساعت تو اتاق مونده بودم... خدا رو شکر که نازنین رو زود بیرون آوردین...مواظب شیطونیاش باش که بلایی سر خودش نیاره.بی بی سی کوچولومون رو ببوس
مامان ریحانه
پاسخ
سلام فاطمه جونم فرصت نشد بیام بهت بگم راضی به زحمتت نیستم عزیزم همین که به یادمی یه دنیا برام ارزش داره بالاخره منم بچه ی کوچیک دارم و میدونم نت اومدن سخته خصوصا تو سن باران گلم از دست این دختر آبگوشت خوردن اونشب بیشتر جنبه ی لج و لجبازی داشت حالا خدا کنه تا باشه این لج و لجبازیا حداقلش غذا میخوره الهی فداش شم باران جونو نوش جونش اتفاقا آبگوشت خوبه بچه ها بخورن خیلی خاصیت داره آی گفتی فاطمه جون ما رو چه به کادو دادن راستشو بخوای من خودمم روبوسی میکنم اذیتم میشه آخه چیه ریشاشون نازنین ماست مایو میپوشه واسه قشنگی دریا بره درش میاره که خیس نشه فاطمه جون اگه بخوام به دل نازنین باشم 24 ساعته باید مهمونی باشم خواهر آره واقعا خیلی حس بدی بود پس فاطمه جون شما هم تجربه کردی میدونی چقدر ترسناکه مرسی فاطمه ی عزیزم از حضور گرمت شما هم باران جونمو ببووووووووووووس
مونا
20 اردیبهشت 94 12:29
سلام ریحانه جون. چه شیرین زبونیهایی میکنه این شازده خانم . . . . خدا حفظش کنه . . . . همیشه به سفر . . . عکساتون از شمال و اون طببعت بکر عا ا ا ا لیه و چه اتفاقاتی افتاده تو اون شب که شمال بودین ! و الهی بمیرم که گریه کردی. . . . خدا نکنه هیچوقت گریه کنی عزیزم . . . . نازنینم رو ببوس . . . . آبگوشت نوش جونش . . . تو وبلاگ مهراد خوندم که نوشتی نظراتت میپره گاهی و باید دوباره بنویسی . یه راهکار بهت میگم . وقتی نظرت رو کامل نوشتی و قبل وارد کردن کد امنیتی یا هر کار دیگه سریع یه کپی ازش تا اگه به هر دلیلی ارسال نشد دفعه بعد فقط یه پیست باید انجام بدی . . . .
مامان ریحانه
پاسخ
سلام بر مونای عزیزم شما لطف داری خاله مونای مهربون مرسی عزیزم برای شما هم همینطور و در مورد عکسها نظر لطفته عزیزم واااااااااای خدا نکنه مونا جون مرسی عزیز دلم شما هم علی و باران نازمو ببووووووووس مررررررررررسی مونای عزیزم از راهنماییت خیلی دوست دارم میبوسمت
مریم مامان آیدین
20 اردیبهشت 94 13:38
سلام ریحانه گلم عزیزم من به خود اون مزاحم هم گفتم که هم فهمیدم امضاش از تلفیق دو دوستمه و هم اون آدرسی که آخرش گذاشته معلومه با اون هم مشکل داره چون اون وب همه پست هاش رمز داره بر فرض من مزاحم باشم و رفتم تو اون وب وقتی رمزشو ندارم چطور کامنت دادم که حالا اون ناراحت شه؟؟!!! راستش همونجور که شاید در جواب کامنت مینا خونده باشی من واااقعا اولش فکر میکردم بیچاره اشتباهی اومده! یا فکر میکردم یکی با اسم من بهش تو هینی کرده و اون ناراحت شده! حتی معنی حرفاش به آیدین رو نفهمیدم بعد ده ها بار خوننش تازه فهمیدم چقدر عقده داره و حقیره میگه آیدین عقب مونده ست ببرش دکتر!!! یا اون حرفا به محمد و آیدین.... فقط براش متاسفم و البته امروز به مدیریت تلگراف زدم و متن کامل کامنت و جوابم رو با ای پی مزاحم براشون فرستادم خودشون پیگیری میکنن درضمن بهشون گفتم که از آدرس شما و مهری سوءاستفاده شده باز هم ممنونم دوست گلم سلام مریم جون خیلی درک میکنم حسی که داری عزیزم اصلا ناراحت نباش چون واقعا این افراد با این کاراشون خودشونو خوار و حقیر میکنن بر فرض اینکه کسی جایی نظری داده و طرف خوشش نیومده از این نظر میتونه محترمانه حالا به صورت خصوصی نارضایتی خودشو اعلام کنه نه اینکه با گذاشتن یه کامنت توهین آمیز بی ادبی خودشو برسونه اون حتی انقدر ترسو بوده که حتی حاضر شده از اسم دو نفر دیگه واسه کامنت گذاشتن استفاده کنه مریم جون خودتو ناراحت نکن و به خدا واگذارش کن ما که شما رو خیلی خوب میشناسیم و همیشه پستات برای ما دلنشین و دوست داشتنی بوده و آیدین رو هم خیلی دوست داریم کوچولوی ناز و خوش خنده ی خودم و کسی که اینکارا رو میکنه باید بدونه که اصلا اینطوری نمیتونه بین ما فاصله بندازه منم این آدم بیمارو به خدا واگذار کردم انشالله که به زودی زود رسوا بشه
مامان حديث
20 اردیبهشت 94 15:52
http://www.niniaxs.ir/index.php/batajrobeh2/2996-2015-05-10-04-21-59 سلام دوست عزيز وارد آدرس بالا بشويد و عكس دخترم و تجربه منو لايك كنيد. ممنون ميشم.
مامان ریحانه
پاسخ
سلام چشم دوست عزیزم
الهه مامان مبین
29 اردیبهشت 94 17:57
وای ریحانه جون چی شده رمز رو برام بذار لطفا
مامان ریحانه
پاسخ
حتما الهه جون
مامان روژینا
3 خرداد 94 8:28
الهی خاله فداش بشه که اینقد شیرین و ملوسه دخملی ماسفرتون بخیر عزیزمرشت هم اومدین؟ای کاش میومدین اینور تا ببینیم همو مخصوصا نازنین شیرینموآخه مامانی چرا نمیری پیش دخملی و نوه ات مهمونی دل توچولوشون میشکنه خووووو
مامان ریحانه
پاسخ
خدا نکنه عزیزم مرسی ریحانه ی گلم چون قرار بود روز بعد از تعطیلات همه برن سر کار و سر کلاس سفرمون هول هولی شد خیلی محبت داری عزیزم ریحانه جون من اگه بخوام همه ی مهمونیای نازنینو برم 24 ساعته باید مهمونی باشم خواهر پس کی کارامو بکنم لطف کردی عزیزم
مامان روژینا
3 خرداد 94 8:40
عزیزم اتفاق خاصی افتاده ببخش که اینقد دیر سر زدم بهت میشه رمز بدی بهم
مامان ریحانه
پاسخ
میام پیشت ریحانه جونم
بانو
4 خرداد 94 1:47
سلام عزیزم قربون دخترک بلبل زبون نوش جونش باشه ابگوشت بالاخره ریحان خانوم دست به جیب شد مبارک اقای همسر باشه
مامان ریحانه
پاسخ
سلام بانوی عزیزم خدانکنه عزیزم مجبور شدم خواهر مجبور مرسی دوست خوبم
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
4 خرداد 94 14:00
الهی فدای شیرینزبونیهای نازنینم. همیشه به شادی و گردش باشین.
مامان ریحانه
پاسخ
خدا نکنه مرضیه جونم ممنون از دعای خوبت عزیزم