نازنین مننازنین من، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

نازنین زهرا زیباترین گل هستی

از سری خاطرات مامان ریحانه و موتورسواری 2

دخترم   گهگاهی سفری کن به حوالی دلم شاید از جانب من خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد ... و اما داشتم می گفتم که خاطرات زیادی از موتور سواری در ذهن من نقش بسته که شما عزیزان را به ادامه ی این خاطرات دعوت می کنم  تنها حادثه ای که در دوران کودکیمان از موتورسواری برایمان اتفاق افتاد همان افتادن از ترک موتور بابایمان بود و آنهم زود فراموشمان شد و چرا که اصلا ترسی در کار نبود که بگم دیگه عمرا سوار موتور نمیشم و  بدین سان با موتور و موتور سواری بزرگ  شدم حتی در خیابانهای شلوغ ولی الان اگر کسی را در خیابان شلوغ بر ترک موتوری ببینم مو بر تنم راست میشود از ترس و اینکه الان دل و جرات ...
14 آذر 1394
2520 27 24 ادامه مطلب

روزهای پاییزی ما

  سلام گل دختر نازم به تاریخ پست قبل که نگاه میکنم آه از نهادم بر میاد به این فکر میکنم که چقدر ما در روزمرگیها غرق شده ایم که حتی دیگر مجالی برای نوشتن خاطرات جگر گوشه هایمان نداریم مگر نه این است که ثبت یادگاری های دلبندانمان تنها پل ارتباطی آنها به گذشته اشان خواهد بود پس اینهمه اغفال در نوشتن را از جانب خودم مذمت می کنم و شرمسارم از اینهمه تاخیر دخترم دوستت دارم و بدان فراموشت نکرده ام چرا که فراموش شدنی نیستی و بدان گاه گاهی در زندگی ما آدم بزرگها اتفاقات ریز و درشتی می افتد که زمان را از ما می گیرد و ما را محدود می کند بدان که دوستت دارم و به یادت هستم و خواهم بود برای همیشه   و در ادامه : و ا...
18 آبان 1394
2933 37 38 ادامه مطلب

از سری خاطرات مامان ریحانه و موتورسواری

  نازنینم سلام  یکبار دیگر آمده ام تا برایت بنگارم آنچه ازدل بر میاد  سعی می کنم هر آنچه در اینجا برایت به یادگار می گذارم  همه خوشی باشد و خنده دوست ندارم دنیای شیرینت به تلخی بگراید دوست دارم دنیا را با تمام حلاوتهایش برایت به تصویر بکشم هر چند که می دانم هیچ کس نیست که تازیانه ای از روزگار نخورده باشد ولی چه خوب که این تازیانه ها را به سخره بگیریم و فریاد بر آوریم که آهای دنیا درچه خیال خامی به سر می بری که ما قوی تر از آنیم که در زیر تازیانه های گه و بیگاهت کمر خم کنیم و به تو ببازیم نه ، ما می خندیم به تمام ناجوانمردانیهایت پس دنیا  حالا که از اینهمه ناجوانمردی چیزی حاصلت نمیشود دل به دلم ده تا ...
14 مهر 1394
2166 36 47 ادامه مطلب

نازنین و خباثتهایش

سلام مامانای عزیز  نی نی وبلاگی امروز من اومدم تا از زبان خودم واستون بنویسم مثل دوستام علیرضا جون و مهراد جون .... جونم براتون بگه من اینجورایی هم که مامان نینانه میگه نیستم ( من واقعا اسم مامانمو میگم نینانه هنوز بلد نشدم بگم ریحانه ) مامانمم بی جنبه آی ذوق میکنه هی میگه اسم مامان چیه منم واسه اینکه تو ذوق مادر جانمون نخوره هی میگم نینانه نینانه و تصویر مادرمون بعد از گفته های بنده اینجوریه خلاصه از بحث خارج نشیم داشتم میگفتم من اینجوریام نیستم یعنی آنقدر گوگولی مگولی و آروم که شما فکر میکنید نیستم  امروز فرصت و غنیمت شمردم تا بیام چند چشمه ای از کارام براتون بنویسم دیگه قضاوت با خودتونه و بعد از اون ازتون خواهش میکنم...
21 شهريور 1394
3705 25 52 ادامه مطلب

تمام اتفاقهایی که این روزها برایمان افتاد

سلامی گرم به همه ی دوستان عزیز و مهربانم تمامی دوستانی که در نبودم جویای حالم بودن و با پیام های پر مهرشان به من محبت داشتند و همچنین تولد نازنینمو تبریک گفتن و شرمنده از اینکه نتونستم از همه تشکر کنم همینجا از همه ی شما عزیزان تشکر میکنم بابت اینهمه لطف و مهربانی و بزرگواریتون خیلی دوستتون دارم مهربانان و اما در اینجا آنچه را برایم اتفاق افتاده در این ایام بازگو میکنم از خوب و بد....   و در ادامه:   ماجرا از آنجا شروع شد که  چهارشنبه هفتم مرداد رهسپار کاشان شدیم تا آماده بشیم واسه عروسی داداش وحید با سلمی جون که تهران بودن قرار گذاشتیم تا اونا هم با ما بیان و کلی هم تو ماشین آهنگ گذاشتیم و دست ز...
4 شهريور 1394
4032 32 40 ادامه مطلب

برای داداش مهربانم

انگار همین دیروز بود که یه نوزاد ناز و قشنگ رو دستای خاله قرار گرفته بود  خاله با لبخندی که تحویلم داد گفت ببین این داداش کوچولوته... یادم رفته بود که ساعتها به همراه یدونه خواهرم پشت در منتظر نشسته بودیم تا مامان از بیمارستان بیاد و برام یه نی نی خوشگل بیاره چرا که وقتی نگام بهش خورد لبخندی تصنعی روی لبم نشست انگار من باید مجوز ورودش به خونه رو صادر میکردم  چرا که صورتای خندون همه طرف من بود به ظاهر پذیرفته بودمش ولی در باطن نه و اینو خوب میشد فهمید چرا که از زمانی که اومد مکان جلوس من پاهای بابا شده بود و تشکی هم که درست کنار تشک نی نی کوچولو انداخته میشد اعتراضی نمیتونست بشه چون همراه میشد با بغض و گریه ی من  این...
2 مرداد 1394
2369 28 70 ادامه مطلب

نازنینم با تو بودن را دوست دارم

  و در ادامه : روزهای با تو بودن روزهای خنده از ته دل بر آوردنست عاشقانه دوست دارم تمام روزهای با تو بودن را   دوستت دارم ای گرما بخش زندگی تویی که در این روزها گرمای وجودت لطافت می بخشد جسم و روح ما را با من باش تا از لطافت این روزهایت بگویم ......... و اما باز من هستم  و شیرین زبونیهای وروجک ،  جونم براتون بگه که شبی از شبها نازنین در آغوش پر مهر مادریمان جای گرفته بود که زیرکانه چشمش خورد به شکم بنده با زیرکی گفت : مامان چرا شکمت هه ذره گندست من هم با کمی ناراحتی گفتم وقتی تو به دنیا اومدی شکم من همینطور موند و کوچیک نشد بعد نازنین دوباره از اون خنده های ریز تحویل ما داد...
20 تير 1394
3015 33 51 ادامه مطلب

تولد قمریت مبارک نازنینم

من باشم و تو باشی و فرشته های آسمون چراغونی جشنمون، ستاره های کهکشون به جای شمع میخوام برات غمهاتو آتیش بزنم هر چی غم و غصه داری یک شبه آتیش بزنم تو غمهات و فوت بکنی منم ستاره بیارم اشک چشاتو پاک کنم نور ستاره بکارم… کهکشونو ستاره هاش دریا و موج و ماهیاش بیابونا و برکه هاش بارون و قطره قطره هاش با هفت تا آسمون پر از گلای یاس و میخک بال فرشته ها و عشق و اشتیاق و پولک عاشقتو یه قلب بی قرار و کوچک فقط می خوان بهت بگن . . . تولدت مبارک تو در بهترین ماه خدا دیدگانت را به روی جهان هستی گشودی      عززززززززززززززززززززززززززززیززززززززززززززززززززززززززترینم تولدت قمریت مباااااااااا...
13 تير 1394