نازنین 4 سال و 4 ماه و 4 روزه ی من
سلام دخترم امروز قشنگی اعداد در تقویم عمرت به شکل زیبایی خودنمایی می کند تقارن زیبای 4 ها
بله امروز تو 4 سال و 4 ماه و 4 روزه شدی این روز بر تو مبارک باد
نفس مادر امروز آمده ام تا باز از تو بگویم از روزهای شادی که برایمان رقم میزنی
از تمام با تو بودنها
از عمق نگاهت
از گرمی بیانت که خوب می شود دلسوزی یک دختر را در آن دید
دلم گرفته از بزرگ شدنهایی که اختیاری نیست
نمیدانم شاید اگر می توانستم زمان را متوقف کنم حتما اینکار را می کردم چرا که دنیای کودکیت خیلی زیباست دلم برای از دست دادنش می سوزد
ولی حالا که اختیار زمان در کف ما نیست کودکی کن و از کودکیهایت لذت ببر چرا که ناگهان خیلی زود دیر میشود
در پی تمام شدن روزهای عزای ماه محرم و ماه صفر ودرک صحیح دخترم از اینکه در آن روزها نباید شادی کند در آغازین روزهای ماه ربیع الاول با خود این آهنگ آقای امید را زمزمه میکرد امشب می خوام مست بشم عاشق یکدست بشم و من با تعجبنازنین چی می خونی و نازنین با لبخندی ملیح هیچی بابا فکر کردی دارم آهنگ محرم میخونم نه بابا محرم تموم شد دارم آهنگ امید میخونم و وقتی خنده ی من فوران می کند که میبینم دختر کوچولوم میگه آهنگ محرم ( یادش به خیر پارسال همین موقعها به آهنگ میگفتی آرنگ به محرمم میگفتی معرم)
مقداری شکلات تلخ چند وقتی در یخچال جا خوش کرده بود و دریغ از اینکه کسی نیم نگاهی به آنها بیندازد تصمیم می گیرم آنها را در شکلات خوری بریزم و روی میز مبل بگذارم و هدفم این است که اگه خورده نمیشه کلاس که داره
آمدن مهمان اول که از دوستان پوریا است و بردن شکلات توسط نازنین برای ایشان
محمد حسین بفرما شکلات و بعد از برداشتن محمد حسین باز طبق معمول با همان خنده های ریز محمد حسین شکلاتا تلخه خودمون دوست نداشتیم نخوردیم گفتم بذار بهد بگم تلخه و سرخ و سبز شدن پوریا از این حرفو در پی درست کردن خرابکاری خانوم طلا رو به محمد حسین نه محمد حسین جان زیادم تلخ نیست اگه دوست داشتی همشو بخور (یعنی یه جور خلاص شدن از شر شکلاتها)
آمدن مهمان دوم پسر عموی نازنین و تعارف کردن شکلات توسط بنده به آقای مهمان و ایراد بنده من با ب اینکه بفرمایید شکلات خوشمزست و باز ضایع کنی دخترکمان که نه بابا الکی میگه آنقدر تلخه ما که خودمون دوست نداریم
و گفته ی پسر عمو من باب رفع این ضایع شدن و اینکه زنعمو من عاشق شکلات تلخ هستم و من میزبان در آن هنگام
پت و متی درون خانه است از دوران جناب میرزا پوریا خان داداش السلطنه که همانند دیگر اسباب بازیها به صورت کاملا سالم به فخر الملوک نازنین خانوم قسی القلب رسید چرا که چشمان پت بیچاره را از حدقه در آورد و محتویات دل اندرون مت نگون بخت را نیز به صورت تدریجی در آورد بعد از سالها که از عمر این پت و مت بینوا می گذرد چیزی حدود 12 سال و اندی سرکار خانوم با اخمی نزد مادر آمده و می گوید این پت و مت و کجا خریدی و من مادر کاشان عزیزم با خاله رفتیم و خریدیم و با اخمی چربتر از اخم اول برو برو به آقای فروشنده بگو پت و متشو پس بگیره بگو دخترم از این گنده ها خوشش نمیاد از اون پت و مت کوچکترا بهش بده فهمیدی و من به ناچار بله ایی گفتم و در ذهن به این می اندیشم که چه معامله ی شیرینی شود این معامله )
روز دانش آموز لیوانی را به رسم یاد بود به پوریا داده اند که عکس پوریا روی آن چاپ شده در اولین نگاه به لیوان سریع به پوریا گفته این لیوان من است و قبل از اینکه پوریا طفلک چیزی بگه جیغ و داد کرده که این لیوان من است و پوریا هم گفته من که حرفی نزدم خوب برای تو باشه بعد از چند روز از آنجا که همیشه ذکر می کنم که دختر ما حد وسط نداره یک روز اومده و گفته لیوان داداش برای خودش باشه آدم صبر می کنه تا مامانش عکسشو بده تا برا خودش هه لیوان با عکس خودش درست کنن من لیوان داداشمو نمی خوام مال خود داداش جونمه خداییش از این دست موارد کم پیش میاد برامون منم سعی می کنم قدر لحظه به لحظشو بدونم
و از دست پرسش و پاسخهایی که دخترکمان از وقتی که داخل شکم بنده بوده می پرسه این است که وقتی من تو شکمت بودم چه جوری غذا می خوردم و من :
هیچی مامان جان وقتی من غذا می خوردم یکمش برا شما میومد و شما می خوردی دخترک باز در حال تفکر و من نازنین به چی فکر می کنی
هیچی مامان یادمه یبار استخون خوردی استخونه برا منم اومد گیر کرد تو گلوم منم هی داد زدم کمک کمک خلاصه خودم درش آوردم انداختم بیرون من استخوووووووووووووووووون آره دیگه اشکال نداره حباست نبوده حالا من که زندم خفه نشدم
خدایا قوه ی تخیل تا چه حد
و اینکه یک روز تبلت پوریا رو برداشته و میگه مامان بیا با هم هلفی بگیریم و بدین وسیله با هم دیگه یه هلفی جانانه گرفتیم
دارم قلقلکش میدم میگه ترو خدای عباس قلقلکم نده نمیدونم این طرز قسم خوردنو از کجا یاد گرفته درست مثل اینکه وقتی می خواد قول بده میگه قول حق میدم و هیچ وقتم سر قول و قرارش نیست
و در ادامه ببینیم عکسهایی از این چند وقت
به دنبال تهرانگردیهای این چند وقت موزه ی حیات وحش داراباد 15 آبان 1394
عکس زیادتر از این حرفهاست با توجه به اینکه خواستم از این روزهای نازنینم بنویسم و اینکه اصلا فرصت ندارم بقیه ی عکسها و همچنین عکسهایی که در گردش یک روزه امان به پارک ژوراسیک داشتیم را در پستی جداگانه میذارم
دوستان ممنون از نگاه پر مهرتان