یامَن اِسمُهُ دَوا وَ ذِکرُهُ شَفاء.
خبر تلخ تر از آن بود که در باورم بگنجد گاهی فکر می کردم عمر شادمانی کوتاه نیست فکر می کردم وقتی پدری داشته باشی که همصدا با تو از ته دل بخندد حتی به اندازه ی سر سوزنی فکر نمی کنی که روزی خبر از بیماری پدر به تو دهند منی که وقتی می فهمیدم پدر بهتر از جانم حتی به یه سرما خوردگی جزئی دچار شده مدتها به فکر فرو میرفتم چگونه توان تحمل شنیدن بیماری سخت پدر را داشتم خدایا مگه می شود مگه میشود بابای مهربونم بابای عزیزم بابای همیشه شادم دچار سکته ی مغزی شود خدایا چه حکمتیست در این بیماری خبر ویران کرد تمام وجودم را نمی خواستم باور کنم دلم می خواست کابوسی بیش نباشد تا ب...
نویسنده :
مامان ریحانه
16:05