نازنینم را دعا کنید
یار شیرین زبونم امروز نمی خواهم از شیرین زبونیهایت بگم آره یادمه بهت قول داده بودم که در هر پستی چند چشمه از کارات بذارم تا خاطره ای باشد برای آینده اما امروز از من نخواه که شاد باشم عزیزم بغض گلویم را گرفته نمی تونم باور کنم که مهربانی چون تو آنقدر اسیر درد و بیماری باشد یه وقتایی که دلم می گیره میگم آخه خدایا چرا ؟ چرا نازنینه من................... آبجی می گوید ناشکری نکن ولی خدایا خودت خوب میدانی که من مادرم مادر ..... خودت با ما چنین کردی و چنان که حاضریم جانمان را برای جگر گوشه هایمان فدا کنیم خدایا دلشکسته ام از این جبر زمانه
از دو ماهگی تا هفت ماهگیت باز اسیرچند نوع بیماری جور واجور شدی تو 3 ماهگی و نزدیکی های تاسوعا ،عاشورا بود که گرفتار سرفه های شدید آلرژیک شده بودی که مجبور به استفاده از اسپری برایت بودم برای جسم نحیفت که تحمل آن سرفه ها را نداشت گریه می کردم و آقا امام حسین را به حق علی اصغرش قسم می دادم که آقا جان طفل مرا دریاب.......... یا اینکه نزدیکیهای شش ماهگیت دو هفته ای به شدت اسهال شده بودی دلم گرفته بود از اینهمه بیماری ولی باز خودم را خوشحال نشون می دادم
برای اولین بار تو عروسی دختر عموی سلمی جون بود که همه دست به دستت می دادند و می گفتند چه نی نی نازی داری مثل عروسک می مونه عزیز جون و خاله جونو می دیدم که یکسره برات آیت الکرسی و ماشاالله لا حول ولله می خوندن خوشحال بودم از اینکه خداوند فرشته ای به این نازی بهم داده عید 91 شب اول عید همه خونه پدر بزرگم جمع بودن ابتدای ورود شما خواب بودی به محض بیدار شدنت دیگه پیش من نبودی یعنی فقط فلاش های گوشیهای موبایل بود که تو صورت ناز گلم بود یعنی اون سال همه ی عید تو همه ی عید دیدنیها همه از شما عکس می گرفتند حتی اولین مسافرتت در عید که به شهر یزد رفته بودیم باعث شده بود دل خیلی ها رو ببری و انگار این دلبری ها بالاخره کار خودشو کرد فروردین با تمام خوشیهایش تمام شد اون سال نوروز خوب و زیبایی داشتم در کنار تو خداوندا چرا زیباییها دوام ندارند چرا همیشه غصه ها ازشادیها جلوترند آخرچرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دخترک کوچکم غذا خور شده بود از غذا خوردنش لذت می بردم هر روز عاشقانه برایش فرنی و کته و گوشت درست می کردم او غذا می خورد و من قربان صدقه اش میرفتم اما آمد آن روزی که نباید می آمد آن روز با شوقی مادرانه برایش فرنی آماده کرده بودم از خواب که بیدار شد نازنینم نازنین روزهای قبل نبود گریه می کردو تو تب می سوخت تمام شیری که خورده بود بالا آورددست و پاهایم سرد شده بود خدایا در این بی پناهی پناهم تویی خدایا به فریادم برس ...... سریع پیش دکتر بردیم او پرسید سرفه و عطسه داره گفتم نه هیچ علائمی نداره گفت سریع یه آزمایش ادرار بگیرید آرزو می کردم جوابش منفی باشه اما نبود دخترکم ،عزیز دلم عفونت ادراری داشت دکتر گفت بعضی از بچه ها به صورت مادرزادی رفلاکس ادراری دارند یعنی ادرار به جای آنکه از حالبها به طرف مثانه بیاد باز به طرف کلیه ها بر می گرده و بستگی داره که شدتش تو هر بچه ای چقدر باشه دو هفته درمان شروع شد و عزیز دلم آنتی بیوتیک می گرفت بعد از اون دکتر گفت حتما باید vcug بشه تا ببینید برگشت ادرار داره یانه سخت ترین لحظاتم از همان موقع شروع شد زمانی که سوند بهش زدند و طفلم گریه می کرد و به من التماس می کرد و از دست من کاری بر نمی آمد جز آنکه پا به پایش اشک بریزم باز می گویم خدایا چرا نازنینم ..... بعد از اون مشخص شد که گرفتار رفلاکس شده دنیا پیش چشمام تیره و تار شد باید از کلیه اسکن می شد تا ببینند عفونت به کلیه هات آسیب نرسونده باشه خدا یا چه روزی بود آن روز بر اثر داروی خواب آوری که به همه ی وجودم تزریق کرده بودن تا زیر دستگاه آروم باشه وقتی که اسکن تموم شد نازنینم اصلا تکون نمی خورد سر ش مثل بچه هایی که هنوز عضلات گردنشون سفت نشده می اومد و میرفت همسرم خودشو باخته بود و من با اینکه مالامال غم و غصه بودم باز اورا دلداری می دادم که هیچی نیست به کف پای کوچکش سنجاق ته گردی زدند و از ته دل جیغی کشید خیالم راحت شد نفسی کشیدم بعد از اون یکی دو روزی تب داشت و همچنین عزیز دلم که اون روزها چهار دست و پا میرفت تعادل نداشت و تا میخواست حرکت کنه به زمین می خورد جیگرم خون شده بود از همه ی آنچه می دیدم دکتر می گفت به خاطر دارویی که بهش تزریق شده آن روز ها ماه مبارک رمضان بودمی گفتم پروردگارا در ماه رمضان گذشته نازنینم با شرایط سختی به این دنیا آمد و حالا باز تو ماه رمضونی دیگر خبری ناگواردیگه ،داشتم ناامید میشدم دکتر ،خانم دکتر حسینی شمس آبادی رو بهمون معرفی کرد یه روز صبح زود همسرم به خاطر دل شوره ای که از آسیب رسیدن عفونت به کلیه ها داشتیم بعد از خوردن سحری به طرف بیمارستان حضرت علی اصغر رفت تمام مدارک و به خانم دکتر نشون داد گرید رفلاکس دخترکم متوسط تا نسبتا شدیده از آن روز دخترکوچولوی من هر شب آنتی بیوتیک می خوره تا الان دخترکم 2 سال و 3 ماه است داره آنتی بیوتیک می خوره یه موقع هایی از خوردنش خسته میشه و بهونه می گیره شش ماهی بکبار باید عزیز دلمو برای چک آپ میبردیم کمبود وزن جوجوی مامان برای خانم دکتر سوال بود انواع آزمایشها روی طفلم انجام شد که تشخیص داده شود مشکلی دارد یا نه خدا رو شکر آزمایش گاز خون شریانی و آز سلیاک و بقیه خوب بودند و فقط دخترکم کم خونی داره دوباره بعد از یکسال باید برای vcugو اسکن میرفتیم به خاطر تجربه قبلی اینبار خواهرم با ما آمد یکبار دیگر بود که عزیز دلم جلو چشمان من اشک میریخت و التماس می کرد به خاطر پیدا نکردن رگ دستهای نحیفش تمام دست و پاهاش سوراخ سوراخ شده بود اشک می ریختم و التماس می کردم که انقدر پاره ی تنمو اذیت نکنید دکتر منو بیرون می کرد اما فکر می کرد که من صدای ضجه های طفلم را نمیشنوم رفلاکس وجود دخترم را رها نکرده بود اما خدا خواست و کلیه هایش مشکلی نداشتند نظر دکتر این بود که باز دارو مصرف کند برای پیشگیری از عفونت تا به سن 4 سالگی برسد و براین روال باقی بود تا دخترکم را برای وزن کم پیش یه فوق تخصص اطفال بردیم با نگاه کردن به مدارک پزشکی و تاکید به اینکه درجه برگشت زیاده ما رو به دکتر کجباف زاده معرفی کرد و دکتر هم برای نازنینم سونگرافی و باز هم یه vcug در خواست کرد وباز هم دردی دیگر بر وجود نازنینم و سرنوشت دخترکم روز چهارشنبه معلوم میشود چند روزی می خواستم الکی خوش باشم از پنج شنبه که متوجه شدم چهارشنبه نوبت vcug نازنینمه دلم گرفت فکر می کردم زمان زیادی مونده وقتی همسرم ازم پرسید ریحانه خیلی درد داره بی اختیار بر سرش فریاد کشیدم گفت به یادم نیار نمی خوام در موردش حرف بزنم اما دیگه اومدم که در موردش حرف بزنم بگم آره درد داره گریه داره و یه مادری که اشک میبینه و چاره نداره دوستان دو شب بیشتر نمونده تا سرنوشت نازنینم معلوم بشه دکتر گفته اگه برگشتش خوب نشده باشه باید عمل بشه تو این دوشب دیگه من شاد نیستم
دوست دارم زمان حالا حالاها متوقف بشه گذر زمان زجرم می ده امشب اومدم بگم بغض سنگینی گلومو فشار میده الان که دارم می نویسم آسمونه چشمام بارونیه شاید حکمت این بوده که دوستان خوبی پیدا کنم و از عزیزانم بخوام در این شبهای غم و غربت نازنین منو از یاد نبرید مهربانان محتاج دعاهای پر مهرتان هستم مرا ببخشید که چشمان نازنین تان را خسته ی خودخواهی هایم کردم التماس دعا.
عکسهایی از نازنینم