از سری خاطرات مامان ریحانه و موتورسواری 2
دخترم گهگاهی سفری کن به حوالی دلم شاید از جانب من خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد ... و اما داشتم می گفتم که خاطرات زیادی از موتور سواری در ذهن من نقش بسته که شما عزیزان را به ادامه ی این خاطرات دعوت می کنم تنها حادثه ای که در دوران کودکیمان از موتورسواری برایمان اتفاق افتاد همان افتادن از ترک موتور بابایمان بود و آنهم زود فراموشمان شد و چرا که اصلا ترسی در کار نبود که بگم دیگه عمرا سوار موتور نمیشم و بدین سان با موتور و موتور سواری بزرگ شدم حتی در خیابانهای شلوغ ولی الان اگر کسی را در خیابان شلوغ بر ترک موتوری ببینم مو بر تنم راست میشود از ترس و اینکه الان دل و جرات ...
نویسنده :
مامان ریحانه
11:14