نازنین مننازنین من، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

نازنین زهرا زیباترین گل هستی

و باز هم نازنین و شیرین زبونیهایش

برای من سردی روزها معنا ندارد  وقتی گرمی دستهایت را روی گونه هایم احساس می کنم و برای من غم واژه ای بی معناست  وقتی چشمهایت  هم  به من می خندند روزهایم همه بهاریست در کنار تو و زندگیم در جریان است در پناه تو در پس این روزهای تکراری فقط تویی که تکرار نمیشوی دخترک کوچک رویاهایم   باز هم شیرین زبونیهایت مرا وادار به نوشتن می کند خواستم ننویسم نمی دونم چرا حوصله ی نوشتن نداشتم ولی از آن ترسیدم که نکند فراموشم شود و در آینده نیز ذهنم یارای یاد آوری نداشته باشد پس برایت می نویسم تا از ماجراهای تلخ و شیرین زندگیت با خبر شوی پرنسس کوچک من پس طبق عادت خودت با نام خدا شروع می کنیم   از آنجا ...
8 بهمن 1393
2427 38 68 ادامه مطلب

روزگاری به دور ازغم

فرشته ی کوچکم  آمده ام تا بگویم نمیدانی که چه  غوغایی به پا می کند در دل من خنده های کودکانه ات .....  آمده ام تا بگویم نمی دانی چه مستم می کند بوسه های عاشقانه ات .... و آمده ام تا بگویم نمی دانی چه عاشق می کند مرا کلام صادقانه ات ......... آن وقت که می گویی دوستت دارم ......   باز آمدم تا بگویم از تو ، از تمام زیبایی های این روزهایت ، امروز دیگه نمی خوام از هیچ غمی حرفی به میان بیاد و می خواهم هر چه هست فقط  به دل بشیند و خنده بر لب نشیند و از یاران صمیمی خودم معذرت می خوام که در پست قبل مسبب ناراحتیشان شدم و امیدوارم با دعای قشنگشان به استقبال روزهایی شاد بروم و باز می خواهم طبق معمول از ...
1 بهمن 1393
1852 39 51 ادامه مطلب

تمام بهونه های این روزهای من

یه وقتایی دلت میخواد تو یه عصر سرد زمستونی که خسته از یه روز پر کار و پرمشغله هستی یه فنجون چای یا نسکافه ی داغ برای خودت بریزی و بشینی پشت پنجره وزل بزنی به حیاط و گنجشک های کوچولو رو ببینی که دارن دنبال خرده نونهایی که تو براشون ریختی  اینور و اونور میرن و تو چه ذوقی میکنی وقتی می بینی که تونستی شکم این پرنده های ناز و خوشگل و سیر کنی و اینطوریه که خستگیت در میره و اون چای و نسکافهه همه بهونست برای رفع خستگی .....   یه وقتایی هم که عزیز دلت اشتباهی کرده و میاد رو صورتت گل بوسه میکاره و با شیرین زبونی میگه مامانی دوست دارم و دیگه تکرار نمیشه و تو از الکی میگی نه هنوز ازت ناراحتم بازم خودت خوب میدونی این ناراحتی همش بهونست چر...
24 دی 1393
1999 38 56 ادامه مطلب

برای پسرم پوریا

همه ی امید مادر امروز فقط می خواهم از تو بنویسم تنها از تو ای اولین مونس و همدم تنهایی مادر از روزهایی بنویسم که خداوند تو را در آغوش من قرار داد و تو چه گرما بخشیدی به وجودم نفسم به نفس تو بسته بود چشمانم زیبایی چشمانت را می خواست و همه ی فردایم پر شده بود از آرزوهای شیرین برای تو   امروز می خواهم از بزرگ مرد کوچکم بنویسم پسر مهربان دوست داشتنی و خواستنی خودم که هنوز هم رضایت نمیده تو نی نی وبلاگ اسمی ازش برده شود و به قول خودش یه جورایی بزرگ شده و به غرور مردانه اش بر می خورد که در خانه ی مجازی نی نی ها از او هم نام ببرم و حتی به من گفته اگر از من اسمی ببری ازت ناراحت میشوم ولی من با اجازه ی مادری خود از او می نویسم و بعد گ...
17 دی 1393
3618 31 46 ادامه مطلب

ما هم از یلدایمان می گوییم

گل همیشه بهارم باز من اومدم با خبرهای جدید هر چند الان هم زیاد  دل و دماغ نوشتن ندارم آخه یه ویروس بدجنس سرزده وناخونده اومده و داداشی و نازنین خانوم و در چنگال خودش اسیر کرده و بهمین خاطر نازنین با سرفه های شدید و داداشی هم با تب و لرز و سردرد دست به گریبان شدن و امیدوارم که هردو زود زود خوب بشن چون واقعا بچه ها که مریض میشن پدر و مادر ها مریض ترن درست مثل الان من حالا بعد از دعا و آرزوی عافیت برای هر دو گلم می پردازیم به تمام خاطرات این چند روز ... تازه خبر اینکه: مامان جان عزیزم طی پیغام و پسغام هایی که برایمان فرستاد اینگونه به سمع و نظرمان رساند که امسال شب یلدا می افته برای چهارشنبه شب و ما هم خوشنود از آنکه بازم...
6 دی 1393
2826 37 47 ادامه مطلب

پا درد نازنین

چند روزیه می خواستم بیام و برات مطلب بذارم ولی نمی شد آخه زنعمو رفته بود کربلا و منم چند وعده ای ناهار و شام به عمو اینا گفتم بیان خونمون به خاطر همین زیاد فرصت نداشتم امروز هم زنعمو داره بر می گرده خدا  زیارت امام حسین قسمت همه ی مسلمونا بکنه (الهی آمین) در این چند روز که زنعمو نبود دختر عمو حمیده میومد و به خاطر اینکه تنها بودنازنین و  می برد خونشون دو شب قبل وقتی نازنین و  آورد خونه گفت مامان پام درد می کنه و زانوی پای چپشو نشون میداد منو میگی رنگ از روم پرید و مثل این کاراگاها شروع کردم به بازجویی که پات به جایی خورده که حمیده گفت از پله زیاد پایین و بالا رفته گفتم فکر نکنم برای پله باشه سر سفره ب...
24 آذر 1393
2234 28 51 ادامه مطلب

به یاد بچگیهامون

امروز صبح که از خواب بیدار شدم احساس کردم که چقدر خسته ام باید بیدار میشدم و پسرم و راهی مدرسه می کردم  یهو دلم برای بچگیام تنگ شد .یهو دلم هوای اون روزا رو کرد به قول دوستان دلم هوای دهه ی 60 رو کرد اون روزا که سرشار از انرژی بودیم و خنده ،یادم اومد اون روزا می خواستند بعداز ظهرا ما رو با زور و التماس بخوابونند و یه موقع هایی وعده و وعیدهای شیرین بهمون می دادند و یه موقع هایی هم تهدید بود و دعوا اون وقتها نمی خواستیم بخوابیم آخه اگه می خوابیدیم پس کی مامان بازی می کردیم؟؟؟؟؟؟؟؟ کی به رویاهای بزرگسالیمون فکر می کردیم ..... ولی این روزا دیگه  خودمون مامان شدیم فهمیدیم که مامان بودن الانمون با مامان بازی بچگیهامون خیلی فرق د...
16 آذر 1393
2668 31 37 ادامه مطلب

از نازنین خانوم دیگه چه خبر؟

زیباترین گل هستی زیباترین روزهایم روزهای با تو بودنه آن روزهایی که آنچنان با صدا می خندیم که خودمان به خودمان می گوییم هیس!!!!!! آرزوهایم با تو شکل آرزو به خود می گیرند و من رویایی ترین آرزوهایم را در تو جستجو می کنم ای همدم روزهای پیش رو دوستت دارم به پهنای آسمان ماه و ستاره ها ،خورشید و فرشته ها ای نوگل شیرین سخن همه ی آنچه خوبیست در این دنیا برای تو می خواهم فقط برای تو..... گفتم امروز  از شیرین زبونیهایت بنویسم اما پیش خود گفتم نه از تمام حقایقت بنویسم تلخ و شیرینت را با هم بگویم چرا که بدانی وقتهایی بوده که ناراحتم کردی و عصبانیتم را به اوج رسوندی و وقتهایی هم بوده که با یک شیرین زبونی خستگی&nbs...
2 آذر 1393
2025 41 43 ادامه مطلب

یه سفره غیره منتظره به کاشان

سلام عزیز دلم  نگو که تنبلم  آخه این روزا عضلات گردنم بد جوری گرفته بود تا جایی که کارم به دکتر و اینجور چیزا کشید خوب وقتی عضلات گردنت می گیره و درد میاد  مسلما نمی تونی بیای و تایپ کنی و نتیجه اش این میشه که مطالبت دیر به دست ملت میرسه حالا  برای جبران این دیر اومدنم اینو داشته باش: روزنامه روزنامه خبرای داغ از نازنین خانوم و مامانش - نازنین خانوم به کاشان میرود - طی یک سفره غیره منتظره نازنین خانوم به دیدار اقوام میرود .... خوب حالا بریم سر اصل ماجرا سه شنبه بود که خاله جون زنگ زد و گفت داره میاد تهران خونه ی سلمی جون و از من اصرار که اومدی یه سر خونه ی ما هم بیا و از خاله انکار که نه نمی تونم باید زود ب...
25 آبان 1393
1149 37 38 ادامه مطلب