نازنین مننازنین من، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

نازنین زهرا زیباترین گل هستی

نازنینم را دعا کنید

1393/8/5 12:16
نویسنده : مامان ریحانه
1,139 بازدید
اشتراک گذاری

emam hossein (11)                                                                یار شیرین زبونم امروز نمی خواهم از شیرین زبونیهایت بگم آره یادمه بهت قول داده بودم که در هر پستی چند چشمه از کارات بذارم تا خاطره ای باشد برای آینده اما امروز از من نخواه که شاد باشم  عزیزم بغض گلویم را گرفته نمی تونم باور کنم که مهربانی چون تو آنقدر اسیر درد و بیماری باشد یه وقتایی که دلم می گیره میگم آخه خدایا چرا ؟ چرا نازنینه من................... آبجی می گوید ناشکری نکن ولی خدایا خودت خوب میدانی که من   مادرم مادر ..... خودت با ما چنین کردی و چنان که حاضریم جانمان را برای جگر گوشه هایمان فدا کنیم خدایا دلشکسته ام از این جبر زمانهدلشکستهدلشکسته

 

 از دو ماهگی تا هفت ماهگیت باز  اسیرچند نوع بیماری جور واجور شدی تو 3 ماهگی و نزدیکی های تاسوعا ،عاشورا  بود که گرفتار سرفه های شدید آلرژیک شده بودی که مجبور به استفاده از اسپری برایت بودم برای جسم نحیفت که تحمل آن سرفه ها را نداشت گریه می کردم و  آقا امام حسین را به حق علی اصغرش قسم می دادم  که آقا جان طفل مرا دریاب..........  یا اینکه نزدیکیهای شش ماهگیت دو هفته ای به شدت اسهال شده بودی  دلم گرفته بود از اینهمه بیماری ولی باز خودم را خوشحال نشون می دادم

برای اولین بار تو عروسی دختر عموی سلمی جون بود که همه دست به دستت می دادند و می گفتند چه نی نی نازی داری مثل عروسک می مونه عزیز جون و خاله جونو می دیدم که یکسره برات آیت الکرسی و ماشاالله لا حول ولله می خوندن خوشحال بودم از اینکه خداوند فرشته ای به این نازی بهم داده عید 91 شب اول عید همه خونه پدر بزرگم جمع بودن ابتدای ورود شما خواب بودی به محض بیدار شدنت  دیگه پیش من نبودی یعنی فقط فلاش های گوشیهای موبایل بود که تو صورت ناز گلم بود یعنی اون سال همه ی عید تو همه ی عید دیدنیها همه از شما عکس می گرفتند حتی اولین مسافرتت در عید   که به شهر یزد رفته بودیم باعث شده بود دل خیلی ها رو ببری و انگار این دلبری ها بالاخره کار خودشو کرد فروردین با تمام خوشیهایش تمام شد اون سال نوروز خوب و زیبایی داشتم در کنار تو خداوندا چرا زیباییها دوام ندارند چرا همیشه غصه ها ازشادیها جلوترند                        آخرچرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟                                                                                                                              دخترک کوچکم غذا خور شده بود از غذا خوردنش لذت می بردم هر روز عاشقانه برایش  فرنی  و کته و گوشت درست می کردم او غذا می خورد  و من قربان صدقه اش میرفتم اما آمد آن روزی که نباید می آمد آن روز با شوقی مادرانه برایش فرنی آماده کرده بودم از خواب که بیدار شد نازنینم نازنین روزهای قبل نبود گریه می کردو تو تب می سوخت تمام شیری که خورده بود  بالا آورددست و پاهایم سرد شده بود خدایا  در این بی پناهی پناهم تویی خدایا به فریادم برس ......  سریع پیش دکتر بردیم او پرسید سرفه و عطسه داره گفتم نه هیچ علائمی نداره گفت سریع یه آزمایش ادرار بگیرید آرزو می کردم جوابش منفی باشه اما نبود دخترکم ،عزیز دلم عفونت ادراری داشت دکتر گفت بعضی از بچه ها به صورت مادرزادی رفلاکس ادراری دارند یعنی ادرار به جای آنکه از حالبها به طرف مثانه بیاد باز به طرف کلیه ها بر می گرده و بستگی داره که شدتش تو  هر بچه  ای چقدر باشه دو هفته درمان شروع شد و عزیز دلم آنتی بیوتیک می گرفت بعد از اون دکتر گفت حتما باید     vcug   بشه تا ببینید برگشت ادرار داره یانه  سخت ترین لحظاتم از همان موقع شروع شد زمانی که سوند بهش  زدند و طفلم گریه می کرد و به من التماس می کرد و از دست من کاری بر نمی آمد جز آنکه پا به پایش اشک بریزم باز می گویم خدایا چرا نازنینم ..... بعد از اون مشخص شد که گرفتار رفلاکس شده  دنیا پیش چشمام تیره و تار شد باید از کلیه اسکن می شد تا ببینند عفونت به کلیه هات آسیب نرسونده باشه خدا یا چه روزی بود آن روز بر اثر داروی خواب آوری که به همه ی وجودم تزریق کرده بودن تا زیر دستگاه آروم باشه وقتی که اسکن تموم شد نازنینم اصلا تکون نمی خورد سر ش  مثل بچه هایی که هنوز عضلات گردنشون سفت نشده می اومد و میرفت  همسرم خودشو باخته بود و من با اینکه مالامال غم و غصه بودم باز اورا دلداری می دادم که هیچی نیست به کف پای کوچکش سنجاق ته گردی زدند و  از ته دل جیغی کشید خیالم راحت شد نفسی کشیدم بعد از اون یکی دو  روزی تب داشت و همچنین عزیز دلم که اون روزها چهار دست و پا میرفت تعادل نداشت و تا میخواست حرکت کنه به زمین می خورد جیگرم خون شده بود از همه ی آنچه می دیدم دکتر می گفت به خاطر دارویی که بهش تزریق شده آن روز ها ماه مبارک رمضان بودمی گفتم پروردگارا در ماه رمضان گذشته  نازنینم با شرایط سختی به این دنیا آمد و حالا باز تو ماه رمضونی دیگر خبری ناگواردیگه ،داشتم ناامید میشدم دکتر  ،خانم دکتر حسینی  شمس آبادی رو  بهمون معرفی کرد یه روز صبح زود همسرم به خاطر دل شوره ای که از آسیب رسیدن عفونت به کلیه ها داشتیم بعد از خوردن سحری  به طرف بیمارستان حضرت علی اصغر رفت تمام مدارک و به خانم دکتر نشون داد گرید رفلاکس دخترکم متوسط تا نسبتا شدیده از آن روز دخترکوچولوی من هر شب آنتی بیوتیک می خوره تا الان دخترکم 2 سال و 3 ماه است داره آنتی بیوتیک می خوره یه موقع هایی از خوردنش خسته میشه و بهونه می گیره شش ماهی بکبار باید عزیز دلمو برای چک آپ میبردیم کمبود وزن جوجوی مامان برای خانم دکتر سوال بود انواع آزمایشها روی طفلم انجام شد که تشخیص داده شود مشکلی دارد یا نه خدا رو شکر آزمایش گاز خون شریانی و آز سلیاک و بقیه خوب بودند و فقط دخترکم کم خونی داره دوباره بعد از یکسال باید برای vcugو اسکن میرفتیم به خاطر تجربه قبلی اینبار خواهرم با ما آمد یکبار دیگر بود که عزیز دلم جلو چشمان من اشک میریخت و التماس می کرد به خاطر پیدا نکردن رگ دستهای نحیفش تمام دست و پاهاش سوراخ سوراخ شده بود  اشک می ریختم و التماس می کردم که انقدر پاره ی تنمو اذیت نکنید دکتر منو بیرون می کرد اما فکر می کرد که من صدای ضجه های طفلم را نمیشنوم  رفلاکس وجود دخترم را رها نکرده بود اما خدا خواست و کلیه هایش مشکلی نداشتند نظر دکتر این بود که باز دارو مصرف کند برای پیشگیری از عفونت تا به سن 4 سالگی برسد و براین روال باقی بود تا دخترکم را برای وزن کم پیش یه فوق تخصص اطفال بردیم با نگاه کردن به مدارک پزشکی و تاکید به اینکه درجه برگشت زیاده ما رو به دکتر کجباف زاده معرفی کرد و دکتر هم برای نازنینم سونگرافی و باز هم یه vcug در خواست کرد  وباز هم دردی دیگر بر وجود نازنینم  و سرنوشت دخترکم روز چهارشنبه معلوم میشود چند روزی می خواستم الکی خوش باشم از پنج شنبه که متوجه شدم چهارشنبه نوبت vcug نازنینمه  دلم گرفت فکر می کردم زمان زیادی مونده وقتی همسرم ازم پرسید ریحانه  خیلی درد داره بی اختیار بر سرش فریاد کشیدم گفت به یادم نیار نمی خوام در موردش حرف بزنم اما دیگه اومدم که در موردش حرف بزنم بگم آره درد داره گریه داره و یه مادری که اشک میبینه و چاره نداره دوستان دو شب بیشتر نمونده تا سرنوشت نازنینم معلوم بشه دکتر گفته اگه برگشتش خوب نشده باشه باید عمل بشه تو این دوشب دیگه من شاد نیستم

دوست دارم زمان حالا حالاها متوقف بشه  گذر زمان زجرم می ده امشب اومدم بگم  بغض سنگینی گلومو فشار میده  الان که دارم می نویسم آسمونه چشمام بارونیه شاید حکمت این بوده که دوستان خوبی پیدا کنم و از عزیزانم بخوام در این شبهای غم و غربت نازنین منو از یاد نبرید مهربانان محتاج دعاهای پر مهرتان هستم مرا ببخشید که چشمان نازنین تان را خسته  ی خودخواهی هایم کردم التماس دعا.

 

عکسهایی از نازنینم

                                                                  

                                                       

 

 

 

 

 

      

                                      

If the picture does not load, press F5!

                                                                         

 

                      

                      

 

پسندها (14)

نظرات (31)

مدل های بافتنی
5 آبان 93 22:22
آموزش انواع بافت های بچه گانه و بزرگسال مدل های بافت کودک هر روز با مدل های جدیدتر . با ما همراه باشید
مامانِ بهار
5 آبان 93 23:57
آخی عزیز دلم .. خدا نکنه مادر و دختر چشاشون گریون باشه . درسته بنده ی خوبی نیستم ولی حتما حتما برات دعا میکنم که ان شالله هییییییییچ مشکلی نباشه عزیزم . امیدوارم هییییییچ مادری هیچ جای دنیا غم و بیماری بچه ش رو نبینه .. خیلی سخته . حتی یه تب ساده هم مادر و از پا درمیاره چه برسه به بیمارستان و آزمایش و .... وای خدایا قسمت هیچ کس نکن . قوی باش .. از حضرت علی اصغر بخواه .. یه چیزی نذرش کن . ان شالله جواب میگیری عزیزم . خبرشو حتما بده .
مامان ریحانه
پاسخ
عزیزم از ابراز همدردیت ممنون چرا عزیزم بنده ی خوبی نیستی از بهترینهایی ملتمس دعا بهارم را ببوس
مامانِ بهار
6 آبان 93 0:18
راستی مشکل برادرتون چیه ؟ ان شالله که چیز مهمی نباشه و شما از نگرانی در بیاید .
مامان ریحانه
پاسخ
نمی دونم عزیزم در این حد به من گفتند که تب و لرز شدید داره دکتر احتمال عفونت داده حالا تا جواب آزمایشهاش بیاد
مامان دیانا
6 آبان 93 8:13
سلام عزیزم.از وقتی مادرشدم تاب شنیدن بیماری هیچ بچه ای رو ندارم.الان هم با خوندن سرگذشت دختر نازمون حالم عوض شد.انشالله به حق این شبهای عزا ،خدا حاجت دلتونو میده و دختر خوشگلمون سلامتی کاملشو بدست میاره.ولی یه نصیحت دوستانه!هر وقت بیماری دخترتون داشت صبر و تحملتونو کمرنگ میکرد اگه یه سر به بیمارستان مفید بزنید میبینید مشکل خوشگل خانمتون در مقابل بیماری کوچولوهای دیگه خیلی کوچیکه
مامان ریحانه
پاسخ
عزیزم مررررررسی که وقت گذاشتی و مطلبمو خوندی و برای نازنینم دعا کردی شاید حق با شماست و من زیاد کم طاقتم و با توکل به خدا درمان دخترم رو ادامه می دهم
هنرهای دست ساز چیکچی
6 آبان 93 8:24
امیدوارم به زودی همه چی مثل قبل خوب و خوش بشه مررررررررررررررررررسی
مامان و باباي امير
6 آبان 93 11:49
سلام عزیزم با خوشحالی اومدم اینجا که برات پیام بزارم چقدر ناراحت شدم که تو ونازنین گریه میکنین عزیزم توروخدا قوی باش بزار دخترت وقتی مامان قوی و محکم رو میبینه از هیچی تو این دنیا نترسه حتی مریضی وباهاش راحت کنار بیاد تا ایشالا به حق طفل کربلا خود خدا شفاش رو بده عزیزم ایشالا که چیز خاصی نیست واین روزای سخت هم بزودی میگذرن مواظب خودت باش تا دخترت هم به داشتن مامان قوی مثل تو پشت اش گرم باشه دروغ میگن که پدرها مثل کوه قوی ان سنگینی وظیفه مادر بیشتر از پدره گلکم ایشالا دفعه بعد یه پست خوشحال کننده از نازنین زهرا برامون بزاری و منم قول میدم یه غذای جدید از کدوتمبل و به براتون بزارم که مامان و دخمل بخورین و لذت ببرین عزیزم فدای تو بشم با این پیام محبت آمیزت به خدا شما دوستان عزیزم خیلی دلگرمم می کنید با وجود دوستانی مانند شما به خود می بالم خوش به حال امیر صدرا جون با این مامان مهربونش
مامان و باباي امير
6 آبان 93 11:53
خانومی یادم رفت بگم که پیاز برای عفونت خیلی خوبه سعی کن که نازنین جون رو عادت بدی که پیاز همیشه بخوره ایشالا که زود خوب بشه من تازگیا عرق پونه البته پونه وحشی برای امیرم کرفتم واستفاده میکنه ولی برای سن پایین تر مطمین نیستم
مامان ریحانه
پاسخ
عزیزم از اینکه به فکر نازنین هستی یه دنیا ممنونم ولی عزیز دلم بیماری نازنین یه بیماری مادرزادیه همون یه دفعه عفونت گرفت و چون آنتی بیوتیک می گیره تا الان که هر ماه ازش آز می گیریم عفونتی نداشته بیماریش یا با بزرگ شدنش احتمال میره که خوب بشه یا اینکه آخرین راه عمله که جلو برگشت ادرار به کلیه ها گرفته بشه باز خدا رو شکر می کنم که تا قبل از آسیب به کلیه هاش متوجه بیماریش شدیم یه بار دیگه از لطف بیکرانت ممنون عزیزم خیلی ماهی دوست دارم
سما مامان مرسانا
6 آبان 93 14:27
سلام عزيزم واااا چرا عسلم بيمار شده خيلي ناراحت شدم ايشالا هرچه زودتر خوب باشه نازنين جونمممممم خيلي ناراحت شدم ريحانه عزيزم مواظب نازنين خانوم گل باش ميبوسمت فعلا باي
مامان ریحانه
پاسخ
سما خانوم گل مررررررررسی از ابراز همدردیت الان فکرم خیلی مشغوله نازنینه عزیزم خیلی خیلی دعا کن که vcug فرداش رفلاکس نشون نده اگه نه باید عمل بشه عزیزم می بوسمت
ناهيد مامان لنا و النا
6 آبان 93 19:15
سلام عزيزم مطلب گذاشتم اينم رمزش 66
سما مامان مرسانا
6 آبان 93 21:38
سلام عزيزم حتما دعا ميكنم رمز رو ميخواي عزيزم اينم رمز 136616مگه ميشه من به تو رمز ندم دوست خوبم
مامان ریحانه
پاسخ
عزیززززززززززززم بابت همه ی خوبیهایت سپاسگزارم
مامان زهرا
7 آبان 93 8:08
سلام خانوم من اینجا نیومدم دلداریت بدم ! میخوام بگم اصلا بابت این بیماری نگران نباش چون خواهرزاده من هم داشت بعد 3 سال داروخوردن الان خوب شده! اونم خیلی ضعیف شده بود ولی الان بعد قطع کردن دارو حسابی جون گرفته! خدارو شکر کن که زود تشخیص دادن! من حتما دعاش میکنم... وقتی میخوای ناشکری کنی بگو خدایا پس اون مادرایی ک بچه هاشون بیماری ناعلاجی دارن چه میکشن! بیماری دخترشما واقعا چیز خطرناکی نیس و مطمئن باش حتما خوب میشه! انشالله به همین روزای عزیز هیچ بچه ای مریض نشه
مامان ریحانه
پاسخ
عزیزم لطف کردی من تازه برگشتم تو vcugجدیدش برگشت یکطرف کاملا خوب شده بود بله حق با شماست ولی همین گریه هایی که الان میکرد و مادران مظطربی که از من می پرسیدند خیلی درد داره شاید یه کمی حق داشته باشم که ناراحت باشم برای ما که مادر هستیم و حاضر نیستیم یه خار به پای بچه هایمان برود از خدا می خواهم به حق این شب های عزیز تمام بچه های مریضو شفا بده آمین
مامان امیرعباس و ارغوان (دوقلوها)
7 آبان 93 15:23
سلام مامانی مهربون امیدوارم الان که دارم این مطلب رو مینویسم نازنین جون و مامان گل خنده رو لباشون باشه و دلشون شاد باشه بیماری کودکانمون آزمایش صبر و تحمل ماست از سوی پروردگار .فقط صبوری و توکل مامان جون همه چیز رو درست میکنه از اینکه به وبلاگ ما سر زدید متشکرم
مامان ریحانه
پاسخ
عزیزم من از دوستانی مانند شما به خود می بالم ممنون از بذل وتوجه شما عزیزم با دعاهای شما عزیزان امروز روزنه ی امیدی در دلم روشن شد چون رفلاکس ادراری دخترم که دو طرفه بود یک طرفش به کلی تموم شده البته هنوز دکتر جوابو ندیده اونجوری که خانم دکتر vcug می گفت خانمی بازم از لطف شما بینهایت ممنونم فدای خوبیها و مهربانیهایتان ارغوان و امیر عباس دوست داشتنی راببوس
مامان زهرا
7 آبان 93 17:00
سلام انشالله که دخترگلت خو ب بشه! میدونم خیلی سخته امیدوارم هرچه زودتر حالش خوب بشه! یادمه ستایش خاله هم 2 یا 3 بار خیلی حالش بد شد که توی بیمارستان بستری شد و بعدکلی سختی خداروشکرالان خوبه خوب شده خواهر من هم خیلی گریه می کرد انشالله کار دخترخانوم شما به اونجاها نکشه! دکتر اتوکش آدرس: نارمک بالاترازمیدان هفت حوض، نرسیده به چهارراه سرسبز نبش خ فاطمی، مجتمع تجاری صدف، ط4 ، 77892889 دکترش عالیه اگه امکانش هست بیار پیش این دکتر،، الان 1 ساله دارو نمیخوره ولی هر 3 یا 4 ماه یکبار آزمایش میده
مامان ریحانه
پاسخ
مررررررررررررسی عزیز دلم از راهنماییتون عزیزم دعاهای شما کار خودشو کرد و برگشت ادراری دخترم که دو طرفه بود در یک طرف به کلی خوب شده بود و طرف دیگر هم کم شده اونجوری که دکتر vcug گفت هنوز جوابو دکتر خودش ندیده عزیزم اسم دکتر اتو کش رو خیلی شنیدم ولی به سفارش یه دکتر فوق تخصص اطفال پیش دکتر کجباف زاده بردیم البته بعد از دکتر حسینی تو کلینیک حضرت علی اصغر حالا فعلا پیش دکتر کجباف پرونده داره مطب دکتر کجباف هم خیلی شلوغه از همه جای ایران اومده بودن حالا باز توکل به خدا ببینیم نظر دکتر چیه بازم یه دنیا ممنون عزیز دلم دخملای نازتو ببوس و در این شبهای عزیز ما را از یاد نبر التماس دعا
مامان آنیسا
8 آبان 93 13:22
خیلی ناراحت شدم مامانی - می فهمم چی میگی واسه یه مادر خیلی سخته - ایشالا که به حق همین ماه عزیز مشکلش واسه همیشه رفع بشه و خیالتون راحت بشه -
مامان ریحانه
پاسخ
مرررررررررررررسی عزیزم امیدوارم که نازنینم حتما خوب میشه به خاطر دعاهای شما دوستان خوبم
سما مامان مرسانا
8 آبان 93 19:48
سلام عزيزم نازنين جون خوبي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ريحانه جون شما خوبي؟؟؟؟؟؟؟؟؟منتظر پست جديدتون هستم عزيز دلم پست جديد گذاشتم بيا ببين
مامان ریحانه
پاسخ
سلام خانمی کجایی ؟بابا آخه نمی گی کسی که بارداره یه کم که غیبت می کنه آدم نگرانش میشه
سارا شکيبا
9 آبان 93 7:02
سلام وبلاگت قشنگه! من بازي هاي آندرويد زيادي توي وبلاگم گذاشتم حتما بيا دانلود کن و نظر برام بذار! ممنون ___
مامان ریحانه
پاسخ
مرررررررررررررسی حتما میام
✓ مامان زهراღ
9 آبان 93 21:11
سلام عزیزم..الهی خیلی ناراحت شدم...فقط مادر میتونه حال مادر رو توی این جور موقع ها درک کنه..نه هیچ کس دیگه... ایشالله که به حق علی اصغر خوشگل خانوم هر چی زودتر خوب بشه
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عززززززززززززیزم خانمی ممنون از لطفت کجایی شما چرا پست جدید نمیذاری منتظر مطالب جدیدت در مورد زهرا جون هستم خیلی در این شبهای عزیز ملتمس دعا هست زهرا جونو ببوس
مامان راحله
9 آبان 93 23:04
سلام عزیزم .. چه خبر از آزمایشات؟ ما رو بی خبر نذار
مامان ریحانه
پاسخ
راحله جون ممنون از لطفت دکتر vcugگفت که برگشت ادرار در طرف راست کاملا برطرف شده و در طرف چپ هنوز مقداری باقی مونده حالا بابای نازنین فردا میره جوابو بگیره و بعد ببره نشون دکتر کجباف بده تا ببینیم نظر دکتر چیه بازم ممنون عزیزم که به فکر نازنینی بهار جونو ببوس
مامان اعظم
9 آبان 93 23:30
عزیزم نگران نباش خوب میشه..زهرایمنم عفونت ادرار از پا دراز پادر ش اوورد و بچه ام رشد تکرد.
مامان ریحانه
پاسخ
عزیز دلم ممنون از محبتتون خانمی بعد از مبتلا شدن زهرا جون به عفونت ادرار شما هم درمانشو ادامه دادید منظورم وی سی یو جیه (vcug) که ببینید خدای نکرده رفلاکس ادراری نداشته باشه عزیزم زهرا جونو ببوس
مامان
10 آبان 93 12:08
با سلام ممنون که به وبلاگ ما سر زدید
مامان ریحانه
پاسخ
خواهش می کنم عزیزم
مامان راحله
10 آبان 93 12:45
خدا رو شکر ان شالله که خیلی زود مشکلش حل میشه عزیزم مرسی راحله جون یعنی الان دل تو دلم نیست که ببینم نظر دکتر چیه تو رو خدا خیلی دعا کن آخه باباش رفته جوابو نشون دکتر بده خیلی نگرانم
ابجی سجا
10 آبان 93 14:19
سلام قربونتون خاله جون باجه اسمي لينكتون كنم؟؟ سلام عززززززززززززززیزم لطف داری خانمم خاله من مامان یه خانم طلا به اسم نازنین زهرا هستم خوشحال میشم به وبم سر بزنی سجا جونو بازم ببوس
سما مامان مرسانا
10 آبان 93 16:46
سلام عزيزم خوبي؟؟؟؟؟؟عكس هاي ارشيا رو گذاشتم اينم رمز 2014ميبوسمت ريحانه جون
مامان ریحانه
پاسخ
مررررررررسی عزیزم حتما میام
مامان اعظم
10 آبان 93 16:53
سلام عزیزم. چشم لطفا برو خصوصی
مهتاب مامان اشکان
11 آبان 93 21:37
سلام ريحانه جون.پستت رو خوندم خيلي متاسف شدم.قلبم با خوندنش به درد اومد.به حق اين روزها از خدا ميخوام كه نازنين زهرا جونمونو زودتر شفاش بده.ميدونم خيلي سخته اما بايد قوي باشي و خودت رو نبازي.به همه اونايي كه ميشناسم ميگم كه كوچولومونو دعا كنند.فداش بشم.از طرف من بوسش كن.
مامان ریحانه
پاسخ
عزیزم فقط می تونم بگم خیلی مهربانی و عزیزم به داشتن دوستانی مانند شما به خود می بالم در این شب های عزیز التماس دعا
مامان اعظم
12 آبان 93 10:30
سلام ممنونم عزیزم. واقعا همینطوره و فاطمه از وجود داداشیش خوشحال میشه خدا بچه های نازت رو برات حفظ کنه عزیزم
مامان اعظم
12 آبان 93 10:30
باز محرم رسید، ماه عزای حسین سینه‌ی ما می‌شود، کرب و بلای حسین کاش که ترکم شود غفلت و جرم و گناه تا که بگیرم صفا، من ز صفای حسین التماس دعا
مامان ریحانه
پاسخ
عزیزم محتاجم به دعای شما دوست مهربانم
کیان
17 آبان 93 13:53
خاله عکسهای نازنین جونو چقدر قشنگ درست کردید. آفرین به این سلیقه
مامان ریحانه
پاسخ
نظر لطفته خاله جون دست دخملی شکلک درد نکنه
مامان 3جوجه طلایی
21 آبان 93 16:02
من تازه مطلب را خوندنم . نتونستم جلوی اشکام را بگیرم . من می دونم درد شما بیشتر از فرشته کوچولوتون هست . حتما خوب می شه ذره ای هم شک به دلت راه نده . روزی سخته می گذرن . خدارا شکر که تشخیص دادین و قدرت مالی درمان را دارین . خودتون را بذارین جای کسایی که نفهمیدن یا دیر فهمیدن و قدر مالی ندارن . خدا مهربونتر از من و شما هست حتما به دل این مادر فداکار رحم می کنه .
مامان ریحانه
پاسخ
عزیزم ممنون که وقت گذاشتی و پستمو خوندی عزیزم اتفاقا دیشب همین حرفها رو همسرم بهم میزده برای دلداریم منم بعد از کلی گوش کردن و نگاه کردن به او آخرش گفتم می دونی چیه من مادرم هر چی هم بگی بازم از دل یه مادر خبر نداری عزیزم انشالله به دعای شما دوستان خوبم مشکل نازنینم بدون عمل حل میشه کوچولوهاتو ببوس
مامان ماتیسا
10 آذر 93 13:05
وقتی این پست و خوندم بغض کردم و اشک ریختم ,آخه ماتیسای منم یک ماه پیش (یک روز قبل تاسوعا )رفت اتاق عمل و برونکوسکوپی شد.حال و روزتو می فهمم.خدایا به بزرگیت قسمت میدم محافظ فرشته های ما باش
مامان ریحانه
پاسخ
مررررررررررررسی عزیزم از اینکه وقت گذاشتی و ممنون از دعای زیبایت
سالار
8 بهمن 93 9:23
سلام عمه جان از طرف من نازنین زهرا را یه عالمه ببوس.
مامان ریحانه
پاسخ
مرررررررررررررررررسی گلم حتما این بوسها هم از طرف من به شما فدای تو بشه عمه